متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛تاريخ پخش :: 1362/5/8
بسم اللّه الّرحمن الّرحيم
به مناسبت تولد امام رضا(ع) تحليلي بر يكي از سخنان امام رضا(ع) كه در يك زمان و مكان و مقطع خاصي بيان شده است، داريم.
جمله: يكي از راههايي كه يك نفر بحث را خوب گوش بدهد، اين است كه خودش كلاس داشته باشد. اگر شما چندنفر را جمع كرديد و براي آنها سخنراني كرديد، وقتي گويندگي شما خوب شد، شنوندگيتان هم خوب ميشود، چون ميخواهد بحث را نقل كند با عنايت بيشتري گوش ميدهد. ولي وقتي مثلاً ما در قم ده يا پانزده دفترچه يادداشت پر كرديم، احساس غرور و بزرگي ميكنيم، ولي وقتي دو سه شهر رفتيم و سخنراني كرديم حرفها تمام ميشود و تازه ميفهميم كه دچار غرور شدهايم.
ما ميدانيم كه امامان ما يا شهيد شدند و يا مسموم و اين خودش درسي است كه آنها به مرگ طبيعي و خدايي از بين نرفتند. پس معلوم ميشود در هر زماني با طاغوت مبارزه بوده است و طاغوت بالاخره خسته ميشده است. مثل منصور دوانيقي كه روزي به خانه آمد و به زمين لگد زد و گفت: امام صادق(ع) مثل استخوان در گلوي من است، نه ميتوانم پايين ببرم و نه بالا بياورم. وقتي امام رضا(ع) را با جبر و اجبار آوردند، دو نفر را كنارش گذاشتند. دو نفر كه ازمسافرت آمده بودند، پرسيدند نماز چگونه بخوانيم؟ به يكي گفت: كامل، و به ديگري گفت: شكسته. ولي هر دو ازيك جا آمده بودند. دليلش را پرسيدند، گفت: تو سفرت معصيت است، چون براي ديدن مأمون حركت كردي و اگرسفر حرام شد، نماز شكسته نيست. اما تو به قصد ملاقات من آمدي، براي همين سفرت عبادت است و نماز شكسته است. همان موقع هم كه كنار مأمون است ميگويد: اگر كسي به قصد ديدن اين عنصر كثيف بيايد سفرش معصيت است و نمازش شكسته نيست(شرايط نماز شكسته: 8 فرسخ شود و باعث رنج پدر و مادر نشود و سفر معصيت نباشد. از اول بداند 8 فرسخ ميرود. اگر زن هست با رضا(ع)يت شوهر يك سفري كه نميداند چقدر ميرود مثلاً ميرودتا چمدانش را پيدا كند نماز درست است)
ما امام رضا(ع) را به ضامن آهو بودن ميشناسيم ولي بهتر است بيشتر بشناسيم. وقتي امام رضا(ع) پدرش موسي بن جعفر، شهيد شد، در زندان هارون الرشيد، آبروي هارون الرشيد را ريخت. اول جسد را روي پل بغداد گذاشتند، زيرا دستگاه ساواك هارون الرشيد گفت كه: جسد را وسط شهر بگذاريم تا ببينيم چه كسي احساسات نشان ميدهد. هواداران خاص هستند، اينها را شناسايي كرده و مجازات كنيم و اين دليلش بود. عوامل ديگري هم داشت. ساواك هارون دورخانهي موسي بن جعفر را كنترل كرد تا ببيند كدام بچه مقام امامت را عهده دار است. چون وقتي اين بچه بزرگ شود، درد سر ميشوند. رهبر انقلاب بزرگ شده را كاري نميتوانيم بكنيم، ولي ببينيم چه كساني در آينده رهبر انقلاب ميشوند تا حسابشان را برسيم. (منتظري، مطهري، بهشتي) اينها را از حالا از بين ببريم يا ترور شخص كنيم يا ترور شخصيت كنيم. موسي بن جعفر(ع) را در بزرگي كشتيم آبرويمان رفت. سعي كنيم بعد او كسي بزرگ نشود، و اينها تمام بچههاي موسي بن جعفر را كنترل كردند ولي امام رضا(ع) در خانه را بست، انگار نه انگار خبري شده. چندين روز امام رضا(ع) از خانه بيرون نيامد. وقتي بيرون آمد گفتند: مراقب باشيد براي چه اين قدر محبوبيت دارد؟
و اينها لحظه به لحظه امام رضا(ع) را زير نظر گرفتند تا اين كه امام رضا(ع) يك قوچ و يك خروس خريد و يك بزغاله. گفتند: معلوم ميشود اين امام نيست، اينها امام رضا(ع) را رها كردند و امام رضا(ع) آنها را منحرف كرد. مردم شيراز و فارس به امام نامه نوشتند كه پدر شما خمس ماليات را به ما بخشيد، پس شما هم ببخشيد. پدرتان شيعهها را از خمس دادن معاف كردند. ولي امام رضا(ع) نامهي تند و مفصلي براي آنها نوشتند كه خمس و ماليات بخشيدني نيست و اگر پدرم بخشيده اين موسمي بوده است كه اگر شما به پدرم كه در زندان بود پول ميرسانديد، توسط مأمورين شناسايي ميشديد، پول را بخشيديم كه به خاطر پول رساني گير نيفتيد. خمس حق محرومان است و بخشيدني نيست. خلاصه امام رضا(ع) نامهي مفصلي نوشتند كه تقاضاي بي خودي نكنيد.
امام رضا(ع) كه در مدينه بودند، مأمون وحشت كرد 1 – وحشت از خود امام رضا(ع) كه با افشاگري و روشن گري و دعوت، مردم را دور خودش جمع كند و نظام مأمون را به هم ريزد. خلاصه خواستند امام رضا(ع) را تبعيد كنند، ولي اسم تبعيد بد بود ومأمون از ساواكش خواست تا در مدينه تبليغ كند كه امام رضا(ع) را ميخواهيم به مرو، براي وليعهدي مأمون ببريم. امام رضا(ع) براي خنثي كردن تبليغات آنها به مسجد آمد كه قبر پيغمبر كنار مسجد است و امام رضا(ع) آن جا رفت و گفت: اي جد بزرگوار خداحافظ! من رفتم، من را به زور ميبرند.
يا رسول الله ديگر نميبينم تو را ديگر و با هم نيستيم و گريه و فرياد كردند تا مردم مسجد بفهمند كه ميخواهند امام راتبعيد كنند، نه وليعهد. . .
2 – خداحافظي از زن و بچه كرد ولي درستش اين است كه كسي را كه ميخواهند پستي به او بدهند، با زن و بچهاش ميرود. تبعيدي تنهايي ميرود. دستور دادند كه امام رضا(ع) از شهرهايي برده شود كه دست هواداران امام رضا(ع) به اونرسد، چون ممكن بود راه پيمايي راه بيفتد و همين كار را كردند ولي بالاخره به نيشابور رسيدند. مردم نيشابورعلاقه مند بودند. وقتي متوجه امام رضا(ع) شدند، دور امام جمع شدند كه حدود پنجاه هزار نفر بودند. نيشابور ازشهرهاي قديمي و پر جمعيت بود و دانشمند زياد داشت و سابقهي زيادي داشت و اين عده به لب در رسيدند و ازامام(ع) خواستند كه برايشان سخنراني كند و هدف مأمون بردن امام در نزدش بود، تا به اسم جلسات علمي تمام انقلابيون و همهي كساني را كه احتمال قيام آنها را ميداد جمع كند و مشغول بحث علمي كند و ميخواست مقام وليعهدي بدهد تا بگويد كه من طرفدار امامان هستم. اگر پدرش، پدر امام رضا(ع) را كشت به خاطر اين كه پدرش، پدرش را كشته بود. يعني اگر هارون پدرش موسي بن جعفر را كشته، پسر جبران كار پدر را ميكند، ميخواهد كه تأليف قلوب شود. تا محيط محبوبيتي به وجود آورد و اعتلافي بشود. ميخواست كه اگر جور و ظلمي در مملكت كرد، مردم نگويند لعنت خدا بر مأمون باشد. ميخواست شريك جرمي هم داشته باشد، تا اگر در مملكت خلافي شد فحشها تقسيم بشود. مي خواست كه اگر سيدي انقلاب كرد، امام را پتكي كند و به سر آن سيد بزند، زيرا اگر قيامي لازم بود، امام ميكرد. واينها طرحهاي مأمون بود:
1 – محبوبيت به وجود آورد
2 – بگويد كه امام رضا(ع) رياست طلب است، به خاطر وليعهدي از مدينه دست كشيد.
3 – ميخواست جلوي نهضتهاي آزادي بخش را بگيرد.
4 – شريك جرم پيدا بكند و لذا در يكي از شهرستانها انقلابي شد، مأمون از امام خواست تا به سيد بگويد: ساكت باشد كه اگر قيام لازم بود، من در مركز قيام ميكردم و امام جواب منفي داد.
امام رضا(ع) اول وليعهدي را قبول نكرد، بعد مأمون او را تهديد كرد كه اگر قبول نكند به مردم ميگويد كه من پست رادادم، ولي او قبول نكرد و اگر امام بگويد اينجايش غلط است، مأمون ميگويد: خوب تو درست كن. امام در جوسياسي و اجباري قرار گرفت و قبول كرد. وقتي امام مقام ولايت عهدي را ميگيرد شرط ميگذارد.
در نيشابور مردم از امام خواستند سخنراني كند، ميخواهد همه چيز را بگويد، ولي زير نظر مأمورين است. عصارهي سخن و هشدار: از پدرم موسي بن جعفر و پدرم از پدرش امام صادق و او از امام باقر و امام باقر از پدرش امام سجاد واو از امام حسين الشَّهِيدِ بِكَرْبَلَاءَ(و توضيح كربلا) و امام حسين از علي و علي از رسول خدا و او از جبرئيل و جبرئيل ازخدا(و اين گفتن نامها در آن شرايط براي يادآوري فراموش شدهها بود، زيرا يك خميني گفتن، ويتامين بيست ساعت سخنراني را دارد و امام ميخواستند بعد از امام حسين، امام سجاد و امام صادق و امام كاظم در زندان را كه فراموش شده بودند زنده كند و اين طور نبود كه امام را قبول نداشته باشند و نيازي به سند باشد. اگر من از مطهري و بعد از امام وبعد از علامه حلي در قم و بعد از شيخ طوسي و كليني در مجلس گفتم، معلوم ميشود ميخواهم كه آنها را يادآوري كنم) و فرمود: «كَلِمَةُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي فَمَنْ قَالَهَا دَخَلَ حِصْنِي وَ مَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي»(كشفالغمة، ج2، ص308) كلمهي خدا دژ و قلعهي من است، هر كس وارد آن شود از عذاب در امان است.
اين جا ساكت شدند مدتها، و وقتي داشتند ميرفتند، پردهي حجره را كنار زدند و گفتند: به شرطها و شروطها و انا من شروطها كلمة يعني حادثه و واقعيت. يعني اين واقعيت توحيد حصن است. حصن يعني قلعه و فايدهي قلعه اين است كه به خاطر ديوارهاي بلندش جلوي باد و حيوان و دزد و سيل را ميگيرد و صاحب جنس خيالش راحت است. امام رضا(ع) فرمود: مسلمانها اهل توحيد شويد، خدا گفته توحيد قلعه است. اگر براي خدا كاري كردي، مثل جنسي كه هرلحظه هست، اما اگر براي غير خدا بود، دست هر كسي هست. «وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ»(نحل/96)(ينفق) هر چه براي خداست ميماند وگر نه ميرود. پاسداران و قواي نظامي و انتظامي ما بي خوابي ميكشند. هر چه براي خدا باشد ثبت است و گرنه محومي شود. تشويقها و پولها و خدمات و تحصيلات، همينطور است. آدمي كه بندهي خدا شد، خيالش را حت است، چون فقط به رضا(ع)يت خدا ميانديشد. رضا(ع)يت مردم و خانم و شوهر و شريك و معلم و شاگرد و دوست و همسايه مهم نيست. اگر خواست خدا را راضي كند، خدا يكي است و زود راضي ميشود. اما اگر خواست خلق را راضي كند، خلق زيادند و توقع آنها هم زياد است و اگر خدا را راضي كرد آرامش پيدا ميكند. «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»(رعد/28) آدمي كه موحداست عقدهاي نميشود و پشيمان نميشود. (استقبال نكردن مردم) كساني كه در راه توحيد ترور شدند يا شهيدشدند، قرآن ميگويد: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ»(آل عمران/169) اينها نمردهاند، زندهاند.
اگر اين طرف باشند دستشان در دست رهبر انقلاب است و اگر شهيد شدند دستشان در دست رسول الله ميباشد. امااگر در غير خدا بود، رهبرشان در پاريس آب خنك ميخورد و در آن جا در جهنم هستم. اين طرف حامي قرآن و آن طرف همسايهي ابراهيم ع هستند. توحيد يعني اين كه اگر كسي بندهي خدا شد و در راه او قيام كرد، دنيا زنده باشد يانباشد، شهيد بشود يا نشود، هر دو برايش روشن است. ارتش رسول الله به كفار ميگفتند «قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاَّ إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ»(توبه/52) آيابهما ميرسد مگر دو حسني(شهادت و زندگي كردن)
فمن دخل حصني هر كس داخل قلعه شد، امن من عذابي از عذاب من در امان است. خدا ميگويد: مسلمانها خودتان رابه ديگري نفروشيد(و شرابتان را جلوي باد نگذاريد) قلعههاي ديگر مثل خانهي عنكبوت است، نه نفعي و نه ضرري دارند. بزرگ ترين قلعههاي دنيايي مال آمريكاست ولي نتوانست شاه را در خود نگه دارد. قلعههاي مادي مثل خانهي عنكبوت است «لا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا»(رعد/16) گروههاي ديگر را رها كنيد و داخل خط اميرالمؤمنين شويد و در خط امامان معصوم و فقهاي عادل باشيد.
مردم تعجب كردند از سخن امام، حال آن كه كلمه كم بود اما بارش زياد بود. وارد قلعهي خدا بشويد، يعني به همهي ابرقدرتها پشت كنيد. يعني هوي و هوستان را خداي خودتان قرار ندهيد. خواستهي هيچ كس را بر خواستهي خداترجيح ندهيد. توحيد يعني پشت پا زدن به ابرقدرتها و هوسها و عقدهها و توقعها، ولي رو به خدا و دل خوشي ورضا(ع)ي خدا كه تكيه گاهي نداشته باشد.
توحيد شرط و شروط دارد و من شرط آن هستم. توحيد هميشگي است، پس شرط آن هم بايد هميشگي باشد. پس رهبر معصوم هم هميشگي است. شرط از مشروط جدا نميشود. اگر گفتيم نماز شرط دارد و وضو شرط آن است، يعني نماز بي وضو محال است. پس شرط توحيد امام معصوم است و امام معصوم هميشگي است و از توحيد جدانمي شود. (و امام رضا(ع) رفت) مردم نيشابور نفهميدند تا امام رضا(ع) رفت و بعداً فهميدند. امام رضا(ع) آمد. مأمون و قواي لشكري و كشوري و مردم بسيار استقبال كردند، جلسهي با عظمتي ترتيب دادند و امام رضا(ع) را به وليعهدي انتخاب كردند. شاعر خواست تبريك بگويد، امام رضا(ع) جلوي او را گرفت، زيرا اين تسليت دارد. يعني سيستم مأمون خيلي فاسد است و اين تسليت دارد. امام شاعر را نشاند و به اين وسيله اعلام عدم حق بودن نظام مأمون را كرد. امام گفتند: حالا كه قرار است وليعهد باشم با نظام مأمون، اين نظام بدون كمك من باشد.
امام گفته بودند، هر جا توحيد كه حق است باشد، من هستم، ولي هر جا مأمون باشد من نيستم. پس نظام او توحيدي نيست. امام را زنداني كردند ولي طوري كه كسي نفهمد و سپردند، هر كس به سراغ امام آمد بگوييد امام نذر كرده درخانه بماند و نماز مستحبي بخواند و ملاقات را ممنوع كردند. امام رضا(ع) بعد از هر نماز جمعهاي م يگفت: خدايا مرگم رابرسان(اطلاع از سيستم غلط دادن به مردم) زندگي امام رضا(ع) براي ما درس است.
امام رضا(ع) در حمام بودند و ناشناسي آمد و آن امام را نشناخت. گفت: ميشود براي ما كيسه بكشيد؟ امام كيسه كشيد. يك نفر اين صحنه را ديد، به مرد گفت: خجالت بكش، اين امام رضا(ع)ست و هر چه التماس امام كرد كه امام جسارت شد من نفهميدم، امام گفتند من بايد تا آخر كيسه را بكشم و بايد بي تكلف بود.
آقايي زنگ ميزنند به مدرسه كه من كار ضروري دارم نميتوانم بيايم، يا خودتان كلاس را اداره كنيد يا بچهها بروند، من معذورم. و معلوم ميشود كار ضروري ايشان اين بوده كه آقا پسر ايشان كفشهاي ورني و تميز و شيك ايشان را به آب انداخته است و ايشان كفش تميز ندارند، و به اين صورت چهل دانش آموز را معطل ميكند(اين مقدار اسارت درزمان ماست و آن مقدار آزادي در زمان امام رضا(ع) بوده است.
يك روز امام رضا(ع) از جايي ميگذشت، ديد همه كار ميكنند، غلام سياهي هم كار ميكند. پرسيدند به اين غلام چقدرمي دهيد؟ گفتند: اين آدم بدبختي است هر چقدر بدهيم برمي دارد. امام فرمودند: مگر نگفتم قبل از كار قرار بگذاريد وقبل از اين كه عرق خشك شود دستمزد بدهيد. و هر چه قرار گذاشتيد از آن بيشتر بدهيد. (اگر نود تومان بوده، عصري صد تومان بده) و مرد گفت: اين بدبخت است، هر چقدر بدهيم ميگيرد. امام شلاق را برداشت و به جان مسئول كارگرها كشيد و او را تهديد كرد.
خداوند گناهاني را در قرآن گفته نميبخشد، يكي از آنها كار كشيدن از كارگر است، اگر حقش را ندهيم.
امام رضا(ع) مهماني داشتند، چراغ فتيله خاموش شد، مهمان خواست فتيله را درست كند، امام دستش را كشيدند و خوددرست كردند و گفتند: نامردي است، مهمان در خانه آدم كار كند. گفت: كاري نكردم، بلند نشدم. گفتند: همين هم درست نيست، كه انسان نبايد در خانهاش از كسي بيگاري و كار مفت بكشد و سوء استفاده كند. امام رضا(ع) روي حصيرزندگي ميكردند(وليعهد بودند) غذايش را با بردهها ميخورد(كدام استاد دانشگاه حاضر است با خادم چاي بخورد؟) انقلاب فرهنگي يعني زماني كه اين طور باشد. در زمان طاغوت محال بود، افسر پهلوي درجه دار غذابخورد.
در جمهوري اسلامي اخلاق امامان ما بايد پياده شود و روحيهي امامان بايد زنده شود و چقدر خوب است كه مامتخلق به اين اخلاقها شويم.
من چند سال پيش(7 يا 8 سال پيش) به شهري رفته بودم به كلاس داري و سخنراني رفتم و كسي نيامد. زمان طاغوت بود. دو سه روزي مانديم و خبري نشد. مردد بودم كه در آن شهر بمانم يا نمانم. يك روز به حمام رفتم، ديدم جواني صابون زده و دنبال سطل آبي ميگردد كه روي سرش بريزد. من روي سرش ريختم(فكر كرد كيسه كش حمام هستم)گفت: دستت درد نكند و گفت يك بار ديگر و ما هم به ياد حضرت رضا(ع) افتاديم و ديديم خوب معلميم و روحاني هستيم ولي طوري نميشود و اين كار را كرديم. تا اين كه لباس پوشيديم و جوان ديد كه ما طلبه هستيم. وقتي بيرون رفتيم پول حمام او را هم داديم. جوان گفت: ببخشيد جسارت شد، شما چه كسي هستيد؟ گفتم من طلبه هستم. آمدم از قم براي جوانها اصول عقايد بگويم. كسي سر سخنراني ما نميآيد و اگر بياييد به اندازهي يك معلم معمولي ميگوييم بيا بد نيست. جايش را پرسيد و گفتم اگر خواستي خويش و قوم و پسر خاله و پسر عمه و دوست و آشنا رابياور. گفت: چشم حتماً! عصري با يك سري جوان آمدند. گفت: آقا اينها پول حمام و دلاكي و اين جوانها آمدند وخوششان آمد و از 16 نفر جلسهي ما به هشت صد نفر رسيد(با يك صابون) اگر همهي ما در چاي خوردن و غذا خوردن تقليد كنيم از امام رضا(ع)، همه چيز درست ميشود. (يك نفر آمد غذا بخورد گفت: همهي ما با هم يك نفر خاك برداشت، گفت همه ما از خاك هستيم)
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»