متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1368/6/30
بسم الله الرحمن الرحيم
به مناسبت اربعين امام حسين عليه السلام سالهاي قبل در اين باره بحث ميكرديم و درباره اربعين خيلي حرف هست اما اين جلسه ميخواهم درباره جابر بحث كنم. وقتي به ما ميگويند جابر كيست؟ ما فكر ميكنيم يك پيرمردي است كه روز اربعين، بيستم ماه صفر آمده به زيارت كربلا و اگر به نقاشهاي ما بگويند شكل جابر را بكشيد، شكل يك پيرمرد نابينا را ميكشند كه يك نفر عصايش را گرفته و او را سر مزار امام حسين آورده است. ديد ما از جابر اين است كه پيرمردي نابينا به زيارت امام حسين آمد، همين. امسال كه تصميم گرفتم درباره جابر صحبت كنم از كتب شيعه وسني تاريخ جابر را مقداري بررسي كردم. جابر كه بود و اين عمر 94 سالهاش را كجا مصرف كرد. پس موضوع بحث بحث ماجابر بن عبدالله انصاري است.
اين جابر خصوصياتي دارد. اول او را بشناسيم و بعد ببينيم چه كرد؟ آخر بيخود يك اربعين گل نميكند. يك مسأله بيخود پيدا نميشود.
1- «من اجلّاء المفسرين » اول اينكه آخرين صحابي بود. صحابي به كسي ميگويند كه پيغمبر را ديده باشد و با اومؤانست داشته باشد. تمام اين قبيل اشخاص از دنيا رفته بودند و يكي بيشتر نمانده بود كه او جابر بود. سنش سال بود. فرزند شهيد بود چون پدرش در جنگ احد شهيد شد. آن وقت شهيدي هم بود كه تكه تكهاش كرده بودند. او را مثله كرده بودند. فرزند شهيد مثله شده. مثله به شهيدي ميگويند كه بعد از شهادت دشمن ميايد و دست و پايش را هم قطع ميكند. كاري كه زماني كوملهها و دموكراتها با بچههاي كميته ميكردند. اينها را تكه تكه ميكردند. ايشان مفسر قرآن است زماني فكر نكنيد من اينها را بيخود ميگويم. تفسير ميگفت، قرآن معني ميكرد. اعيان الشيعه ميگويد ايشان مفسر قرآن و داراي حوزه علميه بود يعني در مسجدي مينشست و حلقهاي دورش ميزدند و روايات را نقل ميكرد. در ميان اصحاب پيغمبر ما سه نوع صحابي داشتيم. يك دسته در زمان حيات رسول الله بد شدند. يك دسته بعد از رحلت بد شدند و يك دسته هم تا آخر عمر خوب بودند. او كه در زمان حيات بد شخصي بود بنام ثعلبه. او دو سه تا بز و ميش و گاوي داشت. پنج وقت هم در مسجد بود. در جبههها بود و آدم بسيار حزب اللهي بود. بعد كم كم به سراغ زندگيش رفت. كم كم خود را از جبهه و نماز جماعت و اينها كنار كشيد و بالاخره سراغ زندگي رفت و بعد هم ديد مدينه به درد كار نميخورد. بساطش را آورد و به دامداري و مرغداري مشغول شد. خب گاو و گوسفند هم كه زياد شد، آدم بايد زكات بدهد. پول بازاريها زياد شد، بايد خمس بدهند. اگر گندم و جو و گاو كشاورزان زياد شد، بايد زكات بدهند. پيغمبر يك نفر را فرستاد و گفت: برو به ثعلبه بگو زكات بدهد. گفت: من زكات بده نيستم و خلاصه بخاطر پول جمع كردنش كه پولش زياد شد. با اينكه اول كه نزد حضرت آمده بود گفته بود: دعا كن وضعم خوب شود. حضرت فرموده بود: همين كه داري برايت بس است اگر وضع تو همين باشد، با خدا و پيغمبر رفيق هستي. اگر شكمت سيرشود، بدمستي ميكني. گفت: نه، من قول ميدهم اگر پولدار شوم از آن پولدارهاي حزب اللهي شوم. گفت: نميشود آدم پولدار باشد و حزب اللهي باشد مگر اندكي. «كَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى» علق/7-6 شكمت كه سير شد بدمستي ميكني. گفت: نه من قول ميدهم پول در من اثر نكند. بالاخره پولدار كه شد آدم بدي شد. پس ثعلبه از اصحاب بود و زمان خود پيامبر بد شد. بعضي هم بعد از رحلت پيغمبر خراب شدند. «ارْتَدَّ النَّاس»(رجالالكشي، ص123) ولي كسي كه تا آخرين نفس خوب بودند، يكي از آنها جابر بود و آخرين نفر از ايشان بود. خدايا به آبروي جابرهاي تاريخ كه در طول عمر لحظهاي كج نشدند، خودت ما را لحظهاي دچار هيچ نوع انحراف نفرما و اين خيلي ارزش است حسن عاقبت. ما چند معصوم داريم. جابر هفت تا از ايشان را درك كرد. يعني زمان رسول الله بود. تا امام باقر هم زنده بود. يعني پيغمبر و حضرت زهرا و پنج امام را درك كرد. همينطور نگوييم در اربعين پيرمرد كوري بود. دستش را گرفتند، آمد زيارت امام حسين. ببينيم جابر كه بود؟
حضرت رسول جنگ خيلي داشت ولي در 21 جنگ خود حضرت رسول شركت كرد و در اين جنگ، در 19 تا از اينها جابر در كنارش بود. جابر يك پيرمرد دعاخوان نبود. در 19 جنگ شركت كرده بود. او كسي بود كه شاهد غدير خم بود. چون چند نسل عمر كرد، بچهها و جوانها ميآمدند و ميگفتند راستش را بگو. قصه غدير خم چه بود؟ ميگفت: آقا بنده نزديكترين فرد به پيغمبر بودم كه پيغمبر از مكه به مدينه باز ميگشت. آيه نازل شد كه «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّك» مائده/67 و تمام مسأله نصب علي بن ابي طالب را ميگفت و به عنوان كسي كه در صحنه حاضر بوده و با چشمهايش فيلمبرداري كرده و با گوشهايش ضبط كرده و به عنوان يك صحابي عادل نقل ميكرد و جالب اين است كه جابر كسي است كه هم شيعيان او را دوست دارند و هم سنيها. در صحيح مسلم ديشب ديدم از او تجليل شده بود. اسد الغابه، كنزالعمال، كتابهاي شيعه و سني از عظمت او پر است. شاهد غدير خم است. حامل سلام رسول الله به امام باقر است و اين هم نشان دهنده علم غيب پيغمبر است. يك روز رسول خدا به جابر گفت: اي جابر تو زنده هستي. من از دنيا ميروم. فاطمه زهرا شهيد ميشود. علي بن ابي طالب شهيد ميشود. امام حسن شهيد ميشود، امام حسين شهيد ميشود. امام سجاد شهيد ميشود و سلام مرا به پسر امام سجاد، نسل پنجم برسان. از اين معلوم ميشود كه جابر هميشه در طول عمرش طرفدار خط رهبري معصوم است.
شكنجه شد. حجاج مس داغ كرد و انگشتهاي اين پيرمرد را گرفت و با مس داغ شده داغ كرد. جابر از امام باقر ـ عليه السلام ـ قول شفاعت گرفت. يك روز به امام باقر گفت: تو به من قول بده كه مرا شفاعت ميكني و امام هم به او قول دادو رسول خدا به او فرمود: «يَا جَابِرُ وَ أَنْتَ مِنَّا أَبْغَضَ اللَّهُ مَنْ أَبْغَضَكَ وَ أَحَبَّ مَنْ أَحَبَّك»(إختصاص مفيد، ص222) خيلي جالب است. رسول خدا به جابر فرمود: جابر تو از خود ما هستي. مثل اينكه داريم «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْت»(إختصاص مفيد، ص341) سلمان از ماست. پيغمبر به جابر فرمود تو هم از ما هستي و بعد جالب اين است كه فرمود: «أَبْغَضَ اللَّهُ مَنْ أَبْغَضَكَ» خدا بر كسي كه تو را ناراحت كند غضب كند و خدا كسي را كه تو را دوست دارد دوست بدارد. يعني مثل اينكه محور حق بود. خط كش افكار حق بود كه هر كس خطش به خط فكري جابر ميخورد حق است و هر كس ازخط فكري جابر كج است، كج است. امام به خانهاش ميرفت. ميزبان امام بود. در يك عمليات، شب حمله به دشمن بود. شتر جابر خوابيد و حركت نكرد. حضرت رسول آمد و شتر را راه انداخت و جابر ميگويد: پيغمبر در آن شب مرتبه مرا دعا كرد. خيلي مهم است. مثلاً شما يك مرتبه خدمت حضرت امام رفته باشي. اگر شما يك مرتبه خدمت رهبر كبير انقلاب رفته باشي و بگوبد من ديشب، نيمه شب يا سحر تو را دعا كردم. تا آخر عمرت كيف ميكني ومي گويي من كسي هستم كه امام يك نيمه شب در حق من دعا كرد و جابر ميگويد در يكي از شبهاي عمليات، رسول خدا 25 مرتبه در حق من دعا كرد. چقدر بايد جابر محبوب باشد. آقاياني كه دير تلويزيون را روشن كردهاند ميدانيدچرا ميگويم جابر، جابر، بخاطر اينكه روزي نگوييم روز اربعين چه روزي است؟ روز اربعين پيرمردي بنام جابر به زيارت آمد. ببينيم چه كسي بود و در زيارت چه ميخواست بگويد. چون وقتي امام حسين را كشتند، خيمه هايش را آتش زدند و زن و بچهاش را اسير كردند هيچ كس جرأت يا حسين گفتن نداشت. در چنين زماني آمدن اين پيرمرد ازمدينه سر مزار اباعبدالله معنا دارد. اينها خيلي مهم است. زماني عثمان گفت: من ابوذر را تبعيد ميكنم و هيچ كس حق بدرقه او را ندارد. اميرالمؤمنين با امام حسن و امام حسين به بدرقهاش رفتند. سه نفري به بدرقه او رفتند تا دم دروازه شهر. بني اميه گفت: كلمه حسين نبايد مطرح شود و در آن دوران خفقان كسي برمي خيزد و به كربلا ميرود، آن هم آخرين صحابي، فرزند شهيد مصله، مفسر قرآن، داراي حوزه علميه و حلقه درس. با آن حسن سابقه معصوم را درك ميكند. رزمنده در 19 عمليات شاهد صحنه غدير خم، حامل سلام رسول الله. شكنجه شده. چنين كسي ميرود. خيلي مهم است. يك روز امام زين العابدين وارد خانه جابر شد. چون امامها به خانهاش ميرفتند. امام دست بچه كوچكش امام باقر را هم گرفته بود و آورده بود. ايشان هم ديگر چشم نداشت و نابينا شده بود. امام سجاد به پسرش گفت: آقا جان برو پيشاني جابر را ببوس. امام باقر هم كوچك بود. دويد و رفت پيشاني جابر را بوسيد. چشمهاي جابر نابينا بود. گفت: او كيست كه پيشاني مرا بوسيد. گفتند فرزند امام سجاد، باقر. تا گفتند، امام باقر را در بغل گرفت و سلام پيغمبر را به او رساند. گفت: پيغمبر به من گفته بود آنقدر عمر ميكني تا فرزند پنجم مرا ببيني. سلام مرا به او برسان و خلاصه ميخواهم اين را بگويم كه امام سجاد به پسرش ميگويد پيشاني جابر را ببوس. چه كسي بود كه به كربلا رفت. بعد خواهم گفت زيارت او چه بود؟ از كنار اين چيزها ساده عبور نكنيد. يك روز امام باقر به جابر گفت: آخر عمر شماست. زودتر وصيت كن. گفت: از كجا ميداني؟ گفت: خدا به من علم غيب داده است. ايشان هم وصيت كرد. تا وصيت كرد، از دنيا رفت. جابر دارد با پيغمبر به جبهه ميرود. در راه جبهه پيغمبر فرمود: جابر داماد شدي گفت: بله. دارند به جنگ ميروند. گفت: خب با چه كسي وصلت كردي؟ گفت: با فلان خانم بيوه. گفت: تو جوان چرا رفتي زن بيوه گرفتي؟ گفت: واقعيتش را بخواهي، پدرم وقتي ميخواست به جبهه برود، وصيت كرد گفت: تو يك برادري و هفت خواهر داري. اگر من به جبهه رفتم و شهيد شدم كه خواهم شد، چون سال پيش يكي از دوستانم در بدر شهيد شد و من امسال خوابش را ديدم. گفتم حالت چطور است؟ گفت: ما منتظر تو هستيم. بنابرايناي جابر من شهيد خواهم شد. تو يك پسري و هفت خواهر داري مواظب خواهرانت باش. ايشان گفت: چون همه خواهرانم جوان بودند. من ديدم اگر يك عروس جوان به خانه بياورم، شايد نزد هفت خواهر صلاح نباشد. گفتم ما از اين دختر جوان ميگذريم و يك زن بيوه ميگيريم كه او براي خواهرهايم حكم مادر داشته باشد. اينها چيزهايي است. گاهي وقتها آدم، دو يك قراني دارد. نو را برميدارد و كهنهاش را به فقير ميدهد با اينكه ميداند سفيد و سياه آن، دو سه ساعت ديگر خرج ميشود. اما دلش خوش است كه بالاخره يك ربع، بيست دقيقه پولي در جيب من است، نوست. زن بيوه بزرگسال ميگيرد ومي گويد اين براي مديريت خانه و براي آرامش خواهرانم بهتر است. آخر ميدانيد جابر از فاميل خزرج بود. در مدينه دو قبيله بودند كه صد سال بين اينها دعوا بود. پيغمبر آمد و اينها را آشتي داد. يعني خداوند به دست پيغمبر آشتي داد. جابر از فاميل خزرج بود. يك حديث بود كه پيغمبر از يك نفر قبيله اوس تعريف كرده بود. فوراً جابر گفت: پيغمبر فرموده است فلاني از فاميل اوس آدم بسيار خوبي است. آمدند گفتند: آقا جزو ما نيست. مثل بعضي خطوط سياسي كه امروز هستند. گفت: بابا او از ما نيست. رهايش كن. گفت: مگر من چه كار كردم. پيغمبر از او ستايش كرده. ما هم بايد از اوستايش كنيم. او قبيله گرا نبود. گاهي وقتها ما. اگر از خودمان باشد، اگر مو باشد، طنابش ميكنيم. يعني اگر تب كند و از ماباشد، ميني بوس ميني بوس به عيادتش ميرويم. اما اگر سرطان بگيرد و از ما نباشد، اصلاً ميگوييم نه مثل اينكه پشه او را گزيده بود. يعني پشه او را بگزد، از ما باشد، سرطانش ميكنيم. سرطان بگيرد و از ما نباشد آن را نيش پشه ميكنيم. به جابر گفتند: اين چيزي كه ميگويي با عناويني كه داري به نفع آن قبيله است. گفت: باشد، خب حق را بايد گفت. آقا فلاني از من بهتر است. بسيار خب. جابر پدرش كه شهيد شد، پيغمبر فرمود: پدرت بدهكاري داشته است. تو به خانواده شهدا رسيدگي كن. گفت: بله اتفاقاً پدر من خيلي بدهي داشته است. به يك يهودي هم بدهي دارد. فرمود: به آن يهودي بگو وقتي خرماها خشك ميشود، من پولت را ميدهم. جابر هم به اطمينان حرف پيغمبر به يهودي گفت: وقتي خرماها خشك ميشود بيا پولت را بگير. وقتي خرماها خشك شد، جابر به پيغمبر گفت موعد اداي قرض پدرم شده است. پيغمبر گفت خب، به آن يهودي بگو بيايد، خود من هم ميآيم. رسول اكرم آمد در نخلستان، در باغ خرماي پدر جابر. چند نوع خرما بود. پيغمبر با دست مباركش از هر نوع يك مقدار در دست گرفت و ريخت. يك مشت از اين و يك مشت از آن ريخت. به يهودي گفت: شما چقدر طلب داري؟ گفت: خيلي. پيغمبر گفت از يك نوع از اين خرماها طلبت را وصول كن. گفت: برو خدا پدرت را بيامرزد. كل خرما را هم بدهي طلب من وصول نميشود. مثلاً من صد هزار تومان ميخواهم. كل خرماهاي تو پانزده هزار تومان ميارزد. فرمود: شما چه كار داري. يك نوع را كه ميپسندي. تعيين كن. گفت: اين نوع كه از همه بهتر است. فرمود: باشد. فقط شما از من بگير. آن وقت پيغمبر مرتب كيلو كيلو به او خرما داد. جابر ميگويد: كل قرض پدرم از همان يك نوع پرداخت شد. كارهايي ميشود كه موقعي چيزي بركت پيدا ميكندو خداوند هم از اين كارها ميكند. خدايي كه اين كرات را در فضا نگه داشته است. خدايي كه از يك تكه سلول و يك اسپرم يك انسان ميسازد. قدرت خداوند چيزي را خلق ميكند. هيچ مانعي ندارد. گاهي يك شاعر هر چه فكر ميكنيد، دو تا شعر نميتواند بگويد. گاهي شاعر از خواب ميپرد، نود شعر ميگويد و ميخوابد. گاهي شاعر بدون فكر نود شعر ميگويد. گاهي شاعر از صبح تا شام هر چه كنار جوي آب سيگار ميكشد، ميگويد بلكه حالات عرفاني، الهام يا چيزي به من دست بدهد. هر چه فكر ميكند، نميتواند شعر بگويد. به هر حال جابر شخصيت اين چنيني داشت. حالا كه مقداري با جابر آشنا شديم. تمام حركاتش تأييد رهبري بود. و بحث امشب اين است. جابر تا آنجا كه من پيدا كردهام دوازده حركت كرد. تمام دوازده حركتش مربوط به رهبري بود. جابر حامي خط رهبر بود. (تكرار مطلب) حال جابر روز اربعين به زيارت امام حسين ميآيد. اما او دوازده نوع حركت در راه شناساندن رهبري حق كرد. اگر امروز ما جابر را بشناسيم، يك قدم برداشتهايم. آن وقت ديگر آدم لذت ميبرد، اگر در شهري خياباني را به نام او ببيند و اگر انسان صاحب پسر شده، كيف ميكند اسم يكي از بچه هايش جابر باشد. تمام عمرش در اين راه بود كه پرچم حق را به دست بگيرد.
حالا اصولاً نسبت به رسول خدا چه كرد؟ در نوزده جنگ در كنار رهبر بود. اين خاص خود پيغمبر آن وقت عشق ميورزيد. يك روز در جنگ خندق، چون همه مردم مدينه بسيج شدند تا دور مدينه را خندق بكشند. علتش هم اتحاد سه گروه بود. يعني سه حزب و اذا به آن ميگويند جنگ احزاب. جنگ احزاب به اين خاطر كه سه حزب متحدشدند. يهوديت و منافقين و بت پرستان. آن وقت پيغمبر مشورت كرد. سلمان طرح داد دور شهر را خندق بكنند و لذا دو اسم دارد. به مناسبت مهاجمين جنگ احزاب و به مناسبت مدافعين خندق. پيغمبر براي اينكه خندق زودتر كنده شود، در آيين مديريت هم ميگويند مدير خوب بايد تقسيم كار بكند. هر 20 متر را به ده نفر داد. فرمود: گروه خود را هم خودتان تشكيل دهيد چون چهار لاستيك يك ماشين بايد به هم بخورند. ده تا ده تا رفتند و بيست متر بيست متر گرفتند و شروع به كندن خندق كردند. اولين كلنگ را هم پيغمبر زد. من خيال ميكردم. اين زدن اولين كلنگ تشريفات است. مثلاً فلان آيت الله ميرود كلنگ مسجد را بزند يا از اين قبيل. خيال ميكردم تشريفات است. ديدم، نه، اين ريشه تاريخي دارد. اولين كلنگ را پيغمبر زد. بعد هم هر كجا به سنگ سفت ميرسيد حضرت امير يا رسول الله را صدامي زدند. جابر آمد و ديد پيغمبر خيلي خسته است. گرسنگي باعث ضعفش شده است. رفت و در خانه خانمش راكوبيد و گفت: ميشود يك سور به پيغمبر بدهي. اين را هم ايرانيها ميگويند و هم عربها يعني غذا بده. گفت: والا چيزي نداريم. يك بزغاله داريم و يك من آرد. خانم آرد را خمير كرد و بزغاله را هم ذبح كردند و يك آبگوشت درست كردند و به پيغمبر گفت: براي ناهار بياييد. پيغمبر به جابر گفت: تنها يا با همراهانم. جابر ميگويد: خيال كردم همراهانش دو سه نفر هستند. گفتم: با همراهانت و آمدم. يك مرتبه پيغمبر ظهر گفت: ايها الناس، هفتصد مسلمان گرسنه گفتند بله قربان. فرمود: برويم ناهار. پيغمبر با هفتصد نفر راه افتاد. در راه هم ميگفت: هر كس ميايد برويم بيايد. در راه هم همه را جمع ميكرد. جابر ميگويد: آمدم به خانه و بر سرم زدم و گفتم: امروز روز افتضاح و رسوايي من است. غذا يك بزغاله كوچك غذاي ده بيست نفر است. فوقش غذاي پنجاه نفر است. پيغمبر هفتصد نفر از خندق آورده، هر كس را هم در راه ديده، دعوت كرده است. خانمش گفت: صبر كن ببينم. مگر به پيغمبر نگفتي غذا چيست؟ گفت: چرا گفتم آقا يك من آرد است و يك بزغاله. گفت: خب اگر گفتي آرام باش. خود پيغمبر ترتيب كار را ميدهد. آن وقت اينجا جابر ميگويد: زنم از من، «فَكَانَتْ أَهْلِي أَفْقَهَ مِنِّي»(الخرائجوالجرائح، ج1، ص153) ايمان زنم از من بيشتر بود. ميگويند اگر افسار شتر دست علي است، ميداند شتر را كجا بخواباند. ناراحت نباش. پيغمبر آمد در خانه جابر و به مردم فرمود: همه بيرون باشيد. آمد داخل و خانم گفت تنور همين است و غذا هم همين ديگ. حضرت رسول در ديگ را برداشت و يك نگاه به درونش كرد و بعد رفت پاي تنور. گفت ظرفهايتان را بدهيد. هر چه كاسه داشتند دادند. اول حضرت رسول و حضرت علي وارد شدند. نانها را در كاسههاي آبگوشت قطعه قطعه ميكردند بعد حضرت رسول آبگوشت رويش ميكشيد فقط به خانم گفت: چيزي نگو. حرف نزن فقط از تنور سريع نان بده. گفت باشد مرتب نان داد. بعد جابر هم آبگوشت ميكشيد. رسول خدا يك مرتبه گفت دست بده. گفت آقا يك گوسفند دو تا دست بيشتر ندارد. رسول خدا فرمود: خراب كردي. گفتم حرف نزن. اگر حرف نميزدي تمام اين جمعيت را با آبگوشت دست بزغاله سير ميكردم. شما كار نداشته باش. اگر خدا بخواهد، با يك تار عنكبوت پيغمبر را در غار حفظ ميكند. چرا تو اينقدر اصرار داري كه نميشود. عشق ميورزيد. همه آبگوشت خوردند ورفتند. خب اين از پيغمبر. نسبت به ائمه بعد از رسول خدا حديث داريم. كه يك مرتبه جابر از جا بلند شد و پرسيد يارسول الله بعد از شما امام كيست؟ «فَقَامَ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيُّ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَنِ الْأَئِمَّةُ مِنْ وُلْدِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ قَالَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ ثُمَّ سَيِّدُ الْعَابِدِينَ فِي زَمَانِهِ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ثُمَّ الْبَاقِرُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ وَ سَتُدْرِكُهُ يَا جَابِرُ»(كمالالدين، ج1، ص258) جابر برخاست و گفت: «وَ مَنِ الْأَئِمَّةُ مِنْ وُلْدِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِب» يا رسول الله تا زندهاي بگواسم اين امامها چيست؟ پيغمبر شروع كرد به گفتن اسم امامها و يكي يكي تا اسم امام زمان را گفت. يعني جابر. اين روشنفكري است كه انسان از رهبر بپرسد كه تا دوازده رهبر بعد از خودش را معين كند. يك روز امام حسن و امام حسين كوچك بودند. دو تا بچه كوچك داشتند ميرفتند. جابر روبروي جمعيت تا اين بچهها را ديد روي خاك افتاد و شروع به بوسيدن پاي اين بچهها كرد. گفتند جابر نكن. تو كسي هستي، شخصيتي هستي. پاي بچه كوچك را ميبوسي. بد وزشت است. پرستيژت به هم ميخورد. فرمود: اگر شما ميدانستيد اينها كيستند، خاك زير كفش اينها را ميبوسيديد. اين حسن بن علي است. اين حسين بن علي است. اين يك حركتش بود. (تكرار مطلب)
مسأله بازگو كردن صحنه غدير خم. اين هم يك حركتش بود. در جلساتي كه مينشست، جابر مرتب ماجراي غدير خم را ميگفت تا بدانند خط رهبري چيست و رهبر كيست. همينطور كه در كوچه راه ميرفت. شعار ميداد، ميگفت: «عَلِيٌّ خَيْرُ الْبَشَرِ فَمَنْ أَبَى فَقَدْ كَفَر»(منلايحضرهالفقيه، ج3، ص493) مردم توجه كنيد. رهبر شما علي بن ابيطالب است. علي بهترين بشر است. هر كس فضليت او را نپذيرد «فَقَدْ كَفَر» يك عمامه سر اين پيرمرد بود ميآمد و در مسجد پيغمبر مينشست. چشمهايش هم نميديد. ميگفت: «يَا بَاقِرَ الْعِلْمِ يَا بَاقِرَ الْعِلْمِ»(كافى، ج1، ص469) هي داد ميزد و اين را ميگفت. خب اگر بچه يا آدم سادهاي بود از مسجد بيرونش ميكردند و او را كتك ميزدند ولي او يگانه صحابي است. همه مردهاند الا او. در مسجد زماني كه امام حسين را كشتند، زماني كه مكه را با منجنيق خراب كردند. زماني كه ريختند و مسلمانان مدينه را تار و مار كردند. يزيد سه سال حكومت كرد. سه كاركرد. سال اول امام حسين را كشت. سال دوم مدينه را تار و مار كرد. سال سوم كعبه را خراب كرد. زمان خفقان يك پيرمرد نشسته و داد ميزند «يَا بَاقِرَ الْعِلْمِ يَا بَاقِرَ الْعِلْمِ». مردم ميگفتند ديوانه است. گفتند نه! او ميخواهد بگويداي مردم در زمان خفقان، من خط رهبري را نشان شما دادم يعني در دنياي تاريك چراغ عصمت و طهارت و خط رهبري را ميشناساند. اين خيلي مهم است. در زماني كه همه ميگويند جاويد شاه. يكي بيايد و در استاديوم ورزشي و در مقابل دهها هزار نفري كه ميگويند جاويد شاه بگويد درود بر خميني. خب اين خيلي مهم است. بله در جمهوري اسلامي بردن اسم امام خميني مشكل ندارد. اما صواب بردن اين اسم زمان شاه از هزار ركعت نماز مستحبي بيشتر بود. در زماني كه بني اميه حسين بن علي را در كربلا كشته است و امام سجاد را اسير كرده. مكه را خراب كرده است. در آن زمان كسي بيايد و داد بزند و در كوچهها بگويد: «عَلِيٌّ خَيْرُ الْبَشَرِ» «يَا بَاقِرَ الْعِلْمِ يَا بَاقِرَ الْعِلْمِ» فقط اينها حركاتي است كه ميخواهد در دنياي تاريك به مردم بگويد چه كسي بايد رهبر شما باش. خيلي مهم است. حالا چون يكي دو روز ديگر اول مهر است و روزي كه مدارس بازميشود. اين جمله هم از جابر بن عبدالله براي بچهها و آموزش و پرورش. داد ميزد و ميگفت: «يَا مَعَاشِرَ الْأَنْصَارِ أَدِّبُوا أَوْلَادَكُمْ عَلَى حُبِّ عَلِيٍّ فَمَنْ أَبَى فَانْظُرُوا فِيشان أُمِّهِ»(منلايحضرهالفقيه، ج3، ص493) بچه هايتان را بر اساس عشق علي بن ابيطالب تربيت كنيد. در مدارس خط ولايت و علي بن ابيطالب رامطرح كنيد. بعد ميگفت: «فَمَنْ أَبَى» اگر ديديد بچه هايتان با شنيدن اسم علي بن ابيطالب ناراحت ميشوند، «فَانْظُرُوا فِيشان أُمِّهِ» بازرسي كند و ببيند آيا حلالزاده هست يا نيست.
مي گفت: زمان پيغمبر هر كس دشمن علي بود نشانه منافق بودنش بود.
جابر بن عبدالله انصاري عالم، آخرين صحابي، شكنجه شده، رزمنده در 19 جنگ. يكي از كارهايش اين بود. همين كه ديد بني اميه دارند چراغ اسلام را خاموش ميكنند و رهبري مثل حسين بن علي را كشتند ديد صلاح اين است كه براي ايجاد موج برخيزد و با چشم نابينا با عطيه كه او هم از مفسرين و علماست به كربلا برود. عطيه ميشود عصاكش و جابراز مدينه به زيارت امام حسين ميرود. زيارت جابر در زمان خفقان خيلي معنا دارد. چون بنا بود حتي قبر امام را صاف كنند كه اثري از قبر نباشد. زماني كه حكومت ميخواست اسمي و نامي و يادي نماند، جابر اين آخرين صحابي به زيارت امام حسين ميرود. زيارت امام حسين يك زيارت مستحق نبود. روشن كردن چراغ رهبري بود و ما بايد از جابرياد بگيريم در تمام حركتها، در دبيرستان، در دانشگاه، در بازار، در كارخانه مواظب باشيم رهبري حق را تأييد كنيم. چون آمريكا ميخواهد ديگر مثل خميني در ايران پيدا نشود. خواست كفر اين است كه ديگر قدرتي مثل امام وجود نداشته باشد و ما در مقابل كفر بايد حالا كه ميگويند قبر حسين صاف شود. ما بايد اگر 94 ساله و نابينا هم شديم با عصا پياده از مدينه برويم كه نام حسين را زنده كنيم. ما بايد همه بسيج شويم تا آيت الله خامنهاي و خط رهبري همان قدرتي را كه در دهان ابرقدرتها زد داشته باشد و جانشينش را حفظ كنيم. (تكرار مطلب) همه كارهاي جابر براي تعيين خط رهبري است.
خدايا همينطور كه جابر 94 سال خط رهبري معصوم را حفظ كرد و در مقابل تمام امواج مقاومت كرد به ما ايماني بده كه هيچ موجي ما را از خط حق دور نكند. (سلام به امام حسين عليه السلام)
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»