دنیاطلبی
نگاهی دینی به خوی اشرافیگری
مفهوم استکبار در قرآن همین است که عنصری یا شخصی یا جمعی یا جناحی، خود را بالاتر از حق بهحساب آورد و زیر بار حق نرود و خود و قدرتش را ملاک حق قرار بدهد! اولین مستکبر در تاریخی که قرآن برای ما ترسیم میکند، ابلیس است: «ابی واستکبر». او، اولین مستکبر است.
در طول دعوت انبیا، مستکبران کسانی بودند که دعوت الهی و توحید را قبول نکردند و با آن به مقابله برخاستند و زور گفتند: «قال الملأ الّذین استکبروا من قومه لنخرجنّک یا شعیب» وقتی پیامبر سخن حق میگوید و مردم را به حق دعوت میکند، مستکبران میگویند: اگر زیاد حرف بزنی، تو را اخراج میکنیم!
۱۰/۸/۱۳۶۸
سخنرانی در دیدار با گروه کثیری از دانشجویان و دانشآموزان، بهمناسبت سیزدهم آبان ماه (روز ملی مبارزه با استکبار)
تکبر حالتی است که اگر در کسی وجود داشت، او دچار خودشگفتی میشود و وقتی خودش، کارش، معلوماتش و خصوصیاتِ فردیش را مورد توجه قرار میدهد، حس اعجاب به او دست میدهد و به نظرش بزرگ و زیبا و مطلوب میآید. شاید بشود گفت که بزرگترین مانع و بدترین درد و بیماری در راه تکامل بشری، عبارت از خود را بزرگ دیدن، خود را پاک و بیغش دیدن، خود را قدرتمند و توانا دیدن و خود را برتر از دیگران مشاهده کردن است.
یکی از خصوصیات تکبر، این است که انسان خودش را از دیگران بزرگتر ببیند. معنای تکبر این نیست؛ این یکی از خصوصیات تکبر است. این، چیز خیلی خطرناک و عجیبی است. انسان وقتی آیات قرآن را ملاحظه میکند، میبیند روی این صفت ـ که با اسمهای گوناگونی هم از آن یاد شده: استعلا، علوّ، استکبار، تکبرـ خیلی تکیه شده و انسان مؤمن که در راه خدا حرکت میکند، از این خصوصیت خیلی برحذر داشته شده است.
برای کسی که خود را مقتدر ببیند، تکبر فرق نمیکند. این، نوعی از تکبر است. انسان خود را دارای قدرت و غنا و بینیازی احساس کند، یا خود را دارای علم و دانش احساس کند و هر چیزی که به او عرضه میشود، چون به علم و دانش خود خیلی معتقد است، همه چیز را با دانش خود تطبیق بکند؛ هرچه در دایرهی علم او گنجید، آن درست است؛ هر چیزی در دایرهی علم او نگنجید، آن را رد خواهد کرد! این هم شعبهیی از تکبر و یکی از انواع خطرناک آن است. حتّی برای کسانی هم که اهل عبادت و زهد و توجه به خدا و تلاش معنوی هستند، تکبر در کار و رشتهی خودشان وجود دارد. همان عُجبی که انسانِ عابد و زاهد، به عبادت خود پیدا میکند، یکی از شعب تکبر است؛ خود را بزرگ دیدن، خود را پاک دیدن، خود را برتر از دیگران دیدن.
شب قدر را کسی به دعا و مناجات و گریه و توجه به خدا و نماز و استغفار و امثال اینها بگذراند، بعد فردای آن روز، وقتی که در بین جمع میآید و مردم را در خیابانها مشغول کار خودشان میبیند، در دل خود بگوید: ای بیچارهها! شما دیشب در چه حالی بودید، ما چه حالی داشتیم؛ شما غافل بودید! یعنی خود را از دیگران بالاتر حساب کند و این چنین بپندارد. هرکدام از اینها باشد، برای پیشرفت تکاملی انسان، سم قاتل است. امثال ما افراد معمولی، دچار تکبرهای عامیانه هستیم. آن کسانی که در درجات معنوی سیر میکنند و مقامات بالاتری را میبینند، آنها هم در هر رتبه و شأنی که باشند، ممکن است دچار تکبر و اعجاب به نفس و خودبزرگبینی بشوند، که برای آنها خطر عظیمی است. این، برای هر کسی در هر مرتبهیی، خطر است.
آن چیزی که برای انسان خطرناک است، همین احساس استغنا و بینیازی و قدرت و اتکا به دانایی خویشتن است. قرآن کریم، داستان قارون را نقل میکند و میگوید، وقتی که به او نصیحت میکردند، او در جواب میگفت: «انّما اوتیته علی علم»: من از روی علم و دانش، این ثروت را به دست آوردم و متعلق به خودم است. این غرور، فخر، تکبر، تکیه به آنچه که در انسان هست و چیز کم و ناچیزی است و انسان آن را چیزی میانگارد و خیال میکند زیاد است، بزرگترین بلیههاست.
۳۰/۱/۱۳۶۹
سخنرانی در دیدار با اقشار مختلف مردم (روز بیستوسوم ماه مبارک رمضان)
به نظر میرسد که استکبار، غیر از تکبّر است. شاید این طور بشود گفت که تکبّر، بیشتر به یک صفت قلبی و روحی اشاره میکند؛ یعنی انسان خود را برتر از دیگران بداند و بگیرد. استکبار، بیشتر به جنبهی عملی تکبّر توجّه دارد. یعنی کسی که کبر میورزد و خود را بالاتر از دیگران میداند، در رفتار خود با دیگران هم، طوری کار را سازماندهی میکند که این تکبّر، در عمل مشخّص و واضح میشود. دیگران را حقیر میکند، به دیگران اهانت میکند، در کار دیگران دخالت میکند و برای دیگران، به عنوان تصمیمگیرنده ظاهر میشود.
این، معنای استکبار است که در آیه کریمه قرآن هم، آن جایی که درباره مستکبران سخن میگوید، میفرماید: «فلما جاءهم نذیر مازادهم الاّنفورا، استکباراً فیالارض و مکر السّئ». یعنی در مقابل پیامبر و حرف حق، استکبار ورزیدند. نگفتند ما بالاتریم؛ بلکه این بالاتر بودن را، این بیشتر حق داشتن یا برای خود حقِّ بیشتری قائل بودن را، در عمل سازماندهی کردند؛ یعنی همان جنگهای طولانی و تمام نشدنی جبهه کفر و عناد و طغیان، با جبهه پیام حق و معنویت و نور و هدایت.
۹/۸/۱۳۷۵
بیانات مقام معظم رهبری به مناسبت روز مبارزه با استکبار جهانی
جمله امیرالمؤمنین معروف است که فرمود: «انّ عملک لیس لک بطعمه»؛ این طعمهای نیست که تو به دست آورده باشی و بخواهی از آن، لقمهی چربی بزنی؛ «ولکنّه فی عنقک امانه»؛ این یک امانت و مسئولیت بر دوش شماست. از فرصتهای شغلی نباید استفادهی شخصی شود. نباید ریخت و پاش صورت گیرد.
خدای متعال در قرآن میفرماید: «و اذا اردنا أن نهلک قریه أمرنا مترفیها ففسقوا فیها»؛ وقتی میخواهیم جامعهای را نابود کنیم ـ ساز و کار و طبیعتش در سنّت الهی این است ـ مترفین و پولدارهاشان فسق میکنند؛ «فحقّ علیها القول فدمّرناها تدمیرا»؛ بعد عذاب الهی بر اینها نازل میشود. لازمه فسق آنها، ورود عذاب الهی است؛ برو برگرد هم ندارد؛ یعنی این ساز و کار روی همه جوامع اثر میکند.
۵/۶/۱۳۸۰
بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار رئیس جمهور و اعضای هیأت دولت
حضرت [امیرالمؤمنین] نگاه حکیمانهیی دارد. ما هم در همین مدتهایی که دستمان توی کار بوده، این را واقعاً دیدیم، لمس کردیم. «و لیس احد من الرعیه اثقل علی الوالی مؤونه فی الرخاء، و اقل معونه له فی البلاء، و اکره للانصاف، و اسأل بالالحاف، و اقل شکوا عند الاعطاء، و ابطا عذرا عند المنع، و اضعف صبرا عند ملمات الدهر من اهل الخاصه»؛ گروههای خاص در همهجا مایهی اذیتند؛ اولاً در وقت رخاء و آسایش و فراوانی، مؤونهشان بر والی از همه بیشتر است؛ توقعاتشان زیاد است؛ فلان چیز را به ما بدهید، فلان امکان را به ما بدهید. هنگام آسایش و راحتی کشور و دولت، که امنیت است و جنگی نیست و مشکلی نیست، بیشترین هزینه را بر حکومت غالباً همین گروههای خاص دارند. ما روی ضعف خودمان میگوییم غالباً، اما حضرت نه، بهطور مطلق حکم کلی صادر میکنند: «و اقلّ معونه له فی البلاء»؛ در سختیها کمترین مقدارِ کمک را اینها میکنند. مثلاً اگر جنگی پیش میآید، ناامنییی پیش میآید، دشمنی حمله میکند، از این گروههای خاص هیچ خبری نیست؛ کمتر در میدان هستند. «و اکره للانصاف»؛ از همه نسبت به انصاف، ناخشنودتر و کارهترند؛ از انصاف و عدل و مساوات، بیشتر از همه، اینها بدشان میآید. «و اسأل بالالحاف»؛ از همه مصرتر در درخواست، اینهایند. البته مردم معمولی هم نامه مینویسند و چیزی را درخواست میکنند؛ یکوقت انسان امکان دارد، اجابت میکند؛ یک وقت هم اجابت نمیکند؛ دیگر دفعهی دوم و سومی ندارد. اما گروههای خاص ـ اینهایی که جزو ویژهخواران سیاسی و اقتصادیاند ـ اگر چیزی میخواهند، مثل کنه میچسبند. الحاف، یعنی الحاح و اصرار. ول نمیکنند تا بالاخره یک چیزی بکنند و ببرند.
«و اقل شکرا عنه الاعطاء»؛ وقتی به آنها چیزی میدهی، کمترین سپاس را میگزارند؛ کأنه حقی بوده و باید به آنها میرسیده؛ هیچ شکرگزاری ندارند. مردم عادی و معمولی نه؛ اگر در فلان گوشهی محروم مملکت، شما مدرسهی کوچکی میسازید، دعا میکنند، محبت میکنند، شکرگزاری میکنند. در مقابل، اگر بهترین امکانات را هم به آن افراد بدهید، کمسپاسترین هستند.
«و ابطأ عذراً عند المنع»؛ وقتی انسان چیزی به آنها نمیدهد، اگر عذری هم داشته باشد، اینها عذر را قبول نمیکنند. «و اضعف صبراً عند ملمات الدهر»؛ وقتی مشکلات زمانه پیش میآید، اینها از همه کم صبرترند. اگر بلای طبیعی یا بلایای اجتماعی پیش بیاید، از همه کم صبرتر و نقزنتر اینهایند؛ بیصبری نشان میدهند و هی پا به زمین میکوبند. «و انّما عماد الدّین و جماع المسلمین و العده للاعداء العامه من الامه»؛ پایهی دین، تودهی مردمند. این جمله را امیرالمؤمنین دارد میگوید. این اگر پوپولیسم هم هست، پوپولیسمِ علوی است؛ مورد احترام و تقدیس ماست. «والعده للاعداء»؛ در مقابلِ دشمن، عُده و امکان و استعداد عبارتند از همین عامه. «فلیکن صغوک لهم و میلک معهم»؛ میل و گرایش عمومیات به طرف عامه باشد.
۱۷/۷/۱۳۸۴
بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار اعضای هیأت دولت
در سورهی «هود» خدای متعال به پیغمبر میفرماید: «فاستقم کما امرت و من تاب معک و لا تطغوا». یک روایتی از پیغمبر هست که فرمود: «شیّبتنی سوره هود»؛ یعنی سورهی «هود» من را پیر کرد؛ از بس بار این سوره سنگین بود. کجای سورهی هود؟ نقل شده است که مراد، همین آیهی «فاستقم کما امرت» است. چرا پیغمبر را پیر کند؟ چون در این آیه میفرماید: همچنانی که به تو دستور دادیم، در این راه ایستادگی کن، استقامت کن و صبر نشان بده. خود این ایستادگی کار دشواری است. پیغمبر فقط مأمور نیست که خودش ایستادگی کند؛ باید خیل عظیم مؤمنان را هم در همین راه به ایستادگی وادار کند. انسانهایی که از یک طرف در معرض هجوم بلایا و مشکلات زندگی هستند ـ دشمنان، توطئهگران، بدخواهان و قدرتهای مسلط – و از طرف دیگر، مورد تهاجم هواهای نفسانی خودشان هستند ـ خواهشهای نفسانی و دل بیطاقت انسان که از زر و زیور دنیا مجذوب میشود و به سمت آنها کشیده میشود ـ از این صراط مستقیم، به چپ یا راست انحراف پیدا میکنند. محبت طلا و نقره، محبت پول، محبت شهوات جنسی، محبت مقام و اینها، چیزهایی است که هر کدام، یک کمندی بر گردن دل انسان میاندازند و آن را به سمت خودش میکشانند. مقاومت و ایستادگی در مقابل اینها که انسان پایش نلغزد: «و من تاب معک»؛ مؤمنین را در بین این دو جاذبهی قوی ـ جاذبهی فشار دشمن و جاذبهی فشار درونی دل هوسران ـ و این دو مغناطیس، در خط مستقیم نگه داشتن و هدایت کردن، به گمان زیاد، این، آن کاری است که پیغمبر را پیر کرد.
۶/۱/۱۳۸۵
بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار عمومی بسیجیان
اگر ما در یک جامعهای یا در سطح دنیا کجرفتاریهائی را مشاهده میکنیم، باید ریشهی آنها را در خُلقیات ناپسند ملاحظه کنیم. این حقیقت، امیرالمؤمنین را به بیان یک حقیقت مهمتری وادار میکند و آن حقیقتِ بالاتر این است که اغلب این خصال باطل و مضر در انسانها، بر میگردد به دنیاطلبی. لذا امیرالمؤمنین میفرماید: «الدّنیا رأس کلّ خطیئه»؛ دنیاطلبی ریشه و مرکز اصلی همهی خطاهای ماست، که در زندگی جمعی ما، در زندگی فردی ما، این خطاها اثر میگذارد. خوب، معنای دنیاطلبی چیست؟ دنیا چیست؟
دنیا عبارت است از همین طبیعت عظیمی که خدای متعال خلق کرده است و در اختیار انسانها قرار داده است؛ دنیا یعنی این. همهی این مواهبی که خدای متعال در عرصهی گیتی آفریده است، مجموعهی چیزهائی هستند که دنیا را تشکیل میدهند. اولش عمر خود ماست. درآمدهای دنیوی و حاصل تلاشهای دنیوی، اینها همه دنیاست؛ فرزند، دنیاست؛ مال، دنیاست؛ علم، دنیاست؛ منابع طبیعی، دنیاست؛ این آبها، این ذخائر معدنی، همهی این چیزهائی که در عالم طبیعت انسان ملاحظه میکند، اینها همین دنیا هستند؛ یعنی چیزهائی که اجزاء زندگی این جهانی ما را تشکیل میدهد. خوب، کجای این بد است. یک دسته از آثار شرعی و اسلامی و معارفی به ما میگوید که دنیا را آباد کنید: «خلق لکم ما فی الارض جمیعا»؛ بروید دنیا را تحقق ببخشید، آباد کنید، بهرهبرداری از نعم طبیعی را برای خودتان، برای مردم آماده کنید. یک دسته از روایات اینهاست: «الدّنیا مزرعه الاخره»، «متجر عباداللَّه»؛ از این قبیل تعبیرات وجود دارد که اینها همه، نگاه مثبت به دنیا را نشان میدهد.
یک دسته از بیانات اسلامی و معارفی ما هم، دنیا را رأس خطایا و ریشهی گناهان به حساب میآورد. این ماحصل مطلبی که از این دو مجموعهی معارفی به دست میآید، حرف روشنی است ـ البته بحثهای تحلیلی و عمیق برای این کارها باید بشود و لازم است و شده؛ بحثهای خوبی هم انجام گرفته است ـ اما خلاصهی مطلب این است که خدای متعال این سفرهی طبیعت را برای افراد انسان گسترده است و همهی آحاد انسان را سفارش کرده است، دستور داده است که این مائدهی طبیعی الهی را هرچه میتوانند بالفعلتر، آمادهتر، رنگینتر در اختیار افراد بشر قرار بدهند و خودشان هم بهره ببرند؛ لکن یک حدود و ضوابط و قواعدی بر این حاکم است؛ یک منطقهی ممنوعهای وجود دارد. دنیای ممدوح این است که انسان این سفرهی طبیعی الهی، این موهبت الهی را آنچنانی که ضوابط و قواعد الهی دستور داده است، بر طبق او رفتار کند، از حدود و ضوابط تخطی نکند، در مناطق ممنوعه قدم نگذارد. دنیای مذموم آن است که انسان این متاعی را که خدای متعال برای افراد بشر قرار داده است، برای خود بخواهد، سهم خود را افزونتر از دیگران بخواهد، به سهم دیگران دستاندازی کند، دلبستگی پیدا کند که این دلبستگی به مقتضای حبّ الشّیء یعمی و یصمّ، انسان را کر و کور میکند، تا آنجا که در راه به دست آوردن چیزی که عاشق و دلبستهی آن هست، هیچ خط قرمزی و هیچ حد و حدودی را رعایت نمیکند؛ این میشود دنیای مذموم. دلبستن به دنیا، سهمخواهی بیش از اندازهی خود، بیش از حق خود، دستاندازی به سهم دیگران، تجاوز به حقوق دیگران؛ این میشود آن دنیای مذموم. مال، دنیاست؛ مقام، دنیاست؛ قدرت، دنیاست؛ محبوبیت، دنیاست؛ نعم دنیا، لذات طبیعی، اینها همه دنیاست. اسلام و ادیان الهی به طور کلی بهرهبرداری از این دنیا را برای انسان مباح قرار دادند؛ اما دستاندازی به حق دیگران، به هم زدن قواعد و قوانین این عالم طبیعت، ظلم کردن به دیگران، خود را غرق در این متاع دنیا کردن و از هدف اصلی و نهائی غافل ماندن را ممنوع دانستهاند؛ مذموم دانستهاند. این دنیا وسیلهی تعالی و تکامل است، هدف نباید قرار بگیرد؛ به اینکه توجه نشد، این دنیا میشود مذموم.
شما اگر سرتاپای نهجالبلاغه را نگاه کنید، میبینید آنچه که امیرالمؤمنین دربارهی بیرغبتی به دنیا، دل نبستن به دنیا، زهد در دنیا بیان فرموده است، از همهی آنچه که در نهجالبلاغه بیان کرده است، بیشتر است؛ این به خاطر همین است. والّا امیرالمؤمنین کسی نبود که از دنیا گوشهگیری کند، انعزال از دنیا داشته باشد؛ نه، برای آبادی دنیا یکی از فعالترین آدمها بود؛ چه در زمان خلافت، چه بعد از خلافت، امیرالمؤمنین جزو کسانی نبود که کار نکنند، دنبال تلاش نروند؛ چرا. معروف است آنوقتی که امیرالمؤمنین در مدینه زندگی میکردند ـ قبل از خلافت ـ باغستانهائی را به دست خودش به وجود آورده بود؛ آب جاری کرده بود؛ نخل به وجود آورده بود. پرداختن به دنیا و به طبیعتی که خدای متعال در اختیار انسان گذاشته است، و ادارهی معیشت مردم، ادارهی امور اقتصادی مردم، فراهم کردن وسائل رونق اقتصادی، اینها همه کارهای مثبت و لازم و جزو وظائف فرد مسلمان و مدیران اسلامی است. امیرالمؤمنین یک چنین آدمی بود؛ اما خود او هیچ دلبستگی نداشت. این وضع امیرالمؤمنین و برنامهی تربیت اخلاقی امیرالمؤمنین است.
علاج دنیاپرستی را هم امیرالمؤمنین در خطبهی متقین بیان فرموده است: «عظم الخالق فی انفسهم فصغر ما دونه فی اعینهم». علاج دلبستن و مجذوب شدن به دنیا این است که انسان تقوا پیشه کند که از خواص تقوا یکی همین است که «عظم الخالق فی انفسهم»؛ خدا در دل انسان، در جان انسان آنچنان جایگاهی پیدا میکند که همه چیز در نظر او کوچک میشود. این مقامات دنیوی، این اموال، این زیبائیها، این جلوههای زندگی مادی، این لذتهای گوناگون در نظر انسان حقیر میشود و بر اثر عظمت یاد الهی در دل انسان، اهمیت پیدا نمیکند. از خصوصیات تقوا همین است. خود او هم ـ امیرالمؤمنین ـ مظهر کامل همین معنا بود. در این خطبهی معروف «نوف بکالی» که حالا من یک فقرهای از آن را بعد عرض میکنم، میگوید حضرت ایستاد روی سنگی، لباس ساده پشمی مندرسِ کمقیمتی بر تن او بود و نعلی از برگ خرما یا از پوست درخت خرما به پای او بود؛ چنین وضعیت فقیرانه و زاهدانهای حاکم و مدیر آن کشور عظیم اسلامی داشت؛ اینجور زندگی میکرد و این بیانات عظیم، این جواهر حکمت را بر زبان جاری میکرد.
۳۰/۶/۱۳۸۷
خطبههای نماز جمعه تهران در روز هجدهم رمضان ۱۴۲۹