خاطرات شفاهی دفاع مقدس اغلب خواندنی و جالب توجه است. به خصوص که اگر راوی خودش هم خوش بیان باشد و بتواند دیدههایش را با جزئیات بیان کند. کامران فهیم یکی از مجاهدانی است که مدتی از عمرش را در... ادامه مطلب
چند روز بعد از حمله نخستین، به من ابلاغ شد همراه سروان نصرالله عرفانی، راس هفت بامداد، مخازن گاز کرکوک را هم بمباران کنم. تجربه گذشته، هیجانم را زیاد کرده بود. شب نتوانستم بخوابم. با دقت و و... ادامه مطلب
دستهایم را از پشت با طناب بسته بودند؛ آنقدر محکم که تا چندین روز پس از باز کردن، متورم و سیاه بود. چشمهایم جایی را نمیدید. درد شدیدی پاهایم را آزار میداد. ساعتها با پای برهنه روی سنگلاخ... ادامه مطلب
در طول جنگ تحمیلی به دلیل نیات خالص و خدایی رزمندگان اسلام؛ شاهد دیدن صحنههای زیبایی بودیم. صحنههایی که اثرات آن تا خارج از مرزها نمود پیدا می کرد. مطلب زیر خاطرهای درباره مسلمان شدن جوان... ادامه مطلب
بخشی از خاطرات خواندنی «باقر سیلواری» که در بهار 82 آمده است، در ادامه میخوانیم: *** در تیپ خودمان یک رزمنده همدانی داشتیم به اسم... ادامه مطلب
مقر شهید باغبانی بود و روزهای آرام، گرم، تب زده و کسالتباری که بوی باروت کهنه میداد و جز چادرهای خالی و تک و توک رفت و آمد بچههایی که روزهای پرآشوبی را انتظار میکشیدند، هیچ خبر مهمی شنید... ادامه مطلب
رژیم بعثی عراق در طول دوران دفاع مقدس علاوه بر حملات وحشیانه، در دوران اسارت نیز نیروهای رزمنده را به روش های مختلف شکنجه می کرد. روایت زیر بیان همین واقعیتهاست. *** هیچگاه آن سال های پر ا... ادامه مطلب
همه ما یه جورهایی با بیتالمال سر و کار داریم، از دانش آموزی که روی نیمکت کلاس مینشیند تا کارگر و کارمندهایی که در اداره و کارخانهها کار میکنند، حتی زنی که خانهدار است. فرقی نمیکند که ب... ادامه مطلب
وقتی وارد پادگان شدیم، ما را به صف کردند و بعد هم نشاندند. در حالی که داشتیم نگاهشان میکردیم و منتظر بودیم ببینیم چه میخواهند بر سرمان بیاورند، باز با کابل و چیزهای دیگر افتادند به جان ما... ادامه مطلب
زمستان سرد و سختی بود و مدام برف و باران میبارید. وضعیت عبور و مرور، حالت خاصی داشت. در روز خودرو نمیتوانست عبور کند. از بس گل و لای بود به جای پوتینها که درگل و لای گیر میکردند از چکمه... ادامه مطلب
میانگین سن بچه های اردوگاه هفده تا بیست سال بود، اما همه چهره ها تکیده و شکسته. جوان هفده ساله، گویی پیرمردی است هشتاد ساله. صبح که از آسایشگاه بیرون می زدیم، در حیاط هواخوری کسی حق نداشت پا... ادامه مطلب
درست 28 سال پیش ناصر شاه میرزایی ، معلم بسیجی این شهر با همه خداحافظی کرد و رفت و در عملیات «قادر» در غرب کشور خوب درخشید. فرماندهی نیروهای رزمنده این شهر را در عملیات به عهده گرفت و افتخار... ادامه مطلب
خاطره ای که میخوانید از اولین دانشمند هسته ای ایران شهید دکتر مصطفی چمران است. قبل از انقلاب قهرمان موتور سواری بودم .به من زنگ زدند وگفتند : دکتر گفته موتورت رو سوارکامیون کن و بیا به خوزست... ادامه مطلب
در منطقه شلمچه به ما مأموريت ساخت يك سنگر بزرگ با حلقه هاى بتونى پيش ساخته را دادند! حلقه هاى پيش ساخته بتونى را به وسيله تريلر و كمرشكن تا فاصلهاى از خط مقدم میآوردند و ادامه راهنمايى آ... ادامه مطلب
متن زیر خاطره ایست منتشر نشده از زبان امیر خلبان عزیز نصیرزاده معاون هماهنگ کننده فعلی نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران از یکی از عملیاتهای خود در آخرین روزهای جنگ تحمیلی. در این خاطره... ادامه مطلب