شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
آخرین مقالات :
خانه » یادداشت هایی از حسین قدیانی در مورد حماسه ۹ دی ۱۳۸۸

یادداشت هایی از حسین قدیانی در مورد حماسه ۹ دی ۱۳۸۸

جز «۹دی» عمری به تلویح گذشت

عاشورا فکه بودم و روز بعدش آمدم دوکوهه. آمدیم دوکوهه با جمعی که رفته بودیم. دوکوهه. دوکوهه. یادگاری نوشتم دلم را بر آسمان دوکوهه. بوسه زدم بر آستان دوکوهه. و چه خالی بود پادگان دوکوهه. پادگان بود و بسیجیان نبودند. زمین بود و مردان آسمانی نبودند… ذوالجناح بود و حسین نبود. بیرق علمدار بود و عباس نبود… مقر فرماندهان بود و حاج احمد نبود. دلم گرفت. زمین صبحگاه بود و دعای «صباح‌الابرار» نبود و گردان مالک خالی بود از عمار. این عمار؟ دلم گرفت. گردان مقداد خالی بود از بسیجی‌ها و هیچ پرنده‌ای آواز نمی‌خواند الا دوستی که به نماز ایستاده بود… دوکوهه. دوکوهه. دوکوهه. قطار تهران – اندیمشک چه بی‌معرفت شده بود. نه سلامی نه علیکی. نه توقفی. نه حتی سوتی غلط‌انداز. هیچ، هیچ.

هی روزگار که اینجا دیرروزی ایستگاه بهشت بود و پیرمرد جنوب شهری ایستگاه صلواتی داشت و بازار عشق گرم بود و آب حمام دوکوهه ولرم. آهای بسیجی‌ها! عشق است شوخی‌های شما. یادش به خیر که سر و کله هم می‌پریدید و دوکوهه غرق در لبخند مهربان شما می‌شد. الان جز سکوت هیچ فریادی ندارد این در و دیوار. دل دوکوهه تنگ شده برای شما. کجایید؟ تانک هست اما بی‌حسین فهمیده. و حسینیه همت هست بی‌سردار خیبر. حنجره هست و فریاد نیست و کسی نیست به جرعه‌ای آب، تازه کند گلوی ما را. تشنه‌تر از کودکان حسین هوس عباس کرده‌ایم. چون خیمه ارباب آتش گرفته‌ایم و هر تکه‌مان خاکستر شده. آفتاب راس‌الحسین است و حسین با نور دارد سخن می‌گوید با ما و می‌تابد بر زمین دوکوهه. اگر بگویم میراث فرهنگی ما پادگان دوکوهه است، این بار از کدام قانون تخطی کرده‌ام؟ اگر بگویم قانون اساسی ما را شهدا با خون خود نوشتند، این بار به چه کسی توهین کرده‌ام؟ اگر بگویم دوکوهه‌ ام‌القرای عاشقی است، به چه کسی برمی‌خورد؟ اگر بگویم دوکوهه زیباست، مستوجب کدامین ملامتم؟ اگر بگویم قانون نمی‌فهمد زبان عشق را براساس کدام تبصره مجرمم می‌خوانند؟ من «حقوق» نمی‌دانم، به «تکلیف» فکر می‌کنم؛ این کمترین سهم مرا به من بدهید. اشک، حق چشم ماست و عشق حق سینه ما. ما تجربه کرده‌ایم درد را. عمق درد تجربه کردنی است، نه ترجمه کردنی و اگر بگویم دوکوهه پایتخت جبهه‌ها بود، به کدامین شهر ظلم کرده‌ام؟ ظالمم بخوانید اگر ظلم این است. ظلم. ظلم. ظلم. من ظالمم یا قانوندانی که زبان عشق نمی‌فهمد؟ ما بغضی نسبت به قانون نداریم، عشق را دوست داریم. دوکوهه را دوست داریم و «عشق» سر به دارترین کلمات است.

عاشورا سر عشق را بریدند به قانون دین، آنان که آزاده نبودند. دین من آزادگی است که حسین امامش بود. چه می‌فهمند عقلا حب‌الحسین اجننی را؟ بر آنان که فکه نبوده‌اند، حرجی نیست و من می‌نویسم «کانال»… سرمایی‌ها یاد کولر می‌افتند، دیپلمات‌ها یاد سوئز، سیاستمداران یاد شبکه‌های رسانه ملی اما خامنه‌ای یاد «حنظله» می‌افتد، یاد «کمیل». خدا را شکر رهبرم می‌فهمد زبان مرا. میراث فرهنگی ما چفیه رهبر است و من هنوز هم می‌گویم فرزند انقلاب اسلامی هستم، نه کارمند جمهوری اسلامی. لطفا به حساب من زخم زبان واریز کنید. من دوست ندارم «آقا» بگوید «این عمار»؛ گناهم چیست؟ من «خواص بی‌بصیرت» را می‌شناسم؛ گناهم چیست؟ شما با شنیدن «فیش» یاد حقوق‌تان می‌افتید و من یاد خش خش بیسیم. فیش بیسیم… «میثم، میثم، عمار»! هوای عشق را آلوده کرده‌اند بعضی‌ها. بعثی‌ها نه، بعضی‌ها. «میثم، میثم، عمار»! این روزها هیچ‌کس پیام مرا دریافت نمی‌کند؛ صدای مرا دارید؟ آهای، با شما هستم شهدا، پادگان دوکوهه چند تایی ساختمان گردان دارد اما در و پنجره ندارد. دیوارهایش زخمی است. زمینش بدتر از دل من ترک برداشته. چه کسی بد تا کرد با سنگر شما؟ و من چگونه بنویسم که به آقایان برنخورد؟جز «۹دی»، عمری به تلویح گذشت؛ پیر شدند کلماتم.

تصریح وصیتنامه شما بود. صراحتا با خون خود برای ما قانون اساسی نوشتید و نوشتید: «ما که رفتیم. مادری پیر دارم و زنی و ۳ بچه قد و نیم قد. از دار دنیا چیزی ندارم الا یک پیام. یقه‌تان را می‌گیریم اگر ولایت فقیه را تنها بگذارید». قسمتی از وصیتنامه شهید مجید محمدی.‌ای شهید! مادر پیر تو و زنی و ۳ بچه قد و نیم قد که داشتی، چشم و چراغ این ملت‌اند. در خیابان انقلاب کاش جریمه شوند آنانکه خون شهدا را لگدمال می‌کنند. آنانکه آلوده می‌کنند شهر را. شهر من شهر دی ماه است. از این پس ماه دی، به یاد آن یوم الله دوست داشتنی فقط با «چهارشنبه» شروع می‌شود و مگر هم امسال با چهارشنبه نشد. یک دی، ۲ دی، ۳ دی، ۱۹ دی و ۲۶ دی روز خروج شاه، همه و همه «۹ دی» است و در نهمین روز دی‌ماه سال هشتاد و اشک در این یوم الله«چهارشنبه اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی، همان اتوبوسی بود که پدرم را برد جبهه». این اتوبوس همان اتوبوس است؛ لبخند بزن دوکوهه!

۹ دی» راهپیمایی نبود…

نوشتم دیروز که جز «۹ دی» عمری به تلویح گذشت. نهمین روز دی‌ماه سال هشتاد و اشک از حنجره‌مان به صراحت فریاد زدیم، اگر ۲۲ بهمن ۵۷ روز پیروزی جمهوری اسلامی بود اما ۹ دی ۸۸ روز مهم‌تری است. از آنرو که معلوم آمد در این روز انقلاب اسلامی شکست‌ناپذیر است. ۲۲ ‌بهمن مظهر ولایت‌پذیری ما و نشانه سلم ما بود و ۹ دی آینه برائت ما از سران کفر و فتنه و نفاق و نشانه حرب ما با غریبه‌ها بود که شعار خود را از حلقوم بریده‌ها سر می‌داد. اوباما با ما غریبه است و اصحاب فتنه از ما، از امام و از انقلاب اسلامی بریده‌اند؛ از ولایت‌فقیه بریده‌اند. ما هم از ایشان بریده‌ایم. بیزاریم ما از سران فتنه. حال ما از مهندس از کروبی از خاتمی به‌هم می‌خورد و این وسط خواص بی‌بصیرت لابد بیمارند که دمی با پزشک خلوت می‌کنند و آنی همدست می‌شوند با میکروب‌های سیاسی. اما ۹ دی، ما با هر آنکه باید برای همیشه انقلاب اسلامی تصفیه حساب کردیم. ما آبرو باقی نگذاشتیم در ۹ دی برای کسانی که به جای اعتکاف در شعاع نور ماه، پرسه در مه می‌زنند.

۲۲ بهمن ۵۷ اگر روز پیروزی انقلاب اسلامی بر طاغوت بود، ۹ دی ۸۸ روز مهم‌تری است. آن را می‌نویسم «بود» اما این را می‌نویسم «است» چرا که از این پس هر روز برای ما ۹ دی است. ۹ دی ۸۸، جمهوری اسلامی انقلابی بر جمهوری اسلامی قلابی برای همیشه به پیروزی رسید. جمهوری اسلامی که در راس آن ولایت‌فقیه نباشد، عینا نظام طاغوت است. ما به جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد اما فقط به شرط ولایت‌فقیه رای «آری» دادیم. اگر۱۲ بهمن ۵۷ به خمینی با حضور تاریخی خود از فرودگاه تا بهشت‌زهرا «آری» گفتیم و اگر ۱۴ خرداد ۶۸ بیعت کردیم با خامنه‌ای، در ۹ دی ۸۸ «نه» گفتیم به دشمنان مشترک خمینی و خامنه‌ای. با این همه ۹ دی ۸۸ ریشه در ۲۲ بهمن ۵۷ دارد، همچنان‌که «لا‌اله» ما ریشه در «الا‌الله» دارد. «لا» گفتن ما به ابلیس، به «نعم» گفتن ما بازمی گردد به خدا. اما سوگند به همین خدا تا جمرات سه‌گانه کفر و نفاق و فتنه را «رمی» نکنی، نمی‌توانی طواف کنی کعبه ولایت را. پس نه فقط نماز بی‌ولایت بی‌نمازی است که نماز بی‌برائت هم بی‌نمازی است که حب علی بی‌ بغض معاویه بی‌فایده است و فقط به کار خلسه دراویش می‌آید. نظامی که بعد از ۲۲ بهمن ۵۷ سر کار آمد جمهوری اسلامی بود اما بعد از ۳۰ سال شجره طیبه جمهوری اسلامی نیاز مبرم به هرس داشت. ۹ دی ۸۸ فرزندان انقلاب اسلامی بریدند تک و توک شاخ و برگ‌های زائد این درخت را. ۹ دی ۸۸ روز حجامت جمهوری اسلامی بود و همچون ۲۲ بهمن ۵۷ در زمستان، بهاران آمد. بهار فصل حجامت است. خون‌آلوده، میکروب سیاسی و گلبول‌های خاکستری صفت که یکی به نعل و یکی به میخ می‌زنند، تصفیه شدند از خون سرخ انقلاب اسلامی. اگر ۲۶ دی ۵۷ شاه از این کشور رفت، ۹ دی ۸۸ آبروی شب‌پرستانی رفت که با حضرت ماه دشمنی کردند. ورشکسته کردیم ما آنان را ‌که باید. ۲۲ بهمن ۵۷ روز بعثت دوباره محمد‌(ص) بود؛ روز برانگیخته شدن خمینی و ۹ دی ۸۸ روز تثبیت ولایت مستمر «علی» بود و روز «نه» گفتن به دشمنان سیدعلی. ما در ۱۴ خرداد ۶۸ با خامنه‌ای بیعت کردیم اما ۹ دی اعلام برائت کردیم از دشمنان خامنه‌ای. ۹ دی دیر اتفاق افتاد اما دیر یا زود باید اتفاق می‌افتاد. ۹ دی حرف حساب ما این بود؛ تا ظهور بقیهًْ‌الله، جز جانشین روح‌الله؛ حضرت ماه، علمداری برای انقلاب اسلامی متصور نیست. ۲۲ بهمن ۵۷ و ۹ دی ۸۸، ۲ روی یک سکه‌اند. حالیا! جمع ۲۲ و ۵۷ می‌شود ۷۹ و جمع ۹ و ۸۸ می‌شود ۹۷ و مگر ۹۷ را از آن طرف بخوانی ۷۹ نمی‌شود؟! حالیا! باری پیش از این گفته بودم: «خ» و «میم» و «یا» و «نون» و «یا» در خمینی و خامنه‌ای مشترک است. یعنی من هر وقت می‌نویسم خامنه‌ای، در دل خود خمینی هم دارد اما خامنه‌ای یک «الف» یک «ها» از خمینی بیشتر دارد که روی هم می‌شود «آه»… و ما در یوم‌الله ۹ دی ۸۸ حرف حساب مان این بود: اجازه نمی‌دهیم آه حضرت ماه گره بخورد به سینه چاه. ما اگر بودیم «علی» تنها نمی‌ماند. ما اگر بودیم سر شمر را می‌بریدیم.

ما یک ملت مالک‌اشتریم، فرزندان عباس. ما اختیار نفس‌مان زودتر از جناب مختار دست‌مان است. ما قبل از آنکه ۲۰۰ کلاهک هسته‌ای اسرائیل و ۲۵۰۰ ماهواره جاسوسی آمریکا بخواهند غلطی کنند، قبل از آنکه شیاطین کفر و نفاق و فتنه بخواهند غلطی کنند، مختار نفس خود شدیم. ما از «این عمار» توبه کردیم و مختار از «راس‌الحسین» و «کف‌العباس». ما از قوم حجاز بهتریم، که خمینی گفت و از بسیجیان نسل قبل هم بالاتریم و اگر امری پیش آید و کربلایی در کار باشد، از ایشان پرشورتریم که خامنه‌ای گفت. خامنه‌ای برای ما با یک تفاوت اساسی خمینی دیگر است؛ ما اجازه نمی‌دهیم به این یکی امام هم جام زهر بدهند که ما در ۹ دی ۸۸ قطعنامه‌ای نپذیرفتیم. آنان‌که پرسه در مه می‌زدند، بی‌خود پا درمیانی می‌کردند. اینجا افغانستان نیست که لویی‌جرگه بخواهد. ما اینجا وصیتنامه شهدا را داریم و بر اساس همین قانون اساسی اعلام می‌کنیم که دوره جام زهر گذشته که تاریخ را برای «عبرت» می‌خوانند و نه برای «تکرار». ما نهج‌البلاغه را می‌خوانیم که سیدعلی را تنها نگذاریم. ۲۲ بهمن ۵۷ روز پیروزی قرآن بود و ۹ دی ۸۸ روز فتح نهج‌البلاغه. ۹ دی ۸۸ فتح الفتوح بسیجیان خامنه‌ای است. ۹ دی ۸۸ عاشورای فارسی است و خیابان انقلاب اسلامی بین‌الحرمین ما است که یک سویش به میدان امام حسین‌(ع) ختم می‌شود و دیگر سویش به میدان آزادی. ۹ دی، عاشورا به تاریخ هجری خورشیدی است و ماه و خورشید در این روز فقط و فقط در آسمان می‌درخشند، نه بر روی نیزه. ما در ۹ دی ۸۸ کاری مهم‌تر از پدران‌مان کردیم در ۲۲ بهمن ۵۷٫ ما بر مسجد ضرار پیروز شدیم، نه بر میخانه قمار. ما در ۹ دی ۸۸ کاری مهم‌تر از پدران‌مان کردیم در والفجر ۸ که شهدا اگر از عرض وحشی اروند که روزی ۲ بار جزر و مد داشت، رد شدند، ما از طول سایت‌هایی رد شدیم که آنی ۲ بار آپ می‌شدند. ما در ۹ دی ۸۸ کاری مهم‌تر از پدران‌مان کردیم در کربلای ۵ که طرف حساب‌مان بعثی‌ها نبودند، بعضی ها بودند که با امام و این اواخر با «آقا» زیاد عکس داشتند؛ فتنه پیچیده بود ولی نه به اندازه بصیرت ما. ما در ۹ دی ۸۸ کاری مهم‌تر از پدران‌مان کردیم در مرصاد که در مقایسه با منافقین کنونی صدرحمت (نکته‌گیران «لعنت» بخوانند!) بر مریم قجر عضدانلوی ابریشمچی رجوی که مثل نامرد به براندازی نظام فکر کنی، هزار بار شرف دارد که به جمهوری اسلامی قلابی بیندیشی. جمهوری اسلامی قلابی یعنی همان که «آقا» گفت؛ کاریکاتوری از انقلاب اسلامی. آقای موسوی! این بار به جای نقاشی، داشتی کاریکاتور می‌کشیدی و ما در ۹ دی قلم ناپاکت را زدیم شکستیم. اگر مردی، حالا برو بکش! الان وقت کشیدن است! ما به تو اجازه نمی‌دهیم کاریکاتور بکشی، می‌خواهی بکشی، همان به که چون بختیار!… و من چنان با کلماتم تو را محاکمه می‌کنم که اصلا نیازی به قوه‌قضائیه نباشد. تو نخست‌وزیر امام نیستی، که نخست‌وزیر را رئیس‌جمهور تعیین می‌کند که رئیس‌جمهور هم فرد دیگری مدنظرش بود. گذشت آن دوران که مثلث جام زهر با فشار، تلخ کند کام امام مسلمین را. آقای خاتمی! خجالت نکشیدی «الله‌اکبر» را جورج سوروس بر دهانت گذاشت؟! یادت هست آخرین سال رئیس‌جمهوری‌ات گفتی؛ از اردوگاه اصلاح طلبان صدای پای دشمن می‌شنوم؟! آهای سران فتنه! ما در فتنه ۸۸ از حلقوم شما صدای دشمن می‌شنیدیم.

اف بر شما و بروید دعا کنید به خامنه‌ای، که اگر نبود که امر نکرده ما را، ما را با شما معامله دیگری بود. از دیگر سران فتنه همین جناب اندیشمند فارین پالیسی است. شیخ بیسواد! سروش با یک من سیریش به ملاصدرا نمی‌چسبد، بی‌خود تف‌مالی نکن! از همین حالا نوبل مال تو! سروش هیهات که ملاصدرای زمان باشد اما تو شک نکن که ملانصرالدین عصرمایی! مجموعه‌ای از اظهار کرامات تو با مزه‌ترین لطایف روزگار ماست. کاش کسی تدوین کند این کتاب را. پرفروش‌ترین کتاب سال می‌شود! از ۴ نفر پنجم شدی، به چه چیزی اعتراض داری؟! به جای نظام به آرای باطله تهمت تعرض بزن! تقصیر ما نبود. اصلا به ما چه که اگر میزان نه رای مردم، که رای اعضای حزب اعتماد ملی هم بود، باز تو رئیس‌جمهور نمی‌شدی؟ فقط شاید از آرای باطله کمی بیشتر می‌شدی! هر کسی در این مملکت ادای اوباما را دربیاورد و شعار «تغییر» دهد، مشمول «قاعده تغییر در نظام آفرینش» می‌شود و از ملت سیلی محکم می‌خورد و در ۹ دی، ملت سرخ کرد صورت سران فتنه را.

چه کنیم که مصلحت و یا هر چه، به رسانه محترم ملی (چه با ملاحظه شده‌ام من!) اجازه نداد همه شعارهای ما از صدا و سیما پخش شود. رسانه ملی فقط سیمای ما را در ۹ دی نشان داد؛ صدای ما را درست پخش نکرد. بگذریم که لنز دوربین هم نتوانست درست نشان دهد سیمای عاشورایی ما کفن‌پوشان را. ما از رسانه ملی سیمای خود را کمی تا قسمتی دیدیم اما صدای خود را نشنیدیم. «لعن علی عدوک یاعلی» را و خیلی از شعارهای خود را نشنیدیم. اگر صدای ما هم اندازه بازی رئال مادرید و بارسلونا برای بعضی‌ها مهم بود، اگر صدای ما هم «زنده» پخش می‌شد، حتی اگر با تاخیر اما رسا پخش می‌شد و اگر سانسور نمی‌شد، موسوی غلط می‌کرد بازهم بیانیه بدهد. این است اوج مظلومیت ما و اوج محجوب بودن ما. این است درد ما که چقدر مظلوم است یوم‌الله ما. چه مظلوم و مقتدر و متواضع و مغرور و خاکی و باشکوه است این ۹ دی…

گفت: «ما زخم خوردگان تیره‌ترین و سردترین و بلندترین شب‌های جور بودیم. ما شلاق‌خوردگان یلدای ستم بودیم»… ۹ دی شعاع فجر ما بود. در ۱۲ بهمن ۵۷ سخن از «تراکم جمعیت» استقبال‌کنندگان از امام بود ولی در یوم‌الله ۹ دی ۸۸ سخن باید از «جمعیت متراکم» فرزندان روح‌الله گفت که در خیابان انقلاب اسلامی، خیابان کارگر، میدان امام حسین(ع)، میدان ولیعصر(عج)، خیابان آزادی، میدان فردوسی جای سوزن انداختن نبود. بلیزر حامل امام اگر آنجا بود، اصلا تکان نمی‌خورد. ۱۲ بهمن ۵۷ اگر «راه پیمایی» بود، ۹ دی ۸۸ اما «ماه پیمایی» بود که به عشق حضرت ماه، ما آمده بودیم؛ کمی تا قسمتی هم به طمع ساندیس… آری؛ «من اعتراف می‌کنم و افتخار می‌کنم که حکومت به ما ساندیس داد و من چون روزه بودم «نی» اش را نگه‌داشتم تا در روضه علی‌اصغر در آن بدمم؛ بشنو از نی. من نی‌ام را درون ساندیس نکردم، فروکردم در چشم رئیس‌جمهور آمریکا و از حرمله انتقام گرفتم. ساندیس من آب سیب بود. دادم به رباب تا طفل ۶ ماهه‌اش را سیراب کند. رئیس‌جمهور آمریکا با ما نیست. او با ما نیست با سران فتنه است. با آن بیسواد که مردم گفتند «عامل دست موساد». خانم کلینتون! ساندیس جمهوری اسلامی الکل ندارد که ۱۰۰ دلار آب بخورد؛ از شیر مادر حلال‌تر است. ۱۵۰ تومان است (نمی دانم بعد از طرح هدفمندی، قیمت ساندیس مشمول اصل تغییر در نظام آفرینش شده یا نه؟!) که مش رجب ۱۰ تایش را می‌فروشد هزار تومان. سران فتنه کوکاکولا می‌خورند که گازش اشک‌آور است و اشک کودکان فلسطینی را درمی‌آورد. نتانیاهو با سران فتنه است، فتحی شقاقی شهید با ما. علی عبدالله صالح (گاهی که متن «من مستاجر نیستم، خانه ام بیت رهبری است» را می‌خوانم، فکر می‌کنم که این مردک چه بی ربط است با اسمی که دارد؛ نه «علی» است، نه «عبدالله» و نه «صالح»… کدام صالح، کدام صلح، کدام اصلاح طلب؟…) با سران فتنه است، حسن نصرالله با ما است. چشم اسرائیل کور! حکومت به ما تی‌تاب هم داد…».

جدیدترین دل‎نوشت حسین قدیانی برای ۹ دی

شب چهارشنبه ۹ دی هشتاد و اشک مادر شهیدی داشت اشک می‌ریخت در سجده نماز شب. سجاده‌اش چفیه «مجتبی» بود. از مجتبی هیچ بازنگشت الا پلاکی و چهار تکه استخوان و وصیتنامه‌ای در ۴ خط.

۹ دی، ۹ دی، ۹ دی و ما ادریک ما۹ دی؟ تو چه می‌دانی که ۹ دی چیست؟‌شأن ۹ دی از صفحات تقویم بالاتر است. ۹ دی ترجمه عاشوراست به زبان انقلاب اسلامی. ۹ دی تجربه عاشوراست به زبان بسیجیان خامنه‌ای که می‌توان تا کربلا رفت اما با حسین بازگشت و زینب به اسیری نرود. ۹ دی،۹ دی، ۹ دی. ۹ دی اگر چه روز بود اما شب قدر انقلاب اسلامی بود و فرشته‌ها شهدایی بودند که همراه با ما ستاره‌های حضرت ماه، «این عمار» خامنه‌ای را با حضور خود لبیک گفتند. تقدیر ما را خدا در شب قدر انقلاب اسلامی خوب نوشت. ما در این شب قدر در شب قدر انقلاب اسلامی به جای قرآن صامت، قرآن ناطق را بر سر خود گذاشتیم. ۹ دی ما گفتیم؛ الهی العفو از «این عمار» و خدا ما را بخشید به آبروی شهدا. ۹ دی تجلی شهدا بود. من بودم و تو بودی و ما بودیم و مادر شهیدی و فوج فوج شهدایی که آمده بودند تا سلام ارباب بی‌کفن را به ما برسانند: «السلام علیک یا اباعبدالله». آنانکه شهدا را در ۹ دی ندیدند، چشم صورت گشوده بودند، نه چشمه بصیرت. چشم‌ها را باید شست. چفیه نمی‌آید به خواص بی‌بصیرت. چفیه را به شهدا می‌شناسند. چفیه بر دوش خامنه‌ای زیباست و آنانکه پرسه در مه می‌زنند، چه می‌دانند چفیه چیست. چه می‌دانند ۹ دی شب قدر انقلاب اسلامی است و چه می‌دانند شب را به ماه و ستاره‌ها می‌شناسند. نه، شب تاریک نیست. خفاش تاریک است و چون کور است، نه ماه را می‌بیند و نه نور ماه را. شما اگر به ماه، نگاه می‌کنید، ما به آه ماه نگاه می‌کنیم که از دست خواص بی‌بصیرت آه می‌کشد. چشم نه، نگاه را باید شست. آن چشمی که در ۹ دی حضور شهدا را ندید، «گناه» کرده است، «نگاه» نکرده است. چشم ما در ۹ دی هشتاد و اشک با اشک نگاه کرد که طرف حسابت اگر به جای بعثی‌ها، بعضی‌ها باشند، لاجرم باید خون گریه کنی. اگر در ۸ سال دفاع مقدس حنجره شهدا را بعثی‌ها بریدند، اینجا بودند بعضی‌ها که قصدشان بریدن فریاد ما بود. بعضی‌ها نمی‌خواستند چشم ما را کور کنند که در جنگ نرم در فتنه‌های پیچیده نگاه آدمی را می‌زنند. بعضی‌ها را کار با پای ما نبود؛ طمع به راه ما به ماه ما به راه پیمایی ما به ماه پیمایی ما کرده بودند. بعضی‌ها را کارشان با دست ما نبود؛ به کف العباس بیعت ما با حسین کار داشتند. بعضی‌ها می‌خواستند با پنبه سر از بدن انقلاب اسلامی جدا کنند. جمهوری اسلامی باشد اما به گونه‌ای که بود و نبودش برای آمریکا و اسرائیل هیچ فرقی نداشته باشد. جمهوری اسلامی قلابی و نه جمهوری اسلامی انقلابی. در این جنگ، بکشی متهم می‌شوی به برادرکشی. کشته شوی، چه از سپاه دوست و چه از لشکر دشمن شهید حساب می‌شوی. حرف بزنی، می‌گویند ساکت. سکوت کنی، با «این عمار» چه کنی؟ سال ۸۸ یک سال نبود. یک عمر بود برای ما و در این عمر پر از درد و غصه، این فقط ۹ دی بود که بر ما خوش گذشت. در ۹ دی دوباره ما به راه افتادیم. دوباره فریاد آشتی کرد با حنجره ما. دوباره نگاه خوش نشست به چشمان ما. دوباره زنده شدیم. ۹ دی، روز حیات دوباره ما بود. اگر خامنه‌ای گفت؛ این عمار، رهبرا! ما همه عمار. ۹ دی جلوه عمار بود… «میثم میثم عمار»… ۹ دی ما با شهدا آمدیم و پدر شهیدان کریمی عکس علی و عباس را هم آورده بود. ۹ دی ما با شهدا اما با خشم عاشورایی آمده بودیم. ما باز هم زودتر از دوربین‌های صدا و سیما رسیدیم. ما به دعوت شورای هماهنگی نیامده بودیم. از خشم آشوب عاشورا آمده بودیم. از خشم لشکریان عمر سعد که باز هم خیمه حسین را آتش زدند. «یا خیل الله ارکبی و ابشری بالجنهًْ».

ما در ۹ دی حرف‌مان به خامنه‌ای این بود: «والله ان قطعتموا یمینی، انی احامی ابدا عن دینی» که ما فرزندان علمدار کربلاییم. هر درس که لازم بود عباس به ما داده است. پادرمیانی خواص بی‌بصیرت همان جام زهری بود، همان امان نامه‌ای بود که ما به مولای‌مان عباس اقتدا کردیم و پاره کردیم آن نامه‌ها را آن بیانیه‌ها را. اوج ادب عباس لحظه‌ای بود که جواب سلام شمر ملعون را نداد و اوج ادب ما لحظه‌ای بود که فریب نخوردیم بعضی‌ها چقدر با امام عکس دارند. بر عکس راه امام بر خلاف جهتی که ولایت فقیه نشان می‌دهد، حرکت کنی، خواه با خمینی عکس داشته باشی خواه با آمریکا در یک قاب نشسته باشی. خواه خیر سرت نخست‌وزیر امام باشی، خواه رمز جدول جروزالیم پست. حتی «با علی در بدر بودن شرط نیست» که گفت، به «آقای ولایت مترو» گفت، به «جناب جام زهر» گفت، به «حضرت پرسه در مه» گفت، به «عالیجناب ساکت» گفت، به آنان که گم شده بود خاندان نبوت‌شان را گفت و گفت: «با علی در بدر بودن شرط نیست، ‌ای برادر نهروان در پیش روست»… نه، ما هنوز از دست «این عمار»ی که رهبر گفت، با خواص بی‌بصیرت بی‌حساب نشده‌ایم. آن احترام از روی ادبی بود که ما به احترام ولایت فقیه برای شما نگه داشتیم ولی این نوشته از روی ولایت‌پذیری عاشورایی ما نوشته شده است. پس با دقت بخوانید و بدانید ما ملت هم اگر می‌خواستیم مثل خواص بی‌بصیرت ولایت‌پذیر باشیم، «آقا» نه یک بار که هر روز و هزار بار باید می‌گفت «این عمار» که این عمار را رهبر از دست ولایت‌پذیری خنده‌دار شما گفت. ولایت‌پذیری شما قرائت جالبی است از ولایت‌پذیری. یعنی تنها گذاشتن علی نه به بهانه گرما و سرما و جنگ و نبرد که به همین بهانه ولایت‌پذیری. لابد «آقا» باید تک‌تک‌تان را جداگانه صدا می‌کرد و یکی‌یکی به شما می‌گفت «این عمار» که مطمئن می‌شدید سخن گفتن علیه سران فتنه، لال‌مانی نگرفتن در برابر سران کفر، خروج از ولایت‌پذیری نیست؟! لااقل یک هزارم حقوقی که می‌گیرید، یک‌صدم فیش‌تان دفاع کنید از نظامی که از آن حقوق می‌گیرید. اگر سیدعلی فقط مثل شما ولایت‌پذیر داشت و اگر ما، ملت ما نسل ۹ دی نبودیم، چه دور و دراز می‌شد «این عمار».

برای ولایت‌پذیری باید «بها» داد یا همین ولایت‌پذیری را هم به دیگر بهانه‌هایی که معمولا برای تنها گذاشتن علی استفاده می‌کنید، اضافه کنید؟! ولایت‌پذیری ما ادعا دارم که بسی فرق می‌کند با ولایت‌پذیری شما. ما بیگانه‌ایم با این ولایت‌پذیری. اینگونه ولایت‌پذیر بودید که لابد رهبر «خواص بی‌بصیرت»‌تان خواند و از دست‌تان «این عمار» گفت. نه جانم؛ ولایت‌پذیری ما هزینه از جان‌مان فقط نیست که بالاتر خرج از اندک آبرویی است که از صدقه سر همین ولایت فقیه به ما رسیده است که الگوی ما در ولایت‌پذیری آن بی‌بصیرتی نبود که در ۹ دی پرسه در مه زد و آن بی‌بصیرتی نبود که تنگه احد را، ولایت فقیه را به عافیت سفیه فروخت. به جای این همه هزینه کردن از «آقا» برای امور ریز و درشت دستگاه تحت مدیریت‌تان، کمی از ولایت‌پذیری خود عاشورایی هزینه کنید. اگر بگویم اسوه ما در ولایت‌پذیری فقط و فقط شهدا هستند، به چه کسی برمی‌خورد؟ بعضی‌ها از یک موبایل‌شان از تکذیب یک تماس در وقت لازم حاضر نیستند برای ولایت فقیه بگذرند؛ هیهات چون شما ولایت‌پذیری کنیم. هیهات منا ‌الذله. شهدا در ولایت‌پذیری خود ایثار داشتند؛ بیت‌المقدس را، فتح خرمشهر را به پای امام نوشتند. برای عدم‌الفتح از خودشان مایه می‌گذاشتند، نه از ولایت فقیه. شهدا در نثار ثار هم ایثار داشتند. شما را الگوی ولایت‌پذیری کیست که به جای حقیقت، مصلحت را به پای «ولایت» می‌نویسید؟ با شما باشد البته که علی تنها می‌ماند اما با شما نیست. از ۹ دی به بعد با ما است. ما حاضریم جلوتر از جسم علی و نه امر علی، سپر بلای مولا شویم و خود را به در خیمه معاویه برسانیم و علی به ما بگوید، بازگرد؛ این گفتن علی و این بازگشتن ما هزار بار بهتر از آن است که در کنار علی باشیم و با علی عکس داشته باشیم اما علی ما را محرم خود نداند و به جای ما، به چاه نخلستان بگوید «این عمار» که ولایت‌پذیری هم خطری با «آقا»ست، نه هم سفری با رهبر. الگوی ما در ولایت‌پذیری شهیدی بود در «جزیره بوارین» که لحظاتی قبل از شهادت می‌گفت: «رو ندارم به امام نگاه کنم. هنوز خط باز نشده. چیزی به امام نگویید، مبادا دلش بشکند». آهای خواص بی‌بصیرت! ما اگر می‌خواستیم مثل شما ولایت‌پذیر باشیم، مثلث جام زهر بازهم کارگر می‌افتاد و به خامنه‌ای هم مثل خمینی جام زهر می‌داد. پادرمیانی خواص بی‌بصیرت در فتنه ۸۸ جام زهر بود و ما در ۹ دی زدیم و این جام را شکستیم اما جام جم، «خواص بی‌بصیرت، مایه ننگ ملت» را پخش نکرد. لابد به رسانه ملی هم بزرگان گفته بودند که سانسور کند صدای ما را در ۹ دی؟! من از مسؤولان نظام یک خواهش دارم: «لطفا شجاعت خود را به پای ولایت بنویسید» که در جمهوری اسلامی از همه بیشتر «آقا» از رسانه ملی انتقاد کرده است. «آقا» کم از قوه قضائیه انتقاد کرده؟ نثار ثار که مال شهدا بود، لااقل در ولایت‌پذیری نظری‌تان ایثار داشته باشید که «آقا» سخن پنهانی ندارد. ما از ایشان شنیده‌ایم که میکروب سیاسی‌اند آنان که میکروب سیاسی‌اند اما نشنیده‌ایم که فعلا مصلحت نیست با سران فتنه برخورد شود. البته ما در صداقت مسؤولان تردید نداریم. نیز اقتضائات اداره مملکت سرمان می‌شود اما آنچه باعث می‌شود مخ‌مان سوت بکشد بی‌حساب و کتاب خرج کردن شما از ولایت‌فقیه است. نسل من حق دارد بگوید «بابای ما است خامنه‌ای». نسل من غرورش را به پای رهبر می‌نویسد. شب قدرش ۹ دی را به پای ولایت‌فقیه می‌نویسد. نسل من ترسو نیست اما حتی اگر هم جایی از سر مصلحت بترسد یا از سر مصلحت، شجاعانه بترسد، این ترس را به پای خودش می‌نویسد. نسل من نسل ۹ دی کی و کجا از «آقا» هزینه کرد که مثلا چون رهبر به ما نگفته بود، صبح تا ظهر عاشورا چنین و چنان کردند آشوبگران؟ نسل من نسل ۹ دی این یوم‌الله را به پای رهبر می‌نویسد. لطفا در ولایت‌پذیری از این شهدای زنده درس عبرت بگیرید و لطفاتر فرق بگذارید میان‌ شأن خود با‌ شأن رهبر که شما سرباز هستید و ‌شأن سرباز مصلحت سنجی نیست؛ یورش به دشمن است.

یک وقت سرباز علی سرداری چون مالک‌اشترنخعی است؛ آنجا امام مسلمین جوری تصمیم می‌گیرد و آن وقت که گرد حسین را کوفیان پیمان‌شکن پر کرده‌اند، آنجا رهبر جامعه اسلامی به گونه‌ای دیگر. ‌ای خوشا سربازی برای رهبر باشیم که متاثر از ولایت‌پذیری خنده‌دار ما مجبور به «این عمار» گفتن به «خواص بی‌بصیرت» نباشد. البته شک نیست که افراط نباید کرد اما افراط را شما دارید در تفریط‌تان می‌کنید با این هزینه کردن‌های بی‌خود از ولایت. شما با مجتبی در کربلای ۵ نبودید، با ما که در کربلای فتنه بودید! در شاخ شمیران نبودید، در شمیران که بودید. در ارتفاعات الله اکبر نبودید، در الله اکبرهای مسجد ضرار در جنگ نرم که بودید. در آن ۸ سال دفاع مقدس نبودید، در این ۸ ماه دفاع مقدس که بودید. شهید امیر حاج امینی را نمی‌شناسید، یعنی شهید حسین غلام کبیری را هم نمی‌شناسید؟! فکه نرفته‌اید، جنوب شهر هم گذرتان نیفتاده؟ شلمچه نبودید، کوچه‌های صد شهید هم ندیده‌اید؟ مادر ۵ شهید ندیده‌اید؟ دست پدر شهید نبوسیده‌اید؟ نکند من می‌نویسم «فکه» شما یاد مکه می‌افتید؟ یاد سکه، یاد سکته بصیرت بر اندام خواص! شما را کیست الگو در ولایت‌پذیری؟… گفت: «در کجا بودید وقتی جنگ شد/ عرصه بر مردان عالم تنگ شد؟»… گفت: «تو چه می‌دانی که رمل و ماسه چیست/بین ابروها رد قناسه چیست؟»… گفت: «ای آب ندیده‌ها و آبی‌شده‌ها/ بی‌جبهه و جنگ انقلابی شده‌ها؛ مدیون فداکاری جانبازانید/ ‌ای بر سر سفره آفتابی شده‌ها»… آهای آقایان! من از شما یک سؤال خیلی آسان دارم؛ سالگرد عملیات کربلای ۵ چه روزی است؟… گفت: «دست‌هایم تا به آهنج رفت/ تا غروب کربلای ۵ رفت؛ جز بسیجی‌ها که عاشق‌پیشه‌اند/ دیگران این روزها بی‌ریشه‌اند». ملت ایران بسیجی است و برای بسیجی‌ها اساسی‌ترین قانون این مملکت وصیتنامه شهداست (صلوات محمدی‌پسند بفرستید). بوسیدن دست بسیجی‌ها زیباست اما عمل به وصیتنامه شهدا از آن هم زیباتر است. عمل به وصیتنامه شهدا یعنی احترام محض به قانون اساسی. نقطه به نقطه هر قانونی در این مملکت مدیون قطره قطره خون شهدایی است که جوهر قلم وصیتنامه‌های‌شان بود (تکبیر!) قانون اساسی قانون مقدس نظام جمهوری اسلامی است اما اگر شهدا و وصیتنامه شهدا نبود، از این قانون اساسی آیا چیزی هم مانده بود که من و شما سنگ آن را به سینه بزنیم؟! با این همه اساسی‌ترین حرف من این است: براساس اصول قانون اساسی می‌توان در راه ولایت‌فقیه نثار ثار کرد اما فقط براساس اصول وصیتنامه شهداست که شهید عباس رفعتی لحظاتی قبل از شهادت می‌گوید؛ «ما خط را نشکستیم، خدا شکست. امام را تنها نگذارید. به امام بگویید…» و عباس نتوانست پیام خود را به امام بگوید، چون دیگر به شهادت رسیده بود و هنوز داشت از پهلویش خون می‌جوشید و چفیه‌اش سرخ شده بود و همسرش بی‌شوی و ۴ فرزندش یتیم و مادر و پدرش بی‌فرزند… گفت: «این چراغی است که خاموش نگردد هرگز/ داغ اولاد فراموش نگردد هرگز؛ بگو بر مادر خوبم شهید هرگز نمی‌میرد/ که من عشق شهادت را ز مولایم حسین گیرم»… گفت: «پس از ۱۵ سال غریبی بی‌نشانی/ خدا می‌خواست در غربت نمانی؛ از آن سرو سرافراز تو هر چند/ پلاکی بازگشت و استخوانی.»… گفت: «ای شهید با خون خود دین را مصفا کرده‌ای/ حمله بیت‌المقدس را تو برپا کرده‌ای؛ رمز پیروزی‌تان چون بود با نام علی/ از علی آموختی اینگونه سودا کرده‌ای؛ گوهر دردانه بودی بهر مادر‌ ای عزیز/ اذن میدان را ز بابایت تقاضا کرده‌ای؛ بعثیان کشتند اما نام نیکت تا ابد/ ثبت شد بر قلب تاریخ، آنچنان جاکرده‌ای.»… گفت: «خدا را شکر و سپاس که به امت مسلمان ایران رهبری فقیه عطا کرد تا راه را از بیراهه تشخیص دهند و خوشا به حال آنانکه فقیه و امام زمان خود را شناخته و تا مرز شهادت از او پیروی کردند.»… گفت: «شمشیر عشق بر سر سنگ مزار ماست/ ما عاشقیم و کشته شدن افتخار ماست؛ اینجاست خوابگاه شهیدان کوی دوست/ فردا جوار قرب حقیقت دیار ماست».

***

شب چهارشنبه ۹ دی هشتاد و اشک مادر شهیدی داشت اشک می‌ریخت در سجده نماز شب. سجاده‌اش چفیه «مجتبی» بود. از مجتبی هیچ بازنگشت الا پلاکی و چهار تکه استخوان و وصیتنامه‌ای در ۴ خط. قانون اساسی ما مدیون خون شهداست. قانون را آدمی با دست می‌نویسد و وصیتنامه را شهید با خون، پس ناراحت نشوید اگر می‌گوییم؛ «قانون اساسی ما وصیتنامه شهداست». مسؤولان باید از این جمله شبی هزار بار بنویسند تا مجتبی را فراموش نکنند. مجتبی در کربلای ۵ به شهادت رسید و قریب ۲۰ سال پیکرش بازنگشت. می‌گویی نه، از خاک شرق ابوالخصیب بپرس. از خاک شلمچه… گفت: «قدمگاه شهیدان است اینجا/ محل رشد ایمان است اینجا؛ کسی که انس با این خاک دارد/ برایش کعبه جان است اینجا؛ جماران قبله رزمندگان بود/ صفابخش جماران است اینجا؛ به کام ما گذشت اینجا شب و روز/ مسیر شهر جانان است اینجا؛ در اینجا پای مهدی بوسه می‌خورد/ که تحت رحمت آن است اینجا؛ چه یارانی در اینجا پا نهادند/ دل جامانده سوزان است اینجا؛ هزاران خاطره در خود نهفته/ کتاب عشق بازان است اینجا؛ ز اشک فاطمه دارد نشانه/ شبیه بیت‌الاحزان است اینجا؛ به خون پهلوی بشکسته سوگند/ شکسته دل فراوان است اینجا؛ زشب‌های پر از عطر مناجات/ همیشه نور باران است اینجا؛ در اینجا ترک عصیان می‌توان گفت/ که الحق توبه آسان است اینجا؛ شب قدری که گم کردیم اینجاست/ محل فهم قرآن است اینجا؛ به یاد قدرهای عشق بازی/ دل عاشق پریشان است اینجا؛ دلیل اینکه جا ماندم ز یاران/ خدا داند نمایان است اینجا؛ به گوش دل شنیدم عاشقی گفت/ که مهدی واقعه‌خوان است اینجا؛ شلمچه از دوئیت دورمان کرد، همان توحید پنهان است اینجا؛ شهادت را از اینجا می‌گرفتند/ زمین عید قربان است اینجا؛ در اینجا می‌توان آرامشی یافت/ محل ذکر رحمان است اینجا؛ اگر چه کس نفهمد حرف ما را/ قدمگاه شهیدان است اینجا».

منبع: وبلاگ قطعه۲۶