یکی از رفقا را که دچار بیماری روانی شده بود، به بغداد بردند و دو ماه بعد آوردند. پیش از این با هیچ کس هم کلام نمی شد. چند بار هم خود را با تیغ زده بود. روزی نزد من آمد و پرسید: «چند تا پسر د... ادامه مطلب
یکی از رفقا را که دچار بیماری روانی شده بود، به بغداد بردند و دو ماه بعد آوردند. پیش از این با هیچ کس هم کلام نمی شد. چند بار هم خود را با تیغ زده بود. روزی نزد من آمد و پرسید: «چند تا پسر د... ادامه مطلب