دوست داشتم در کنار او باشم.یک روز در روستای کوخان بودیم. دستور داد که با تعدادی از نیروها به طرف بانه بروم . به بهانه ای نرفتم. نزدیک غروب بود. او تا مرا دید ، با عصبانیت گفت : همراه با نیرو... ادامه مطلب
دوست داشتم در کنار او باشم.یک روز در روستای کوخان بودیم. دستور داد که با تعدادی از نیروها به طرف بانه بروم . به بهانه ای نرفتم. نزدیک غروب بود. او تا مرا دید ، با عصبانیت گفت : همراه با نیرو... ادامه مطلب