ومن کلام له (علیه السلام)
وهو ممّا کان یخبر به عن الملاحم[۱] بالبصره
یَا أَحْنَفُ، کَأَنِّی بِهِ وَقَدْ سَارَ بِالْجَیْشِ الَّذِی لاَ یَکُونُ لَهُ غُبَارٌ وَلاَ لَجَبٌ[۲]، وَلاَ قَعْقَعَهُ لُجُم[۳]، وَلاَ حَمْحَمَهُ خَیْل[۴]، یُثِیرُونَ الاَْرْضَ بِأَقْدَامِهِمْ کَأَنَّهَا أَقْدَامُ النَّعَامِ.
یومىء بذلک(علیه السلام) إلى صاحب الزّنْج.
ثمّ قال(علیه السلام):
وَیْلٌ لِسِکَکِکُمُ[۵] الْعَامِرَهِ، وَدُورِکُمُ الْمُزَخْرَفَهِ الَّتِی لَهَا أَجْنِحَهٌ[۶] کَأَجْنَحَهِ النُّسُورِ، وَخَرَاطِیمُ کَخَرَاطِیمِ[۷] الْفِیَلَهِ، مِنْ أُولئِکَ الَّذِینَ لاَ یُنْدَبُ قَتِیلُهُمْ، وَلاَ یُفْقَدُ غَائِبُهُمْ.
أَنَا کَابُّ الدُّنْیَا لِوَجْهِهَا، وَقَادِرُهَا بِقَدْرِهَا، وَنَاظِرُهَا بِعَیْنِهَا.
منه: ویومئ به إلى وصف الاتراک
کَأَنِّی أَرَاهُمْ قَوْماً کَأَنَّ وَجُوهَهُمُ الْـمَجَانُّ الْمُطَرَّقَهُ[۸]، یَلْبَسُونَ السَّرَقَ[۹] وَالدِّیبَاجَ، وَیَعْتَقِبُونَ الْخَیْلَ الْعِتَاقَ[۱۰]، وَیَکُونُ هُنَاکَ اسْتِحْرَارُ قَتْل[۱۱]،حَتَّى یَمْشِیَ الْـمَجْرُوحُ عَلَى الْمَقْتُولِ، وَیَکُونَ الْمُفْلِتُ أَقَلَّ مِنَ المَأْسُورِ!
فقال له بعض أصحابه: لقد أَعطیت یا أمیرالمؤمنین علم الغیب!
فضحک(علیه السلام)، وقال للرجل ـ وکان کلبیاً ـ:
یَا أَخَا کَلْب، لَیْسَ هُوَ بِعِلْمِ غَیْب، وَإِنَّمَا هُوَ تَعَلُّمٌ مِنْ ذِی عِلْم، وَإِنَّمَا عِلْمُ الْغَیْبِ عِلْمُ السَّاعَهِ، وَمَا عَدَّدَهُ اللهُ سُبْحَانَهُ بِقَوْلِهِ: (إِنَّ اللهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَهِ…)الایه، فَیَعْلَمُ سُبْحَانَهُ مَا فِی الاَْرْحَامِ مِنْ ذَکَر أَوْ أُنْثَى، وَقَبِیح أَوْ جَمِیل، وَسَخِیٍّ أَوْ بَخِیل، وَشَقیّ أَوْ سَعِید، وَمَنْ یَکُونُ فِی النَّارِ حَطَباً، أَوْ فِی الْجِنَانِ لِلنَّبِیِّینَ مُرَافِقاً; فَهذَا عَلْمُ الْغَیْبِ الَّذِی لاَ یَعْلَمُهُ أَحَدٌ إِلاَّ اللهُ، وَمَا سِوَى ذلِکَ فَعِلْمٌ عَلَّمَهُ اللهُ نَبِیَّهُ(صلى الله علیه وآله) فَعَلَّمَنِیهِ، وَدَعَا لِی بِأَنْ یَعِیَهُ صَدْرِی، وَتَضْطَمَّ عَلَیْهِ جَوَانِحِی[۱۲].
سخنى از آن حضرت ( ع ) از حوادث شگرف بصره خبر مىدهد :
اى احنف ، گویى که مىبینمش که در حرکت آمده ، با لشکرى که نه غبارى برمىانگیزد و نه بانگ و خروشى برمىآورد ، نه از دهنههاى اسبانشان صدایى بر مىآید و نه از اسبانشان شیههاى . زمین را با پاهاى خود ، که همانند پاهاى شتر مرغ است ، لگدکوب مىکنند . [ این اشارت است به صاحب الزنج ] سپس ، فرمود :
واى بر محلههاى آبادتان و خانههاى آراستهتان که چون کرکسان ، بالها دارند و چون فیلها خرطومها . از آن لشکر کسانى هستند که به سوگ کشتگانشان ننشینند و آن را ، که از میانه رفته است ، نجویند . من دنیا را به دور افکندهام و آن را نیک سنجیدهام و به چشمى که درخور آن است در او مىنگرم .
هم از این سخن [ درباره ترکان اشارت دارد ]
گویى مىبینمشان ، قومى هستند با چهرههایى ، گرد و خشن ، چون سپرهاى در پوست گرفته . جامههایشان حریر و دیباست . همه اسبان راهوار را از آن خود کردهاند .
بسیار کشتار کنند . آنسان که مجروحان بر روى مقتولان روند و آنان که مىگریزند ،
کمتر از کسانى باشند که به اسارت درمىآیند .
[ یکى از اصحابش به او گفت : یا امیر المؤمنین ، شما را علم غیب دادهاند . امام ( ع ) خندید و به آن مرد ، که از قبیله کلب بود ، چنین فرمود : ] اى مرد کلبى این علم غیب نیست . بلکه چیزى است که از صاحب علمى آموخته شده . علم غیب علم به زمان قیامت است و آنچه خدا در این آیه برشمرده : « خداست که علم زمان قیامت در نزد اوست » .
اوست که مىداند ، که در رحمهاى زنان چگونه فرزندى است . پسر است یا دختر ، زشت است یا زیبا ، سخاوتمند است یا بخیل ، بدبخت است یا نیکبخت ، هیزم آتش دوزخ است یا در بهشت ، همنشین پیامبران . این است علم غیبى که جز خدا آن را نداند . جز اینها ، علمى است که به پیامبرش آموخته و او نیز به من آموخته است . و از خدا خواسته که سینهام آن را در خود حفظ کند و دلم در درون خود جاى دهد .
———————————————————————
[۱] الملاحم: جمع مَلْحمه، وهی الوقعه العظیمه.
[۲] اللّجَب: الصیاح.
[۳] اللّجُم: جمع لجام. وقَعْقَعَتها: ما یسمع من صوت اضطرابها بین أسنان الخیل.
[۴] الحَمْحَمَه: صوت البِرْذَوْن عند الشعیر.
[۵] سکک ـ جمع سکّه ـ: الطریق المستوی.
[۶] أجنحه الدّور: رواشنها. وقیل: إن الجناح والرّوْشَنَ یشتر کان فی إخراج الخشب من حائط الدار إلى الطریق بحیث لا یصل إلى جدار آخر یقابله، وإلاّ فهو الساباط، ویختلفان فی أنّ الجناح توضع له أعمده من الطریق بخلاف الرّوْشن.
[۷] الخراطیم: المیازیب تطلى بالقار.
[۸] المَجَانّ المُطَرّقه: النعال التی أُلْزِقَ بها الطِّرَاق ـ ککتاب ـ وهو جلد یُقَوّر على مقدار الترس ثم یُلْزَق به.
[۹] السَرَق ـ بالتحریک ـ: شقق الحریر الابیض.
[۱۰] یَعْتَقِبون الخلیلَ العِتاقَ: یحبسون کرائم الخلیل ویمنعونها غیرهم.
[۱۱] استحرار القتل: اشتداده.
[۱۲] تَضْطَمّ: هو افتعال من الضمّ، أی وتنضمّ علیه جوانحی. والجوانح: الاضلاع تحت الترائب مما یلی الصدر. وانضمامها علیه: اشتمالها على قلب یعیها.