می گفت « دوست دارم شهادتم در حالی باشد که در سجده هستم » یکی از دوستانش می گفت : در حال عکس گرفتن بودم که دیدم یک نفر به حالت سجده پیشانی به خاک گذاشته است . فکر کردم نماز می خواند ؛ اما دید... ادامه مطلب
مير احمدي گفت:سال 62 من و شهید محمدرضا کاظمی دانشجوی تربیت معلم بود يم با هم عهد بستیم که به جبهه برویم و تا پایان جنگ بمانیم. من با شهید کاظمی در واحد عملیات لشکر بودیم شهید کاظمی بعد از مد... ادامه مطلب
… داور از طفوليت (١١ يا ١٢ ) سالگي نماز ميخواند. اكثر اوقات روزه ميگرفت و هميشه سر و كارش با قرآن و مسجد بود. به قرآن علاقه زيادي داشت. يادم هست در همان سنين تحصيلي بود كه در شبها... ادامه مطلب
… هیچ وقت فکر نمی کردم دو نفر آدم ، این همه خون داشته باشند . منور را که هوا فرستادند ، چشمم دید . کف قایق پر از خون بود . همین طور گلوله بود که به طرفمان می آمد . هیچ پناهگاهی جز... ادامه مطلب
… داشتم با خودکارم ، کاغذ روی میز را خط خطی می کردم . حوصله ام حسابی سر رفته بود . چشمم که به محمد رضا الهی خورد نگاهمان در هم قفل شد . او هم با نگاهش سوال کرد : موضوع از چه قرار است ؟... ادامه مطلب
من و الهی فکر نمی کردیم ، عملیات شناسایی این قدر پیچیده باشد . خیلی عجیب بود . اروند ، وقتی کنار ساحلش هستی ، فکر می کنی رود در حالت جزر است ، ولی وقتی وسط اروند می روی ، می بینی تازه رودخان... ادامه مطلب
همه اسکله به هم ریخت . هنوز صدای تق تق پوتینهای آنها روی کف اسکله توی گوشم است . وقتی مطمئن شدم حسابی کار از کار گذشته است که صدای آژِپر خطر اسکله در دریا پیچید . بین عربده کشیدن عراقیها ، ص... ادامه مطلب
صدای قرچ قرچ قیچی را که شنیدم ، نمی دانستم چه اتفاقی برایم افتاده است . نوک قیچی را روی شکمم احساس می کردم . می برید و با لا می آمد . من کجا بودم ؟ دلم می خواست چشم هایم را باز کنم . هر چه ق... ادامه مطلب
راستش شايد براي همين بود كه اينقدر كشته و مرده غواص شدن بوديم كه تير بخوري و رگههاي خونت با آب شور خليج فارس در هم بياميزد و آب تو را ببرد و كسي جز دريا نداند كه كجايي؟ به گزارش سایت ساجد... ادامه مطلب
هیچ کاری نمی توانستیم بکنیم جز تحمل . این وضعیت 45 دقیقه طول کشید . وقتی بلند شد و ایستاد ، انگار دنیا را به ما دادند . فکر کرئدیم می خواهد برود ، ولی دقتی دست برد و زیپ شلوارش را پایین کشید... ادامه مطلب
عکس یادگاری در جبهه ها یکی از ماندگارترین تصاویر برای مرور خاطرات زندگی و گذران عمر است…. مرتضی اسکندری پور – شهيد سيدعبداله كبيري(بيوك اقا)-شهيد محمد قنبرلو- مير حجت كبيري- يوسف... ادامه مطلب
در دی ماه سال 1365 به جبهه اعزام شدیم و در عملیات کربلای 5 شرکت کرد یم. یک روز از اوج حمله د شمن، من مجروح شدم. چون پایم قطع شده بود ؛ خون زیادی از دست داده بودم. نزدیک غروب بود که محمد را د... ادامه مطلب
زمانی که در جبهه بود، تلفنی به او خبر دادیم که صاحب فرزند شده و خداوند به او پسری عطا کرده است. از شنیدن این خبر خیلی خوشحال شد و گفت: اسمش را محمود بگذارید. ان شا اﷲ به زودی می آیم و او را... ادامه مطلب
یک شب شعبان علی در منزل ما خواب بود. نیمه های شب از صدای خنده های او از خواب بیدار شدنم. دیدم که خواب است. بیدارش کردم و علت خنده اش را پرسیدم. بلند شد و با ناراحتی گفت: چرا مرا از خواب بیدا... ادامه مطلب