قسمتی از آخرین نامه ی شهید یک شب در خواب دیدم که با شتاب به طرف جبهه می روم و در جاده ی شبیه جاده ی سوسنگرد حرکت می کنم. یک د فعه به جایی رسیدم که بخشی از جاده را کنده بودند و آب در آن جریان... ادامه مطلب
بیایید برویم، برویم و پروانه شویم و پرواز کنیم. یک لحظه از این هیاهو، از این همه غوغا بر کنار شده، عشقی بر سر و شوری در دل، پرواز کنیم. بیایید برویم. آخر ما هم روزی پروانه بوده ایم. انیس... ادامه مطلب
یاد داشت های شهید چند ماه بعد از شروع جنگ تحمیلی با همسر و فرزندانم عازم کردستان شدم و تا خرداد سال 62 در کردستان بودم و اکنون نیز عازم جبهه هستم تا مگر خداوند پیروزی را نصیبمان و زیارت کربل... ادامه مطلب
همه مات و مبهوت به ماشین نگاه می کنیم ، جسد راننده و کمک راننده بدون سر جلوی ماشین قرار دارد و جای خمپاره که مستقیما به کاپوت ماشین اصابت کرده بود نمایان است . آمبولانس به راه می افتد و بچه... ادامه مطلب
گوشه هایی از دفتر خاطرات وقتی د ر جبهه حاج آقای نوروزی، از براد ران هم محله مان را د یدم، سراغ دوستم براد ر حسن مجیدی را گرفتنم. او گفت: حسن مجیدی هفته ای یک بار از تیپ به این جا می آید و... ادامه مطلب
خوشتر آن باشد كه سر دلبران گفته آيد در حديث شاهدان عمليات كربلاي 10 كه انجام شد برادر محتاج فرماندهي قرارگاه را برعهده داشت، من هم جانشين او بودم. چون پيشروی هايي در منطقه حاصل شده بود، قرار... ادامه مطلب
….می توان در حالیکه دشمن خاک میهن اسلامیان را متجاوزانه مورد هجوم قرار داده و جولانگاه تانکها و نفرهای خود قرار داده و سربازهای بعثی کافر، خواهرانمان را مورد تجاوز قرار داده و به پیر و... ادامه مطلب
سید خودش را تا انتهای کانال برد. آقای چمران از دیدن کانال به قدری تعجب کرده بود که باور نمی کرد کار از ما و طرح از سید باشد. چندین بار گفت که این کانال دقیقاً از روی مشخصات فنی و با دید نظ... ادامه مطلب
حرف حساب به گوشش نمی رفت. حتی رحیم کلی برایش حدیث و روایت آورد که ضرر رساندن به بدن مؤمن معصیت دارد، چه رسد به بدن خود آدم. اما به خرجش نمی رفت. اینقدر با او صحبت کردیم تا بالاخره سرمان داد... ادامه مطلب
از آخرین پیچ پنهان کوهستان که گذشتیم ، غرش تیربار عراقی شروع شد. تا یک منور پرتاب کنیم و گرای تیربار به دست آرپی جی زن بیاید و شلیک کند سه چهار دقیقه طول کشید. با اولین شلیک آرپی جی، تیربار... ادامه مطلب
کانال تدافعی جاده فلم – ام القصر برای ما محل امنی بود تا به حراست از خط بپردازیم . در بیم ما امداد گر دلاوری بود به نام بهرام توکلی . که در آن وضع خطرناک و حساس به اندازه چند پزشک مار آیی دا... ادامه مطلب
همه امداد گران ، پزشکیاران و نیروهای موتوری که قرار بود وارد عملیات شوندذ ، به سنگری نزدیک خط آمدند تا ساعاتی را استراحت کنند . و به منطقه اعزام شوند . هوای بیرون سنگر سرد بود ، در سنگر را ا... ادامه مطلب
یکی از مجروحان عملیات فتح المبین ، گلویش پر از خون و کف شده بود و تا مرحله خفه شدن فاصله چندانی نداشت. در آن منطقه خوف و خطر دستگاه مکنده همراهمان نبود و اگر هم بود ، بدون برق یا باطری کاری... ادامه مطلب
به عیادت مجروحان عملیات والفجر 4 رفتم . در میان مجروحان ، مجروحی را دیدم که صورتش به طور کامل پانسمان شده بود . نحوه تنفس او کنجکاویم را بر انگیخت ! پس از دقیق شدن در قضیه ، متوجه شدم که در... ادامه مطلب