در روزهاى سوم چهارم جنگ بود، توى اتاق جنگ ستاد مشترک، همه جمع بودیم؛ بنده هم بودم، مسئولین کشور؛ رئیس جمهور، نخست وزیر – آن وقت رئیس جمهور بنىصدر بود، نخست وزیر هم مرحوم رجائى بود... ادامه مطلب
در جمهورى اسلامى، هر جا که قرار گرفتهاید، همانجا را مرکز دنیا بدانید و آگاه باشید که همهى کارها به شما متوجه است. چند ماه قبل از رحلت امام (رضواناللّهعلیه)، مرتب از من مىپرسیدند که بع... ادامه مطلب
ما مبارزهى خود را براى اسلام و خدا شروع کردیم و قصد قدرتطلبى و قبضه کردن حکومت را هم نداشتیم. چندین بار از امام عزیزمان(اعلىاللَّه کلمته) پرسیده بودم که شما از چه زمانى به فکر ایجاد حکومت... ادامه مطلب
بیانات در دیدار پرسنل نیروى هوایى به مناسبت روز نیروى هوایى ۱۹/۱۱/۱۳۷۳ ادامه مطلب
در آن روزها ما در یک حالت بُهت بودیم. در حالى که در همهى فعالیتهاى آن روزها ما طبعاً داخل بودیم. همانطور که مىدانید ما عضو شوراى انقلاب بودیم و یک حضور دائمى تقریباً وجود داشت. لکن یک حال... ادامه مطلب
مصاحبه با شبکه دو تلویزیون درباره خاطرات ۲۲ بهمن ۱۱/۱۱/۱۳۶۳ ادامه مطلب
من براى رفتن به نماز جمعه، شاید به طور متوسط سه ساعت مطالعه مىکنم و همیشه هم ناراضیم؛ به خاطر اینکه واقعاً سه ساعت وقت کمى است. به دلیل اشتغالات زیادى که همیشه داشتم، قبل از روز جمعهیى که... ادامه مطلب
بیانات در خطبههاى نماز جمعه ۰۴/۰۶/۱۳۶۷ ادامه مطلب
بیانات در دیدار خانواده و مسؤولان ستاد برگزارى مراسم ارتحال استاد علامه محمدتقى جعفرى (ره) ۱۷/۰۹/۱۳۷۷ ادامه مطلب
بیانات در جلسهى پرسش و پاسخ دانشجویان دانشگاه صنعتى امیرکبیر ادامه مطلب
من یک وقت زمان ریاستجمهورى، در شوراى عالى انقلاب فرهنگى جملهاى را از کتاب “سیاستنامه”ی خواجه نظامالملک نقل کردم. این کتاب، یکى از متون بسیار زیبا و فاخرِ ادبى ماست. با اینکه... ادامه مطلب
فوقالعاده نگران شدم، با حال بسیار ضعیف و ناتوانى که داشتم خودم را رساندم پاى تلفن، نشستم، بنا کردم اینجا آنجا تلفن کردن، اما خبرها همه متناقض و نگران کننده بود. یکى مىگفت که حالشان خوب ا... ادامه مطلب
تحول در پایگاه شهید بابایى اوایل انقلاب در نیروى هوایى ستوان یک بود. در فاصلهى سه سال، درجهى سرهنگى گرفت و فرماندهى آن پایگاه در اصفهان شد؛ یعنى از ستوان یکى به سرهنگ تمامى ارتقاء یافت. آ... ادامه مطلب
مادر اسیری به من گفت که بچهام اسیر بود، امروز خبر آمد که شهید شده است، شما برو به امام بگو فدای سرتان، من ناراحت نیستم! وقتى که خدمت امام آمدم، یادم هم رفت اول بگویم؛ بعد که بیرون آمدم، یاد... ادامه مطلب
ما که رفتیم، مردم ما را تحویل گرفتند؛ چون نماینده این کانون بودیم؛ نه اینکه ما به آنجا برویم و مردمى بىخبر باشند، آن وقت ما بگوییم چنین حادثه اى اتفاق افتاده است. هنوز هم همینطور است. شما... ادامه مطلب