ورود به دنیای تحصیل باید بگویم اولین مرکز درسی که من رفتم، مدرسه نبود، مکتب بود – در سنین قبل از مدرسه- شاید چهار سال یا پنج سالم بود که من و برادر بزرگتر از من را – که از من، سه سال... ادامه مطلب
باید بگویم اولین مرکز درسی که من رفتم، مدرسه نبود، مکتب بود – در سنین قبل از مدرسه- شاید چهار سال یا پنج سالم بود که من و برادر بزرگترم را – که از من؛ سه سال و نیم بزرگ بودند- با هم در مکتب... ادامه مطلب
ما نان گندم نمیتوانستیم بخوریم، نان جو گندم میخوردیم چون نان گندم گرانتر بود. البته یک دانه نان گندم میخریدیم برای پدرم فقط، ما نان جو گندم میخوردیم، گاهی هم نان جو … وضعمان خیلی... ادامه مطلب
پدر و مادرم، پدر و مادر خیلی خوبی بودند. مادرم یک خانم بسیار فهمیده، باسواد، کتابخوان، دارای ذوق شعری و هنری، حافظ شناس ـ البته حافظ شناس که میگویم، نه به معنای علمی و اینها، به معنای م... ادامه مطلب
همین کتاب «فرمانده من» که ذکر شد، از آن بخشهاى بسیار برجستۀ این کار است. نفس این فکر، فکر مهمى است. آنچه هم که آنجا نوشته شده و عرضه گردیده – حالا یا شما نوشتید، یا خود آن افراد نوشتن... ادامه مطلب
آن زمانى که بنده در ایرانشهر تبعید بودم، به مناسبتهاى مختلف، با مسؤولان ارتباط پیدا مىکردیم. آن وقت به بنده گفتند که یک معاونِ استاندار تا حالا به ایرانشهر نیامده است! در سال ۵۷ در ایرانشهر... ادامه مطلب
من و آقاى هاشمى و یک نفر دیگر -که نمىخواهم اسم بیاورم- از تهران به قم خدمت امام رفتیم تا بپرسیم بالاخره این جاسوسان را چه کار کنیم؛ بمانند، یا نگهشان نداریم؛ به خصوص که در دولت موقت هم جنج... ادامه مطلب
ماه رمضان بود، فکر کردم براى اینها چه مطلبى را مطرح کنم که خوب باشد. به مناسبت حال خودم گفتم که سورۀ کهف را برایشان تفسیر میکنم. براى این کار، من به تفاسیر مختلف و به تاریخ مراجعه میکردم و... ادامه مطلب
در مسجدى که بنده نماز مىخواندم، بین نماز مغرب و عشا هیچ وقت داخل مسجد جا نبود؛ همیشه بیرون مسجد هم جمعیت متراکم بود؛ هشتاد درصد جمعیت هم از قشر جوان بودند؛ براى خاطر اینکه با جوان تماس می گ... ادامه مطلب
کسى که با مسائل کشور شوروى سابق و این بخشى که شیعهنشین است -جمهورى آذربایجان- آشنا بود، مىگفت: آن وقتى که کمونیستها بر منطقهی آذربایجان شوروى سابق مسلط شدند، همهی آثار اسلامى را از آنجا... ادامه مطلب
در دوران پیش از پیروزى انقلاب، بنده در ایرانشهر تبعید بودم. در یکى از شهرهاى همجوار، چند نفر آشنا داشتیم که یکى از آنها راننده بود، یکى شغل آزاد داشت و بالاخره، اهل فرهنگ و معرفت، به معنا... ادامه مطلب
در دوران ریاست جمهورى که مرحوم پدر و مادرم در منزل خودشان زندگى میکردند، هیچ وقت به ذهن هیچ کس -نه به ذهن آنها، و نه به ذهن ما- خطور نمیکرد که حالا مثلاً چون ما رئیس جمهور هستیم، دستى بر ا... ادامه مطلب
آنچه در پی میآید یکی از خاطرات آیتالله خامنهای با شهیددکتر مصطفی چمران است که پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب، آن را در سالروز شهادت این شهید بزرگوار منتشر میکند: ادامه مطلب
نان و کشمش پدرم روحانى معروفى بود، امّا خیلى پارسا و گوشه گیر… زندگى ما به سختى مى گذشت. من یادم هست شب هایى اتفاق مى افتاد که در منزل ما شام نبود! مادرم با زحمت براى ما شام تهیّه مى ک... ادامه مطلب
الان شما در ایران سوار هواپیما مىشوید و مىبینید کسى که در برج مراقبت هست و یک ایرانى است، با این خلبان که او نیز یک ایرانى است، حتماً انگلیسى حرف مىزند! بنده گفتم در آن هواپیمایى که من سو... ادامه مطلب