متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1368/9/9
بسم الله الرحمن الرحيم
هفته ى پرستارى در دانشكده پرستارى خدمت برادران و خواهرانى كه دورههاى تخصصى مىبينند و بر خلاف ذهن بعضى از عوام كه خيال مىكنند پرستارى كار سادهاى است، با آن رشتههاى علمى كه امروز در دنيا هست و اين خواهران و برادران آستين بالا زدهاند تا در آن رشتهها تخصص پيدا كنند. بحثمان را شروع مىكنيم. البته بحث ما راجع به پرستارى نيست. اما چون مستمعين ما ليسانس و فوق ليسانس اين رشته هستند و هفته ى پرستارى است يك حديث براى پرستارى مىخوانم و بعد بحث اصلى را مطرح مىكنم.
گروهى رفتند مكه. در مدينه يك نفر از قافله بيمار شد. همه به زيارت قبر پيغمبر رفتند. يكى از زوار به علت بيمارى در خانه خوابيد، همه او را گذاشتند و به زيارت رفتند. يكى گفت: چرا همه به زيارت برويم؟ من به جاى زيارت رسول خدا از ايشان پرستارى مىكنم. د رخانه ماند و به زيارت نرفت. ماجرا را امام صادق شنيد و فرمود: ثواب پرستارى كه د رخانه كنار بيمار بود از ثواب كسانى كه به زيارت قبر پيغمبر رفتند بيشتر است يا كمتر نيست. اين ارزش پرستارى است. حالا اين پرستارها كه تخصصى و ليسانس دارند، حتى آن بهيارى هم كه خيلى تخصص نديده، يك ليوان آب كه به مريض مىدهد، خدا مىداند چقدر ثواب دارد. بگذاريد يك حديث بخوانم. اگر كسى به درختى آب دهد، مثل اين كه به يك مؤمن آب داده است تا چه رسد به مسلمان تشنه و مؤمن تشنه آب بدهد تا چه برسد به دارو تا چه برسد به اين كه از خوابش بگذرد. تا چه برسد به اين كه سالها براى خدمت درس بخواند. بنابر اين جامعه ى ما بايد ارزش اين برادران و خواهران را بداند. پزشك نيم ساعت طبابت مىكند، پرستار است كه ساعتها بايد پيگيرى كند و مراقبت كند. بنابر اين كار پزشك با تمام خدماتش موقت است ولى پرستار حالت دوام دارد. دوام كارش و زحمتش مهم است. علاوه بر اين كه با اين سالهايى كه دانشجويان تحصيل مىكنند چندان فرقى با پزشك ندارند و اين چيزى نيست اما طولانى بودن مدت خدمت، بى خوابى، زحمت، البته پرستارها لذاتى هم مىبرند و آن اين كه وقتى بيمار لباس مىپوشد و از بيمارستان بيرون مىرود و لبخندى مىزند، اين لبخند خستگى را برطرف مىكند. و انسان وقتى پرستار شد و عمرى را گذراند، در پايان وقتى مىخواهد بگويد چه كردم؟ مىگويد: جان ندم، بى خوابى كيدم، شبها، روزها، زحمت كشيدم اما صدها مريض را از مرگ نجات دادم. اين غير از لوستر فروشى و قالى فروشى و چاى و برنج فروشى است. تاجر ارزش دارد ولى تجارت، حمل و نقل، پول در آوردن، دلالى چيزى نيستند. ارزش اين است كه انسان بهترين موجودات است و نجات انسان از بهترين شغل هاست. بنا بر اين شما دانشجويان خيلى هم از مردم توقع نداشته باشيد كه شما را در چه حد بدانند، خدا كه مىداند. خودت هم كه مىدانى. مردم هم چه بدانند و چه ندانند، بدانند چه مىشود؟ ندانند چه مىشود؟ خيلى خبرى نيست. بنابر اين من اين شغل را در اين هفته ى عزيز به شما تبريك مىگويم و خوشا به حالتان.
بحث اصلى را شروع كنيم. موضوع بحث پناه بردن به خداست از خطرات(خطرشناسى و پناهندگى)
موضوع بحث ما اين است مسئله ى پناهندگى فطرى است. يعنى بچه، بزرگ، حتى حيوان، يك جوجه هم كه احساس خطر مىكند به مادرش پناه مىبرد. مسئله ى پناهندگى فطرى است منتهى از چه پناه ببريم و خطر اصلى چيست؟ چون ما گاهى اوقات از يك سرى چيزها پناه مىبريم ولى يك سرى چيزها اصلاً نزد ما خطر نيست. الآن در ممبكت ما پنير كم شود، همه مىگويند: اى واى پنير كم شد. اما چهارده ميليون بى سواد در جمهورى اسلامى داريم، يكى نگفته اى واى!
در يك خانه اگر يك نفر درد دندان داشته باشد همه متوجه مىشوند كه فلانى دندان درد گرفته است، اما زمانى مىبينى تمام اعضاى خانه حسود هستند هيچ كس ناراحت نيست. خطراتى اخلاقى، معنوى، خطر غرور، تعصب، جهل، خطر خيال. گاهى آدم خيالى مىشود. ما امروز كى در باره ى خطرات بحث مىكنيم و دنيا هم اين مسئله را فهميدهمنتهى براى خطرات يا اسلحه مىسازد يا موشك و اتم مىسازد، يا هروئين و ترياك و شراب و بالاخره نجات خود از حوادث تلخ را در ابزار مادى مىبيند و نشان داده شده كه شراب، سيگار، مواد مخدر، اسلحه دنيا را امن نكردند.
بايد حساب كنيد، بايد به چه چيزى پناه برد؟ چون قرآن مىگويد «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» رعد/28 اگر مىخواهى دلت امن باشد الا يعنى توجه، توجه، يعنى فقط با ياد خدا دل آرام مىگيرد. بد نيست فرق اين جمله را با «تطْمَئِنُّ بِذِكْرِ اللَّهِ» بدانيد. اگر قرآن مىگفت: «تطْمَئِنُّ بِذِكْرِ اللَّهِ» از نظر ادبيات عرب وقتى مىگويد: «بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ» يعنى فقط با ياد خدا، مثل وقتى كه مىگويند: دوست دارم تو را و زمانى مىگويند تو را دوست دارم. اگر گفتم تو را دوست دارم معنايش اين است كه كس ديگرى را دوست ندارم. اما اگر بگويند: دوست دارم تو را معنايش اين است تو را دوست دارم و ممكن است ديگران را هم دوست داشته باشم. اين جا مىگويد به ياد خدا قلب مطمئن مىشود. مثل آن جا بگويى تو را دوست دارم. همين كه «بِذِكْرِ اللَّهِ» پيش آمده يعنى در آن فقط هست. يعنى فقط با ايمان و ياد خدا قلب آرامش پيدا مىكند. دليل اين حرف اين كه كشورهايى كه ايمان ندارند، همه ى كارخانههاى اسلحه سازى، شراب سازى، پاركهاى افتضاح و موسيقىهاى بد و سينماهاى بد و همه نوع موادى را آوردند كه انسان را مقدارى راحت كنند و انسان در دنيا آرام نشد. مرض روانى ضعف اعصاب، پناه به مواد مخدر، مصرف مشروبات الكلى، آمار بالاى خودكشى و جنون، اينها روز به روز در دنيا بيشتر هم مىشوند به خاطر اين كه ياد خدا را كنار گذاشتهاند و دنبال راههاى ديگر مىگردند. حرف امشب ما اين است. خطر چيست و به چه كسى پناه ببريم؟ خب، در اين جا خطرات را دسته بندى مىكنيم. خطرات خود، خطرات ديگران و بايد به فكر اين باشيم كه هم خود را پناه بدهيم و هم بچه ى خود را. اما حالا خطرات چيست؟ شروع مىكنيم، اول خطرات خود را بگوييم بعد خطرات ديگران، حالا ان شاءالله اين بحث را امشب تمام كنم، خيلى خوب است و اما خطرات خود، بعد از آن دو خطرات طبيعت و خطرات آخرت است. در باره ى خطرات خود، يك سرى خطرات از خود ماست. عوذ يعنى پناه مىبرم. اين زبانى نيست. مثلاً بمباران كه مىشود آدم كنار بايستد و بگويد سنگر، سنگر، بايد رفت در سنگر. با زبان بگويى فايدهاى ندارد.
يك آدم شب بيست و يكم قرآنش را سر بگيرد و بگويد بك يا الله. . . مثلاً شما كه فردا ليسانستان را مىگيريد، مثلاً پزشك نسخه مىدهد يا شما دستور مىدهى اين نسخه را دائم بخوانى، خواندن فايده ندارد، عمل مىخواهد. پناهندگى لفظ نيست يعنى واقعاً بايد پناه برد. واقعاً اگر مىدانى با ايشان كه هم اتاقى، گناه مىكنى، بايد اطاقت را جدا كنى. در يك ماشين نشستهاى كه رانندهاش مست است بايد آدم از ماشين پايين بيادى. آدم بنشيند و مرتب ذكر بگويد، ايدهاى ندارد. يعنى واقعاً اگر پناهندگى خلوت با اجنبى است، گناه است. در خانه خواهر زن توست، زن داداش تو است، دختر مستأجرت است، خلوت با زن اجنبى، بايد آدم از خانه بيايد بيرون، يا زن بيرون بيايد، يا مرد بيرون بيايد. اين كه حالا زن طبقه ى بالاست، مرد طبقه ى پايين. حالا ان شاءالله آدم خوبى است، حزب اللهى است. بالاخره زن تنها، مرد تنها، شيطان گفته است: سومى خودم هستم. گفته: هر جا زن و مردى تنها بودند، سومى خودم هستم. به همين خاطر در خلوت با اجنبى يك نماز هم مشكل است. اگر من به خانه ى يك نفر، دخترخاله، دختر عمه، كسى كه با من محرم نيست، آن جا نماز من مشكل دارد كه بخوانم. بايد از اول به خدا پناه برد. اگر مىدانى با ايشان همسفر بشوى يا به مدرسه بروى يا بروى حمام يا پارك، اگر مى دانى رفاقت با ايشان شما را خراب مىكند، گوش و زبان و فكرت را و عقيدهات را خراب مىكند، از قبل بايد جلويش راگرفت. پس پناهندگى هم مسئله ى جدى است، الكى نيست. دردهاى مرموز، يكى از دردهاى مرموز را مىگوييم اعوذ بالله من صلاةٍ لا ترفع امام مىگويد: خدايا پناه به تو مىبرم از نمازى كه قبول نشود. تا به حال اين طور گفتهايم. ما اصلاً مىگوييم نماز را خوانديم كه خوانديم، نخوانديم كه نخوانديم. حالا كه خوانديم مىخواهد قبو شود، مىخواهد نشود. اصلاً اين درد مرموز است. مىگويم يكى از درد دلهاى شما دانشجويان اين بود كه ما با اين كه زحمت مىكشيم، سالها رشته ى پرستارى مىخوانيم، چرا بعضى از مردم قدر ما را نمىدانند؟ حالا شما قدر خدا را مىدانى؟ اين همه به شما نعمت داده است. دو ركعت نماز با توجه برايش نمىخوانى. خب، اگر شما قدر خدا را نمىدانى، خدا مىگويد: تو يك اسپرم بودى، يك تك سلول، از يك اسپرم و تك سلول يك انسان عاقل، با فهم، با شعور، سالم ساختيم. اين همه ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند و تو يك نماز با توجه نمىخوانى. آن وقت تو قدر مرا دارى تا مردم قدر تو را بدانند؟ اين حسابش است «مِنْ صَلَاةٍ لَا تُرْفَعُ»(البلدالأمين، ص19) پناه به خدا از نمازى كه بالا نمىرود. «وَ مِنْ دُعَاءٍ لَا يُسْمَع»(البلدالأمين، ص19) و پناه مىبرم از دعايى كه مستجاب نمىشود. محروميت از زمان. مىگويد: پناه مىبرم از اين كه اين زمان را از دست بدهم. «أَعُوذُ بِجَلَالِ وَجْهِكَ الْكَرِيمِ أَنْ يَنْقَضِيَ عَنِّي شَهْرُ رَمَضَانَ أَوْ يَطْلُعَ الْفَجْرُ مِنْ لَيْلَتِي هَذِهِ وَ لَكَ قِبَلِي ذَنْبٌ أَوْ تَبِعَةٌ تُعَذِّبُنِي عَلَيْهِ»(كافى، ج4، ص160) پناه مىبرم از اين كه اين ايام مبارك ماه رمضان بگذرد و من از ان استفاده نكنم. پناه مىبرم از اين كه جوانى خود را از دست بدهم و از آن استفاده نكنم. اينها خطراتى ملموس است. حقيقتاً شما كه پاى تلويزيون نشستهايد، شما تا حالا چند دفعه نشستى و گفتى به خدا پناه مىبرم از دقيقههاى عمرم كه به هدر دادم. اگر ما چيزى گم كنيم به دنبالش مىگرديم. تنها چيزى كه دنبالش نمىگرديم عمرى است كه گم مىكنيم. پناه مىبرم «وَ أَعُوذُ بِكَ00000مِنْ عَمَلٍ لَا يَنْفَع»(مصباحالمتهجد، ص143) از كارهاى بى فايده، چقدر حرف بى فايده مىزنيم، حرف بى فايده مىشنويم، كار بى فايده مىكنيم. ديگر چه؟ «اللَّهُمَّ إِنيِّ أَعُوذُ بِكَ مِن 00000مُتَابَعَةِ الْهَوَى»(صحيفه سجاديه، دعاى 8) پناه مىبرم از متابعة الهوى دنبال هوا و هوس خود هستم. كار ندارم حق چيست؟ گفتم پدرش را در مىآورم. حالا بايد اين كار را بكنم. خب، اصلاً براى چه گفتى؟ آقا روى حرفم ايستادم. حرف مرد يكى است. نه! حرف مرد چهل تا است. اگر 39 حرف زدى و ديدى غلط است بايد از سى و نه تا برگردى. اين كه آدم روى يك دندگى بيفتد بگويد: روى حرفم مىايستم، اينها رفتن به دنبال هوا و هوس است. از مديريت بد، مديريت بد «اللَّهُمَّ إِنيِّ أَعُوذُ بِكَ مِن00000سُوءِ الْوِلَايَةِ لِمَنْ تَحْتَ أَيْدِينَا»(صحيفه سجاديه، دعاى 8) البته توجه داشته باشيد، از اول مفاتيح تا آخرش بررسى شده است. سى صد خطر است كه امامان ما توجه دادهاند كه بشر اين هم خطرى است. حالا شما آن را خطر نمىدانى، حسابت جداست، ولى واقعاً خطر است. خطر است كه عمر انسان بگذرد و 5 دقيقه با توجه نماز نخوانده باشد. اتفاقاً يك بلاست. اين همه با توجه حرف زديم ولى با خدا يك دقيقه با توجه حرف نزديم. اين همه عمل بيهوده مىكنيم، خطر است. تقريباً سى صد خطر هست كه من امروز حدود ده تا پانزده تايش را مىگويم. ولى خطراتى كه ما بايد به هوش باشيم «سُوءِ الْوِلَايَةِ» مديريت بد لمن تحت ايدينا بر زير دستها. دعاى صحيفه ى سجاديه است. انحراف، از انحراف به تو پناه مىبرم. انحراف فكرى، اخلاقى، جنسى، محبت، كسى را دوست دارم كه خدا او را دوست ندارد ولى من او را دوست دارم. خيلى مهم است. اگر شما بدانى يك مدير كارخانه، پدر و مادر و خانمت، يكى از بستگان كسى را دوست ندارد و شما اگر اظهار علاقه كنى، مىگويى چون او با او بد است، با من هم بد مىشود. خب، اين طور است خدا افرادى را دوست ندارد. «وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمينَ» آل عمران/57، «إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدينَ» قصص/77، «إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفينَ» انعام/141 خداوند گفته گروه هايى را دوست ندارم. وقتى او دوست ندارد، تو براى چه دوست دارى؟ خدا طاغوتيان را دوست ندارد. شما هم را بطهات را قطع كن. اصلاً رسول خدا فقيران و محرومين را دوست دارد ولى شما را وقتى يكى به خانه ى فقير دعوتت كردند و يكى به خانه ى طاغوتى، دلت مىرود رو به طاغوتى، پيداست دل مريض است. «في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» بقره/10 چرا اگر دو نفر از من دعوت كردند، يكى ضعيف و يكى پول دارد، دلم مىتپد كه به خانه ى او بروم. اينها خطرناك است. درد دندان نيستند كه زود بفهميم. ساعت هشت و دو دقيقه دندان درد بگيرد، هشت و سه دقيقه مىگويند آخ، آما زمانى مىبينى پنجاه سال مريض هستيم و آخ هم نمىگوييم. خطرهاى مرموز، انحراف، يارى ستمگران، پناه مىبرم من أن ظالماً به خدا پناه مىبرم از اين كه به ظالمى كمك كنم. امام سجاد مىگويد: خدايا، زين العابدين را بيامرز، اگر در صورت ظالمى خنديد. ما چند دفعه در صورت ظالم خنديديم؟ گاهى كسى ديگرى را مسخره مىكند. ما از خنده قش مىكنيم. اصلاً لذت مىبريم كسى را دست اندازند كه ما بخنديم. خدايا ما را بيامرز اگر در صورت ظالمى خنديديم و. اگر به خاطر ذلت مظلومى لذت برديم. اينها جملات دعاست، من فارسى مىگويم. خدايا مرا بيامرز. امام زين العابدين مىگويد: اگر سر قلم ظالمى را تيز كردم يا دوات ظالمى را مركب كردم. يارى از ياران امام كاظم شترهايش را به هارون الرشيد اجاره داد ولو براى راه مكه ولى امام كاظم فرمود: گناه كردى. گفت: آهر راه مكه است. گفت: به هارون الرشيد نبايد شتر اجاره داد اگر چه در سفر حج. اگر طاغوت گفت: آقا به من ماشين اجاره بده! مىخواهم بروم مشهد امام رضا نده. خانه به او اجاره نده چون او آدم تارك الصلوتى است. آدمى كه با خدا رابطه ندارد، چرا ما با او رابطه داشته باشيم. آدمى كه شهدا را ناديده مىگيرد، چرا من با او رابطه داشته باشم. شما امشب كسانى را كه دوست دارى روى كاغذ بنويس. بنويس به چه كسانى عشق مىورزى و ببين اين هايى كه آنها را دوست دارى و در دل شما جا باز كردهاند، اينها را خدا دوست دارد يا نه، اگر ديدى آنها را خدا دوست ندارد به خدا پناه ببر. پناه مىبرم كه ظالمى را يارى كنم يا قهر خدا.
پناه مىبرم از اين كه باطنم بد باشد و ظاهرم خوب، نفاق «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ أَنْ تُحَسِّنَ فِي لَامِعَةِ الْعُيُونِ عَلَانِيَتِي وَ تُقَبِّحَ فِيمَا أُبْطِنُ لَكَ سَرِيرَتِي مُحَافِظاً عَلَى رِثَاءِ النَّاسِ مِنْ نَفْسِي بِجَمِيعِ مَا أَنْتَ مُطَّلِعٌ عَلَيْهِ مِنِّي فَأُبْدِيَ لِلنَّاسِ حُسْنَ ظَاهِرِي وَ أُفْضِيَ إِلَيْكَ بِسُوءِ عَمَلِي تَقَرُّباً إِلَى عِبَادِكَ وَ تَبَاعُداً مِنْ مَرْضَاتِكَ»(نهجالبلاغه، حكمت 276) از نهج البلاغه اميرالمؤمنين مىگويد: به خدا پناه مىبرم كه ظاهرم با باطنم ناهماهنگ باشد. امام كاظم ع رفت به خانه، امام رضا ع بچه بود، گفت: بابا به اين مرد بگو بفرما داخل. از علاقمندان من است. گفت: آمادگى پذيرايى ندارم. كسى كه قلباً آمادگى پذيرايى ندارد و در ظاهر تعارف كند باز هم نفاق است. مىگويد: آقا مشتاق ديدار. تو چه زمانى مشتاق ديدار ما بودى؟ به هر حال اگر انسان آمادگى پذيرايى ندارد دليل ندارد خيلى خواهش كند. بگويد جان من و جان تو.
داريم پناه مىبرم از ثبات العقل از اين كه عقل من به خواب رود، عقل دارم لهم قلوب لا يفقهون بها عقل دارد ولى توجه ندارد. بد نيست يك جمله بگويم، سؤال مىكند شما كه مىگوييد «برگ درختان سبز در نظر هوشيار، هر ورقش دفترى است براى خداشناسى، پس چطور آدم هايى كه عمرى عالىترين تحقيقات علمى را مىكنند، بعضى به خدا ايمان ندارند. عقل خداشناسى آنها خواب رفته است. صبر كن تا برايت ثابت كنم. تعجب نكن، يك مثال بزنم. گاهى انسان تحقيق مىكند اما باز به هوش نيست. ساعتى را شما مىخواهيد پاك كنيد، دستمال كاغذى را بر مىداريد و قشنگ اين ساعت را پاك مىكنيد، ممكن است چند دقيقه مشغول پاك كردن اين ساعت باشيد، اما وقتى مىگويند چه ساعتى است؟ دومرتبه نگاهش ميكنى. يعنى ممكن است يك ربع به ساعت نگاه كند اما به هوش نباشد. يك يقه ى آيينه فروش مىرود داخل و يك يقهاش بيرون مىماند. از صبح تا شام هم در مغازه ى آيينه فروشى آينه مىفروشد و آخر شب مغازه را مىبندد و آخر هم يقهاش را صاف نمىكند. پس مىشود كسى 2 هزار بار به آينه نگاه كند و يقهاش را صاف نكند، اين را مىگويند خواب رفتن. ممكن است كسى عالىترين تحقيقات علمى را روى موجودات بكند و در آخر هم خدا را نشناسد، مثل جگرفروشان. عمرى جگر خرد مىكند آخر سر هم بگويى مويرگ چيست؟ بلد نيست. او مىخواهد به سيخ بكشد، چه كار به مويرگ دارد. پس بين كسى كه بنا دارد خدا را بشناسد و آن كه مويرگ را بشناسد و آن كه ساعت را ببيند و بنا دارد يقهاش را صاف كند و كسى كه محقق هست، عمرش را هم صرف مىكند اما بناى اينها را ندارد، پناه مىبرم از اين كه عقلم به خواب برود. مىبينم جلوى چشمم از دنيا رفت به هوش نمىآيم. مىبينم در و ديوار دانشكدهاى را كه دانشجوهايش رفتند و شهيد شدند، نسبت به خون آنهاى تفاوت هستم. پناه مىبرم از حرص و غضب و حسد. «اللَّهُمَّ إِنيِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَيَجَانِ الْحِرْصِ، وَ سَوْرَةِ الْغَضَبِ، وَ غَلَبَةِ الْحَسَدِ، وَ ضَعْفِ الصَّبْرِ، وَ قِلَّةِ الْقَنَاعَةِ، وَ شَكَاسَةِ الْخُلُقِ، وَ إِلْحَاحِ الشَّهْوَةِ، وَ مَلَكَةِ الْحَمِيَّةِ»(صحيفه سجاديه، دعاى 8) اينها خطرات مرموز هستند. بد نيست چيزيرا بگويم. برايتان عجيب است. ممكن است حزب اللهى حزب اللهى باشد، رزمنده مؤمن و مخلص باشد و همه ى كمالات را داشته باشد و در خط اول هم باشد اما در عين حال كه به جبهه رفته و جنگيده و خودش را به خطر انداخته، وقتى غنيمت جنگى گرفت خدا مىگويد: اى رزمندهاى كه به جبهه رفتى و غنيمت جنگى گرفتى خمسش را بده. بگويد: والا من خمس نمىدهم. آن وقت قرآن يك آيه دارد. مىگويد: «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ» انفال/41 البته آيه مربوط به همه ى در آمدهاست. اى كسانى كه رفتيد به جبهه تا تكه تكه شوى براى اسلام و خدا كنار پيغمبر اگر غنيمت گرفتى خمسش را بده و بعد مىگويد: ان كنتم مىشود كه رزمندهاى راحت جان بدهد، ولى راحت پول ندهد و اين خطر است. ما افرادى را داريم كه يك جا نمره ى 20 مىگيرند و لذا مىگويد: از حرص پناه مىبرم. از حرص به مال وثروت «وَ سَوْرَةِ الْغَضَبِ» آتش غضب را و لذا گفتند تا نشستى و عصبانى شدى برخيز و راه برو. راه مىروى عصبانى شدى بنشين. يعنى فوراً در خودت تحولى به وجود بياور، چون تغيير روانى هم به دنبال دارد. يعنى اگر آن طرف خيابانى، من هم آن طرف از نظر فيزيگى 30 متر با هم فاصله داريم. به ميزان عكس العمل من مثلاً اگر از دور دست تكان دادم علاقه 12 است. اگر آمدم و نزديك شدم و دست دادم، علاقه هم نزديك مىشود. اثر مىگذارد. پناه مىبرم از حسد، ببينيم شما حسود هستيد يا نه، ناراحت نمىشويد. نگوييد ما ليسانس هستيم و فلان، هر كس هستيد، ممكن است آدم استاد دانشگاه هم باشد، ايت الله هم باشد، حسد داشته باشد، علامتش را مىگويم ببينيد داريد يا نه! علامت حسود دو چيز است: 1 – تا كمالى شنيد چيزى مىگويد كه آن كمال مردم از بين مىرود. در رشته ى خود مثالى مىزنم. شما به من مىگويى انصافاً آقاى فلسفى عجب منبر خوبى دارد. حسادت من گل مىكند. بابا او پير منبر است. ما هنوز جوانيم. يعنى چه؟ يعنى كمالش مهم نيست، يك مثال زنده بزنم. زهرا خانم چه غذايى پخت! برو بابا فاطمه خانم هم به او كمك كرد يعنى اگر جملهاى گفتى كه خوبى مردم را خراب كردى، حسودى چون حسود نمىتواند خوبى مردم را تحمل كند. عجب خانهاى ساخت. بابا زير بار قرض است. عجب سخنرانى دارد، برو بابا پر رو است، من رويم نمىشود. تا مىگويند كمالى دارد شما يك نيش مىزنى، اين علامت حسد است حالا ببينيد داريد يا نه؟ دومين علامت حسد اين است كه خودت را ببرى بالا و فخر بفروشى. كسى بگويد والله زمانى كه ما در جبهه بوديم، هشت ماهى در جبهه بوديم، حسود فوراً مىگويد: بله من يك هشت ماه و يك دو ماه در جبهه بودم. حسود دو كار مىكند: 1 – كمال مردم را مىشكند 2 – كمالات خود را مطرح مىكند تا كمال ديگران تحت الشعاع قرار بگيرد. پناه مىبرم از حسد. پناه مىبرم از بى صبرى. اين خيلى حرف است، حيف است. خطرهاى مرموز. پناه مىبرم از حرص حسد، غضب، كم صبرى، پناه مىبرم. «أعُوذُ بِكَ يَا رَبِّ مِنْ نَفْسٍ لَا تَشْبَعُ وَ مِنْ قَلْبٍ لَا يَخْشَعُ»(كافى، ج2، ص585) پناه مىبرم از اين كه انسان سير نشود، اين مىشود حرص من شر نفسى پناه مىبرم از وسوسهها.
بحث هفته ى پيش ما در باره ى وسوسه بود. آن روز يك وسواسى آمده بود نهضت. گفتم: بابا خدا از وسواسى پاكى نمىخواهد. مىگويد همين كه هستى باش وسواسى اصلاً لازم نيست علم پيدا كند چون نمىتواند علم پيدا كند. منته يخطر اين است كه وسواسىها اين مشكل خود را توجيه مىكنند. مىگويند وسواسى نيستيم، احتياط كار هستيم. آدم بايد نظافت داشته باشد يعنى توجيه مىكنند. آقاجان مسجد اين همه تزئينات نمىخواهد مقبره اين همه تزئينات نمىخواهد. مدرسه تزئينات نمىخواهد. امكانات فراوان باشد. سردكن، آب سرد، شوفاژ، امكانات خدماتى باشد اما تزئينات در مقبره، در مسجد، در مدرسه، در وزارت خانه، تزئينات را حذف كنيد. آقا اسمش را مىگذارند شعائر و ولخرجى مىكنند. هم در مقبره سازى و هم در مسجد سازى و هم در هيئتهاى مذهبى ولخرجى مىكنند و اسرافشان را توجيه مىكنند. در خانهها ولخرجى مىكنند و مىگويند: آبرودارى مىكنيم. در ادارهها هم مىگويند تشريفات است. حالا براى اين 3 خطر آيه بخوانم. خيلى عجيب است. قرآن مىگويد: «كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ» يونس/12 مسرفند اما شيطان براى اين كه به اسرافشان زينت بدهد مىگويد: نه اسراف نيست، شعائر اسلامى است. آبرودارى است. قرآن مىگويد: «كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ» مسرفند اما شيطان براى اين كه به اسرافشان زينت بدهد مىگويد: نه اسراف نيست، شعائر اسلامى است. آبرودارى است. قرآن مىگويد: «كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ» مسرف ولخرجى مىكند اما با عملش ولخرجى خود را زينت مىدهد. يعنى شيطان عملش را برايش زيبا جلوه مىدهد.
پناه مىبرم از سنگ دلى «وَ مِنْ قَلْبٍ لَا يَخْشَعُ» سنگ دلى برادران و خواهران ان شاءالله شما 2 سال ديگر ليسانس پرستارى خود را مىگيرند. بايد خيلى مواظب باشيد نه كه صبح تا شب با پزشك و بيمار سرو كار داريد. كم كم آدم وقتى زيادكارى را كرد حالت رقت و رحمتش از بين مىرود. حسابش است، سنگ دل مىشود. پناه مىبرم از اين كه سنگ دل شوم. خطر مهمى است. آن وقت يك عمر كه ما به طاغوت نفرين مىكرديم براى اين كه آه محرومان را مىكشيدند و خيال نمىكردند اسلام به سنگ دلى مىگويد: بى دينى. سنگ دل بى دين است «مَا آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ مَنْ بَاتَ شَبْعَاناً [شَبْعَانَ ] وَ جَارُهُ جَائِعٌ»(كشفالريبة، ص89) به خدا ايمان ندارد، همسايهاى كه شكمش سير باشد و همسايهاش گرسنه باشد. كسى كه سنگ دل است. ميداند او اسير است و او گرسنه است، او ايمان ندارد. اسلام به سنگ دل گفته است بى دين مواظب باشيد ان شاءالله وقتى تخصص گرفتيد سنگ دل نشويد.
از مفاسد اخلاقى، از ترس، پناه به خدا از ترس «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْكَسَلِ وَ الْفَشَلِ وَ الْهَمِّ وَ الْحُزْنِ وَ الْجُبْنِ وَ الْبُخْلِ وَ الْغَفْلَةِ وَ الْقَسْوَةِ وَ الذِّلَّةِ وَ الْمَسْكَنَةِ وَ الْفَقْرِ وَ الْفَاقَةِ»(مصباحالمتهجد، ص597) اينها همه در يكى از جملات دعاى ابوحمزه ثمالى است. پناه مىبرم از بى حالى و كسالت و سستى و ترس و بخل و غفلت و قساوت و شهوت و فقر. كنترل نسل چيزى است كه كارشناسان بايد رويش تحقيق علمى كنند. اين را من حرف نمىزنم چون درشان من نيست اما آيا كنترل نسل همه ى مشكلات را حل مىكند. ممكن است هر زن و شوهرى يك بچه داشته باشند اما اگر جامعه كسل باشد، همان يكى هم گرسنگى مىكشد و چه كنيم كه حال نداريم. كسى ممكن است هشت بچه داشته باشد. و هشت هنر داشته باشند، كسى ممكن است يك بچه داشته باشد و او هيچ هنرى نداشته باشد. ضمن برنامه ريزى براى نسل بايد فكرى هم براى بى حالى كرد. كتاب لغت روى طاقچه است، حال ندارد بگردد در كتاب. سؤال را بلد نيست، حال ندارد تلفن كند بپرسد فشل سستى، ترس به قدرى بد است كه در اسلام داريم مىخواهيد زن بگيريد، زن ترسو نگريرد. براى اين كه بچه هايتان هم ترسو مىشوند. حديث داريم با آدم ترسو مشورت نكن. حديث داريم از هر چه مىترسى وارد آن كار شو. وقتى شروع كردى يا وارد شدى مىبينى خبرى نيست. راجع به ترس خيلى حرف دارم، چون راجع به آن خوب مىتوانم صحبت. البته اين كه مىگويند كاشانىها ترسو هستند نه، شجاعند، بر عكس مىگويند.
براى اين كه ببينى بخيل هستى يا نيستى علامت مىگويم. علامتش اين است كه داريم «إِنَّ أَبْخَلَ النَّاسِ مَنْ بَخِلَ بِالسَّلَامِ»(أمالي مفيد، ص317)، «أَبْخَلَ النَّاسِ» رئيس بخيلها كسى است كه در سلام كردن بخيل باشد. مىگويد: من ليسانس هستم، او بهيار است خب، بهيار باشد بگو سلامٌ عليكم رئيس بخيلها آن است كه بگويد من استاد دانشگاه هستم و او دانشجو است. من آيت الله هستم، او طلبه است. من مدير كل هستم، او مأمور است «أَبْخَلَ النَّاسِ» كسى است كه در سلام بخل بورزد بابا به هر كس رسيدى سلام كن. پيغمبر ما به بچه ى كوچك سلام مىكرد. غفلت، اينها تهمه حرف دارد.
حيف كه وقت تمام شد. پس فهرست بقيه ى خطرات را مىخوانم. پناه به خدا از لغزش زبان «اللَّهُمَّ إِنَّا نَعُوذُ بِكَ مِنْ عَثْرَةِ اللِّسَانِ»(تهذيبالأحكام، ج3، ص93) زبان لغزش داشته باشد. گاهى يك سخن چينى دو فاميل را سالها به هم بدبين مىكند. ترك حمايت مظلوم پناه مىبرم از اين كه مظلومى بگويد كمك آخ حديث داريم اگر مظلومى گفت: آخر و شما بى اعتنايى كردى. مسلمان نيستى «مَنْ سَمِعَ رَجُلًا يُنَادِي يَا لَلْمُسْلِمِينَ فَلَمْ يُجِبْهُ فَلَيْسَ بِمُسْلِمٍ»(كافى، ج2، ص164) هر كس كه آه مظلومى را بشنود و بى تفاوت عبور كند، مسلمان نيست.
نياز به همرديف: كسى دستش سوى هم رديف هايش دراز باشد، پناه به تو مىبرم «وَ نَعُوذُ بِكَ. . . . . . مِنَ الْفَقْرِ إِلَى الْأَكْفَاءِ»(صحيفه سجاديه، دعاى8) يعنى نزد هم رديف هايم بخصوص پناه به خدا از اين كه آدم دستش را نزد زير دستش دراز كند. حديث بخوانم. امام صادق فرمود: حاضرم دستم را در دهان افعى بكنم ولى نزد نااهل دراز نكنم. كسانى هستند كه تازه به چيزى رسيدهاند اصرار بر گناه، پناه مىبرم از اين كه به جاى ياين كه گناه كردم بگويم خدا معذرت مىخواهم، يك بار ديگر هم گناه مىكنم. انسان گناه مىكند چون بالاخره او محل خطاست. اما درود بر كسى كه تا خلاف كرده فوراً دو ركعت نماز بخواند چون حديث داريم «إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ» هود/114 خدا به خاطر نمازش آنها را مىپوشاند. چون گاهى اوقات شيطان مىآيد و مىگويد: نمىخواهد نماز بخوانى، برو و بقيه ى كارهايت را درست كن. يك گناه مىكند مىگويد: عجب گناهى كردم، خيلى بد شد. بعد مىگويد: غروب شد نماز بخوانم. بعد مىگويد: نمىخواهد تو كه آن كار را كردى نماز مىخوانى براى چه؟ بدن ما خونى شد. پس دو چاقوى ديگر هم به خودمان بزنيم. تا خلاف كرديم. اينها هست. گاهى پيش مىآيد. چون يك جوانى نزد خود من آمد. زمان طاغوت مرتب به جلسات ما مىآمد. يك مدت ديدم نمىآيد، گفتم: بيا ببينيم، ديگر به جلسه ى ما نمىآيى، گفت: راستش را مىخواهى من مرتب يبه جلسات شما مىآمدم، بعد شيطان فريبم داد و خلافى كردم و بعد چند خلاف ديگر هم از ما سر زد. بعد ديگر رويم نشد بيايم جلسه. گفتم بروم و باقى كارهايم را درست كنم بعد بيايم. ديگر ذره ذره خراب شدم. گفتم: نه، به شيطان بگو حالا كه فريبم دادى، من يك پاتك مىزنم وقتى گناه نمىكردم، در خانه نماز مىخواندم. حالا كه اين همه اين طور كردى، به نماز جمعه مىروم. پاتك بزنيد و نگذاريد او مرتب نفوذش را در شما بيشتر كند. پناه مىبرم از اصرار بر گناه. تا خلاف كردى ترك شكر است از ردم. آقا او چايى مىريزد، براى شما چاى بياورد. ايشان طبق ماده ى فلان و تبصره ى فلان مأموريت دارد. خب، شما از او تشكر هم بكن. بعضى اوقات فكر مىكنيم وظيفه ى اوست، هيچ مانعى ندارد آدم بعد از هر غذايى از خانمش تشكر كند. مرد است، وظيفه ى او خريد است، خب، اين درست ولى حالا شما تشكر هم بكن.
امام زين العابدين مىگويد: خدايا پناه مىبرم از اين كه خلق به من خدمت كنند و من تشكر نكنم. يعنى معلوم مىشود تشكر نكردن از خطرات است. بى آگاهى حرف زدن «أَوْ نَقُولَ فِي الْعِلْمِ بِغَيْرِ عِلْمٍ»(صحيفه سجاديه، دعاى8) شما فردا با ليسانس پرستارى به بيمارستان مىرويد، مريض از شما چيزى مىپرسد. فكر مىكنى اگر بگويى بلد نيستم بگويد اين همه در دانشگاه درس خواندى پس چه شد؟ ليسانس گرفته و بلد نيست. براى شيره ماليدن سر او، الكى چيزى مىگويى، خدا نكند. امام سجاد مىگويد: خدايا پناه مىبرم از اين كه تخصص نداشته باشم ولى حرف متخصصها را بزنم. اگر چيزى بلد نيستى بگو بلد نيستم. ما كه نمىدانيم بايد به چه چيزى پناه برد. خدايا ما را از هر خطرى كه مىفهميم يا نمىفهميم، حفظ كن.
دختر و پسر ما، جسم و جان ما، دنيا و آخرت ما، عقايد و افكار و اعمال و زبان و گوش ما را حفظ بفرما.
از اين كه خدمت شما رسيديم خوشحالا هستم.
خدايا، همه ى ما را حفظ و روح شهدا و رهبر و امام را از ما راضى كن.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»