فكر كردم شايد خواب ميبينم، اما نه، خواب نبود، يك امتحان بود. انگار كه آدم را سر دوراهي گذاشته باشند؛ يك راه، راه دنيا و يك راه هم راه بهشت. اگر آدمي يك لحظه و فقط يك لحظه شك ميكرد مثل من ب... ادامه مطلب
اين عمليات دومين عمليات لشكر 10 (بعد از عمليات والفجر 4) در طول هشت سال دفاع مقدس در منطقه غرب كشور در فصل زمستان بود كه بعضي روزهاي آن دما به 20 درجه زير صفر هم مي رسيد. عقبه لشكر در اين عم... ادامه مطلب
دنيا جلوي چشمم تيره و تار شد. پشتم خالي شد. بعض، گلويم را گرفت. حسين، ستون گردان بود. قرار بود حسين بچهها را ببرد پاي كار و من و اصغر فقط بنشينيم پشت بيسيم و پز بدهيم! مصيبت از اين بالاتر ن... ادامه مطلب
حالت حاج یدالله دگرگون شد، او كه پس از حاج حسین لبخندی به لب نیاورده بود خنده ای شیرین بر لبانش نشست و دست چپش را كه سالم بود دور گردن بسیجی حلقه نموده و از پیشانی او بوسه ای گرفت. تمامی ر... ادامه مطلب
همه نیروهای ما در آماده باش کامل به سر می بردند. راههایی از میان میادین مین برای عبور نیروهای خودی باز شد و در شب ۱۹/۳/۱۹۸۲ یا ۲۰/۳/۱۹۸۲-درست خاطرم نیست- یگانهای ارتش ما حمله وسیع و سنگین خو... ادامه مطلب
یکی از ما که مختصری فارسی می دانست به پیرمرد گفت: «چرا گریه میکنی؟ گریه نکن.» پیرمرد همانطور که ایستاده بود و قطرات اشک روی محاسن سفیدش می دوید با بغض گفت: «من به قصد شهادت آمدم جبهه، ولی حا... ادامه مطلب
شدت درگيري هر لحظه بيشتر ميشد و پيوسته بر تعداد نفرات ضدانقلاب اضافه ميگشت. درگيري حدود شش ساعت به طول انجاميد. موضوعي كه در آن درگيري براي من بسيار جالب و آموزنده بود، صلابت و ايمان شهيد... ادامه مطلب