ذکاوت و هوشیاری رزمندگان ما در دوران دفاع مقدس در بین نیروهای تا بن دندان مسلح عراق زبانزد خاص و عام بود و باعث ترس و واهمه آنها شده بود. در ابتدای جنگ، عراقی ها تا نزدیکی های اهواز پیش آمده... ادامه مطلب
شهید «بنامعلی محمدزاده» فرمانده گردان مقداد لشکر 31 عاشورا در سال 1339 در اردبیل به دنیا آمد، تحصیلات متوسطه خود را در تهران به پایان رساند، مدارک نظامی را از دانشگاه امام حسین(ع) دریافت کرد... ادامه مطلب
دو هفته پيش شهيد كاظمى پيش من آمد و گفت از شما دو درخواست دارم: يكى اينكه دعا كنيد من روسفيد بشوم، دوم اينكه دعا كنيد من شهيد بشوم. گفتم شماها واقعاً حيف است بميريد؛ شماها كه اين روزگارهاى... ادامه مطلب
خاطره اي از شهيد علي اكبر قربان شيرودي سال 1358 بود بحران كردستان شروع شده بود و راديو و تلويزيون سنندج در محاصره نيروهاي ضد انقلاب قرار داشت. باشگاه افسران ژاندارمري هم در وسط شهر قرار داشت... ادامه مطلب
بعد از ظهر يكي از روزهاي گرم بهاري است. با بچهها ميافتيم به جان كوچه پسكوچههاي قم؛ به دنبال يك آدرس. شهيد زنده، طلبه شيميايي عليرضا درستي در سال 1344 در شهر بروجرد متولد شده. در را كه زد... ادامه مطلب
در هفته چند نوبت لوبیا می دادند . غذای آن شب نیز لوبیا بود. اما معده عده ای آن غذا را نمی پذیرفت و آنها را دچار اسهال می کرد. من نیز دچار این بیماری شدم. گوشه اسایشگاه پرده نصب شده بود که به... ادامه مطلب
بعد از یک ماه شناسایی و کار روی جبهه ای نزدیک دهلران، موعد مقرر فرا رسید. بالاخره ساعت ها پیاده روی را پشت سر گذاشتیم و در سحرگاه بیستم تیر۶۴، یورش برق آسای خود را شروع کردیم. با شکستن خطوط... ادامه مطلب
شب عید سال شصت و هفت، پرخاطرهترین شب عیدی که تو عمرم دارم. اون شب به همراه گروهی از بچههای «قرارگاه رمضان»، که جنگهای چریکی رو سازماندهی میکرد، برای عملیات راه افتادیم. هدف این جنگهای... ادامه مطلب
نزدیکی های غروب بود که بچه ها از سنگرها بیرون آمده، به ستون از راه های تعیین شده برای عملیات به حرکت درمیآمدند. ساعتها درحرکت بودیم، دربین راه همه با هم شوخی میکردند، میگفتند و میخندی... ادامه مطلب
اگر چه همه شهدای دفاع مقدس از ابتدا اسطوره نبودهاند، اما خیلی از آنها که در دانشگاه جبهه، فولاد آبدیده شدند، برای لبیک به ندای فطرت راهی جبهه شدند؛ آنها «اهل» جبهه بودند که «جهادی» شدند... ادامه مطلب
شهید بابایی از خلبانان متبحری بود که علاوه بر تبحر، ایمان و دیانت مثال زدنی داشت. تواضع، شجاعت و پشتکار او نیز همواره در تاریخ دفاع مقدس جاودانه مانده است. آنچه پیش روی شماست خاطراتی زیبا از... ادامه مطلب
شاید سال ۶۲ یا ۶۳ بود که توسط یکی از برادران به نام حاج رسول به من پیشنهاد شد تا مسئولیت نوشتن اخبار رادیو را به عهده بگیرم. حاج آقا ابوترابی(ره) هم از قبل مرا میشناخت و دیده بود و با پیشنه... ادامه مطلب
به دلیل شرایط خاص عملیات، خیلی از مجروحها را نمیتوانستیم به عقب منتقل کنیم. خدا میداند سرمای هوا و گل و لای چسبیده به محل زخمها و ضعف ناشی از خونریزی چه بر سر مجروح میآورد! با همه این ا... ادامه مطلب
وقتی عباس در جبهه بود، فرزندش به دنیا آمد. کمی بعد که برای دیدن بچه به مرخصی آمد، احساس کردم که به بچه بی توجه است. خیلی کم او را بغل می کرد. زیاد نوازشش نمی کرد. یک روز از او پرسیدم: چرا... ادامه مطلب
قسمتی از آخرین نامه ی شهید یک شب در خواب دیدم که با شتاب به طرف جبهه می روم و در جاده ی شبیه جاده ی سوسنگرد حرکت می کنم. یک د فعه به جایی رسیدم که بخشی از جاده را کنده بودند و آب در آن جریان... ادامه مطلب