چند روز قبل از رسیدن ایام سوگواری امام حسین، نوجوان های پسر با پارچه های سیاه دیوارهای سالن را سیاهپوش می کردند. هرروز از بعدازظهر تا مغرب خانم ها در آنجا جمع می شدند و برنامه سینه زنی و نوح... ادامه مطلب
آفتاب داشت غروب میکرد، کاک صالح در آفتابنشین روستا نشسته و به نقطهای نامعلوم خیره مانده بود؛ دور و برش پر بود از سیگارهایی که یکبهیک خاکستر شده بودند و تنها فیلتری از آنها باقی مانده ب... ادامه مطلب
هر وقت موج ورود مجروح فروکش می کرد، به کمک بقیه می رفتم. سالن خونی را تی می کشیدم یا به آشپزخانه می رفتم. سیب زمینی و تخم مرغ آبپز می کردم و با سطل به سالن می آوردم. روی هر سینی، برای هر مجروح، نان و سیب زمینی و تخم مرغ و از این شیرهای پاکتی مثلثی می گذاشتم. دیگر آن موقع به این فکر نمی کردیم که این، جزو وظایف ما هست یا نه. هر کاری که روی زمین مانده بود، انجام می دادیم.
چند باری، همراه اتوبوس مجروحین به اهواز رفتم. بعضی وقتها هم برای کمک به بیمارستان شهدای یک می رفتم. یک بار در همین بیمارستان، صحنه ای دیدم که هیچ وقت فراموش نمی کنم. مجروحی که هر دو دست و هر دو پایش قطع شده بود. شده بود یک مربع باندپیچی شده با یک سر، درست دم در بهشت ایستاده بود و معلوم بود لحظات آخری است که مهمان ما زمینی هاست. محو صورت نازنین اش شده بودم که بدون هیچ گله و شکایت و ناله ای، فقط یازهرا می گفت. یعنی با هر دم و بازدم، یک یا زهرا می گفت. قشنگ پیدا بود که در حال مزه مزه کردن شهادت است. فکر می کنم، خدا هم عاشق این دلبری اش شده بود، که برای بردنش عجله نمی کرد. کنار تخت اش ایستاده بودم که صدای ویزویز خنده ی دو، سه تا پرستار، توجه ام را جلب کرد. جلوی در بودند و هر بار که مجروح یازهرا می گفت، می گفتند: «مرض، کی بهت گفت بیای خودت به این روز بندازی! حالاچی بهت دادن!» بعد می زدند زیر خنده. داغ کردم، به شان توپیدم که «بدبختا! این جوون به خاطر من و شما به این روز افتاده! خجالت نمی کشین!» گفتند: «جمع کن نوخشتی! تو هم شدین قاطی اینا!» راهشان را کشیدند و رفتند. از آن نورچشمی هایی بودند که انجمن اسلامی هم حریفشان نمی شد. با این همه، جرات بدرفتاری علنی با مجروحین را نداشتند. کاری هم نمی کردند و فقط روی اعصاب ما رژه می رفتند.
یکی مثل سیمین، که با وجود بارداری در منطقه جنگی مانده بود، یکی هم مثل این ها، به قول خدا، از چهارپا هم گمراه تر! البته، این ها در مقابل پرستاران و دکترهای متعهد آن دوره، حکم کف روی آب را داشتند. ولی خب همین تعداد اندک هم، مایه عذاب بودند. همین الان که یاد آن روز می افتم، دلم می خواهد از غصه بمی رم. دلم می خواهد زمین دهان واکند و مرا ببلعد. شاید بعضی ها فکر می کنند، سیاهی لشکر آن فتنه هایی که دهه هفتاد و هشتاد گریبان انقلاب را گرفت، یک شبه از دل خاک، سبز شدند. ولی من این طور فکر نمی کنم. این منافق های دو رو، آن روزها هم بین ما بودند. خیلی از آنها مثل ما لباس می پوشیدند، مثل ما در راهپیمایی ها شرکت می کردند، مثل ما داعیه انقلابی بودن داشتند؛ ولی حقیقت این است که هیچ وقت دل به انقلاب ندادند. فقط همرنگ جماعت شدند تا رسوا نشوند و به محض اینکه آب ها از آسیاب افتاد، دُم درآوردند. بگذریم … ولی کاش نمی گذشتیم. کاش به همین راحتی از سر خیانت آنها نمی گذشتیم.
آنچه خواندید، جملاتی از کتاب «جنگ فرخنده» بود که شامل خاطرات سرکار خانم فرخنده قلعه نوخشتی است و به قلم حدیثه صالحی و زینب بابکی نوشته شده است. این کتاب را انتشارات سرو سرخ با کمک استانداری مازندران و سپاه کربلا منتشر کرده است.
منبع : مشرق نیوز
کتاب «پایی که جاماند» خاطرات روزانه جانباز آزاده، سید ناصر حسینی پور از زندان های مخوف رژیم بعث عراق است که با استقبال مخاطبان روبرو شد. آنچه می خوانید، بخشی از این کتاب است… روزنامهه... ادامه مطلب
کتاب «پایی که جاماند» خاطرات روزانه جانباز آزاده، سید ناصر حسینی پور از رندان های مخوف رژیم بعث عراق است که با استقبال مخاطبان روبرو شد. آنچه می خوانید، بخشی از این کتاب است… علی مظلوم... ادامه مطلب
صیت نامه «طلبه شهید محمد حسین مؤمنی» یکی از نیروهای فرهنگی لشکر فاطمیون بعد از گذشت 5 روز از شهادتش منتشر میشود. شهید مؤمنی در این وصیت نامه که در 15 فروردین ماه سال 96 و فقط یک روز قبل از... ادامه مطلب
کتاب «پایی که جاماند» خاطرات روزانه جانباز آزاده، سید ناصر حسینی پور از رندان های مخوف رژیم بعث عراق است که با استقبال مخاطبان روبرو شد. آنچه می خوانید، بخشی از این کتاب است… از عملیات... ادامه مطلب
پهلوانی شجاع، مداحی دلسوخته، معلمی فداکار، کشتیگیری قهرمان، رفیقی دلسوز، فرماندهی پر تلاش، استاد تهذیب نفس و انسانی عاشق خدا و… همه این صفات را که جمع کنید، نام زیبای ابراهیم هادی نمایان می... ادامه مطلب
کتاب «پایی که جاماند» خاطرات روزانه جانباز آزاده، سید ناصر حسینی پور از زندان های مخوف رژیم بعث عراق است که با استقبال مخاطبان روبرو شد. آنچه می خوانید، بخشی از این کتاب است… علی جارال... ادامه مطلب
حمید داودآبادی یک از نویسندگان حوزه دفاع مقدس و انقلاب اسلامی در کانال تلگرامی خود به مناسبت فرا رسیدن ایام شهادت سید مرتضی آوینی نوشت: نترسید، هنوز آنقدر کم نیاوردم که به “خاطرهسازی... ادامه مطلب
کتاب «پایی که جاماند» خاطرات روزانه جانباز آزاده، سید ناصر حسینی پور از رندان های مخوف رژیم بعث عراق است که با استقبال مخاطبان روبرو شد. آنچه می خوانید، بخشی از این کتاب است… روز پنجم... ادامه مطلب
ماجرای آخرین جلسه شهید صدر با نمایندگان صدام را میخوانید: در آخرین هفتههای حصر، شیخ عیسی خاقانی بار دیگر بههمراه «ابوعلی» از مسئولان امنیتی حزب بعث برای مذاکره به منزل شهید صدر آمد. خاقا... ادامه مطلب
کتاب «پایی که جاماند» خاطرات روزانه جانباز آزاده، سید ناصر حسینی پور از رندان های مخوف رژیم بعث عراق است که با استقبال مخاطبان روبرو شد. آنچه می خوانید، بخشی از این کتاب است… ده دقیقه... ادامه مطلب
شهید سید مصطفی صدرزاده، نام جهادی اش را سیدابراهیم گذاشت. مرتب کتاب ابراهیم را تهیه می کرد و می نوشت: وقف در گردش و به دیگران می داد. شهید سید میلاد مصطفوی هرطور بود در راهیان نور به کانال ک... ادامه مطلب
کتاب «پایی که جاماند» خاطرات روزانه جانباز آزاده، سید ناصر حسینی پور از رندان های مخوف رژیم بعث عراق است که با استقبال مخاطبان روبرو شد. آنچه می خوانید، بخشی از این کتاب است… صبح زود،... ادامه مطلب