غصهها و بشارتها
ده سال از طرح بحث ریزشها و رویشها توسط رهبر انقلاب در خطبههای نماز جمعهی تهران و تأکید ویژهی ایشان بر بررسی سویههای گوناگون تاریخی، روانشناختی و جامعهشناختی این پدیده توسط کارشناسان و نخبگان علمی میگذرد اما تاکنون حرکت درخوری در این زمینه دیده نشده است. بر این اساس دیگران در پروندهای ویژه به کالبدشکافی ابعاد گوناگون این پدیده پرداخته و به انتشار تدریجی آن اقدام میکند.
آنچه در پی میآید بخشی از همان خطبهی تاریخی است که در آن به پدیدهی ریزشها و رویشها اشاره شده است:
من اصلاً نمىخواهم غصهها و غمها را مطرح کنم. بحمدالله غمگسار داریم. خداى متعال و اولیاى او، بهترین غمگسارند. در همه مراحل زندگى اینطور بوده است؛ امروز هم همانطور است. اما اگر من فقط بخواهم یک اشاره کنم، غم بزرگ این است که- همانطور که قبلاً اشاره کردم- بعضى عناصرى که هیچ سودى در سلطهى امریکا بر این کشور ندارند، از روى غفلت و اشتباه و ضعفها و عقدهها، براى سلطهى امریکا بر این کشور تلاش مىکنند!
البته اشخاص مختلفند؛ بعضیها عقدهاى دارند؛ بعضیها کینهاى دارند؛ بعضیها گلهاى از کسى دارند؛ براى خاطر دستمالى، قیصریه را آتش مىزنند؛ بهخاطر یک دشمنى و یک کینه شخصى و یک محرومیت از فلان مسؤولیت که مایل بوده به او بدهند و مثلاً نشده و به خاطر یک اشتباه در فهم، مىبینید که حرفى مىزنند، اقدامى مىکنند، موضعى مىگیرند و کارى مىکنند که به ضرر تمام مىشود و در خدمت دشمن قرار مىگیرند.
بدانید؛ این رادیوهاى بیگانه، با میلیونها دلار صرف و خرج راه مىافتد. اینها هدف دارند از اینکه این تبلیغات را مىکنند؛ مىخواهند افکار عمومى کشورهاى مخاطب خودشان را تحت تأثیر قرار دهند. بیخودى که نمىآیند از شخصى، از حرفى، از جریانى، اینطور دفاع کنند. هر آدم عاقلى تا دید دشمن برایش کف مىزند، باید به فکر فرو برود و بگوید من چه غلطى کردم؛ من چه کار کردم که دشمن براى من کف مىزند؟! باید به خود بیاید. این مایهى غُصه است که بعضى از کف زدن دشمن خوششان مىآید! اگر گلزن مهاجم ما در میدان فوتبال، اشتباهاً به دروازه خودش گل بزند، چه کسى در آن میدان کف خواهد زد؟ طرفداران تیم مقابل و مخالف. حالا شما وقتى که مىبینى دشمن برایت کف مىزند، باید بفهمى که به دروازهى خودى گل زدهاى! ببین چرا زدى؟ ببین چرا کردى؟ ببین چه اشتباهى کردهاى؟ ببین مشکلت کجاست؟ بگرد مشکل خودت را پیدا کن و توبه کن.
من در این ماه رمضان، از همه کسانىکه این خطاى بزرگ را در مقابل ملت ایران کردند، مىخواهم که در مقابل خدا و در مقابل اسلام توبه کنند. مبادا خیال شود که این خطا در مقابل شخص این بنده حقیر است؛ نه. بنده که کسى نیستم؛ بنده هیچ اهمیتى ندارم؛ این را بدانند. هیچ ادعایى هم ندارم؛ هیچ دلبستگىاى هم به مسؤولیت و اقتدار ندارم. البته مایه افتخار است براى هر کسى که بتواند به این مردم خدمت کند اما دلبستگى نیست؛ آنهایى که باید بدانند، مىدانند.
دل انسان غمگین مىشود و مىشکند بهخاطر اینکه چرا کسانى که نان انقلاب را خوردند، نان اسلام را خوردند، نان امام زمان را خوردند، دم از امام زمان زدند، دم از ائمه معصومین زدند، حالا طورى مشى کنند که اسرائیل و امریکا و سیا و هرکسى که در هر گوشه دنیا با اسلام دشمن است، برایشان کف بزنند! این، انسان را غصهدار مىکند.
ولى به شما عرض کنم، بشارتهاى الهى اینقدر زیاد است که هر غمى را از دل پاک مىکند. بشارتهاى الهى خیلى زیاد است. نباید خیال کرد که اگر چهار نفر آدمى که سابقه انقلابى دارند، از کاروان انقلاب کنار رفتند، پس انقلاب غریب ماند. نه آقا؛ همه انقلابها، همهى فکرها، همه جریانهاى گوناگون اجتماعى، هم ریزش دارند، هم رویش دارند؛ ریزش در کنار رویش.
شما به صدر اسلام نگاه کنید، ببینید آن کسانى که در دوران غربت اسلام و غربت على، از امیرالمؤمنین دفاع کردند، چه کسانى بودند؟ اینها سابقهداران اسلام نبودند. سابقهداران اسلام، جناب طلحه و جناب زبیر و جناب سعدبنابى وقاص و امثال اینها بودند. بعضى از اینها على را تنها گذاشتند؛ بعضى از اینها در مقابل على ایستادند. اینها ریزشها بودند.
اما رویش کدام است؟ رویش، عبدالله بن عباس است؛ محمد بن أبىبکر است؛ مالک اشتر است؛ میثم تمار است. اینها رویشهاى جدیدند. اینها که در زمان پیامبر نبودند؛ اینها در همان دوران غربت اسلام روییدند؛ اینها نهالهاى تازهاند. شما ببینید یک مالک اشتر در همهى تاریخ اسلام چقدر مؤثر است.
بله؛ ممکن است کسانى ریزش پیدا کنند که البته مایه تأسف است. وقتى به امیرالمؤمنین شمشیر زبیر را دادند، گریه کرد. همانطور که گفتم، غصه دارد. غصه دارد کسانى ریزش پیدا کنند که یک روز پاى سفره انقلاب، پاى سفره امام زمان، پاى سفرهى اسلام و قرآن نشستند و نان و نمک اسلام را خوردند؛ اما در کنار آن ریزشها، مالک اشترها هستند؛ عبدالله بن عباسها هستند. امیرالمؤمنین هرجا در میدانهاى جنگ احتیاج به زبان داشت، عبدالله بن عباس مىرفت و امیرالمؤمنین را یارى مىکرد. هرجا احتیاج به شمشیر داشت، مالک اشتر بود. مثل مالک اشتر، مثل عبدالله بن عباس، مثل محمد بن أبىبکر- مثل این رجال- نه یکى، نه ده نفر، نه هزار نفر که هزاران نفر بودند.
اینطور نیست که شما خیال کنید حالا چهار نفر آدمى که از راه برگشتند و نیرویشان تمام شد، معنایش این است که نیروى این گردونه عظیم تمام شده است. نه آقا؛ بعضیها در بین راه قوهشان تمام مىشود. بله؛ ضعیفترها وسط راه آذوقهشان تمام مىشود. یک نفر از مشهد حرکت کرده بود که با کاروانى به کربلا برود. به خواجه أباصلت که رسیدند- کسانى که به مشهد رفتهاند، مىدانند که خواجه أباصلت کجاست- گفت ما که خرجیمان تمام شد! بعضیها خرجیشان در خواجه أباصلت تمام مىشود؛ بعضیها خرجیشان بین راه تمام مىشود؛ بعضیها دو سه کیلومتر مىآیند، بعد خرجیشان تمام مىشود. این همان ارتجاع و برگشتن است. این افتخار نیست؛ این ننگ است؛ این بریدن است؛ این از راه ماندن است؛
اما: ألم تر کیف ضرب الله مثلاً کلمه طیبه کشجره طیبه أصلها ثابت و فرعها فی السماء؛ ریشه مستحکم است و شاخهها روزبهروز همینطور زیادتر مىشود: تؤتى اکلها کل حین بإذن ربها؛ رویش جدید هست.
جا دارد که دربارهى این ریزشها و رویشها، از دیدگاه جامعهشناختى و روانشناختى و تاریخى، کار و بحث کنند. بحثهاى بسیار مهمى است و من متأسفانه مجالش را ندارم.
خطبههاى نماز جمعهى تهران
۲۶ /۰۹/ ۱۳۷۸