شهيد حسين يوسف اللهي از سرداران به نام دوران دفاع مقدس استان كرمان، 21 بهمن ماه در عمليات والفجر 8 بر اثر بمباران شيميايي مجروح شد و 27 بهمن ماه در بيماربستان به مقام والاي شهادت رسيد آنچه ر... ادامه مطلب
ساعت دو، سه نصف شب بود نقشه جنگي را گذاشت و گفت: تا صبح آمادهاش كنيد سپس شهيد باقري بعد از كمي مكث از همسنگرانش پرسيد چيزي براي خوردن داريد؟ گوشه سنگر كمي نان خشك بود آنها را آب زد و خورد.... ادامه مطلب
می گفت « دوست دارم شهادتم در حالی باشد که در سجده هستم » یکی از دوستانش می گفت : در حال عکس گرفتن بودم که دیدم یک نفر به حالت سجده پیشانی به خاک گذاشته است . فکر کردم نماز می خواند ؛ اما دید... ادامه مطلب
مير احمدي گفت:سال 62 من و شهید محمدرضا کاظمی دانشجوی تربیت معلم بود يم با هم عهد بستیم که به جبهه برویم و تا پایان جنگ بمانیم. من با شهید کاظمی در واحد عملیات لشکر بودیم شهید کاظمی بعد از مد... ادامه مطلب
… داور از طفوليت (١١ يا ١٢ ) سالگي نماز ميخواند. اكثر اوقات روزه ميگرفت و هميشه سر و كارش با قرآن و مسجد بود. به قرآن علاقه زيادي داشت. يادم هست در همان سنين تحصيلي بود كه در شبها... ادامه مطلب
سردار شهيد حاج احمد اميني براي چندمين بار منطقه را مورد بازديد قرار داد کارش اين بود: آشنايي کامل با محور و بررسي اوضاع و احوال دشمن . آن شب هم با جديت آخرين ديدار را از محور عمليات انجام دا... ادامه مطلب
در به خواندن نماز اول وقت خیلی مقید بود. یک روز موقع سحر که هوا هنوز تاریک بود، پدر مشغول خواندن نماز بود و یک فانوس پشت سرش روشن بود. موقعی که پدر به رکوع می رفت، فانوس برگشت و پای پدر را... ادامه مطلب
… هیچ وقت فکر نمی کردم دو نفر آدم ، این همه خون داشته باشند . منور را که هوا فرستادند ، چشمم دید . کف قایق پر از خون بود . همین طور گلوله بود که به طرفمان می آمد . هیچ پناهگاهی جز... ادامه مطلب
… داشتم با خودکارم ، کاغذ روی میز را خط خطی می کردم . حوصله ام حسابی سر رفته بود . چشمم که به محمد رضا الهی خورد نگاهمان در هم قفل شد . او هم با نگاهش سوال کرد : موضوع از چه قرار است ؟... ادامه مطلب
… داشتم با خودکارم ، کاغذ روی میز را خط خطی می کردم . حوصله ام حسابی سر رفته بود . چشمم که به محمد رضا الهی خورد نگاهمان در هم قفل شد . او هم با نگاهش سوال کرد : موضوع از چه قرار است ؟... ادامه مطلب
به منطقه که رسیدیم ، کنار اروند ، اولین چیز آشنایی که نظرم را جلب کرد ، کشتی بزرگ و زنگ زده ای بود که داخل اروند ، نزدیک عراق به گل نشسته بود . نوک این کشتی به سمت عراق بود و ته آن به ساحل ا... ادامه مطلب
من و الهی فکر نمی کردیم ، عملیات شناسایی این قدر پیچیده باشد . خیلی عجیب بود . اروند ، وقتی کنار ساحلش هستی ، فکر می کنی رود در حالت جزر است ، ولی وقتی وسط اروند می روی ، می بینی تازه رودخان... ادامه مطلب
دریا آرام بود و من تشنه بودم . پارو زدن حسابی عرقم را در آورده بود . نمی دانم چند ساعت بود که روی آب بودم .الهی هم مثل من بود . صدای نفس نفس زدنش به گوشم می رسید . دلم می خواست آب دریا شیری... ادامه مطلب
همه اسکله به هم ریخت . هنوز صدای تق تق پوتینهای آنها روی کف اسکله توی گوشم است . وقتی مطمئن شدم حسابی کار از کار گذشته است که صدای آژِپر خطر اسکله در دریا پیچید . بین عربده کشیدن عراقیها ، ص... ادامه مطلب
صدای قرچ قرچ قیچی را که شنیدم ، نمی دانستم چه اتفاقی برایم افتاده است . نوک قیچی را روی شکمم احساس می کردم . می برید و با لا می آمد . من کجا بودم ؟ دلم می خواست چشم هایم را باز کنم . هر چه ق... ادامه مطلب