راه آن قدر طولاني بود كه با نيم ساعت زودتر راه افتادن و يك نفس دويدن هم به اين زودي ها تمام نمي شد. آن روز هم محمد تمام راه را يك نفس دويد اما باز هم به كلاس دير رسيد. معلم داشت حضور و غياب مي كرد كه پشت در كلاس رسيد، نمي دانست چه كند…. مي ترسيد كه معلم به او چيزي بگويد كمي فكر كرد و به اين نتيجه رسيد كه به هر صورت از درس عقب نمي افتد نفس راحتي كشيد و چند ضربه به در د زد؛ مادرشهيد بروجردی |