دوشنبه , ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
آخرین مقالات :
خانه » رهبری و انتخابات » سیره نبوی (نگاهی به سیره اجتماعی و حکومتی پیامبر خدا)

سیره نبوی (نگاهی به سیره اجتماعی و حکومتی پیامبر خدا)

سیره نبوی

نگاهی به سیره اجتماعی و حکومتی پیامبر خدا

او [پیامبر اکرم]، مسلمانها را دو به دو با هم برادر کرد و طبقات و خانواده‏های اینها و اشرافیگری اشراف مدینه و قریش را رعایت نکرد. غلام سیاهی را با یک شخص بزرگ و آزادشده‏یی را با یک آقازاده‏ی معروف بنی‏هاشم یا قریش برادر کرد.

۲۸/۷/۱۳۶۸

خطبه‏های نماز جمعه‏ی تهران‏

امیرالمؤمنینی که زهدش در زندگی و دنیا مَثَل سایر است و مسلمان و غیرمسلمان آن را می‌دانند، درباره‏ی پیامبر می‌گوید: «قد حقّر الدّنیا و صغّرها و اهون بها و هوّنها»؛ دنیا را تحقیر کرد ـ یعنی همین لذایذ و بهره‏مندیها و برخورداریهای دنیا را کوچک کرد ـ به آنها توهین کرد و سبکشان نمود.

در قُبا برای پیامبر آب آوردند و چیزی هم مثل عسل قاطی آن کردند. پیامبر فرمود: من این را حرام نمی‌کنم، اما نمی‏خورم. این دو، دو چیز است؛ یا آب یا عسل. آن را از ما نخواسته‏اند. اگر از من و شما بخواهند، پدرمان درآمده است! مگر ما می‏توانیم آن‏طور زندگی بکنیم؟ پیداست که آن نفس قدسی ملکوتی، یک چیز دیگر است.

امیرالمؤمنین در همین جمله می‌فرماید که خدای متعال به پیامبر فهماند که اگر من دنیا را به اختیار از تو می‏گیرم، برای این است که چیز شیرینتری به تو بدهم. آن چیز شیرینتر را اولیای خدا می‏دیدند. من و شما آن را حس نمی‌کنیم؛ اما در آن راه باید برویم، در آن راه باید قدم برداریم، کمتر خرج کنیم، کمتر بذل و بخشش بیجا کنیم، کمتر به زندگی شخصی خودمان بپردازیم.

۲۳/۵/۱۳۷۰

سخنرانی در دیدار با مسئولان و کارگزاران نظام جمهوری اسلامی ایران‏

[یک] صحنه از زندگی پیامبر، رفتار آن حضرت با مردم بود. هرگز خلق و خوی مردمی و محبت و رفق به مردم و سعی در استقرار عدالت در میان مردم را فراموش نکرد؛ مانند خود مردم و متن مردم زندگی کرد؛ با آنها نشست‏وبرخاست کرد؛ با غلامان و طبقات پایین جامعه، دوستی و رفاقت کرد؛ با آنها غذا می‏خورد؛ با آنها می‏نشست؛ با آنها محبت و مدارا می‌کرد؛ قدرت، او را عوض نکرد؛ ثروت ملی، او را تغییر نداد؛ رفتار او در دوران سختی و در دورانی که سختی برطرف شده بود، فرقی نکرد؛ در همه حال با مردم و از مردم بود؛ رفقِ به مردم می‌کرد و برای مردم عدالت می‏خواست.

در جنگ خندق، وقتی که مسلمین در مدینه از همه طرف تقریباً محاصره بودند و غذا به مدینه نمی‏آمد و آذوقه‏ی مردم تمام شده بود، به طوری که گاهی دو روز، سه روز کسی غذا گیرش نمی‏آمد که بخورد، در همان حال پیامبر اکرم خودش در خندق کندن در برابر دشمن، با مردم مشارکت می‌کرد و مانند مردم گرسنگی می‏کشید.

در روایت دارد، فاطمه‏ی زهرا(سلام‏اللَّه‏علیها) که برای حسن و حسین ـ که کودکان خردسالی بودند ـ مقداری آرد دست و پا کرده بود و نان مختصری پخته بود، دلش نیامد که پدر خود را گرسنه بگذارد. تکه‏یی از آن نانی که برای بچه‏ها پخته بود، برای پدرش برد. پیامبر فرمود: دخترم! از کجا آورده‏ای؟ گفت: مال بچه‏هاست. پیامبر لقمه‏یی در دهانشان گذاشتند و خوردند. طبق روایت ـ که گمان می‌کنم سند روایت هم سند معتبری است ـ پیامبر فرمود: من سه روز است که هیچ چیز نخورده‏ام! بنابراین، او مثل خود مردم و در کنار مردم بود و با آنها رفق و مدارا می‌کرد؛ چه در این حالت، و چه در دورانی که سختیها برطرف شده بود، مکه فتح شده بود، دشمنان منکوب شده بودند و همه سر جای خود نشسته بودند.

بعد از فتح طائف، غنایم زیادی به دست پیامبر رسید و او آنها را بین مسلمین تقسیم می‌کرد. عده‏یی از مسلمانان ایمانهای راسخ داشتند، که آنها کنار بودند؛ عده‏یی هم از این تازه‏مسلمانان و قبایل اطراف مکه و طائف بودند، که بر سر پیامبر ریختند و غنیمت خواستند؛ پیامبر را اذیت کردند، محاصره کردند؛ پیامبر می‏داد، می‏گرفتند؛ اما باز می‏خواستند! کار به جایی رسید که عبای روی دوش پیامبر هم به دست این عربهای تازه مسلمانِ ناهموار و خشن افتاد! این‏جا هم که در اوج عزت و قدرت بود، پیامبر باز با مردم با همان رفق، با همان مدارا و با همان خوشرویی رفتار کرد؛ با خوش‏اخلاقی و خوش‏خلقی صدایش را بلند کرد و گفت: «ایهاالنّاس ردّوا علی بردی»؛ ای مردم! عبایم را به من برگردانید! این، وضع معاشرت پیامبر با مردم بود.

پیامبر با غلامان نشست‏وبرخاست می‌کرد و با آنها غذا می‏خورد. او بر روی زمین نشسته بود و با عده‏یی از مردمان فقیر غذا می‏خورد. زن بیابان‏نشینی عبور کرد و با تعجب پرسید: یا رسول‏اللَّه! تو مثل بندگان غذا می‏خوری؟! پیامبر تبسمی کردند و فرمودند: «ویحک ای عبد اعبد منّی»؛ از من بنده‏تر کیست.

او لباس ساده می‏پوشید. هر غذایی که در مقابل او بود و فراهم می‏شد، می‏خورد؛ غذای خاصی نمی‏خواست؛ غذایی را به عنوان نامطلوب رد نمی‌کرد. در همه‏ی تاریخ بشریت، این خلقیات بی‏نظیر است. در عین معاشرت، او در کمال نظافت و طهارت ظاهری و معنوی بود، که عبداللَّه‏بن‏عمر گفت: «ما رأیت احدا اجود و لا انجد و لا اشجع و لا اوضأ من رسول‏اللَّه»؛ از او بخشنده‏تر و یاری‏کننده‏تر و شجاعتر و درخشانتر کسی را ندیدم. این، رفتار پیامبر با مردم بود؛ معاشرت انسانی، معاشرت حَسَن، معاشرت مانند خود مردم، بدون تکبر، بدون جبروت. با این‏که پیامبر هیبت الهی و طبیعی داشت و در حضور او مردم دست و پای خودشان را گم می‌کردند، اما او با مردم ملاطفت و خوش‏اخلاقی می‌کرد. وقتی در جمعی نشسته بود، شناخته نمی‏شد که او پیامبر و فرمانده و بزرگ این جمعیت است.

۵/۷/۱۳۷۰

خطبه‏های نماز جمعه‏ی تهران‏

پیامبر در مقابل مردم مثل بندگان غذا می‏خورد و مثل بندگان می‏نشست؛ نه مثل اشراف‏زاده‏ها: «کان رسول‏اللَّه (ص) یأکل اکل العبد و یجلس جلوس العبد»؛ پیامبر جزو فامیلهای اشراف‏زاده بود؛ اما رفتار او با مردم خود، رفتار متواضعانه‏ای بود. به آنها احترام می‌کرد؛ به آنها فخر و تعنّد نمی‏فروخت؛ اما اشاره و نگاه مبارکش بر تن امپراتوران آن روز عالم ـ در سالهای آخر عمرش ـ لرزه می‏انداخت. این عزّت است.

۲۶/۱/۱۳۷۹

بیانات مقام معظم رهبری در خطبه‏های نماز جمعه تهران‏

یک نفر غریب وارد مکه شد و جنسش را فروخت. کسی که جنس را خریده بود، «عاص‏بن‏وائل» نام داشت که مرد گردن‏کلفتِ قلدری از اشراف مکه بود. جنس را که خرید، پولش را نداد. آن مرد غریب به هرکس مراجعه کرد، نتوانست کمکی دریافت کند. لذا بالای کوه ابوقبیس رفت و فریاد زد: ای اولاد فهر! به من ظلم شده است. پیامبر و عمویش زبیر بن عبدالمطلب آن فریاد را شنیدند؛ لذا دور هم جمع شدند و تصمیم گرفتند که از حق او دفاع کنند. بلند شدند پیش «عاص بن وائل» رفتند و گفتند پولش را بده؛ او هم ترسید و مجبور شد پولش را بدهد. این پیمان بین اینها برقرار ماند و تصمیم گرفتند هر بیگانه‏ای وارد مکه شد و مکی‏ها به او ظلم کردند ـ که غالباً هم به بیگانه‏ها و غیرمکی‏ها ظلم می‌کردند ـ اینها از او دفاع کنند. بعد از اسلام، سالها گذشته بود، پیامبر می‏فرمود که من هنوز هم خود را به آن پیمان متعهّد می‏دانم.

اشتباه بعضی این است که خیال می‌کنند ظاهر مرتّب باید با اشرافیگری و با اسراف توأم باشد؛ نه. با لباس وصله‏زده و کهنه هم می‌شود منظّم و تمیز بود. لباس پیامبر وصله زده و کهنه بود؛ اما لباس و سر و رویش تمیز بود.

[پیامبر] زیراندازش یک حصیر بود؛ بالش او از چرمی بود که از لیف خرما پر شده بود؛ قوت غالب او نان جو و خرما بود. نوشته‏اند که هرگز سه روز پشت سر هم از نان گندم ـ نه غذاهای رنگارنگ ـ شکم خود را سیر نکرد. امّ‏المؤمنین عایشه می‌گوید که گاهی یک ماه از مطبخ خانه ما دود بلند نمی‏شد. سوار مرکب بی‏زین و برگ می‏شد. آن روزی که اسبهای قیمتی را با زین و برگهای مجهّز سوار می‏شدند و تفاخر می‌کردند، آن بزرگوار در بسیاری از جاها سوار بر درازگوش می‏شد. حالت تواضع به خود می‏گرفت. با دست خود، کفش خود را وصله می‏زد. این همان کاری است که شاگرد برجسته این مکتب ـ امیرالمؤمنین علیه‏السّلام ـ بارها انجام داد و در روایات راجع به او، این را زیاد شنیده‏اید. در حالی که تحصیل مال از راه حلال را جایز می‏دانست و می‏فرمود: «نعم العون علی تقوی اللَّه الغنی»؛ بروید از طریق حلال ـ نه از راه حرام، نه با تقلّب، نه با دروغ و کلک ـ کسب مال کنید، خود او اگر مالی هم از طریقی به دستش می‏رسید، صرف فقرا می‌کرد.

۲۳/۲/۱۳۷۹

بیانات مقام معظم رهبری در خطبه‏های نمازجمعه تهران‏

وقتی شتر پیغمبر وارد شهر یثرب شد، جلوِ هر کدام از قلعه‏های قبایل که رسید، بزرگان بیرون آمدند و جلوِ شتر را گرفتند: یا رسول‏اللَّه! بیا این‏جا؛ خانه، زندگی، ثروت و راحتی ما در اختیار تو. پیغمبر فرمود: جلوِ این شتر را باز کنید؛ «انّها مأموره»؛ دنبال دستور حرکت می‌کند؛ بگذارید برود. جلوِ شتر را باز کردند تا به محلّه بعدی رسید. باز بزرگان، اشراف، پیرمردان، شخصیّتها و جوانان آمدند جلوِ ناقه پیغمبر را گرفتند: یا رسول‏اللَّه! این‏جا فرود بیا؛ این‏جا خانه توست؛ هرچه بخواهی، در اختیارت می‌گذاریم؛ همه ما در خدمتت هستیم. فرمود: کنار بروید؛ بگذارید شتر به راهش ادامه دهد؛ «انّها مأموره». همین‏طور محلّه به محلّه شتر راه می‏رفت تا به محلّه بنی‏النجار ـ که مادر پیغمبر جزو این خانواده است ـ رسید. مردان بنی‏النجار دایی‏های پیغمبر محسوب می‏شدند؛ لذا جلو آمدند و گفتند: یا رسول‏اللَّه! ما خویشاوند توییم؛ هستی ما در اختیار توست؛ در منزل ما فرود بیا. فرمود: نه؛ «انّها مأموره»؛ کنار بروید. راه را باز کردند. شتر به فقیرنشین‏ترینِ محلّات مدینه آمد و در جایی نشست. همه نگاه کردند ببینند خانه کیست؛ دیدند خانه ابی‏ایّوب انصاری است؛ فقیرترین یا یکی از فقیرترین آدمهای مدینه. خودش و خانواده مستمند و فقیرش آمدند و اثاث پیغمبر را برداشتند و داخل خانه بردند. پیغمبر هم به عنوان میهمان، وارد خانه آنها شد و به اعیان و اشراف و متنفّذان و صاحبانِ قبیله و امثال اینها دست رد زد؛ یعنی موضع اجتماعی خودش را مشخّص کرد؛ معلوم شد که این شخص، وابسته به پول و حیثیت قبیله‏ای و شرفِ ریاست فلان قبیله و وابسته به قوم و خویش و فامیل و آدمهای پُررو و پشت‏هم‏انداز و امثال اینها نیست و نخواهد شد. از همان ساعت و لحظه اوّل مشخّص کرد که در برخورد و تعامل اجتماعی، طرف کدام گروه و طرفدار کدام جمعیت است و وجود او برای چه کسانی بیشتر نافع خواهد بود. همه از پیغمبر و تعالیم او نفع می‏برند؛ اما آن کس که محرومتر است، قهراً حقّ بیشتری می‏برد و باید جبران محرومیتش بشود. جلوِ خانه ابی‏ایّوب انصاری، زمینِ افتاده‏ای بود. فرمود این زمین مال کیست؟ گفتند متعلّق به دو بچه یتیم است. پول از کیسه خود داد و آن زمین را خرید. بعد فرمود در این زمین مسجد می‏سازیم؛ یعنی یک مرکز سیاسی، عبادی، اجتماعی و حکومتی؛ یعنی مرکز تجمّع مردم. جایی به عنوان مرکزیّت لازم بود؛ لذا شروع به ساختن مسجد کردند. زمین مسجد را از کسی نخواست و طلب بخشیدگی نکرد؛ آن را با پول خود خرید. با این‏که آن دو بچه، پدر و مدافع نداشتند؛ اما پیغمبر مثل پدر و مدافع آنها، حقّشان را تمام و کمال رعایت کرد. وقتی بنا شد مسجد بسازند، خود پیغمبر جزو اوّلین کسان یا اوّلین کسی بود که آمد بیل را به دست گرفت و شروع به کندنِ پی مسجد کرد؛ نه به عنوان یک کار تشریفاتی، بلکه واقعاً شروع به کار کرد و عرق ریخت. طوری کار کرد که بعضی از کسانی که کناری نشسته بودند، گفتند ما بنشینیم و پیغمبر این‏طور کار کند!؟ پس ما هم می‏رویم کار می‌کنیم؛ لذا آمدند و مسجد را در مدت کوتاهی ساختند. پیغمبر ـ این رهبر والا و مقتدر ـ نشان داد که هیچ حقّ اختصاصی برای خودش قائل نیست. اگر بناست کاری انجام گیرد، او هم باید در آن سهمی داشته باشد.

اشرافیگری و تعصّبهای خرافی و غرور قبیله‏ای و جدایی قشرهای گوناگون مردم از یکدیگر، مهمترین بلای جوامع متعصّب و جاهلی آن روز عرب بود. پیغمبر با ایجاد اخوّت، اینها را زیر پای خودش له کرد. بین فلان رئیس قبیله با فلان آدم بسیار پایین و متوسّط، اخوّت ایجاد کرد. گفت شما دو نفر با هم برادرید؛ آنها هم با کمال میل این برادری را قبول کردند. اشراف و بزرگان را در کنار بردگانِ مسلمان‏شده و آزادی‏یافته قرار داد و با این کار، همه موانع وحدت اجتماعی را از بین برد. وقتی می‏خواستند برای مسجد، مؤذّن انتخاب کنند، خوش‏صداها و خوش‏قیافه‏ها زیاد بودند، معاریف و شخصیتهای برجسته متعدّد بودند؛ اما از میان همه اینها بلال حبشی را انتخاب کرد. نه زیبایی، نه صوت و نه شرف خانوادگی و پدر و مادری مطرح بود؛ فقط اسلام و ایمان، مجاهدت در راه خدا و نشان دادن فداکاری در این راه ملاک بود. ببینید چطور ارزشها را در عمل مشخّص کرد. بیش از آنچه که حرف او بخواهد در دلها اثر بگذارد، عمل و سیره و ممشای او در دلها اثر گذاشت.

۲۸/۲/۱۳۸۰

بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در خطبه‏های نماز جمعه‏ی تهران‏