«لرزشی در باورها» قسمت (6) به کوشش محسن کاظمی شناخت و آگاهی من در خصوص نوع و نحوه شبهات وارده از طرف بهاییت و چگونگی پاسخ به تشکیک های آنها به حد مطلوب ، مناسب و کافی نرسیده بود ، فکر می کرد... ادامه مطلب
«بغض های ترکیده» قسمت پنجم به کوشش محسن کاظمی تقلید از حضرت امام خمینی (ره) پس از فوت آیت الله العظمی بروجردی ، رژیم شاه تلاش وافری کرد تا اعلمیت آیت الله حکیم را در عراق رسمیت بخشد و به این... ادامه مطلب
«اعتصاب معلمین و قتل دکتر ابوالحسن خانعلی» قسمت چهارم به کوشش محسن کاظمی در سال تحصیلی 40 _ 1339 برای بار دوم پشت میز کلاس ششم دبیرستان نشستم ، در اردیبهشت ماه سال 1340 یک اعتراض فرهنگی در س... ادامه مطلب
«اولین تجربه زندان» قسمت سوم به کوشش محسن کاظمی اولین تجربه زندان نمره قبولی برای دانش آموزان در سال های اول تا پنجم دبیرستان 7 و برای سال ششم 10 بود ، در سال تحصیلی 39_ 1338 من شاگرد کلاس ش... ادامه مطلب
قسمت دوم : دوران جوانی و تحصیلات متوسطه به کوشش محسن کاظمی حدود پانزده ساله بودم که در خیابان شاهد راهپیمایی ها و تظاهرات هواداران حزب توده و جبهه ملی [گروه پان ایرانیسم ](1) علیه یکدیگر بود... ادامه مطلب
«خاطرات احمد احمد» (1) به کوشش محسن کاظمی اولین آموزه ها تولد و خانواده یکی از روزهای فصل بهار سال 1318 ، در روستایی به نام ایرین نزدیک اسلام شهر در حومه استان تهران و در خانواده ای مذهبی ب... ادامه مطلب
در وصيتنامه ات نوشته بودى:اگر جنازه ام برگشت بر سر پيكرم زيارت عاشورا و روضه ابوالفضل (ع) بخوانيد. سربند يا فاطمه(س) بر پيشانى ام ببنديد و تربت مطهر ابى عبدالله را بر روى چشمها و پيشانى ام... ادامه مطلب
شايد خيلي ها ندانند او اولين اسير ايراني در چنگال رژيم بعث عراق است و البته واپسين اسيري كه آزاد شد امير سرتيپ خلبان حسين لشكري را مي گويم . صحبت هاي او بسيار زيباست . يك هفته قبل از آن پروا... ادامه مطلب
با شروع حمله های هوایی عراق، دلواپسی پیچید توی خانه. مثل خیلی از نظامیان دیگر، باورم نمی شد عراق جرأت این کار را داشته باشد. با خبرهایی که داشتم می دانستم نمی تواند حریف ما در جنگ هوایی بشود... ادامه مطلب
23مرداد سال 1365 بود. تازه از ماموریت گشت و شناسایی برگشته بودم که داوطلبانه آماده ماموریت شدم. طبق دستور فرماندهی به من و سرهنگ خلبان “عباس رمضانی” ماموریتی ابلاغ شد تا مخازن سو... ادامه مطلب
در واپسین روزهای تابستان سال1362 و در گرماگرم جنگ تحمیلی، به اتفاق یکی از همکارانم شهید سروان خلبان “سعید هادی” ماموریت یافتیم تا به منظور پشتیبانی از نیروی های سطحی و رزمندگان س... ادامه مطلب
شش ماه از اسارتشان گذشته بود که ازهاری و وزیری دو تن از خلبانان ” اف – 4 ” که در اردوگاه صلاح الدین به سر می بردند، توسط همان افسر نیروی زمینی از وجود آنها در زندان مهجر باخبر شد... ادامه مطلب
پس از این که به مقصد رسیدند، دستشان را گرفتند و از ماشین پیاده کردند. چون چشمانشان بسته بود جایی را نمی دیدند. بعد از عبور از راهرو و راه پله پیچ در پیچ داخل اتاقی شدند. چشمانشان را باز کردن... ادامه مطلب
شب عاشورای 1364 بود. سرهنگ سرما خوردگی خفیفی داشت . آن شب نامش در ذخیره سوم بود و فرصت داشت تا کمی استراحت کند. در حال استراحت بود که سرگرد فتاحی او را به خود آورد و به او گفت: – محمد... ادامه مطلب