آفتاب داشت غروب میکرد، کاک صالح در آفتابنشین روستا نشسته و به نقطهای نامعلوم خیره مانده بود؛ دور و برش پر بود از سیگارهایی که یکبهیک خاکستر شده بودند و تنها فیلتری از آنها باقی مانده ب... ادامه مطلب
آفتاب داشت غروب میکرد، کاک صالح در آفتابنشین روستا نشسته و به نقطهای نامعلوم خیره مانده بود؛ دور و برش پر بود از سیگارهایی که یکبهیک خاکستر شده بودند و تنها فیلتری از آنها باقی مانده ب... ادامه مطلب