شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
آخرین مقالات :
خانه » ماجرای رویش مالک اشتر

ماجرای رویش مالک اشتر

ماجرای رویش مالک اشتر

 

مالک فرزند حارث نخعی بود و در کوفه می‌زیست. نخستین حضور ثبت شده‌ی او، جنگ یرموک و فتح دمشق است. در این نبرد، تیری گوشه‌ چشم وی را مجروح ساخت و از آن پس، به اشتر شهرت یافت. او قامتی بلند، سینه‌ای فراخ و زبانی گویا داشت و از هیبت، ابهت، حیا و مزایای اخلاقی بسیار بهره می‌برد.

 

مالک در دوران خلافت عثمان، در برابر گزافه‌گویی‌ها و فزون‌خواهی‌های سیعد ‌بن عاص حاکم کوفه، برآشفت و چنین گفت: تو را نرسد که عراق را بوستان خویش سازی! سعید بی‌درنگ به عثمان چنین نگاشت: با حضور مالک اشتر در کوفه کاری پیش نمی‌رود!

مالک همچنین به دستور معاویه مدتی در حبس به سر برد. او با این‌که در قیام علیه عثمان، رهبری کوفیان معترض را به عهده داشت، به فرمان امام(ع) کوشید عثمان را از محاصره نجات دهد ولی توفیق نیافت. مالک پس از قتل عثمان، مردم را به بیعت با علی(ع) دعوت کرد و گفت: هذا وصی الاوصیاء و وارث الأنبیاء؛ ای مردم او وصی اوصیا و وارث علم انبیاست. آنگاه تمام توان خود را در خدمت امام(ع) قرار داد.

امام ، مالک را بسیار دوست می‌داشت؛ دیدگاه‌هایش را محترم می‌شمرد و حتی به توصیه‌ او، ابوموسی اشعری را بر حکومت کوفه ابقا کرد. هنگام بسیج مردم برای شرکت در جنگ جمل، چون ماجرای سستی و کارشکنی اشعری به گوش مالک رسید، بی‌درنگ به کوفه شتافت؛ مرکز حکومت را تصرف کرد و ابوموسی را از آن‌جا برون راند.

 

فرزند حارث در جنگ جمل دلاوری‌های بسیار نشان داد. نقش وی چنان بود که وقتی با عبدالله بن زبیر درگیر شد و او را تا مرز هلاکت پیش برد، عبدالله به دوستانش گفت: ما را با هم بکشید! پس از پایان جنگ، مالک به دستور امام به جزیره (شامل موصل، نصیبین، دارا، سنجار، آمد، هیت و انات) رفت و با ضحاک بن قیس، حاکم منصوب از سوی معاویه درگیر شد و بر این منطقه چیرگی یافت.

 

امیرمؤمنان در آستانه‌ جنگ صفین، فرمان امیری به مالک داد و به دو تن از فرماندهان سپاهش چنین نگاشت: من، مالک اشتر پسر حارث را بر شما و سپاهیانی که در فرمان شماست، امیر کردم. گفته‌ی او را بشنوید و از وی فرمان برید. او را چون زره و سپر نگهبان خود کنید که مالک را نه سستی است و نه لغزش؛ و نه کندی کند آن‌جا که شتاب باید و نه شتاب گیرد آن‌جا که کندی شاید.

فرزند حارث، محور جنگ‌جویان صفین بود و نبردش روح حماسه در سپاهیان می‌دمید. نقش او در تشویق و ترغیب سپاه، استثنایی بود. وی به دستور امام در برابر میمنه‌ شکست خورده قرار گرفت و گفت: فرار از میدان جهاد، مایه‌ بر باد رفتن عزت، از دست دادن بیت‌المال، ذلت در حیات و ممات، ننگ دنیا و آخرت و فرو رفتن در خشم و عذاب دردناک خدا است. دندان‌های خود را محکم بر هم فشارید و با سرهاتان به استقبال دشمن شتابید!

 

 

چون سپاه معاویه قرآن‌ها را بر نیزه‌ها آویختند و فریب ‌خوردگان با تهدید از امام خواستند اشتر را بازخواند، مالک که نزدیک‌ خیمه‌ فرماندهی معاویه شمشیر می‌زد، به فرستاده‌ امام گفت: آثار فتح پدید آمده، همین لحظه ظفر خواهیم یافت، توقف فرمای و مرا باز مخوان. سرانجام به وی چنان خبر دادند که امنیت جانی امیرمؤمنان(ع) به خطر افتاده است. مالک شمشیر افکند و گفت: والله که من همه‌ جهان در زیر فرمان خویش‌ نخواهم؛ چون امیرالمؤمنین(ع) را نخواهم دید!

 

آنگاه بازگشت و به اشعث و هوادارانش که خیمه‌ی امام را محاصره کرده بودند، گفت: افسوس که شما را بفریفتند و شما فریفته شدید. شما را در کار این جنگ به حق، در غلط انداختند و شما را موافق افتاد ترک جنگ گفتن! ما پنداشتیم که آثار سجود بر پیشانی شما آثار زهادت است در دنیا و شما را بدین شرفی خواهد بود در آخرت و موجب رضای باری تعالی خواهد بود؛ لیکن امروز چون آفتاب معلوم گشت که شما طالبان دنیایید و در دست شهوت گرفتار. لعنت بر شما باد که میان ما و شما دوری افتاد.

 

پس از طغیان جمعی از سپاه برای پذیرش حکمیت، مالک همراه گروهی از یاران اعلام وفاداری کرد و به امام چنین گفت: جایی که تو باشی، ما را نرسد که رأیی بزنیم و مصلحتی بیاندیشیم. اگر این قضیه را که می‌گویند قبول می‌کنی، تو امامی رشید و خلیفه‌ای بزرگواری؛ حُکم تو را است و اگر آن را کراهیت می‌داری، شمشیر می‌زنیم و از خدای مدد و معاونت می‌خواهیم و با ایشان جنگ می‌کنیم و می‌نگریم تا حکم باری تعالی چه باشد!

 

مالک پس از بازگشت از صفین، دیگر بار به حکومت جزیره گماشته شد. چون کار بر محمد‌ بن أبی‌بکر در مصر تنگ شد، امام مالک را فراخواند: تو از کسانی هستی که من به کمک آنان دین را به پای می‌دارم و نخوت سرکشان را قلع و قمع می‌کنم و خلأهای هولناک را پر می‌کنم. هرچه زودتر خود را به ما برسان تا آنچه را که باید انجام گیرد، بررسی کنیم؛ و فرد مورد اعتمادی را جانشین خود قرار ده.

با آمدن فرزند اشتر، امیرمؤمنان(ع) بی‌درنگ فرمان معروف عهد مالک اشتر را به او داد و وی را به حکومت مصر منصوب کرد. افزون بر این حضرت به مردم چنین نوشت: من بنده‌ای از بندگان خدا را به سوی شما فرستادم که در روزهای بیم، نخوابد و در ساعت‌های ترس، از دشمن روی برنتابد. بر بدکاران، تندتر بود از آتش سوزان.

او مالک پسر حارث مذحجی است. آن‌جا که حق بود، سخن او را بشنوید و او را فرمان برید که او شمشیری از شمشیرهای خداست. نه تیزی آن کند شود و نه ضربت آن بی‌اثر بود. اگر شما را فرمان کوچیدن دهد، کوچ کنید و اگر گوید بایستید، بر جای مانید که او نه بر کاری دلیری کند و نه بازایستد و نه پس آید و نه پیش رود، جز که من او را فرمایم. در فرستادن او، من شما را بر خود برگزیدم، چه او را خیرخواه شما دیدم و سرسختی او را برابر دشمنانتان پسندیدم.

 

چون معاویه از خبر انتصاب مالک آگاه شد، به مسؤول خراج ناحیه‌ قلزم نوشت مالک را از میان بر دارد و در برابر، باقی‌‌مانده‌ خراج را نپردازد. او نیز مالک را به وسیله‌ی عسل مسموم ساخت.

وقتی خبر شهادت مالک به کوفه رسید، حضرت بسیار اندوهناک شد؛ با صدای بلند گریست و تا چند روز آثار غم بر چهره‌اش نمایان بود: خداوند چه نیکی‌ها که به مالک داده بود! مالک، چه مالکی! اگر کوه می‌بود، کوه عظیمی بود؛ اگر سنگ بود، سنگ سخت بود. آری، به خدا سوگند ای مالک! مرگ تو بسیاری را لرزانید و بسیاری را خوش‌دل کرد. گریندگان باید بر چونان تویی بگریند. أین مثلُ مالک؟ آیا مردی چونان مالک هرگز توان یافت؟

 

امیرمؤمنان(ع) بر فراز منبر، از مصیبت بزرگ شهادت مالک چنین یاد کرد: إنّا لله و إنّا الیهِ راجعون؛ ستایش خداوندی را سزاست که پروردگار جهانیان است. خدایا، من مصیبت اشتر را در راه تو حساب می‌کنم؛ زیرا مرگ او از مصائب بزرگ روزگار است. رحمت خدا بر مالک باد. او به پیمان خود وفا کرد و عمر خود را به پایان رساند و پروردگار خود را ملاقات کرد. با این‌که پس از پیامبر خود را آماده ساخته بودیم بر هر مصیبتی صبر کنیم، با این حال می‌گوییم مصیبت مالک از بزرگ‌ترین مصیبت‌ها است.

امام از مالک خشنود بود و می‌فرمود: خدایش بیامرزد، روزگارش را به سر آورد و با مرگ خود دیدار کرد و ما از او خشنودیم. خدا خشنودی خود را نصیب او کند و پاداشش را دوچندان گرداند.

معاویه پس از شنیدن خبر قتل مالک گفت: علی دو دست داشت؛ یکی را در صفین قطع کردیم که عمار بود و دیگری مالک که اینک قطع شد.

 

برگرفته از کتاب ریزش‌ها و رویش‌ها (در مجموعه از چشم‌انداز امام علی)؛ تألیف محمدباقر پورامینی؛ کانون اندیشه جوان