مدتی دیگر ما را به زندان جدید بردند و در اتاق سوم آن جای دادند. این اتاق در سمت چپ خیابان و در کنار آشپزخانه قرار داشت. نانوایی در کنار آشپزخانه بر قرار شد. یک اتاق هم در وسط ساختمان بود که... ادامه مطلب
نماینده صلیب سرخ نامه اسرا را آورد و زیر نگاه سنگین نگهبان عراقی به آنها داد.همه با عجله پاکت ها را باز کردند تا نامه هایشان را بخوانند. اما صدای فریاد یکی نگاه همه را متوجه خویش کرد، نگاه ک... ادامه مطلب
یکی از رفقا را که دچار بیماری روانی شده بود، به بغداد بردند و دو ماه بعد آوردند. پیش از این با هیچ کس هم کلام نمی شد. چند بار هم خود را با تیغ زده بود. روزی نزد من آمد و پرسید: «چند تا پسر د... ادامه مطلب
مدتی گذشت تا اردوگاه وضع مناسب خودش را پیدا کرد. هر روز که می گذشت، قوانین جا افتاده تر می شد و نیاز کمتری به تذکر پیدا می شد. در یکی از همین روزها، رضا برخلاف معمول گذشته، خوشحال و سرحال، ا... ادامه مطلب
«علیرضا رحیمی» یکی از آزادگان هشت سال جنگ تحمیلی است که در روایتی که در دفتر اول مجموعه خاطرات شبهای خاطره بهکوشش مجتبی عابدینی آمده است به روایت خیانت یک خبرنگار در دوران اسارت میپردازد.... ادامه مطلب
جانباز آزاده “علی قاسمی” اعزامی از کرج و از نیروهای گردان انصار تیپ 1 عمار به فرماندهی شهید مجید رمضان بود که در عملیات والفجر1 با سمت آرپی جی زن به اسارت نیروهای بعثی درآمد. وی... ادامه مطلب
اسمشان را گذاشته بودند “اسیر” ولی بیشتر از اینکه اسیر باشند آزادگانی بودند در قفسهای آهنین ظلم و ستم بعثیها. اسارت همچون نقطه پروازی بود برای پر کشیدن از زمین، برای رسیدن به خد... ادامه مطلب
یکی از اسرای اردوگاه تکریت، از ناحیهی دو پا فلج شده بود و به هیچ وجه قدرت حرکت نداشت. بنابراین دوستان برای بردنش به بهداری، دستشویی و دیگر کارها کمکش میکردند. او در آسایشگاه 16 زندگی میک... ادامه مطلب
استوار عراقی بود بنام حمزه با قد بلند و لاغر که به جای اینکه یک تختهاش کم باشد چند تختهاش کم بود. سربازان عراقی او را تحویل نمیگرفتند؛ او سعی میکرد تلافی را سر بچهها در بیاورد که معمولا... ادامه مطلب
گاهی اوقات، بچهها از شدت تشنگی مجبور بودند آبهای کثیف کف اردوگاه را بیاشامند. هوای این اردوگاه (رمادی ۲) ـ که در نزدیکی مرز اردن قرار داشت ـ بسیار گرم بود. هر روز میآمدند و بی جهت ما را م... ادامه مطلب
رزمندهای را تصور کنید که یک چشمش تخلیه شده، جمجمهاش صدمه دیده و چهار روز است که در یخبندان ارتفاعات، بین مرگ و زندگی معلق است. در این هنگام سه سرباز دشمن بالای سر میرسند تا تیر خلاص را به... ادامه مطلب
روز 26 مرداد سال 69 برگ دیگری از تقویم انقلاب اسلامی ورق خورد و نخستین گروه آزادگان ایرانی پس از سالها اسارت به آغوش ملت بازگشتند.دلاور مردانی که با ایمان خود در برابر شکنجهها و فشارهای رو... ادامه مطلب
ابوترابی به بغداد منتقل شد و فرماندهی اردوگاه را از دست داد. او۲۰ روز در بغداد بود و۱۹ خرداد ۱۳۶۴ به جمع دوستانش در اردوگاه موصل یک قدیم پیوست.اما بیش از ۲ روز نگذشته بود که او را دوباره به... ادامه مطلب
خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذابهایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید ب... ادامه مطلب
وبت تقسیم در لشکر رسید. پرسیدند:– چه بلدی؟– آشپزی!– تا حالا آشپزی کرده ای؟– فراوان! مدت ها آشپز بودم!می دانستم که با آشپزی می توان در فرصت مناسب سری به جبهه زد. سراو... ادامه مطلب