چهارشنبه , ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
آخرین مقالات :
خانه » رهبری و انتخابات » بیانات رهبر درباره دنیا طلبی و اشرافی‌گری در اصحاب رسول خدا و خواص صدر اسلام

بیانات رهبر درباره دنیا طلبی و اشرافی‌گری در اصحاب رسول خدا و خواص صدر اسلام

النّاس علی دین ماها

دنیا طلبی و اشرافی‌گری در اصحاب رسول خدا و خواص صدر اسلام

«سعیدبن عاص» یکی از بنی‏امیّه و قوم و خویش عثمان بود. بعد از «ولیدبن‏عقبهبن‏ابی‏معیط» ـ همان کسی که شما فیلمش را در سریال امام علی دیدید؛ همان ماجرای کشتن جادوگر در حضور او ـ «سعیدبن عاص» روی کار آمد، تا کارهای او را اصلاح کند. در مجلس او، فردی گفت که «مااجود طلحه؟»؛ «طلحهبن‏عبداللَّه»، چقدر جواد و بخشنده است؟ لابد پولی به کسی داده بود، یا به کسانی محبّتی کرده بود که او دانسته بود. «فقال سعید ان من له مثل النشاستج لحقیق ان یکون جوادا». یک مزرعه خیلی بزرگ به نام «نشاستج» در نزدیکی کوفه بوده است ـ شاید همین نشاسته خودمان هم از همین کلمه باشد ـ در نزدیکی کوفه، سرزمینهای آباد و حاصلخیزی وجود داشته است که این مزرعه بزرگ کوفه، ملک طلحه صحابی پیامبر در مدینه بوده است. سعیدبن عاص گفت: کسی که چنین ملکی دارد، باید هم بخشنده باشد! «واللَّه لو ان لی مثله» ـ اگر من مثل نشاستج را داشتم ـ «لاعاشکم اللَّه به عیشا رغداً»، گشایش مهمی در زندگی شما پدید می‏آوردم؛ چیزی نیست که می‌گویید او جواد است! حال شما این را با زهد زمان پیامبر و زهد اوایل بعد از رحلت پیامبر مقایسه کنید و ببینید که بزرگان و امرا و صحابه در آن چند سال، چگونه زندگی‏ای داشتند و به دنیا با چه چشمی نگاه می‌کردند. حالا بعد از گذشت ده، پانزده سال، وضع به این‏جا رسیده است.

جناب «ابوموسی اشعری» حاکم بصره بود؛ همین ابوموسای معروف حکمیّت. مردم می‏خواستند به جهاد بروند، او بالای منبر رفت و مردم را به جهاد تحریض کرد. در فضیلت جهاد و فداکاری، سخنها گفت. خیلی از مردم اسب نداشتند که سوار شوند بروند؛ هر کسی باید سوار اسب خودش می‏شد و می‏رفت. برای این‏که پیاده‏ها هم بروند، مبالغی هم درباره‏ی فضیلت جهادِ پیاده گفت؛ که آقا جهادِ پیاده چقدر فضیلت دارد، چقدر چنین است، چنان است! آن‏قدر دهان و نفسش در این سخن گرم بود که یک عدّه از آنهایی که اسب هم داشتند، گفتند ما هم پیاده می‏رویم؛ اسب چیست! «فحملوا الی فرسهم»؛ به اسبهایشان حمله کردند، آنها را راندند و گفتند بروید، شما اسبها ما را از ثواب زیادی محروم می‌کنید؛ ما می‌خواهیم پیاده برویم بجنگیم تا به این ثوابها برسیم! عدّه‏ای هم بودند که یک خرده اهل تأمّل بیشتری بودند؛ گفتند صبر کنیم، عجله نکنیم، ببینیم حاکمی که این‏طور درباره جهاد پیاده حرف زد، خودش چگونه بیرون می‏آید؟ ببینیم آیا در عمل هم مثل قولش هست، یا نه؛ بعد تصمیم می‏گیریم که پیاده برویم یا سواره. این عین عبارت ابن‏اثیر است. او می‌گوید: وقتی که ابوموسی از قصرش خارج شد، «اخرج ثقله من قصره علی اربعین بغلاً»؛ اشیای قیمتی که با خود داشت، سوار بر چهل استر با خودش خارج کرد و به طرف میدان جهاد رفت! آن روز بانک نبود و حکومتها هم اعتباری نداشت. یک وقت دیدید که در وسط میدان جنگ، از خلیفه خبر رسید که شما از حکومت بصره عزل شده‏اید. این همه اشیای قیمتی را که دیگر نمی‌تواند بیاید و از داخل قصر بردارد؛ راهش نمی‌دهند. هر جا می‌رود، مجبور است با خودش ببرد. چهل استر، اشیای قیمتی او بود، که سوار کرد و با خودش از قصر بیرون آورد و به طرف میدان جهاد برد! «فلمّا خرج تتعله بعنانه»؛ آنهایی که پیاده شده بودند، آمدند و زمام اسب جناب ابوموسی را گرفتند. «و قالو احملنا علی بعض هذا الفضول»؛ ما را هم سوار همین زیادیها کن! اینها چیست که با خودت به میدان جنگ می‏بری؟ ما پیاده می‏رویم؛ ما را هم سوار کن. «وارغب فی المشی کما رغبتنا»؛ همان گونه که به ما گفتی پیاده راه بیفتید، خودت هم قدری پیاده شو و پیاده راه برو. «فضرب القوم بسوطه»؛ تازیانه‏اش را کشید و به سر و صورت آنها زد و گفت بروید، بیخودی حرف می‏زنید! «فترکوا دابه فمضی»، از اطرافش پراکنده و متفرّق شدند؛ اما البته تحمّل نکردند. به مدینه پیش جناب عثمان آمدند و شکایت کردند؛ او هم ابوموسی را عزل کرد. اما ابوموسی یکی از اصحاب پیامبر و یکی از خواص و یکی از بزرگان است؛ این وضع اوست!

«سعدبن ابی‏وقّاص» حاکم کوفه شد. او از بیت‏المال قرض کرد. در آن وقت، بیت‏المال دست حاکم نبود. یک نفر را برای حکومت و اداره امور مردم می‏گذاشتند، یک نفر را هم رئیس دارایی می‏گذاشتند که او مستقیم به خودِ خلیفه جواب می‏داد. در کوفه، حاکم «سعدبن ابی‏وقّاص» بود؛ رئیس بیت‏المال، «عبداللَّه‏بن مسعود» که از صحابه خیلی بزرگ و عالی مقام محسوب می‏شد. او از بیت‏المال مقداری قرض کرد ـ حالا چند هزار دینار، نمی‏دانم ـ بعد هم ادا نکرد و نداد. «عبداللَّه‏بن‏مسعود» آمد مطالبه کرد؛ گفت پول بیت‏المال را بده. «سعدبن ابی‏وقّاص» گفت ندارم. بینشان حرف شد؛ بنا کردند با هم جار و جنجال کردن. جناب «هاشم‏بن عتبهبن‏ابی‏وقّاص» ـ که از اصحاب امیرالمؤمنین علیه‏السّلام و مرد خیلی بزرگواری بود ـ جلو آمد و گفت بد است، شما هر دو از اصحاب پیامبرید، مردم به شما نگاه می‌کنند. جنجال نکنید؛ بروید قضیه را به گونه‏ای حل کنید. «عبداللَّه مسعود» که دید نشد، بیرون آمد. او به هر حال مرد امینی است. رفت عدّه‏ای از مردم را دید و گفت بروید این اموال را از داخل خانه‏اش بیرون بکشید ـ معلوم می‌شود که اموال بوده است ـ به «سعد» خبر دادند؛ او هم یک عدّه دیگر را فرستاد و گفت بروید و نگذارید. به خاطر این که «سعدبن‏ابی‏وقّاص»، قرض خودش به بیت‏المال را نمی‏داد، جنجال بزرگی به وجود آمد. حالا «سعدبن ابی‏وقّاص» از اصحاب شوراست؛ در شورای شش نفره، یکی از آنهاست؛ بعد از چند سال، کارش به این‏جا رسید. ابن‏اثیر می‌گوید: «فکان اول مانزغ به بین اهل الکوفه»؛ این اوّل حادثه‏ای بود که در آن، بین مردم کوفه اختلاف شد؛ به خاطر این‏که یکی از خواص، در دنیاطلبی این‏طور پیش رفته است و از خود بی‏اختیاری نشان می‌دهد.

مسلمانان رفتند افریقیه ـ یعنی همین منطقه تونس و مغرب ـ را فتح کردند و غنایم را بین مردم و نظامیان تقسیم نمودند. خمس غنایم را باید به مدینه بفرستند. در تاریخ ابن‏اثیر دارد که خمس زیادی بوده است. البته در این‏جایی که این را نقل می‌کند، آن نیست؛ اما در جای دیگری که داستان همین فتح را می‌گوید، خمس مفصلی بوده که به مدینه فرستاده‏اند. خمس که به مدینه رسید، «مروان بن حکم» آمد و گفت همه‏اش را به پانصدهزار درهم می‏خرم؛ به او فروختند! پانصدهزار درهم، پول کمی نبود؛ ولی آن اموال، خیلی بیش از اینها ارزش داشت. یکی از مواردی که بعدها به خلیفه ایراد می‏گرفتند، همین حادثه بود. البته خلیفه عذر می‏آورد و می‏گفت این رَحِم من است؛ من «صله رَحِم» می‌کنم و چون وضع زندگیش هم خوب نیست، می‌خواهم به او کمک کنم! بنابراین، خواص در مادیّات غرق شدند.

«ولیدبن عقبه» را ـ همان ولیدی که باز شما او می‏شناسیدش که حاکم کوفه بود ـ بعد از «سعدبن ابی وقّاص» به حکومت کوفه گذاشت. او هم از بنی‏امیّه و از خویشاوندان خلیفه بود. وقتی که وارد شد، همه تعجّب کردند؛ یعنی چه؟ آخر این آدم، آدمی است که حکومت به او بدهند؟! چون ولید، هم به حماقت معروف بود، هم به فساد! این ولید، همان کسی است که آیه‏ی شریفه «ان جاءکم فاسق بنبأ فتبیّنوا» درباره اوست. قرآن اسم او را «فاسق» گذاشته است؛ چون خبری آورد و عدّه‏ای در خطر افتادند و بعد آیه آمد که «ان جاءکم فاسق بنبأ فتبیّنوا»؛ اگر فاسقی خبری آورد، بروید به تحقیق بپردازید؛ به حرفش گوش نکنید. آن فاسق، همین «ولید» بود. این، متعلّق به زمان پیامبر است. معیارها و ارزشها و جابه‏جایی آدمها را ببینید! این آدمی که در زمان پیامبر، در قرآن به نام «فاسق» آمده بود و همان قرآن را هم مردم هر روز می‏خواندند، در کوفه حاکم شده است! هم «سعدبن ابی وقّاص» و هم «عبداللَّه بن مسعود». هر دو تعجّب کردند! «عبداللَّه‏بن مسعود» وقتی چشمش به او افتاد، گفت من نمی‏دانم تو بعد از این که ما از مدینه آمدیم، آدم صالحی شدی یا نه! عبارتش این است: «ماادری اصلحت بعدنا ام فسد النّاس»؛ تو صالح نشدی، مردم فاسد شدند که مثل تویی را به عنوان امیر به شهری فرستادند! «سعدبن‏ابی‏وقّاص» هم تعجّب کرد؛ منتها از بُعد دیگری. گفت: «اکست بعدنا ام حمقنا بعدک»؛ تو که آدم احمقی بودی، حالا آدم باهوشی شده‏ای، یا ما این‏قدر احمق شده‏ایم که تو بر ما ترجیح پیدا کرده‏ای؟! ولید در جوابش برگشت گفت: «لاتجز عنّ ابااسحق»؛ ناراحت نشو «سعدبن ابی وقّاص»، «کل ذلک لم یکن»؛ نه ما زیرک شده‏ایم، نه تو احمق شده‏ای؛ «وانّما هوالملک»؛ مسأله، مسأله پادشاهی است! ـ تبدیل حکومت الهی، خلافت و ولایت به پادشاهی، خودش داستان عجیبی است ـ «یتغدّاه قوم و یتعشاه اخرون»؛ یکی امروز متعلّق به اوست، یکی فردا متعلّق به اوست؛ دست به دست می‏گردد. «سعدبن‏ابی‏وقّاص»، بالأخره صحابی پیامبر بود. این حرف برای او خیلی گوشخراش بود که مسأله، پادشاهی است. «فقال سعد: اراکم جعلتموها ملکاً»؛ گفت: می‏بینیم که شما قضیه خلافت را به پادشاهی تبدیل کرده‏اید.

یک وقت جناب عمر، به جناب سلمان گفت: «أملک انا ام خلیفه؟»؛ به نظر تو، من پادشاهم یا خلیفه؟ سلمان، شخص بزرگ و بسیار معتبری بود؛ از صحابه عالی‏مقام بود؛ نظر و قضاوت او خیلی مهم بود. لذا عمر در زمان خلافت، به او این حرف را گفت. «قال له سلمان»، سلمان در جواب گفت: «ان انت جبیت من ارض المسلمین درهماً او اقلّ او اکثر»؛ اگر تو از اموال مردم یک درهم، یا کمتر از یک درهم، یا بیشتر از یک درهم برداری، «و وضعته فی غیر حقّه»؛ نه این‏که برای خودت برداری؛ در جایی که حقّ آن نیست، آن را بگذاری، «فانت ملک لا خلیفه»، در آن صورت تو پادشاه خواهی بود و دیگر خلیفه نیستی. او معیار را بیان کرد. در روایت «ابن اثیر» دارد که «فبکا عمر»؛ عمر گریه کرد. موعظه عجیبی است. مسأله، مسأله خلافت است. ولایت، یعنی حکومتی که همراه با محبّت، همراه با پیوستگی با مردم است، همراه با عاطفه نسبت به آحاد مردم است، فقط فرمانروایی و حکمرانی نیست؛ اما پادشاهی معنایش این نیست و به مردم کاری ندارد. پادشاه، یعنی حاکم و فرمانروا؛ هر کار خودش بخواهد، می‌کند.

اینها مال خواص بود. خواص در مدّت این چند سال، کارشان به این‏جا رسید. البته این مربوط به زمان «خلفای راشدین» است که مواظب بودند، مقیّد بودند، اهمیت می‏دادند، پیامبر را سالهای متمادی درک کرده بودند، فریاد پیامبر هنوز در مدینه طنین‏انداز بود و کسی مثل علی‏بن‏ابی‏طالب در آن جامعه حاضر بود. بعد که قضیه به شام منتقل شد، مسأله از این حرفها بسیار گذشت. این نمونه‏های کوچکی از خواص است.

طبیعی است که وقتی عدالت نباشد، وقتی عبودیّت خدا نباشد، جامعه پوک می‌شود؛ آن وقت ذهنها هم خراب می‌شود. یعنی در آن جامعه‏ای که مسأله ثروت‏اندوزی و گرایش به مال دنیا و دل بستن به حُطام دنیا به این‏جاها می‏رسد، در آن جامعه کسی هم که برای مردم معارف می‌گوید «کعب الاحبار» است؛ یهودی تازه مسلمانی که پیامبر را هم ندیده است! او در زمان پیامبر مسلمان نشده است، زمان ابی‏بکر هم مسلمان نشده است؛ زمان عمر مسلمان شد، و زمان عثمان هم از دنیا رفت! بعضی «کعب الاخبار» تلفّظ می‌کنند که غلط است؛ «کعب الاحبار» درست است. احبار، جمع حبر است. حبر، یعنی عالمِ یهود. این کعب، قطب علمای یهود بود، که آمد مسلمان شد؛ بعد بنا کرد راجع به مسائل اسلامی حرف زدن! او در مجلس جناب عثمان نشسته بود که جناب ابی‏ذر وارد شد؛ چیزی گفت که ابی‏ذر عصبانی شد و گفت که تو حالا داری برای ما از اسلام و احکام اسلامی سخن می‌گویی؟! ما این احکام را خودمان از پیامبر شنیده‏ایم.

وقتی معیارها از دست رفت، وقتی ارزشها ضعیف شد، وقتی ظواهر پوک شد، وقتی دنیاطلبی و مال‏دوستی بر انسانهایی حاکم شد که عمری را با عظمت گذرانده و سالهایی را بی‏اعتنا به زخارف دنیا سپری کرده بودند و توانسته بودند آن پرچم عظیم را بلند کنند، آن وقت در عالم فرهنگ و معارف هم چنین کسی سررشته‏دار امور معارف الهی و اسلامی می‌شود؛ کسی که تازه مسلمان است و هرچه خودش بفهمد، می‌گوید؛ نه آنچه که اسلام گفته است؛ آن وقت بعضی می‌خواهند حرف او را بر حرف مسلمانان سابقه‏دار مقدّم کنند!

این مربوط به خواص است. آن وقت عوام هم که دنباله‏رو خواصند، وقتی خواص به سَمتی رفتند، دنبال آنها حرکت می‌کنند. بزرگترین گناه انسانهای ممتاز و برجسته، اگر انحرافی از آنها سر بزند، این است که انحرافشان موجب انحراف بسیاری از مردم می‌شود. وقتی دیدند سدها شکست، وقتی دیدند کارها برخلاف آنچه که زبانها می‌گویند، جریان دارد و برخلاف آنچه که از پیامبر نقل می‌شود، رفتار می‏گردد، آنها هم آن طرف حرکت می‌کنند.

۱۸/۲/۱۳۷۷

بیانات مقام معظّم رهبری در خطبه‏های نمازجمعه تهران‏

ناکثین، یعنی شکنندگان و در این جا یعنی شکنندگان بیعت. اینها اوّل با امیرالمؤمنین بیعت کردند، ولی بعد بیعت را شکستند. اینها مسلمان بودند و برخلاف گروه اوّل [قاسطین]، خودی بودند؛ منتها خودیهایی که حکومت علی‏بن‏ابی‏طالب را تا آن جایی قبول داشتند که برای آنها سهم قابل قبولی در آن حکومت وجود داشته باشد؛ با آنها مشورت شود، به آنها مسئولیت داده شود، به آنها حکومت داده شود، به اموالی که در اختیارشان هست – ثروتهای باد آورده – تعرّضی نشود؛ نگویند از کجا آورده‏اید! در سال گذشته در همین ایام، من در یکی از خطبه‏های نماز جمعه متنی را خواندم و عرض کردم که وقتی بعضی از اینها از دنیا رفتند چقدر ثروت باقی گذاشتند! این گروه، امیرالمؤمنین را قبول می‌کردند – نه این که قبول نکنند – منتها شرطش این بود که با این چیزها کاری نداشته باشد و نگوید که چرا این اموال را آوردی، چرا گرفتی،چرا می‏خوری، چرا می‏بری؛ این حرفها دیگر در کار نباشد! لذا اوّل هم آمدند و اکثرشان بیعت کردند. البته بعضی هم بیعت نکردند. جناب سعدبن‏ابی وقّاص از همان اوّل هم بیعت نکرد،بعضیهای دیگر از همان اوّل بیعت نکردند؛ لیکن جناب طلحه، جناب زبیر، بزرگان اصحاب و دیگران و دیگران با امیرالمؤمنین بیعت نمودند و تسلیم شدند و قبول کردند؛ منتها سه، چهار ماه که گذشت، دیدند نه، با این حکومت نمی‌شود ساخت؛ زیرا این حکومت، حکومتی است که دوست و آشنا نمی‏شناسد؛ برای خود حقّی قائل نیست؛ برای خانواده خود حقّی قائل نیست؛ برای کسانی‏که سبقت در اسلام دارند، حقّی قائل نیست ـ هرچند خودش به اسلام از همه سابقتر است ـ ملاحظه‏ای در اجرای احکام الهی ندارد. اینها را که دیدند، دیدند نه، با این آدم نمی‌شود ساخت؛ لذا جدا شدند و رفتند و جنگ جمل به راه افتاد که واقعاً فتنه‏ای بود. امّ‏المؤمنین عایشه را هم با خودشان همراه کردند.

زبیر کسی بود که در زمان پیامبر، جزو شخصیتها و برجسته‏ها و پسر عمّه پیامبر و نزدیک به آن حضرت بود. حتّی بعد از دوران پیامبر هم جزو کسانی بود که برای دفاع از امیرالمؤمنین، به سقیفه اعتراض کرد. بله؛ «حکم مستوری و مستی همه بر عاقبت است»! خدا عاقبت همه‏مان را به خیر کند. گاهی اوقات دنیا طلبی، اوضاع گوناگون و جلوه‏های دنیا، آن‏چنان اثرهایی می‌گذارد، آن چنان تغییرهایی در برخی از شخصیتها به‏وجود می‏آورد که انسان نسبت به خواص هم گاهی اوقات دچار اشکال می‌شود.

۱۸/۱۰/۱۳۷۷

خطبه‏های مقام معظم رهبری در نماز جمعه تهران‏

او [پیامبر] حافظ و نگهدارنده ضابطه و قانون بود و نمی‏گذاشت قانون ـ چه توسط خودش، و چه توسط دیگران ـ نقض شود. خودش هم محکوم قوانین بود. آیات قرآن هم بر این نکته ناطق است. برطبق همان قوانینی که مردم باید عمل می‌کردند، خود آن بزرگوار هم دقیقاً و به‏شدّت عمل می‌کرد و اجازه نمی‏داد تخلّفی بشود. وقتی که در جنگ بنی‏قریظه مردهای آن طرف را گرفتند؛ خائنهایشان را به قتل رساندند و بقیه را اسیر کردند و اموال و ثروت بنی‏قریظه را آوردند، چند نفر از امّهات مؤمنین ـ که یکی جناب امّ‏المؤمنین زینب بنت جحش است، یکی امّ‏المؤمنین عایشه است، یکی ام‏المؤمنین حفصه است ـ به پیامبر عرض کردند: یا رسول‏اللَّه! این همه طلا و این همه ثروت از یهود آمده، یک مقدار هم به ما بدهید. اما پیامبر اکرم با این که زنها مورد علاقه‏اش بودند؛ به آنها محبت داشت و نسبت به آنها بسیار خوشرفتار بود، حاضر نشد به خواسته‏شان عمل کند. اگر پیامبر می‏خواست از آن ثروتها به همسران خود بدهد، مسلمانان هم حرفی نداشتند؛ لیکن او حاضر نشد. بعد که زیاد اصرار کردند، پیامبر با آنها حالت کناره‏گیری به خود گرفت و یک ماه از زنان خودش دوری کرد که از او چنان توقّعی کردند. بعد آیات شریفه سوره احزاب نازل شد: «یا نساء النبی لستنّ کأحد من النّساء»، «یا ایّها النّبی قل لازواجک ان کنتنّ تردن الحیاه الدّنیا و زینتها فتعالین امتّعکنّ و اسّرحکن سراحا جمیلا. و ان کنتنّ تردن اللَّه و رسوله والدّار الاخره فأن اللَّه اعدّ للمحسنات منکنّ أجرا عظیما». پیامبر فرمود: اگر می‌خواهید با من زندگی کنید، زندگی زاهدانه است و تخطّی از قانون ممکن نیست.

۲۳/۲/۱۳۷۹

بیانات مقام معظم رهبری در خطبه‏های نمازجمعه تهران‏

در نظر امیرالمؤمنین علیه‏الصّلاهوالسّلام منصب حکومتی نباید وسیله‏ای برای راحتی و عیش و کسب دنیا برای خود باشد. این یک کاسبی مثل بقیه کاسبیها نیست؛ این یک مسئولیت پذیری است. اشتغال به این مسئولیت نمی‌تواند برای این باشد که انسان چیزی به دست آورد، مالی جمع کند، آینده خود و فرزندانش را از این راه تأمین کند و یا در دنیا خوش بگذراند. پس هدف از قبول مناصب دولتی در نظام جمهوری اسلامی و نظام اسلامی چه باید باشد؟ هدف باید اجرای عدالت، تأمین آسایش مردم، فراهم کردن زمینه جامعه انسانی برای شکفتن استعدادها، برای تعالی انسانها و برای هدایت و صلاح بنی‏آدم باشد. وقتی که در نظر امیرالمؤمنین علیه‏الصّلاهوالسّلام هدف این شد، آن‏گاه این بیاناتی که از آن بزرگوار می‏شنویم، همه معنا پیدا می‌کند.

امیرالمؤمنین می‌فرماید: من آماده‏ام که سخت‏ترین شرایط زندگی را برای خودم به وجود آورم؛ اما خدا را در حالی که به یکی از بندگان او ظلم کرده‏ام، ملاقات نکنم؛ «واللَّه لان ابیت علی حسک السّعدان مسهّدا و اجرّ فی الاغلال مصفّدا»؛ اگر مرا با بدن برهنه بر روی خارها بیندازند، یا با زنجیرهای گران، دست و پایم را ببندند و روی زمین بکشانند، این شکنجه جسمانی برای من قابل قبولتر و محبوبتر است از این‏که «القی اللَّه و رسوله یوم القیامه ظالما لبعض العباد و غاصباً لِشی‏ءٍ من الحطام»؛ خدا را در حالی ملاقات کنم که به یک نفر ظلم کرده‏ام، یا مال دنیا را برای خود جمع کرده‏ام.

آن حضرت [امیرالمؤمنین] در جایی از نهج‏البلاغه می‌فرماید: «ان‏اللَّه تعالی فرض علی ائمّه الحق ان یقدّروا انفسهم بضعفه النّاس»؛ یعنی صاحبان مناصب در نظام حق، حق ندارند خودشان را با اعیان و اشراف مقایسه کنند و بگویند چون اشراف و اعیان این‏گونه خانه و زندگی دارند و این‏طور گذران می‌کنند، پس ما هم که صاحب این منصب و این مسئولیت در جمهوری اسلامی یا در نظام اسلامی و حاکمیت اسلامی هستیم، سعی کنیم مثل آنها زندگی کنیم؛ یا این‏که چون رؤسا و مسئولان و وزرای کشورهای دیگر در نظامهای غیر الهی و غیر حق این‏طور زندگی می‌کنند، این‏طور خوشگذرانی می‌کنند و این‏گونه از امکانات مادی استفاده می‌کنند، ما هم بایستی همان‏طور زندگی کنیم؛ نه. حق ندارند زندگیشان را با اعیان و اشراف و متمکّنان و یا با منحرفان اندازه‏گیری کنند. پس با چه کسانی باید زندگی خودشان را اندازه بگیرند؟ «ان یقدّروا انفسهم بضعفه النّاس»؛ با مردم معمولی، آن هم ضعیفها و پایین‏ترهایشان. در این عبارت، این تعبیر نیست که مثل آنها زندگی کن ـ ممکن است هر کسی نتواند آن‏گونه زندگی را بر خودش تنگ بگیرد ـ اما این هست که خودت را با او اندازه بگیر و با او مقایسه کن؛ نه با اعیان و اشراف و با فلان پولدار و فلان سرمایه دار. مسئول و صاحب یک منصب در نظام اسلامی و نظام حق، نباید طوری زندگی کند که باب اعیان و اشراف و متمکّنان و برخورداران جامعه، یا مسئولان کشورهای غیر اسلامی است. این فرهنگ غلطی است که هرکس در مسئولیتهای دولتی به مقام و مسئولیتی رسید، باید فلان طور خانه، یا فلان طور وسیله رفت و آمد، یا فلان طور امکانات زندگی داشته باشد؛ نه، دستور امیرالمؤمنین این نیست؛ فقط مربوط به آن زمان هم نیست؛ مربوط به همه زمانهاست. آن زمان هم این‏گونه نبود که همه مردم فقیر باشند. فتوحات اسلامی شده بود؛ در کشور اسلامی ثروتهایی وجود داشت و ثروتمندان و تجّاری بودند که ـ از راه حرام یا حلال، فعلاً کاری نداریم ـ زندگیهایشان، زندگیهای برخوردارانه بود. امیرالمؤمنین در همین زمان می‌فرماید نباید زندگی شما، زندگی برخوردارانه باشد.؛ این مربوط به مسئولان و صاحبان مناصب در نظام اسلامی است که باید خودشان را با مردمِ ضعیف بسنجند، نه با برخورداران جامعه.

آن حضرت [امیرالمؤمنین] در نامه دیگری به اشعث‏بن‏قیس می‌فرماید: «وانّ عملک لیس لک بطعمه ولکنّه فی عنقک امانه»؛ یعنی این مسئولیت و منصبی که در نظام اسلامی داری، طعمه و سرمایه و کاسبی نیست ـ اشتباه نشود ـ مسئولیت در نظام اسلامی باری بر دوش انسان است که باید آن را به خاطر هدف و نیّتی تحمّل کند. برداشت صحیح از دولت اسلامی و مسئولیت اسلامی این است.

۲۵/۹/۱۳۷۹

بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در خطبه‏های نماز جمعه تهران‏

مسأله‏ی ساده‏زیستی شعار بسیار مهمی است؛ این را نباید دست‏کم گرفت. یک وقت هست که ما در زندگی شخصی خود مثلاً حرکت اشراف‏گونه‏یی داریم بین خودمان و خدا؛ که اگر حرام باشد، حرام است؛ اگر مکروه باشد، مکروه است؛ اگر مباح باشد، مباح است؛ اما یک وقت هست که ما جلوی چشم مردم یک مانور اشرافی‏گری می‏دهیم؛ این دیگر مباح و مکروه ندارد؛ همه‏اش حرام است؛ به‏خاطر این‏که تعلیم‏دهنده‏ی اشرافی‏گری است به: اولاً زیردست‏های خودمان، ثانیاً آحاد مردم به این کار تشویق می‌شوند. ما نباید مردم را به این کار تشویق کنیم. ممکن است در داخل جامعه کسانی پولدار باشند و ریخت و پاش کنند ـ البته این کار بدی است، ولی به خودشان مربوط است ـ اما ریخت و پاش ما اولاً از جیبمان نیست، از بیت‏المال است؛ ثانیاً ریخت و پاش ما مشوق ریخت و پاش دیگران است. واقعاً «النّاس علی دین ملوکهم». ملوک در این‏جا به معنی پادشاهان نیست که بگوییم ما پادشاه نداریم؛ نه، ملوک شماها هستید؛ النّاس علی دین ماها.

در یکی از تاریخ‏ها خواندم زمانی که ولیدبن‏عبدالملک خلیفه شده بود، چون خیلی اهل جمع‏کردن ثروت و جواهرات و اشیاء قیمتی بود، مردم کوچه و بازار وقتی به همدیگر می‏رسیدند، مکالماتشان از این قبیل بود: آقا! فلان لباس را آوردند، شما خریدید؟ آقا! فلان نگین را فلان کس آورده، شما خریدید؟ یعنی مردم همه‏اش راجع به خرید و فروش وسایل و اشیاء زینتی و امثال اینها حرف می‏زدند. بعد از ولید، سلیمان‏بن‏عبدالملک خلیفه شد. او اهل ساختمان‏سازی بود و به کاخ‏سازی و ساختمان‏سازی خیلی عشق می‏ورزید. این مورخ می‌گوید مردم حتّی وقتی برای نماز به مسجد می‏آمدند، یکی می‏گفت: آقا! شما کار ساختمانی منزلتان را تمام کردید؟ دیگری می‏گفت: آقا! شما فلان خانه یا زمین را خریدید؟ دیگری می‏گفت: آقا! شما آن دو اتاق را اضافه کردید؟ حرفهایشان همه از این قبیل بود. بعد از این دو نفر، عمربن‏عبدالعزیز آمد. او اهل عبادت بود. مورخ می‌گوید مردمِ کوچه و بازار وقتی به هم می‏رسیدند، یکی می‏گفت: آقا! راستی شما دیروز دعای ماه رجب را خواندید؟ دیگری می‏گفت: آن دو رکعت نماز را خواندید؟ بنابراین رفتار ماها یک تأثیر قهری در رفتار مردم دارد. ساده‏زیستی بسیار چیز خوبی است.

۸/۶/۱۳۸۴

بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی‏ در دیدار رئیس جمهور و هیأت وزیران‏‏

این بلیه [دنیاطلبی] در دنیای اسلام و در دورانی که امیرالمؤمنین بر سرکار آمد، وجود داشت که موجب شده بود حق صریح، یعنی کسی مثل علی‏بن‏ابی‏طالب (علیه‏السّلام) مورد خدشه و مناقشه قرار بگیرد؛ کسانی مقام او، معنویت او، سابقه‏ی او، صلاحیتهای بی‏نظیر او را برای مدیریت جامعه‏ی اسلامی ندیده بگیرند و با او معارضه و مبارزه کنند. این، بر اثر دنیاطلبی بود. راز انحرافی که آن روز امیرالمؤمنین در مقابل خود ملاحظه می‌کرد ـ و نهج‏البلاغه پر است از بیان این انحرافها ـ عبارت بود از دنیاطلبی. شما امروز به دنیا نگاه کنید، همین را مشاهده می‌کنید. وقتی عناصر دنیاطلب، فرصت‏طلب، متجاوز، زمام کارها را در سطح عالم در دست گرفتند، همانی می‌شود که ملاحظه می‌کنید. اولاً به حقوق انسانها ظلم می‌شود؛ ثانیاً حق و سهم آحاد بشر از این سفره‏ی عظیم طبیعت الهی و موهبت الهی ندیده گرفته می‌شود؛ ثالثاً همین دنیاطلبان برای اینکه به مقاصد خودشان برسند، در جامعه فتنه ایجاد می‌کنند؛ جنگها، تبلیغات دروغین، سیاست‏بازی‏های ناجوانمردانه؛ اینها ناشی از همین دنیاطلبی‏هاست. در محیط فتنه ـ محیط فتنه به معنای محیط غبارآلود است ـ و وقتی فتنه در جامعه‏ای به وجود آمد، فضای ذهنی مردم مثل محیطِ غبارآلود و مه‏آلود است که گاهی انسان نمی‌تواند دو متری خودش را هم ببیند. یک چنین وضعی به وجود می‏آید. در یک چنین وضعیتی است که خیلی‏ها اشتباه می‌کنند، بصیرتشان را از دست می‌دهند. تعصبهای بیخود، عصبیتهای جاهلی در چنین فضائی رشد پیدا می‌کند. آن وقت می‏بینید محور دنیاطلبانند، اما یک عده کسانی که اهل دنیا هم نیستند، به خاطر فتنه در جهت هدفهای آنها حرکت می‌کنند؛ وضع دنیا اینجور می‌شود. بنابراین «الدّنیا رأس کلّ خطیئه». حب دنیا، دل بستن به دنیا، در رأس همه‏ی خطایا و همه‏ی گناهان است. امیرالمؤمنین به این نکته توجه می‌دهد. این برنامه‏ی تربیت اخلاقی امیرالمؤمنین است.

این بزرگوار در همین قضایای سیاسی زمان خود، وقتی در جنگ صفین یک نفر آمد راجع به قضایای سقیفه و این چیزها سؤال کرد، حضرت با تندی به او جواب دادند، فرمودند: «یا اخا بنی‏اسد انّک لقلق الوضین ترسل فی غیر سدد»؛ جای حرف را نمی‌دانی، نمی‌فهمی چه بگوئی، کجا بگوئی، حالا در اثنای این حادثه‏ی عظیم نظامی و سیاسی، آمدی از گذشته سؤال می‌کنی که قضیه‏ی سقیفه چه بود! ولیکن در عین حال یک کلمه جواب او را می‌دهند، می‌فرمایند لیکن تو حق سؤال کردن داشتی، چون سؤال کردی، حق داری و من باید جواب بدهم؛ «فانّها کانت اثره شحّت علیها نفوس قوم و سخت عنها نفوس اخرین»؛ این یک امتیازطلبی بود؛ یک عده‏ای چشم پوشیدند، یک عده‏ای به آن چنگ انداختند. مسئله‏ی چشم پوشیدن؛ یعنی قدرت‏طلبی، دنبال جاه و مقام رفتن، دنبال دنیا به هر شکل آن رفتن، از نظر امیرالمؤمنین در همه‏ی زمانها محکوم و مردود است. این آن روحیه‏ی امیرالمؤمنین است که می‌خواهد به ما این روحیه را تعلیم بدهد؛ باید ما از امیرالمؤمنین این را درس بگیریم؛ یاد خدا و توجه به ذکر و مناجات الهی، مهمترین علاجی است که امیرالمؤمنین برای این کار دارد.

۳۰/۶/۱۳۸۷

خطبه‌های نماز جمعه تهران در روز هجدهم رمضان ۱۴۲۹