جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
آخرین مقالات :
خانه » رهبری و انتخابات » بیانات رهبر درباره سیر انحراف جامعه نبوی، تبدیل امامت به سلطنت و وقوع حادثه عاشورا

بیانات رهبر درباره سیر انحراف جامعه نبوی، تبدیل امامت به سلطنت و وقوع حادثه عاشورا

عبرتهای عاشورا

سیر انحراف جامعه نبوی، تبدیل امامت به سلطنت و وقوع حادثه عاشورا

 ما باید بفهمیم چه بلایی بر سر آن جامعه آمد که حسین‏بن‏علی علیه‏السّلام، آقازاده اوّلِ دنیای اسلام و پسر خلیفه مسلمین، پسر علی ‏بن ‏ابی‏طالب علیه‏الصّلاهوالسّلام، در همان شهری که پدر بزرگوارش بر مسند خلافت می‏نشست، سر بریده‏ اش گردانده شد و آب از آب تکان نخورد! از همان شهر آدمهایی به کربلا آمدند، او و اصحاب او را با لب تشنه به شهادت رسانند و حرم امیرالمؤمنین علیه‏السّلام را به اسارت گرفتند!

حرف دراین زمینه، زیاد است. من یک آیه از قرآن را در پاسخ به این سؤال مطرح می‌کنم. قرآن جواب ما را داده است. قرآن، آن درد را به مسلمین معرفی می‌کند. آن آیه این است که می‌فرماید: «فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصّلاه واتبعوا الشهوات فسوف یلقون غیّا.» دو عامل، عامل اصلی این گمراهی و انحراف عمومی است: یکی دورشدن از ذکر خدا که مظهر آن نماز است. فراموش کردن خدا و معنویّت؛ حساب معنویّت را از زندگی جدا کردن و توجّه و ذکر و دعا و توسّل و طلب از خدای متعال و توکّل به خدا و محاسبات خدایی را از زندگی کنار گذاشتن. دوم «واتّبعوا الشهوات»؛ دنبال شهوترانیها رفتن؛ دنبال هوسها رفتن و در یک جمله: دنیاطلبی. به فکر جمع‏آوری ثروت، جمع‏آوری‏مال و التذاذ به شهوات دنیا افتادن. اینهارا اصل دانستن و آرمانها را فراموش کردن. این، درد اساسی وبزرگ است. ما هم ممکن است به این درد دچار شویم. اگر در جامعه‏اسلامی، آن حالت آرمانخواهی از بین برود یا ضعیف شود؛ هر کس به فکراین باشد که کلاهش را از معرکه در ببرد و از دیگران در دنیا عقب نیفتد؛ این‏که «دیگری جمع کرده است، ما هم برویم جمع کنیم و خلاصه خود و مصالح خود را بر مصالح جامعه ترجیح دهیم»، معلوم است که به این درد دچار خواهیم شد. نظام اسلامی، با ایمانها، با همّتهای بلند، با مطرح شدن آرمانها و با اهمیت دادن و زنده نگه‏داشتنِ شعارها به وجود می‏آید و حفظ می شود و پیش می‌رود. شعارها را کم رنگ کردن؛ اصول اسلام وانقلاب را مورد بی‏اعتنایی قراردادن و همه چیز را با محاسبات مادّی مطرح کردن و فهمیدن، جامعه رابه آن‏جا خواهد برد که به چنان وضعی برسد.

آنها به آن وضع دچار شدند. روزگاری برای مسلمین، پیشرفت اسلام مطرح بود؛ رضای خدا مطرح بود؛ تعلیم دین و معارف اسلامی مطرح بود؛ آشنایی با قرآن و معارف قرآن مطرح بود؛ دستگاه حکومت، دستگاه اداره کشور، دستگاه زهد و تقوا وبی‏اعتنایی به زخارف دنیا و شهوات شخصی بود و نتیجه‏اش آن حرکت عظیمی شد که مردم به سمت خدا کردند. در چنان وضعیتی، شخصیّتی مثل علی‏بن‏ابیطالب علیه‏السّلام، خلیفه شد. کسی مثل حسین بن علی علیه‏السّلام شخصیت برجسته شد. معیارها در اینها، بیش از همه هست. وقتی معیار خدا باشد، تقوا باشد، بی‏اعتنایی به دنیا باشد، مجاهدت در راه خداباشد؛ آدمهایی که‏این معیارها را دارند، در صحنه عمل می‏آیند و سر رشته کارها رابه دست می‌گیرند و جامعه، جامعه‏اسلامی می‌شود. اما وقتی‏که معیارهای خدایی عوض شود، هر کس که دنیا طلب‏تراست، هر کس که شهوترانتراست، هر کس که برای به دست آوردن منافع شخصی زرنگتراست، هر کس که با صدق و راستی بیگانه‏تر است، بر سرِ کار می‏آید. آن وقت نتیجه این می‌شود که امثال عمربن‏سعد و شمر و عبیداللَّه‏بن‏زیاد به ریاست می‏رسند و کسی مثل حسین‏بن‏علی علیه‏السّلام، به مذبح می‌رود، و در کربلا به شهادت می‏رسد! این، یک حساب دو دو تا چهارتاست. باید کسانی که دلسوزند، نگذارند معیارهای الهی در جامعه عوض شود. اگر معیارِ تقوا در جامعه عوض شد، معلوم است که انسان با تقوایی مثل حسین بن علی علیه‏السّلام، باید خونش ریخته شود. اگر زرنگی و دست و پاداری در کار دنیا و پشت هم اندازی و دروغگویی و بی‏اعتنایی به ارزشهای اسلامی ملاک قرار گرفت، معلوم است که کسی مثل یزید باید در رأس کار قرار گیرد و کسی مثل عبیداللَّه، شخص اوّل کشور عراق شود. همه کار اسلام این بود که این معیارهای باطل را عوض کند. همه کار انقلاب ما هم این بود که در مقابل معیارهای باطل و غلط مادّی جهانی بایستد و آنها را عوض کند.

وقتی مثل امامی برسرکارآمد، یعنی ورق برگشت؛ شهوترانی و دنیاطلبی به انزوا رفت، وابستگی و فساد به انزوا رفت، تقوی‏ بالای کار آمد، زهد روی کار آمد، صفا و نورانیّت آمد، جهاد آمد، دلسوزی برای انسانها آمد، رحم و مروّت و برادری و ایثار و از خودگذشتگی آمد. امام که بر سرِ کار می‏آید، یعنی این خصلتها می‏آید؛ یعنی این فضیلتها می‏آید؛ یعنی این ارزشها مطرح می‌شود. اگراین ارزشها را نگه داشتید، نظام امامت باقی می‏ماند. آن وقت امثال حسین‏بن‏علی علیه‏الصّلاه والسّلام، دیگربه مذبح برده نمی‌شوند. اما اگر اینها را از دست دادیم چه؟ اگر روحیه بسیجی را ازدست دادیم چه؟ اگربه جای توجّه به تکلیف و وظیفه وآرمان الهی، به فکر تجمّلات شخصی خودمان افتادیم چه؟ اگر جوان بسیجی را، جوان مؤمن را، جوان بااخلاص را ـ که هیچ چیزنمی‌خواهد جز این‏که می‌دانی باشد که در راه خدا مجاهدت کند ـ درانزوا انداختیم و آن آدم‏پرروی افزون‏خواهِ پرتوقّعِ بی‏صفای بی‏معنویّت را مسلّط کردیم چه؟ آن وقت همه چیز دگرگون خواهد شد. اگر در صدر اسلام فاصله بین رحلت نبی‏اکرم صلوات‏اللَّه‏وسلامه‏علیه و شهادت جگرگوشه‏اش پنجاه سال شد، در روزگار ما، این فاصله، خیلی کوتاهتر ممکن است بشود و زودتر از این حرفها، فضیلتها و صاحبان فضایل ما به مذبح بروند. باید نگذاریم. باید در مقابل انحرافی که‏ممکن است دشمن بر ما تحمیل کند، بایستیم.

پس، عبرت‏گیری از عاشورا این است که نگذاریم روح انقلاب در جامعه منزوی و فرزند انقلاب گوشه‏گیر شود. عدّه‏ای مسائل را اشتباه گرفته‏اند. امروز بحمداللَّه مسئولین دلسوز و علاقه‏مند و رئیس‏جمهور انقلابی و مؤمن بر سرِ کارند، و کشور را می‌خواهند بسازند. اما عدّه‏ای، سازندگی را با مادّیگرایی، اشتباه گرفته‏اند. سازندگی چیزی است، مادّیگری چیز دیگری است. سازندگی یعنی کشور آباد شود، و طبقات محروم به نوایی برسند.

سازندگی، کاری بود که علی‏بن‏ابی‏طالب علیه‏السّلام داشت؛ که حتّی شاید در دوران خلافت هم – که حالا من این را تردید دارم. اما تا قبل از خلافت، قطعی است – با دست خود نخلستان آباد می‌کرد؛ زمین احیا می‌کرد؛ درخت می‏کاشت؛ چاه می‌کند و آبیاری می‌کرد. این، سازندگی است! دنیاطلبی و مادّی‏طلبی، کاری است که عبیداللَّه زیاد و یزید می‌کردند. آنها چه وقت چیزی را به وجود می‏آوردند و می‏ساختند؟! آنها فانی می‌کردند؛ آنها می‏خوردند؛ آنها تجمّلات را زیاد می‌کردند. این دو را با هم اشتباه نباید کرد. امروز عدّه‏ای به اسم سازندگی خودشان را غرق در پول و دنیا و مادّه‏پرستی می‌کنند. این سازندگی است؟! آنچه که جامعه ما را فاسد می‌کند، غرق‏شدن در شهوات است؛ از دست‏دادن روح تقوا و فداکاری است؟

۲۲/۴/۱۳۷۱

بیانات رهبرمعظم انقلاب اسلامی در دیدار فرماندهان گردانها، گروهانها و دسته‏های عاشورای نیروهای مقاومت بسیج سراسر کشور، در سالروز شهادت امام سجّاد(ع)

 

ماجرای عاشورا عبارت است از یک حرکت عظیمِ مجاهدت‏آمیز در هر دو جبهه. هم در جبهه مبارزه بادشمن خارجی و برونی؛ که همان دستگاه خلافت فاسد و دنیاطلبانِ چسبیده به این دستگاه قدرت بودند و قدرتی را که پیغمبر برای نجات انسانها استخدام کرده بود، آنها برای حرکت در عکس مسیر اسلام و نبی مکرّم اسلام صلّی‏اللَّه‏علیه‏وآله‏وسلّم می‏خواستند، و هم در جبهه درونی، که آن روز جامعه به‏طور عموم به سمت همان فساد درونی حرکت کرده بود.

نکته دوم، به نظر من مهمتر است. برهه‏ای از زمان گذشته بود. دوران سختیهای اولیه کار طی شده بود. فتوحاتی انجام شده بود. غنایمی به دست آمده بود. دایره کشور وسیعتر شده بود. دشمنان خارجی، این‏جا و آن‏جا سرکوب شده بودند. غنایم فراوانی در داخل کشور به جریان افتاده بود. عدّه‏ای پولدار شده بودند و عدّه‏ای در طبقه اشراف قرار گرفته بودند. یعنی بعد از آن‏که اسلام، اشرافیّت را قلع و قمع کرده بود، یک طبقه اشراف جدید در دنیای اسلام به وجود آمد. عناصری با نام اسلام، با سمَتها و عناوین اسلامی ـ پسر فلان صحابی، پسر فلان یار پیغمبر، پسر فلان خویشاوند پیغمبر ـ در کارهای نا شایست و نامناسب وارد شدند، که بعضی از اینها، اسمهایشان در تاریخ ثبت است. کسانی پیدا شدند که برای مهریه دخترانشان، به جای آن مهرالسّنه چهارصدوهشتاد درهمی که پیغمبراکرم صلی‏اللَّه علیه‏وآله‏وسلّم و امیرالمؤمنین علیه السّلام و مسلمانان صدراسلام مطرح می کردند، یک میلیون دینار؛ یک میلیون مثقال طلای خالص قرار دادند! چه کسانی؟ پسران صحابیهای بزرگ، مثلاً مصعب‏بن‏زبیر و از این قبیل. وقتی می‌گوییم فاسد شدن دستگاه از درون، یعنی این. یعنی افرادی در جامعه پیدا شوند که بتدریج بیماری اخلاقی مسری خود ـ دنیازدگی و شهوت‏زدگی ـ را که متأسفانه مهلک هم هست، همین‏طور به جامعه منتقل کنند. در چنین وضعیتی، مگر کسی دل و جرأت یا حوصله پیدامی کردکه به سراغ مخالفت با دستگاه یزیدبن‏معاویه برود؟! مگر چنین چیزی اتّفاق می‏افتاد؟ چه کسی به فکر این بود که با دستگاه ظلم و فساد آن‏روز یزیدی مبارزه کند؟ در چنین زمینه‏ای، قیام عظیم حسینی به‏وجود آمد، که هم با دشمن مبارزه کرد و هم با روحیه راحت‏طلبی فسادپذیرِ روبه تباهی میانِ مسلمانانِ عادّی و معمولی. این مهم است. یعنی حسین‏بن‏علی علیه‏السّلام، کاری کرد که وجدان مردم بیدار شد. لذا شما می‏بینید بعد از شهادت امام حسین علیه‏السّلام، قیامهای اسلامی یکی پس از دیگری به وجود آمد. البته سرکوب شد؛ امّا مهم این نیست که حرکتی از طرف دشمن سرکوب شود. البته تلخ است؛ اما تلختر از آن، این است که یک جامعه به جایی برسد که در مقابل دشمن، حالِ عکس‏العمل نشان دادن پیدا نکند. این، خطرِ بزرگ است.

۶/۱۱/۱۳۷۱

بیانات مقام معظم رهبری در دیدار سپاه پاسداران ونیروی انتظامی، به مناسبت سوم شعبان‏

 

خواصِ طرفدارِ حق، دو نوعند. یک نوع کسانی هستند که در مقابله با دنیا، زندگی، مقام، شهوت، پول، لذّت، راحت، نام و همه‌ی متاعهای خوبْ قرار دارند. اینهایی که ذکر کردیم، همه از متاعهای خوب است. همه‌اش جزو زیباییهای زندگی است. «متاع الحیاه الّدنیا.» متاع، یعنی بهره. اینها بهره‌های زندگی دنیوی است. در قرآن‌که می‌فرماید «متاع الحیاه الدنیا»، معنایش این نیست که این متاع، بد است؛ نه. متاع است و خدا برای شما آفریده است. منتها اگر در مقابل این متاعها و بهره‌های زندگی، خدای ناخواسته آن قدر مجذوب شدید که وقتی پای تکلیفِ سخت به میان آمد، نتوانستید دست بردارید، واویلاست! اگر ضمن بهره بردن از متاعهای دنیوی، آن‌جا که پای امتحان سخت پیش می‌آید، می‌توانید از آن متاعها به راحتی دست بردارید، آن وقتْ حساب است.

حتّی خواصِ طرفدارِ حق هم به دو قسم تقسیم می‌شوند. این مسائل، دقّت و مطالعه لازم دارد. بر حسب اتّفاق نمی‌شود جامعه، نظام و انقلاب را بیمه کرد. باید به مطالعه و دقّت و فکر پرداخت. اگر در جامعه‌ای، آن نوعِ خوبِ خواصِ طرفدارِ حق؛ یعنی کسانی که می‌توانند در صورت لزوم از متاع دنیوی دست بردارند، در اکثریت باشند، هیچ وقت جامعه‌ی اسلامی به سرنوشت جامعه‌ی دوران امام حسین علیه‌السّلام مبتلا نخواهد شد و مطمئنّاً تا ابد بیمه است. اما اگر قضیه به عکس شد و نوع دیگرِ خواصِ طرفدار حق ـ دل سپردگان به متاع دنیا. آنان که حق شناسند، ولی درعین‌حال مقابل متاع دنیا، پایشان می‌لرزد ـ در اکثریت بودند، وامصیبتاست.

اصلاً دنیا یعنی چه؟ یعنی پول، یعنی خانه، یعنی شهوت، یعنی مقام، یعنی اسم و شهرت، یعنی پست و مسئولیت، و یعنی جان. اگر کسانی برای حفظ جانشان، راه خدا را ترک کنند و آن‌جا که باید حق بگویند، نگویند، چون جانشان به خطر می‌افتد، یا برای مقامشان یا برای شغلشان یا برای پولشان یا محبّت به اولاد، خانواده و نزدیکان و دوستانشان، راه خدا را رها کنند، اگر عده‌ی این‌ها زیاد باشد آن وقت دیگر واویلاست. آن وقت حسین‌بن‌علی‌ها به مسلخ کربلا خواهند رفت و به قتلگاه کشیده خواهند شد. آن وقت، یزیدها بر سرِ کار می‌آیند و بنی‌امیّه، هزار ماه بر کشوری که پیغمبر به وجود آورده بود، حکومت خواهند کرد و امامت به سلطنت تبدیل خواهد شد، امامت به سلطنت تبدیل خواهد شد.

بنی‌امیّه، امامت را در اسلام به سلطنت و پادشاهی تبدیل کردند و هزار ماه – یعنی نود سال! – در دولت بزرگ اسلامی، حاکمیت داشتند. بنای کجی که بنی‌امیّه پایه‌گذاری کردند، چنان بود که بعد از انقلاب علیه آنان و سقوطشان، با همان ساختار غلط در اختیار بنی‌عبّاس قرار گرفت. بنی‌عبّاس که آمدند، به مدّت شش قرن، به عنوانِ خلفا و جانشینان پیغمبر، بر دنیای اسلام حکومت کردند. خلفا یا به تعبیر بهتر پادشاهان این خاندان، اهل شُرب خمر و فساد و فحشا و خباثت و ثروت‌اندوزی و اشرافیگیری و هزار فسق و فجور دیگر مثل بقیه سلاطینِ عالم – بودند. آنها به مسجد می‌رفتند؛ برای مردم نماز می‌خواندند و مردم نیز به امامتشان اقتدا می‌کردند و آن اقتدا، کمتر از روی ناچاری و بیشتر به خاطر اعتقادات اشتباه و غلط بود؛ زیرا اعتقاد مردم را خراب کرده بودند.

وقتی خواصِ طرفدارِ حق، یا اکثریت قاطعشان، در یک جامعه، چنان تغییر ماهیت می‌دهند که فقط دنیای خودشان برایشان اهمیت پیدا می‌کند؛ وقتی از ترس جان، از ترس تحلیل و تقلیل مال، از ترس حذف مقام و پست، از ترس منفور شدن و از ترس تنها ماندن، حاضر می‌شوند حاکمیت باطل را قبول کنند و در مقابل باطل نمی‌ایستند و از حق طرفداری نمی‌کنند و جانشان را به خطر نمی‌اندازند؛ آن گاه در جهان اسلام فاجعه با شهادت حسین‌بن‌علی علیه‌السّلام ـ با آن وضع ـ آغاز می‌شود. حکومت به بنی‌امیّه و شاخه‌ی مروان و بعد به بنی‌عبّاس و آخرش هم به سلسله‌ی سلاطین در دنیای اسلام، تا امروز می‌رسد!

دورانِ لغزشِ خواصِ طرفدارِ حق، حدوداً هفت، هشت سال پس از رحلت پیغمبر شروع شد. به مسأله‌ی خلافت، اصلاً کار ندارم. مسأله‌ی خلافت، جدا از جریان بسیار خطرناکی است که می‌خواهم به آن بپردازم. قضایا، کمتر از یک دهه پس از رحلت پیغمبر شروع شد. ابتدا سابقه‌داران اسلام ـ اعم از صحابه و یاران و کسانی که در جنگهای زمان پیغمبر شرکت کرده بودند ـ از امتیازات برخوردار شدند، که بهره‌مندی مالی بیشتر از بیت‌المال، یکی از آن امتیازات بود. چنین عنوان شده بود که تساوی آنها با سایرین درست نیست و نمی‌توان آنها را با دیگران یکسان دانست! این، خشتِ اوّل بود. حرکتهای منجر به انحراف، این گونه از نقطه‌ی کمی آغاز می‌شود و سپس هر قدمی، قدم بعدی را سرعت بیشتری می‌بخشد. انحرافات، از همین نقطه شروع شد، تا به اواسط دوران عثمان رسید. در دوران خلیفه‌ی سوم، وضعیت به گونه‌ای شد که برجستگان صحابه‌ی پیغمبر، جزو بزرگترین سرمایه‌داران زمان خود محسوب می‌شدند! توجّه می‌کنید! یعنی همین صحابه‌ی عالی‌مقام که اسمهایشان معروف است ـ طلحه، زبیر، سعدبن‌ابی‌وقّاص و غیره ـ این بزرگان، که هر کدام یک کتاب قطور سابقه‌ی افتخارات در بدر و حُنین و اُحد داشتند، در ردیف اول سرمایه‌داران اسلام قرار گرفتند. یکی از آنها، وقتی مُرد و طلاهای مانده از او را خواستند بین ورثه تقسیم کنند، ابتدا به صورت شمش درآوردند و سپس با تبر، بنای شکست و خرد کردن آنها را گذاشتند. مثل هیزم، که با تبر به قطعات کوچک تقسیم کنند! طلا را قاعدتاً با سنگِ مثقال می‌کشند. ببینید چقدر طلا بوده، که آن را با تبر می‌شکسته‌اند! اینها در تاریخْ ضبط شده است و مسائلی نیست که بگوییم شیعه در کتابهای خود نوشته‌اند. حقایقی است که همه در ثبت و ضبط آن کوشیده‌اند. مقدار درهم و دیناری که از اینها به جا می‌ماند، افسانه‌وار بود!

همین وضعیت، مسائل دوران امیرالمؤمنین علیه‌لصّلاه والسّلام را به وجود آورد. یعنی در دوران آن حضرت، چون عدّه‌ای مقام برایشان اهمیت پیدا کرد، با علی در افتادند. بیست و پنج سال از رحلت پیغمبر می‌گذشت و خیلی از خطاها و اشتباهات شروع شده بود. نَفَس امیرلمومنین علیه‌الصلاه والسلام نَفَس پیغمبر بود. اگر بیست و پنج سال فاصله نیفتاده بود، امیرالمؤمنین علیه‌الصّلاه والسّلام برای ساختن آن جامعه مشکلی نداشت. اما با جامعه‌ای مواجه شد که: «یأخذون مال الله دولا و عبادالله خولا و دین‌الله دخلا بینهم» جامعه‌ای است که در آن، ارزشها تحت‌الشّعاع دنیاداری قرار گرفته بود. جامعه‌ای است که امیرالمؤمنین علیه‌الصّلاه والسّلام، وقتی می‌خواهد مردم را به جهاد ببرد، آن همه مشکلات و دردسر برایش دارد! خواص دوران او ـ خواص طرفدار حق یعنی کسانی که حق را می‌شناختند ـ اکثرشان کسانی بودند که دنیا را بر آخرت ترجیح می‌دادند! نتیجه این شد که امیرالمؤمنین علیه‌الصّلاه والسّلام بالاجبار سه جنگ به راه انداخت؛ عمر چهار سال و نه ماه حکومت خود را دائماً در این جنگها گذراند و عاقبت هم به دست یکی از آن آدمهای خبیث به شهادت رسید.

وقتی امام حسین علیه‌السّلام قیام کرد ـ با آن عظمتی که در جامعه‌ی اسلامی داشت ـ بسیاری از خواص به نزدش نیامدند و به او کمک نکردند. ببینید وضعیت در یک جامعه، تا چه اندازه به وسیله‌ی خواصی که حاضرند دنیای خودشان را به راحتی بر سرنوشت دنیای اسلام در قرنهای آینده ترجیح دهند، خراب می‌شود!

وقتی به اسامی کسانی که از کوفه برای امام حسین علیه‌السّلام نامه نوشتند و او را دعوت کردند، نگاه می‌کنید، می‌بینید همه جزو طبقه‌ی خواص و از زبدگان و برجستگان جامعه‌اند. تعداد نامه‌ها زیاد است. صدها صفحه نامه و شاید چندین خورجین یا بسته‌ی بزرگ نامه، از کوفه برای امام حسین علیه‌السّلام فرستاده شد. همه‌ی نامه‌ها را بزرگان و اعیان و شخصیتهای برجسته و نام و نشاندار و همان خواص نوشتند. منتها مضمون و لحن نامه‌ها را که نگاه کنید، معلوم می‌شود از این خواصِ طرفدارِ حق، کدامها جزو دسته‌ای هستند که حاضرند دینشان را قربانی دنیایشان کنند و کدامها کسانی هستند که حاضرند دنیایشان را قربانی دینشان کنند. از تفکیکِ نامه‌ها هم می‌شود فهمید که عدّه‌ی کسانی که حاضرند دینشان را قربانی دنیا کنند، بیشتر است. نتیجه در کوفه آن می‌شود که مسلم بن عقیل به شهادت می‌رسد و از همان کوفه‌ای که هجده هزار شهروندش با مسلم بیعت کردند، بیست، سی هزار نفر یا بیشتر، برای جنگ با امام حسین علیه‌السّلام به کربلا می‌روند! یعنی حرکت خواص، به دنبال خود، حرکت عوام را می‌آورد.

خدای متعال وعده داده است که اگر کسی او را نصرت کند، او هم نصرتش خواهد کرد. برو برگرد ندارد! اگر کسی برای خدا تلاش و حرکت کند، پیروزی نصیبش خواهد شد. نه این‌که به هر یک نفر پیروزی می‌دهند! وقتی مجموعه‌ای حرکت می‌کند، البته، شهادتها هست، سختیها هست، رنجها هست؛ اما پیروزی هم هست: «ولینصرنّ الله من ینصره» نمی‌فرماید که نصرت می‌دهیم؛ خون هم از دماغ کسی نمی‌آید. نه! «فیقتلون و یقتلون»؛ می‌کشند و کشته می‌شوند؛ اما پیروزی به دست می‌آورند. این، سنّت الهی است. وقتی که از ریخته شدن خونمان ترسیدیم؛ از هدر شدن پول و آبرو ترسیدیم؛ به خاطر خانواده ترسیدیم؛ به خاطر دوستان ترسیدیم؛ به خاطر منغّص شدن راحتی و عیش خودمان ترسیدیم؛ به خاطر حفظ کسب و کار و موقعیت حرکت نکردیم؛ به خاطر گسترش ضیاع و عقار حرکت نکردیم؛ معلوم است دیگر! ده تن امام حسین هم سرِ راه قرار بگیرند، همه شهید خواهند شد و از بین خواهند رفت! کمااین‌که امیرالمؤمنین علیه‌الصّلاه والسّلام شهید شد؛ کمااین‌که امام حسین علیه‌السّلام شهید شد.

۲۰/۳/۱۳۷۵

بیانات در دیدار فرماندهان لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) / عوام و خواص

 

دنیاطلبی آن است که کسی برای خود بخواهد؛ برای خود حرکت کند؛ از بیت‏المال یا غیر بیت‏المال، به فکر جمع کردن برای خود بیفتد؛ این بد است. باید مراقب باشیم. همه باید مراقب باشند که این‏طور نشود. اگر مراقبت نباشد، آن وقت جامعه همین‏طور بتدریج از ارزشها تهیدست می‌شود و به نقطه‏ای می‏رسد که فقط یک پوسته ظاهری باقی می‏ماند. ناگهان یک امتحان بزرگ پیش می‏آید ـ امتحان قیام ابی‏عبداللَّه ـ آن وقت این جامعه در این امتحان مردود می‌شود.

گفتند به تو حکومت ری را می‌خواهیم بدهیم. ری آن وقت، یک شهر بسیار بزرگ پُرفایده بود. حاکمیت هم مثل استانداری امروز نبود. امروز استانداران ما یک مأمور اداری هستند؛ حقوقی می‌گیرند و همه‏اش زحمت می‏کشند. آن زمان این‏گونه نبود. کسی که می‏آمد حاکم شهری می‏شد، یعنی تمام منابع درآمد آن شهر در اختیارش بود؛ یک مقدار هم باید برای مرکز بفرستد، بقیه‏اش هم در اختیار خودش بود؛ هر کار می‏خواست، می‏توانست بکند؛ لذا خیلی برایشان اهمیت داشت. بعد گفتند اگر به جنگ حسین‏بن‏علی نروی، از حاکمیت ری خبری نیست. این‏جا یک آدم ارزشی، یک لحظه فکر نمی‌کند؛ می‌گوید مرده‏شوی ری را ببرند؛ ری چیست؟ همه دنیا را هم به من بدهید، من به حسین‏بن‏علی اخم هم نمی‌کنم؛ من به عزیز زهرا، چهره هم درهم نمی‏کشم؛ من بروم حسین‏بن‏علی و فرزندانش را بکشم که می‌خواهید به من ری بدهید؟! آدمی که ارزشی باشد، این‏طور است؛ اما وقتی که درون تهی است، وقتی که جامعه، جامعه دور از ارزشهاست، وقتی که آن خطوط اصلی در جامعه ضعیف شده است، دست و پا می‏لغزد؛ حالا حدّاکثر یک شب هم فکر می‌کند؛ خیلی حِدّت کردند، یک شب تا صبح مهلت گرفتند که فکر کنند! اگر یک سال هم فکر کرده بود، باز هم این تصمیم را گرفته بود. این، فکر کردنش ارزشی نداشت. یک شب فکر کرد، بالاخره گفت بله، من ملک ری را می‌خواهم! البته خدای متعال همان را هم به او نداد. آن وقت عزیزان من! فاجعه کربلا پیش می‏آید.

۱۸/۲/۱۳۷۷

بیانات مقام معظّم رهبری در خطبه‏های نمازجمعه تهران‏

 

یک طرف قضیه، یعنی طرفِ قیام کننده؛ حسین‏بن‏علی علیه‏السّلام است. طرف دیگر قضیه، در فقره بعدی معرفی می‌شود: «و قد توازر علیه من غرّته الدنیا و باع حظّه بالارذل الأدنی»؛ نقطه مقابل، کسانی بودند که فریب زندگی، آنها را به خود مشغول و دنیای مادّی، زخارف دنیایی، شهوات و هواهای نفس، از خود بیخودشان کرده بود؛ «و باع حظّه بالارذل الأدنی»؛ سهمی را که خدای متعال برای هر انسانی در آفرینش عظیم خود قرار داده است ـ این سهم عبارت است از سعادت و خوشبختی دنیا و آخرت ـ به بهای پست و ناچیز و غیر قابل اعتنایی فروخته بودند. این، خلاصه نهضت حسینی است.

یک حکومت آرمانی به وسیله اسلام به وجود آمد. اگر بخواهیم ماجرای امام حسین را در سطوری خلاصه کنیم، این‏طور می‌شود: بشریت، دچار ظلم و جهل و تبعیض بود. حکومتهای بزرگ دنیا، که حکومت قیصر و کسرای آن زمان است ـ چه در ایران آن روز، چه در امپراتوری روم آن روز ـ حکومت اشرافیگیری و حکومت غیرمردمی و حکومت شمشیر بی‏منطق و حکومت جهالت و فساد بود. حکومتهای کوچکتر هم ـ مثل آنچه که در جزیرهالعرب بود ـ از آنها بدتر بودند و مجموعاً جاهلیتی دنیا را فرا گرفته بود. در این میان، نور اسلام به وسیله پیامبر خدا و با مدد الهی و مبارزات عظیم و توانفرسای مردمی توانست اوّل یک منطقه از جزیرهالعرب را روشن کند و بعد بتدریج گسترش یابد و شعاع آن همه جا را فرا گیرد. وقتی پیامبر از دنیا می‏رفت، این حکومت، حکومت مستقری بود که می‏توانست الگوی همه بشریت در طول تاریخ باشد؛ و اگر آن حکومت با همان جهت ادامه پیدا می‌کرد، بدون تردید تاریخ عوض می‏شد؛ یعنی آنچه که بنا بود در قرنها بعد از آن ـ در زمان ظهور امام زمان در وضعیت فعلی ـ پدید آید، در همان زمان پدیده آمده بود. دنیای سرشار از عدالت و پاکی و راستی و معرفت و محبّت، دنیای دوران امام زمان است که زندگی بشر هم از آن‏جا به بعد است. زندگی حقیقی انسان در این عالم، مربوط به دوران بعد از ظهور امام زمان است که خدا می‏داند بشر در آن‏جا به چه عظمتهایی نایل خواهد شد. بنابراین، اگر ادامه حکومت پیامبر میسّر می‏شد و در همان دوره‏های اوّل پدید می‏آمد و تاریخ بشریت عوض می‏شد، فرجام کار بشری مدتها جلو می‏افتاد؛ اما این کار به دلایلی نشد.

خصوصیت حکومت پیامبر این بود که به جای ابتناء بر ظلم، ابتناء بر عدل داشت. به جای شرک و تفرقه فکری انسان، متّکی بر توحید و تمرکز بر عبودیت ذات مقدس پروردگار بود. به جای جهل، متّکی بر علم و معرفت بود. به جای کینه‏ورزی انسانها با هم، متّکی بر محبّت و ارتباط و اتّصال و رفق و مدارا بود؛ یعنی یک حکومتِ از ظاهر و باطن آراسته. انسانی که در چنین حکومتی پرورش پیدا می‌کند، انسانی باتقوا، پاکدامن، عالم، بابصیرت، فعّال، پُرنشاط، متحرّک و رو به کمال است. با گذشت پنجاه سال، قضایا عوض شد. اسم، اسم اسلام ماند؛ نام، نام اسلامی بود؛ اما باطن دیگر اسلامی نبود. به جای حکومت عدل، باز حکومت ظلم بر سر کار آمد. به جای برابری و برادری، تبعیض و دودستگی و شکاف طبقاتی به وجود آمد. به جای معرفت، جهل حاکم شد.

امامت به سلطنت تبدیل شد! ماهیت امامت، با ماهیت سلطنت، مغایر و متفاوت و مناقض است. این دو ضدّ همند. امامت، یعنی پیشوایی روحی و معنوی و پیوند عاطفی و اعتقادی با مردم. اما سلطنت، یعنی حکومت با زور و قدرت و فریب؛ بدون هیچ‏گونه علقه معنوی و عاطفی و ایمانی. این دو، درست نقطه مقابل هم است. امامت، حرکتی در میان امت، برای امت و در جهت خیر است. سلطنت، یعنی یک سلطه مقتدرانه علیه مصالح مردم و برای طبقات خاص؛ برای ثروت‏اندوزی و برای شهوترانی گروه حاکم. آنچه که ما در زمان قیام امام حسین می‏بینیم، دومی است، نه آن اوّلی. یعنی یزیدی که بر سر کار آمده بود، نه با مردم ارتباط داشت، نه علم داشت، نه پرهیزگاری و پاکدامنی و پارسایی داشت، نه سابقه جهاد در راه خدا داشت، نه ذرّه‏ای به معنویات اسلام اعتقاد داشت، نه رفتار او رفتار یک مؤمن و نه گفتار او گفتار یک حکیم بود. هیچ چیزش به پیامبر شباهت نداشت. در چنین شرایطی، برای کسی مثل حسین‏بن‏علی ـ که خود او همان امامی است که باید به جای پیامبر قرار گیرد ـ فرصتی پیش آمد و قیام کرد.

۲۶/۱/۱۳۷۹

بیانات مقام معظم رهبری در خطبه‏های نماز جمعه تهران‏

 

اگر دقّت کنید، می‏بینید جنگهای امیرالمؤمنین در این مدّتِ کوتاه، همه در راه جلوگیری از تبدیل امامت و ولایت اسلامی به آن شکلهای منحرف است؛ تبدیل امامت به سلطنت؛ تبدیل حکومت معرفت به حکومت جهالت؛ تبدیل حکومت مبتنی بر نادیده گرفتن منافع شخصی به حکومتی که در رأس آن کسانی باشند که بیش از همه چیز، به منافع شخصی خود و جمع کردن مال و منال دنیوی می‏اندیشند.

مبارزه با مفاسد اقتصادی و گرایش به سمت بی‏بندوباری در امور مالی و مسائل بیت‏المال، از جمله اوّلین خطوط برنامه امیرالمؤمنین بوده است. ما در نظام جمهوری اسلامی باید افتخار کنیم که این راه را دنبال می‌کنیم.

۱۲/۱۲/۱۳۸۰

بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در اجتماع بزرگ زائران و مجاوران حضرت علی‏بن‏موسی‏الرّضا علیه‏السّلام در روز عید سعید غدیر خم‏

 

وقتی شما به تاریخ اسلام نگاه می‌کنید، مقطعی را می‏بینید که در آن، خلافت ـ یعنی حکومت مبتنی بر پایه‏های دین ـ تبدیل شده است به سلطنت، که یکی از مقاطع بسیار خطرناک تاریخ اسلام است. البته بعضی از صحابه‏ی بزرگ پیغمبر در همان اوقات، جامعه‏ی اسلامی را از این‏که این حادثه پیش بیاید، برحذر می‏داشتند؛ اما پیش آمد. چرا پیش آمد و علل و عواملش چه بود و چه کسانی بودند؟ اینها فعلاً مورد بحث من نیست، ولی این حادثه اتفاق افتاد. نتیجه‏ی این اتفاق این بود که جامعه‏یی که بر اساس ارزش‏های دینی و اسلامی و در جهت سعادت و صلاح انسان و انسانیت پدید آمده بود، مسیر خودش را به‏صورت فاحشی تغییر داد. وقتی از منبع و مرکز حکومت یک جامعه، تقوا نتراود، صلاح و دین و معرفت و هدایت سرازیر نشود، بلکه به‏عکس، از رأس قله‏ی جامعه، دنیاطلبی، اشرافیگری، ماده‏گرایی، شهوت‏پرستی صادر شود و بروز کند، معلوم است که در یک چنین جامعه‏یی، چه بر سر ارزش‏های اصیل و والا خواهد آمد. و این اتفاق در یک برهه‏یی، سال‏ها بعد از وفات نبی‏مکرم اسلام، در تاریخ صدر اسلام پیش آمد. در چنین شرایطی، دلسوزان و مؤمنان صادق، چه وظیفه‏یی دارند؟ در رأس همه، آن کسانی که بیش از همه وظیفه دارند، امامان معصوم هستند؛ زیرا خدای متعال به آنها از علم خود، از روح خود، از هدایت خود، نصیب وافری داده است؛ آنها را عالم و معصوم و هدایت‏کننده و هدایت‏شونده قرار داده است. ائمه‏ی ما در این دوران، وظیفه‏ی خودشان دانستند که در مقابل این انحراف عجیب بایستند. آنها مدتی با ایستادگی رویاروی و واضح سیاسی ـ مثل دوران امام حسن و امام حسین (علیهماالسّلام) که اثر خود را گذاشت ـ کار خود را کردند. آن کار، شعله‏ی اعتراضِ عمیقی را به وضعیت تازه‏ی پدیدآمده‏ی انحرافی در جامعه‏ی اسلامی برافروخت و بعد از آن، در دوران ائمه‏ی بعدی، این کار با دشواری بسیار پیچیده و پُررنجی ادامه پیدا کرد. ائمه‏ی اطهار (علیهم‏السّلام) وظیفه‏ی خود می‏دانستند که هم پایه‏ی ارزش‏ها و تفکر اسلامی را در ذهنیت جامعه مستحکم و عمیق نمایند و هم سعی کنند که بنای آن سلطنت پدید آمده و بناحق بر جای نبوت نشسته را منهدم و ویران کنند و یک بنای حقیقی و صحیحی به‏وجود بیاورند. ائمه (علیهم‏السّلام)، این دو کار را می‌کردند.

ائمه (علیهم‏السّلام)، مبارزه‏ی بسیار پُررنج و پُرتلاش و پُرمحتوا و فراگیری را می‌کردند؛ هم در زمینه‏ی معنوی و فرهنگی؛ برای حفظ پایه‏های اعتقاد اسلامی و جلوگیری از انحرافی که در جهت بنای حکومت سلطنتی ممکن بود به‏وجود بیاید، که به‏وجود آمده بود؛ هم در جهت مبارزه‏ی سیاسی. اوج این حرکت در زمان امام صادق بود. نمی‌شود گفت در زمان‏های دیگر، این حرکت اوج نداشت؛ چرا، در زمان امام رضا(علیه‏السّلام) و در زمان‏های دیگر هم همین‏طور بود؛ منتها زمانه در دوران امام صادق (علیه‏السّلام) یک فرصت و فسحتی را در اختیار گذاشت و این بزرگوار توانستند کاری بکنند که با پایه‏های معرفت اسلامی صحیح در جامعه، آن‏چنان مستحکم بشود که تحریف‏ها دیگر نتواند این پایه‏ها را از بین ببرد. ایشان این کار را کرد، تا این زمینه بماند و در هر دوره‏یی از دوره‏های تاریخ، کسانی که لایق هستند، بتوانند از این زمینه استفاده کنند و نظام اسلامی و مبنای مبتنی بر ارزش‏های اسلامی را به‏وجود بیاورند و این بنای رفیع را بسازند. این، کارِ امام صادق (علیه‏الصّلاهوالسّلام) است. آنچه که ما امروز در عرصه‏ی نظام جمهوری اسلامی با آن مواجه هستیم، شباهتی به این حرکت عظیمِ عمیقِ نیازمند به صبر و حوصله‏ی ائمه (علیهم‏السّلام) دارد؛ به همان اندازه هم تأثیرات عمیقی را دارد.

۷/۹/۱۳۸۴

بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار هزاران نفر از بسیجیان در سالروز شهادت حضرت امام صادق (ع)

 

کار به جائی رسید که یک فرد فاسقِ فاجرِ بدنامِ رسوا [یزید] ـ جوانی که هیچ یک از شرایط حاکمیت اسلامی و خلافت پیغمبر در او وجود ندارد و نقطه‏ی عکس مسیر پیغمبر در اعمال او ظاهر است ـ بشود رهبر امت اسلامی و جانشین پیغمبر! ببینید چقدر این حادثه امروز به نظر شما عجیب می‏آید؟ آن روز این حادثه به نظر مردمی که در آن دوران بودند، عجیب نیامد. خواص احساس خطر نکردند. بعضی هم که شاید احساس خطر می‌کردند، منافع شخصی‏شان، عافیتشان، راحتشان، اجازه نداد که عکس‏العملی نشان بدهند. پیغمبر، اسلام را آورد تا مردم را به توحید، به پاکیزگی، به عدالت، به سلامت اخلاق، به صلاح عمومی جامعه‏ی بشری سوق بدهد. امروز کسی به جای پیغمبر می‏نشیند که سر تا پایش فساد است، سر تا پایش فسق است، به اصل وجود خدا و وحدانیت خدا اعتقادی ندارد. با فاصله‏ی پنجاه سال بعد از رحلت پیغمبر، یک چنین کسی می‏آید سر کار! این به نظر شما امروز خیلی عجیب می‏آید؛ آن روز به نظر بسیاری از آن مردم، عجیب نیامد. عجب! یزید خلیفه شد و مأمورین غلاظ و شداد را گذاشتند در اطراف دنیای اسلام که از مردم بیعت بگیرند. مردم هم دسته دسته رفتند بیعت کردند؛ علما بیعت کردند، زهّاد بیعت کردند، نخبگان بیعت کردند، سیاستمداران بیعت کردند.

۱۹/۱۰/۱۳۸۷

دیدار مردم قم به مناسبت قیام نوزدهم دی