عنوان یک رزمنده ساده در جبهه خدمت کنی»، من چه عکس العملی نشان خواهم داد؟ از فرماندهی لشکر،حکم فرماندهی تیپ را برایش آورده بودند. سریع با فرمانده لشکر تماس گرفت و گفت: من باید فکر کنم. همین ط... ادامه مطلب
در مقطع دبیرستان تحصیل می کرد. یک روز آمد و اجازه ی رفتن خواست . گفتم : اگر بروی ، من و مادرت تنها و بی کس می شویم. گفت : فرمان امام است باید بروم. اجازه دادیم . غلامحسین با شور و اشتیاق راه... ادامه مطلب
آن روز ها ، سیمان کمیاب بود و او با هزار زحمت برای منزل مسکونیمان چند کیسه فراهم کرده بود و می خواست شروع به کار کند که فهمید مسجد محله برای تعمیرات ، نیاز به سیمان دارد. بدون هیچ تردیدی ، چ... ادامه مطلب
محمد ، سنگ صبور بچه ها بود و در اوج درگیری ها و مقاومت بچه های خرمشهر ، علیرغم فشارهای روحی و جسمی ناشی از شرایط آن روزها از رسیدگی به اوضاع و احوال بچه ها غافل نبود و همواره سعی می کرد که ب... ادامه مطلب
دوست داشتم در کنار او باشم.یک روز در روستای کوخان بودیم. دستور داد که با تعدادی از نیروها به طرف بانه بروم . به بهانه ای نرفتم. نزدیک غروب بود. او تا مرا دید ، با عصبانیت گفت : همراه با نیرو... ادامه مطلب
مراسم بزرگداشت پسر خاله ی شهیدم بود. قبل از شروع مراسم ، سری به مسجد زدم. نزدیک مسجد که شدم صوت قرآن به گوشم خورد. خیلی زیبا بود . وارد که شدم یک نفر بیش تر توی مسجد نبود. نزدیک تر رفتم . شن... ادامه مطلب
جانباز شهید «سیدمجتبی علمدار» در دوران دفاع مقدس، فرمانده گروهان سلمان از گردان مسلم بود و چندین مرتبه مجروح شد. پس از پایان جنگ، در واحد طرح و عملیات لشکر 25 کربلای ساری مشغول به خدمت شد.سی... ادامه مطلب
زندگينامه ي شهيد كاك جلال بارنامه مريوان ، اين شهر مرزي كوچك با تمام زيبايي هاي طبيعي خود، هميشه مظلوم بوده و مردمانش طعم ظلم و ستم را بسيار چشيده اند. قبل از پيروزي انقلاب اسلامي هراس رژيم... ادامه مطلب
*زندگینامه شهید سردار سرتیپ پاسدار محمدعلی الله دادی، در سال 1342 ه.ش، در شهر “پاریز” از توابع شهرستان “سیرجان” واقع در استان “کرمان” چشم به جهان گشود.وی... ادامه مطلب
در پدافند از ، ارتفاعات خیلی به ما سخت گذشت . منطقه وسیع بود ( حدود هفت هشت کیلومتر ) و ما تقریبا در محاصره کامل بودیم . چند روز تدارکات هم نرسید . گرسنگی جمعی ، هم غم انگیز است و هم بسیار س... ادامه مطلب
توی جزیره کنار سنگر نشسته بودیم . به مهدی گفتم : برویم کنار آب و چای درست کنیم. من مشغول دم کردن چای شدم ، مهدی هم رفت توی آب و مشغول آب تنی شد. از آب که بیرون آمید ، نشستم روی یکی از پل های... ادامه مطلب
محمد درآخرین دیدارش با همسرش از آرزویش سخن گفته بود از سفری که دیگر بازنخواهد گشت و نصیبش شهادت خواهد شد. گویی می دانسته است که به دیدار حق خواهد شتافت و بال و پر از این دنیای مادی خواهد کشی... ادامه مطلب
سيدمحمد صنيع خاني، فرزند، سيدموسي، در روز پانزدهم دي ماه سال1332 در شهر مقدس قم ديده به جهان گشود. او در يك خانواده مذهبي رشد كرد و در دوران كودكي به همراه پدر در محافل قرآني و مراسم مذهبي ش... ادامه مطلب
خبر داده بودند بروم اهواز. گفته بودند کار واجبی پیش آمده که باید زودتر خودم را برسانم. چند روزی بود که درگیر عملیات شهیدرجایی و باهنر بودم، درست و حسابی نخوابیده بودم. چشمهایم شده بود دوپیال... ادامه مطلب
او وقتی از جبهه بر می گشت یک راست سری به خانه ی یکی از بستگانمان که پدرشان را از دست داده بودن می زد و دست نوازش بر سر بچه های آنها می کشید و از آنها احوال می پرسید. یک بار وقتی دید تلمبه ی... ادامه مطلب