به نام حضرت حق
علاج دردها با اندیشه و فكر
سخن در مسئله اندیشه بود. قرآن كریم براى درمان بسیارى دردها، مردم را به فكر كردن دعوت مىكند و آن را راهى براى رسیدن به درك توحید و معارف مهمى مىداند كه در محور توحید قرار دارد ؛ در نتیجه، هر كسىكه از راه اندیشه به توحید و معارفى برسد كه در حول محور توحید است، به بسیارى از واقعیات عالى عالَم رسیده است. و آن كس كه به واقعیات عالم برسد، از رشد و كمالى كه قرآن مىفرماید برخوردار مىشود ؛ در نتیجه، وجود او، هم براى خودش و هم براى دیگران، به بهترین منبع خیر تبدیل خواهد شد.
اندیشه نقطه حركت انبیا
این كه قرآن نخستین حركت انبیا را حركت فكرى مىداند، بسیار مهم است، به ویژه در آیات سوره ابراهیم این مسئله را به صورت گسترده توضیح مىدهد. در احوال رهبر بزرگ اسلام همه نوشتهاند كه پیش از اینكه به رسالت مبعوث شوند، مهمترین كارشان در این چهل سال فكر كردن بود. بر اثر همین حركت فكرى، ایشان بسیارى از مشكلات مردم را پیش از بعثت حل مىكردند و وجود مقدّسشان نیز در میان بدترین مردم، به بهترین انسان معروف شده بود، به گونهاى كه همه از او به امین تعبیر مىكردند. امیرالمؤمنین علیه السلام هنگامىكه از پیامبر صلی الله علیه و آله تعریف مىكند، وجود مقدّس او را از نظر فكرى مهمترین ركن وجودشان معرفى مىكند.
قرآن از تمام مخالفان حقیقت دعوت مىكند كه براى درمان مخالفتشان، به فكر كردن در واقعیات روى آورند. مخالفان زمان پیامبر صلی الله علیه و آله به شدّت با او مخالفت مىكردند و در فضاى مخالفتشان هم تهمت كذّاب، ساحر و مجنون به آن وجود مقدّس مىزدند.
پروردگار عالم از مخالفان چنین دعوت مىكنند :
« تَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِكُم مِن جِنَّةٍ »1.
درباره رفیقتان [ محمّد كه عمرى با پاكى ، امانت ، صدق و درستى در میان شما زندگى كرده است ]بیندیشید كه هیچ گونه جنونى ندارد .
بدون دلیل درباره پیامبر من قضاوت نكنید. عجولانه در مورد این مرد الهى دهان باز نكنید. عقل و فكر خود را در تمام حالات وجود مقدّس او بهكار بگیرید تا به حقیقت برسید. بدترین پرده و ننگینترین حجاب، حجاب جهل و نادانى است. او این پرده را با دست پر قدرت عقل كنار زد. اگر انسان با چراغ اندیشه حركت كند، به ویژه در مواقعى كه از اندیشه اندیشمندان الهى كمك مىگیرد، موجود بسیار باارزشى مىشود.
آثار اندیشه در روایات
یك سلسله روایات بسیار مهمى در باب اندیشه هست كه از بهترین روایات مكتب ماست. شما نمىتوانید در كلیه فرهنگهاى جهان، نمونه این مطالب را
درباره اندیشه پیدا كنید.
در روایتى از امیرالمؤمنین علیه السلام مىخوانیم :
«إنّ التفكر یدعوا إلى البر والعمل به »2 .
اندیشه و فكر نتیجهاش این است كه انسان را با همه نیكىها آشنا مىكند .
و دل انسان چون به طور فطرى عاشق پاكىها و نیكىهاست، اندیشه انسان را به آگاه شدن به نیكىها و عمل كردن به آنها وادار مىكند. در حقیقت، امیرالمؤمنین علیه السلام اندیشه را ریشه عمل به تمام نیكىها مىداند ؛ بنابراین، فكر در جاهاى فراوانى افراد و گروهها را نجات داده است.
اندیشه پاك ریشه حلّ اختلاف
زمانى در مسجدالحرام سیل آمده بود و دیوارهاى كعبه بر اثر فشار سیل خراب شده بود. این رویداد زمانى رخ داد كه هنوز پیامبر صلی الله علیه و آله به رسالت مبعوث نشده بود، بلكه جوانى 25 یا 30 ساله بود.
اهل مكه از متعصبترین مردم منطقه بودند و هر قبیلهاى دوست داشت به دلیل این كه اسم قبیلهاش مطرح شود، در هر كارى جلو بیفتد، هنگامىكه خانه كعبه را ساختند، در نصب كردن حجرالأسود میان رؤساى قبایل كه تعدادشان هم فراوان بود، اختلاف افتاد، زیرا هر كدام اصرار داشتند حجرالأسود را قبیله آنها نصب كند.
آنها مردمى كینهورز و بد اخلاق بودند و اگر در مسئلهاى اختلاف مىكردند و اختلافشان به جنگ منتهى مىشد، معلوم نبود تا چه زمانى به طول بینجامد ـ چنانكه دو قبیله اوس و خزرج در مدینه بر سر موضوعى اختلاف كردند و اختلافشان حل نشد، بلكه به جنگ انجامید، جنگى كه یك قرن نسل به نسل طول كشید ـ در مسئله نصب حجرالأسود هم دست از تعصب برنداشتند و نزدیك بود كه شمشیرها كشیده شود كه در این صورت، آتش عظیمى از جنگ بین قبایل مكه شعلهور مىشد ؛ در این زمان، رهبر باكرامت اسلام وارد مسجدالحرام شد و چون همه به فكر او اهمیت مىدادند، گفتند صبر كنید تا ایشان قضاوت كند.
رئیس هر قبیلهاى تصورش این بود كه اگر قبیله او موفق به این امر شود، این مسئله تا قیامت براى آنها شرافت بسیار مهمى خواهد داشت ؛ البته از كنار این حرفها هم درآمدهاى خوبى به دست مىآمد.
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: شمشیرها را غلاف كنید و همه همین كار را كردند. ایشان عباى مباركشان را روى زمین پهن كردند، حجرالأسود را روى عبا گذاشتند و فرمودند كه نماینده همه قبایل بیایند، یك گوشه از عبا را بگیرند و سنگ را سر جایش نصب كنند تا این افتخار نصیب همه قبایل شود و بدین ترتیب، به دعوا خاتمه دادند.
جنایات هولناك بر اثر بىفكرى
گاهى اندیشه، یك كشور را از خطرها حفظ مىكند. آلمان یازده سال در دست دیوانهاى به نام هیتلر بود. فكر هم نمىكرد كه یازده سال در دست او باشد. كسىكه فقط دنبال شهرت بود. او كه انسانى بىفكر و ضعیفالعقل بود، در آخرین لحظات زندگىاش، زمانى كه كسى در اطراف نبود، متفقان تمام خیابانهاى آلمان را اشغال كرده بودند و ارتش آلمان متلاشى شده بودند، تنها خود و همسرش، مانده بود با اسلحه، اول زنش و بعد خود را كشت. نتیجه این یازده سال این شد كه 35 میلیون انسان كه هیتلر حتى یكى از آنها را هم نمىشناخت، كشته شدند.
الان این عزیزانى كه در جبهه و بمبارانها شهید شدند، صدام كدامشان را مىشناخت، هیچكدام، اگر از او بپرسند چرا كسانى را كشتى كه حتى آنها را نمىشناختى، پاسخى ندارد ؛ بنابراین، چندین هزار شهید و خانواده شهدا و معلولان و اسیران و زنان بیوه، همه نتیجه خودخواهى یك دیوانه بىفكر و احمق است.
عبرت گرفتن از بىفكرها
از زندگى بىفكرها مىتوان فهمید كه فكر چه قدر ارزش دارد. ادب از كه آموختى؟ از بى ادبان. پرسیدند : انسانى به این مؤدبى چه طور از بىادبان ادب آموختى؟ گفت: كارهایشان را نگاه مىكردم و نتیجه آنها را مىدیدم، فكر مىكردم كه این كار چه قدر بیهوده است ؛ از این رو خود دیگر آن كار را انجام نمىدادم.
از زندگى بىفكرها باید به ارزش فكر پى برد. فكر كردن هم كار مشكلى نیست. انسان اگر پشت پرده احساسات، غرایز و شهوات زندگى نكند و جلوى همه اینها قرار بگیرد، فكر كردن براى او كار آسانى خواهد شد. فكر كند كه آیا به لذتش مىارزد كه آبرویم تا وقتى كه زنده هستم برود و روز قیامت به سختترین شكل، مجازات شوم. آیا سزاوار است با به دام انداختن دخترى جوان و بىآبرو كردن او را از حالت دختر بودن درآورم و تا آخر عمر او و پدر و مادرش را دچار بلا و عذاب كنم. فكر ریشه نیكىها، پاكىها و درستىهاست.
شخصیت واقعى و غیر واقعى
شخصى كه شش سال با خانواده زنش اختلاف داشت، شبى در یكى از مجالس خصوصى به من گفت : از اینكه شش سال است با خانواده همسرم، به ویژه مادرش اختلاف دارم، رنج مىبرم، زندگىام بسیار تلخ شده و آرامش روحى ندارم. بیست دقیقه با او حرف زدم و او را به حركت فكرى وادار كردم. تمام دورنماها را نزدیكش آوردم، با اینكه خانوادهاش را نمىشناختم. خوب همه را نگاه كرد، من هم ساكت شدم. پس از لحظاتى فكر كردن درباره دورنماى زندگى همسرش، بچهها و آینده، گفت: حالا چه كار كنم؟ گفتم: باید كارى انجام دهى كه مىدانم براى روح تو مقدارى سنگین است، ولى باید انجام دهى، كارى كه اگر براى من بود، نه تنها سنگین نبود، بلكه بسیار آسان و سبك هم بود، زیرا كسانىكه گرفتار غرور، پول و شخصیت كاذب هستند، از عهده چنین كارى برنمىآیند. انسان اگر شخصیتش حقیقى باشد، خودش كلید حلّ مشكل است، اما آنكه شخصیت كاذبى دارد، نمىتواند مشكلش را حل كند. آدمهایى كه شخصیت كاذب دارند، همه كارهاند. هم مرجع تقلیدند، هم شاه، هم رئیس جمهور، هم غربند و هم شرق. با این شخصیت كاذب اصلاً زیر بار هیچ كار خیرى نمىروند.
با او حرفهاى فراوانى زدم، گفت: من این كار را مىكنم، اگرچه ده پیراهن از او بیشتر پاره كردم. به او گفتم پس بلند شو به دكان خیاطى برویم و هزار مرتبه جلوى قیچى تعظیم كن، چون هزار پیراهن از تو بیشتر پاره كرده است. گفت: حالا من چهكار كنم؟ گفتم من تا فردا زندگى تو را از عسل شیرینتر مىكنم و از آیات و روایات برایت دلیل مىآورم، به شرط اینكه زیر بار بروى. گفت: الان شش سال است كه با مادر خانمم اختلاف شدیدى دارم و اصلاً او را ندیدهام، اگر هم بخواهم با ماشین از آن كوچه رد شوم، سعى مىكنم از دو كوچه بالاتر بروم تا او را نبینم. اصلاً از جایى كه مادر زنم زندگى مىكند، عبور نمىكنم.
گفت: هر كارى كه شما بگویى، انجام مىدهم. گفتم: باید اطمینان بدهى تا من به تو اعتماد كنم. گفتم: فردا یك قواره پارچه خیلى خوب و یك جعبه شیرینى مىخرى و به منزل مادر خانمت مىروى، سلام مىكنى و احوالش را مىپرسى و پارچه و جعبه شیرینى را هم به او مىدهى. بعد هم سه بلیط هواپیما مىگیرى و با همسر و مادر خانمت براى زیارت امام هشتم به مشهد مىروید. از آنها خوب پذیرایى مىكنى و مىبینى كه پس از برگشت، همه اختلافات شش ساله ریشهكن مىشود.
گفت: حتماً انجام مىدهم. نمىدانم انجام این كار چه قدر به او سخت گذشت، در هر صورت، او پیش از فرا رسیدن مرگش اینكار را انجام داد. پس از مدتى كه او را دیدم، گفتم: چه شد؟ گفت: تمام تلخىهاى این شش ساله از بین رفت. خدا پدر تو را رحمت كند. زندگى ما را از یك بلاى سنگین نجات دادى.
این بحث بسیار ریشهدار و عیمق است. شما اگر كتابهاى بزرگ و باارزش علماى شیعه را ببینید، پى خواهید برد كه پیش از بحث نماز و ازدواج، نخستین كتاب ما در روایات باب عقل و جهل است.
امام صادق علیه السلام فرمود :
«أفضل العباده ادمان التفكر فى اللّه وفى قدرته »3 .
بهترین عبادت فكر كردن در مورد وجود مقدّس حق است كه من چه آقاى لطیف و خبیرى دارم.
وعنه عن على علیه السلام :
«نبه بالتفكر قلبك .
دل خوابیدهات را با فكر و اندیشه بیدار كن .
«وجاف عن اللیل جنبك » .
شب را تا نزدیك صبح به رختخواب نچسب، یك مقدار شب را براى عبادت از
رختخواب دور بمان .
«واتّق اللّه ربك »4 .
و نسبت به خدایت حریم دارى كنى .
حالا اگر حال عبادت هم ندارى عیبى ندارد، یك ربع به اذان صبح مانده، بلند شو و رو به قبله بنشین و یك مقدار درباره خودت فكر كن. پرونده عمرت را در این نیم ساعت ورق بزن و مرور كن، كارهایت را ارزیابى كن، ببین فلان كار را اگر بپذیرى بهتر است یا نپذیرى، فلان عمل را انجام دهى بهتر است یا انجام ندهى.
امام رضا علیه السلام مىفرماید :
«لیس العباده بكثرة الصلوة والصوم » .
زیاد نماز خواندن و زیاد روزه گرفتن كه عبادت نیست .
«إنما العبادة التفكر فى أمر اللّه عزّوجلّ »5 .
عبادت اندیشه كردن در آیات خداست .
دو روایت تكان دهنده
«سئل عیسى من أفضل الناس؟ قال: من كان منطقه ذكرا وصمته فكرا ونظره عبرة »6 .
كسىكه سخنش چراغ راه و مشكلگشاست و رنجها را درمان كرده، مردم را از ناراحتى نجات مىدهد و سكوتش هم فكر است، و نگاه كردنش هم عبرت گرفتن مىباشد، مانند من است.
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله مىفرماید:
«اعطوا أعینكم حظها من العباده ».
لذت عبادت را به چشمانتان بچشانید.
گفتند: چگونه؟ فرمودند:
«النظر فى المصحف » .
قرآن را باز كنید و نگاه كنید.
«والتفكر فیه » .
در آیاتش اندیشه كنید.
«والاعتبار عند عجائبه »7 .
از واقعیات قرآن پند بگیرید.
حكایت عجیبى از تأثیر كلام خدا
در كتابى به نام « تفسیر یوسف » كه هشت صد سال پیش به عربى چاپ شده، ولى هنوز ترجمه نشده است، از قول اسمعى، ادیب عرب نقل مىكند كه مىگوید: بصره بودم، نزدیك ایّام حج بود، تصمیم گرفتم از بصره به مكه بروم، كاروانها هم رفته بودند. زمان به سرعت مىگذشت، به طرف مكه حركت كردم. بین بصره و عربستان در بین راه بادزدى بیابانگرد رو به رو شدم. به من گفت: هر چه پول دارى بده، گفتم چشم، ولى یك مقدارش را براى خودم بگذار.
گفت: نه، همه را باید بدهى. چهار صد دینار بیشتر نداشتم، همه رادادم.
سپس به من گفت: تو كیستى؟
گفتم: اهل بغدادم.
گفت: از كجا مىآیى؟
گفتم: از بصره
گفت: از كجاى بصره؟
گفتم: خانه خودم
گفت: كجا مىروى؟
گفتم: مكه
گفت: مكه كجاست؟
گفتم: فلان منطقه
گفت: براى چه مىروى؟
گفتم: به خانه خدا مىروم.
گفت: مگر خدا خانه دارد؟
گفتم: نه از آنهایى كه تو فكر مىكنى. یك جاى بسیار محترم و آبرومند است كه به وجود مقدّس او بستگى دارد.
گفت: خانه خدا مىروید چه كار كنید؟
گفتم: مىرویم حرفهاى خدا را مىخوانیم.
گفت: مگر خدا حرف دارد؟
گفتم: بله
گفت: آیا چیزى از حرفهاى خدا را مىدانى؟
گفتم: بله. با خودم فكر كردم كجاى قرآن را براى این دزد كه پولهاى مردم را مىبرد، بخوانم. گفتم: بنشین تا برایت بخوانم. سوره مباركه «ذاریات» را شروع به خواندن كردم. این دزد، عرب بود و مىفهمید چه مىگویم. به این آیه رسیدم :
« وَفِى السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ »8.
و رزق شما و آن چه به آن وعده داده مىشوید ، در آسمان است.
من روزى حلال زندگى شما را پیش خودم رقم زدم و شما باید با كار كردن آن را به دست آورید.
من تا این آیه را خواندم، دیدم كه بدنش مىلرزد، در فكر فرو رفت كه خداى من روزى مرا رقم زده، و این یك حقیقت است. زمانى كه در رحم مادر بودم، سینه مادر را پُر از شیر كرد. هنوز به دنیا نیامده بودم، سفره پهن بود. حالا چگونه در این بیابان، سفره دیگران را خالى كنم؟ كاملاً منقلب شد.
به من گفت: مرا با خودت به این سفر ببر. هر چه خرجم باشد مىدهم. پذیرفتم، با هم حركت كردیم تا رسیدیم به جایى كه باید مُحرم شویم. چه قدر فكر خوب است. هیچ كس مانند این دزد محرم نشد؟ هیچ كسى حال او را نداشت. پس از احرام او را گم كردم. گذشت، تا اینكه سال بعد از بغداد با كاروان بسیار خوبى براى حج به مكه آمدیم. عمره تمتع را بهجا آوردم و پس از انجام اعمال آن دوباره محرم شدم و براى انجام حج تمتع، اوّل به عرفات رفتم و شب به مشعر و منا و سپس به مكه برگشتم. اعمال مكه كه تمام شد، در حال طواف مستحبى بودم كه دیدم كسى روى شانهام زد، گفت: مرا مىشناسى؟ هر چه قیافه او را نگاه كردم نشناختم، گفتم: نه. چون زمانى كه او را دیده بودم دزد بود و قیافه دزد با قیافه مخفى ملكوتى بسیار تفاوت دارد.
گفت: ولى من تو را مىشناسم. یادت است پارسال حرفهاى خدا را در بیابان براى من خواندى؟ من از سال گذشته تاكنون اینجا هستم تا صاحبان اموال دزدى شده را پیدا كنم و اموال را به آنها برگردانم، كسانى را هم كه نمىشناسم، آن قدر كار كرده، ردّ مظالم مىدهم تا پاك شوم. آیا از آن حرفهاى خدا باز هم مىدانى؟
گفتم: بله. فكر كردم پارسال تا كجاى سوره را خواندم. چه كلامى او را بیدار كرد؟
« وَفِى السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ »9.
و رزق شما و آن چه به آن وعده داده مىشوید ، در آسمان است.
سپس این آیه را برایش خواندم :
« فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَالاْءَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ مَا أَنَّكُمْ تَنطِقُونَ »10.
پس سوگند به پروردگار آسمان و زمین كه آن چه را وعده داده مىشوید ، حق و یقینى است ، همان گونه كه شما [ وقت سخن گفتن یقین دارید ]سخن مىگویید .
همان گونه كه با پروردگار آسمان و زمین سخن مىگویید و حرف زدنتان براى خودتان قابل شك نیست، اطمینان داشته باشید كه با كار حلال، روزىتان را مىدهم. با شنیدن این سخنان فریاد زد، دلش را گرفت، بىطاقت شد، دیدم كه دیگر نفس نمىكشد. دوستان را صدا كردم، زیر بغلش را گرفتند و آنطرف حجر اسماعیل گذاردند، نگاه كردیم دیدیم از دنیا رفته بود.
این اثر و نتیجه اندیشه است كه انسان را از طبقه هفتم جهنم به طبقه هشتم بهشت مىرساند.
——————————————————————————-
1 . سبأ (34) : 46.
2 . الكافى : 2/55 ، حدیث 5 ؛ وسائل الشیعة : 15/196، حدیث 20262 ؛ بحار الأنوار : 68/322، حدیث 5 .
3 . الكافى : 2/55 ، حدیث 3 ؛ وسائل الشیعة، : 15/196، حدیث 20260 ؛ بحار الأنوار : 68/321 حدیث 32.
4 . الكافى : 2/54 ، حدیث 1 ؛ بحار الأنوار : 68/318، حدیث 1.
5 . الكافى : 2/55 ، حدیث 4 ؛ وسائل الشیعة : 15/196، حدیث 20261 ؛ بحار الأنوار : 68/322، حدیث 4.
6 . مجموعة ورام : 1/250.
7 . مجموعة ورام : 1/250.
8 . ذاریات (51) : 22.
9 . ذاریات (51) : 22.
10 . ذاریات ( 51 ) : 23.
استاد حسین انصاریان