در این عملیات اوج درگیری نیروهای دو طرف جنگ، شهادت، ایثار، از جان گذشتگی، جنون و صبر را شاهد بودیم. میزان فشار و استرس آنقدر بالا بود که حاضران در این برهه زمانی را نسبت به دنیا بیتفاوت کرد... ادامه مطلب
سومين و آخرين عمليّات كلاسيك ايران در جنگ، در محور آبادان- ماهشهر صورت ميگيرد. اين حمله در بيستم ديماه 1359 انجام ميشود. براي انجام اين حمله نيز متأسفانه از تجربة شكستهاي دو عمليّات گذشت... ادامه مطلب
نيروهاي رزمنده و زرهي سپاه توانستند بيشتر پايگاههاي موجود در اين محور را به تصرف خود درآورند. درگيري در جزيره «بوارين» در ساعات نخستين عمليات، بيشتر بدين منظور بود كه دشمن احس... ادامه مطلب
حمید شعبان، فرمانده وقت نیروى هوایى عراق در فضاى ناشى از تشدید سیاست خصومت آمیز آمریکا، براى جلب اعتماد این کشور و سایر کشورهاى عربى، پس از حملات گسترده نیروى هوایى عراق به مراکز اقتصادى و ص... ادامه مطلب
در دی ماه سال 1365 به جبهه اعزام شدیم و در عملیات کربلای 5 شرکت کرد یم. یک روز از اوج حمله د شمن، من مجروح شدم. چون پایم قطع شده بود ؛ خون زیادی از دست داده بودم. نزدیک غروب بود که محمد را د... ادامه مطلب
مدتی بود که فردی به نام عبد الله را با خود از شیراز آورده بودیم. عبد اﷲ کسی را نداشت و با ما زندگی می کرد و خیلی وقت ها هم در کارهای خانه دست به کمک ما بود. یک روز صبح، موقع صبحانه، عبد اﷲ... ادامه مطلب
زمانی که در جبهه بود، تلفنی به او خبر دادیم که صاحب فرزند شده و خداوند به او پسری عطا کرده است. از شنیدن این خبر خیلی خوشحال شد و گفت: اسمش را محمود بگذارید. ان شا اﷲ به زودی می آیم و او را... ادامه مطلب
یک شب شعبان علی در منزل ما خواب بود. نیمه های شب از صدای خنده های او از خواب بیدار شدنم. دیدم که خواب است. بیدارش کردم و علت خنده اش را پرسیدم. بلند شد و با ناراحتی گفت: چرا مرا از خواب بیدا... ادامه مطلب
قربان علی جوادی، در افغانستان متولد شده بود. آن طور که خودش می گفت؛ هنگامی که دانشجوی سال سوم رشته پزشکی بوده و در کابل د رس می خوانده؛ به دلیل حمله روس ها به افغانستان، دیار خود را ترک... ادامه مطلب
بیست و پنج سالش شده بود. آخرین باری که به مرخصی آمده بود. از او خواستم که به جبهه نرود تا مقدمات دامادیش را فراهم کنم و گفتم: یکی از بهترین دختر های فامیل را برایت در نظر گرفتم. سرش را پایین... ادامه مطلب
یک روز علی گفت: من آرزو دارم که شهید شوم. به او گفتم: نه پسرم. تو باید زنده باشی و بجنگی تا راه کربلا باز شود و مرا به زیارت امام حسین ببری. علی رضا گفت: نه ماد ر جان! اگر زنده به خدمت جدم... ادامه مطلب
یکی از همرزمان سید احمد تعریف می کرد: عراقیها دست به حمله ی سنگینی زده بود ند و تعداد شهدا و مجروحین ما زیاد بود. سید احمد که امداد گر بود، بی توجه به آتش سنگین دشمن و با تمام قوا بین مجروح... ادامه مطلب
مدتی بود که در روستای ما عده ای از جوانان قمار بازی می کردند. سید اسماعیل چند بار آنها را نصیحت کرد و توصیه کرد که از این کارخلاف دست بردارند. ولی آنها توجهی به نصایح او نکرد ند. سید اسماعیل... ادامه مطلب
چهل روز از فوت پد ر محمد رضا گذشته بود. هخر چه پس انداز داشتیم، برای مراسم پدرش خرج کردیم. در همین ایام بود که خبر شهادت محمد رضا را آورد ند. نگران این بودیم که با چه پولی مراسم او را بر گز... ادامه مطلب