متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1360/7/9
بسم اللّه الّرحمن الّرحيم
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التّقوي»
اگر يادتان باشد در جلسهي قبل گفتيم كه يزيد در سال ششم هجري به حكومت رسيد. يعني پنجاه سال بعد از فوت رسول الله و به تمام استانداران بخش نامه فرستاد. ولي به استاندار مدينه دو نامه نوشت. يك نامهي بزرگ نوشت و يك نامهي كوچك هم در مورد گرفتن بيعت از امام حسين(ع) نوشت. استاندار كه نامه را ديد با استاندار قبلي مشورت كرد. هر دو ضد انقلاب بودند و براي كوبيدن امام حسين(ع) متحد شدند. نگفتند كه حالا ما معزول هستيم. چون عزل شدهايم، ديگر كمك نميكنيم. يادمان نميرود كه گاهي اميرالمؤمنين در نهج البلاغه فرياد ميزند و ميگويد: افراد باطل در باطل خويش محكم هستند اما گاهي افراد حق در حق خود شل ميشوند. استاندارها با هم صحبت كردند و تصميم گرفتند شبانه، طوري كه مردم نفهمند بگويند: كه معاويه مرده است و يزيد روي كار آمده است. براي همين گفتند شبانه امام حسين را به خانه دعوت ميكنيم و در خانه از او بيعت ميگيريم. امام حسين در مسجد پيغمبر بود. آمدند و گفتند: اي حسين! استاندار شما را دعوت كرده است. امام حسين برخاست و رفت و 30 نفر مسلح را مخفيانه با خود برد. گفت: شما دور خانهي استاندار باشيد و من به داخل ميروم. معاويه مرده است و يزيد به حكومت رسيده است. به استاندار نامه نوشتهاند كه از من بيعت بگيرند. من هم بيعت نميكنم اما اگر ديديد كه سر و صدايي بلند شد و احساس خطر كرديد، در خانه بريزيد و جلوي فشار استاندار را بگيريد.
خلاصه آن شب نتوانستند بيعت را بگيرند و امام حسين بيرون آمد و بر سر قبر پيغمبر رفت و به پيغمبر شكايت كرد. فرداي آن روز استاندار قديمي، امام را ديد. گفت: آقا ما ديشب شما را دعوت كرديم تا بيعت كني، ولي بيعت نكردي! بيا و بيعت كن. اگر شما بيعت كني به اسلام راستين روي آوردهاي. «خيرٌلك» اين جملهي استاندار مدينه است كه گفت: اگر بايزيد بيعت كني، دين و مكتب و دنيا و آخرت تو تأمين است. امام حسين هم جواب قاطعي به او داد. امام حسين ديد كه در مدينه استانداران توطئه ميكنند و امام را در منگنه قرار ميدهند و ميخواهند از او بيعت بگيرند تا او از مدينه بيرون برود. گفتيم كه يك مثلث دور امام حسين را گرفتند. يك سري آدمهاي رفاه طلب ميگفتند: اي حسين! بيعت كن، زندگي تو تأمين ميشود. آدمهاي عاطفي مثل ام سلمه ميگفتند: نرو آقا ما را ميكشند. اينها بي رحم هستند. يك عده هم ضلع سوم مثلث بودند. كساني بودند كه سياستمدار بودند. ميگفتند: نرو!
جلسه گذشته تا اينجا آمديم و برنامه تمام شد. حالا از اينجا شروع ميكنيم. محمد حنفيه يكي از سياستمداران بود. برادر امام حسين بود. گفت: نرو! آن وقت افرادي را به مناطق مختلف بفرست تا افكار مردم را بسنجند. ببين اگر مردم با تو هستند قيام كن. اگر هم ديدي مردم با تو نيستند، خودت را به كشتن نده. اگر هم ميخواهي از بلادها دور باشي، به مكه برو. آن وقت امام حسين جملهاي فرمود: «يَا أَخِي»اي برادر! اي محمد كه از روي علاقه يا از روي ديد سياستمدارانه به من ميگويي: نرو! «وَ اللَّهِ لَوْ لَمْ يَكُنْ مَلْجَأٌ وَ لَا مَأْوًى لَمَا بَايَعْتُ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ»(بحارالأنوار، ج44، ص329) اگر هيچ چارهاي نداشته باشم، اهل بيعت نيستم. اگر پناه و مرجع و مأوايي نداشته باشم، اگر هيچ پناهي نداشته باشم بيعت نميكنم. نظير اين جمله را رهبر انقلاب گفت. فرمود: اگر هيچ كشوري مرا راه ندهد، سوار كشتي ميشوم و لابلاي اين امواج و درياها قرار ميگيرم و صداي مظلوميت ملت ايران را به دنيا ميرسانم. و اين زماني بود كه كويت امام را راه نداد و امام برگشت و به پاريس رفت و در آن جا چنين فرمود.
امام حسين فرمود: اگر هيچ كس مرا پناه ندهد، من بيعت نميكنم. «يَا أَخِي جَزَاكَ اللَّهُ خَيْراً» برادر! خدا به تو جزاي خير بدهد. چون پيداست اين ديد و برخورد سياستمدارانه بي خود نبود و از روي خير خواهي بود و لذا امام حسين او را دعا كرد و فرمود: «فَقَدْ نَصَحْت» نصيحت خود را كردي. خيرخواهي خود را كردي «وَ أَشَرْتَ بِالصَّوَابِ» حرف خودت را هم زدي «وَ أَنَا عَازِمٌ عَلَى الْخُرُوجِ إِلَى مَكَّةَ» من تصميم خود را براي رفتن به مكه گرفتهام. ما در بحث مشورت يك مثلث داريم. «وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ»(آل عمران/159) با مردم مشورت كن. بعد «فَإِذا عَزَمْتَ» تصميم با تو است «فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ» قرآن در يك آيه اين مثل را مطرح كرده است. ميگويد: «وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ» با مردم مشورت كن. اما اين نيست كه هر چه گفتند، گوش بده. معناي مشورت اين نيست كه هرچه مردم ميگويند گوش بده! مشورت يعني ببين مردم چه ميگويند. منتهي تصميم نهايي با تو است. مشورت كردن با توست ولي توكل بر خداست. يك ضلعش مشورت و ديگري تصصميم و سومي توكل است. يعني هم مردم، هم تو و هم خدا. نه مردم را كنار بگذار كه استبداد شود. نه خودت را كنار بگذار كه تابع هوا و هوس مردم ميشوي و نه خدا را كنار بگذار كه مشرك ميشوي. اگر مشورت نكرديد استبداد ميشود. اگر مشورت كرديم و خودمان نتوانستيم تصميم بگيريم و در اختيار مردم بوديم، بي اراده ميشويم كه از خودشان اراده ندارند. اگر مردم را داشتيم، خود هم تصميم گرفتيم و خدا را لحاظ نكرديم، مشرك ميشويم. بنابراين استبداد، بي ارادگي و شرك نباشد و شور و قدرت تصميم گيري و توكل باشد.
بعد امام فرمود: «و أَنَا عَازِمٌ» برادر به مكه ميروم «وَ قَدْ تَهَيَّأْتُ لِذَلِكَ أَنَا وَ إِخْوَتِي وَ بَنُو أَخِي وَ شِيعَتِي وَ أَمْرُهُمْ أَمْرِي وَ رَأْيُهُمْ رَأْيِي» من و برادرانم و بچههاي برادرانم به مكه ميرويم. آنها و من يكي هستيم «وَ أَمَّا أَنْتَ يَا أَخِي فَلَا» تواي محمد اين جا بمان. بعد ميگويد: «عَلَيْكَ أَنْ تُقِيمَ بِالْمَدِينَةِ» تو اين جا بمان «فَتَكُونَ لِي عَيْناً» تو چشم من باش. تو جاسوس من باش. من روايات جاسوسي را يك بار در تلويزيون گفتم. ولي ديشب كه اين را مطالعه ميكردم. ديدم اين هم يك مطلب بوده و من فراموش كردهام. من بلد نبودم، اگر ميدانستم، اين را هم ميگفتم. امام حسين به برادرش ميگويد: ما داريم به مكه ميرويم، تو اين جا بايست و گزارشگر من باش. خبرها را فوراً به من گزارش بده. جملهاش اين است: «عَلَيْكَ أَنْ تُقِيمَ بِالْمَدِينَةِ» تو در شهر مدينه اقامت كن «فَتَكُونَ لِي عَيْناً» تو براي من به منزلهي چشم باش. يعني همه چيز را خوب ببين و گزارش بده. «لَا تُخْفِي عَنِّي شَيْئاً مِنْ أُمُورِهِمْ» چيزي از كارهايشان را از من مخفي نكن. يعني كارهايشان را مو به مو به من گزارش بده. پس محمد حنفيه به عنون يك طرح، پيشنهادي به امام داد و امام هم اين جملات را در جواب فرمود. پس بحث اين بود كه ميخواستند از امام حسين بيعت بگيرند. ميخواستند به قول امروزيها، ميخواستند از امام امضا و رأي بگيرند. حالا اگر نميخواستند بيعت بگيرند و رأي بگيرند، باز امام حسين قيام ميكرد يا نه؟ بله، قيام ميكرد. گيرم به من كار نداشته باشي، اما تو آدم فاسدي هستي. آخر گاهي وقتها ميگويند: آقا ما به تو كاري نداريم. فوراً در گوش او سيلي ميزند. به من كاري نداري؟ چرا به گوش او سيلي ميزني؟ اينطور نباشد كه بگويند، به من كاري نداري. آن وقت دل من خوش باشد. مسلمان نيست كسي كه فرياد مظلومي را بشنود و از جا برنخيزد. بنابراين گيرم اين جريان هم نبود، باز هم امام حسين قيام ميكرد. دليلش اين است كه، امام حسين وقتي بخواهد برود، وصيت نامه مينويسد. در وصيت نامهاش ميفرمايد: «أَنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً» من براي تكبر و پز دادن، براي گردن كشي و خون ريزي خارج نشدم و قصد تجاوز ندارم. من از مدينه خارج نشدم براي اين كه فتنهاي به پا كنم من مفسد و ظالم نيستم. من براي ظلم و فساد و تكبر قيام نميكنم. «وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي». فقط ميبينم سيستم و رژيم يزيدي فاسد است. مردم هم بي اراده هستند. مردم كم دل و بي جرأت هستند. من بر ميخيزم و قيام ميكنم. مردم هم در كوتاه مدت يا در بلند مدت قيام ميكنند. «أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ» بنا دارم، امر به معروف كنم. بنا دارم جلوي فساد را بگيرم ِ «وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ أَبِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع» ميخواهم راه جدم و پدرم را ادامه بدهم. پس اين جا امام حسين(ع) نميگويد: قيام ميكنم چون براي بيعت مرا تحت فشار قرار ميدهند. ميگويد: گيرم بيعت نخواهند، براي مبارزه با فساد ميروم.
پس چرا امام حسين قيام كرد؟
1- چون ميخواست بيعت نكند.
2- اگر هم كاري به او نداشتند بايد جلوي ظالم را گرفت.
يكي ميگويد: آقا به ما كه گران نفروخته است، به تو گران نفروخت، ولي به ديگران گران فروخت. بايد قيام كنيم. چرا به ايشان گران فروختي؟ آقا با شما ارزانتر حساب ميكنيم، چرا با ديگران گران حساب ميكني؟ ممكن است در گمرك از من گمركي نگيرند، نه آقا از شما گمركي نميگيريم، بگو خوب، پس چرا از ايشان ميگيري؟ اگر بايد بگيري چرا از من نميگيري؟ اگر نبايد بگيري، چرا از او ميگيري؟ بايد جواب بدهد بله! ممكن است جواب بدهد، ما از آن كه ميخواهد بفروشد، گمركي ميگيريم. از كسي كه مثلاً اجناسي براي خودش آورده، بستگي به شناخت خودمان دارد. اگر بدانيم براي تجارت است از او ميگيريم. و اگر بدانيم براي تجارت نيست، از او نميگيريم. اينطور نيست كه حالا چون ايشان از ما گمركي نگرفته است، حالا ما هم ديگر با او كاري نداريم.
اگر هم يزيد اعلاميه ميداد به امام حسين كه بابا من تو را كاري ندارم، اختيار با خودت است، اما باز امام حسين قيام ميكرد. خلاصه حق السكوت در اسلام حرام است.
قصهاي از حق السكوت برايتان بگويم. يكي از افسرها غذاي شيريني پخت. سحر در خانهي علي بن ابيطالب آمد و شروع به در زدن كرد. علي بن ابيطالب ديد، اين وقت شب كسي در ميزند. آمد و در را باز كرد. ديد اين افسر غذاي بسيار لذيذي آورده است. گفت: آقا من اين را خدمت شما آوردهام. فرمود: عجب، تو خيال ميكني ميشود علي را با اين حلوا فريب داد. اسم اين افسر را طارق گذاشت. يك سوره هم در قرآن به همين نام داريم. طارق يعني كسي كه شب پيدا ميشود. گفت: اي طارق! شب آمدهاي، اين حلوا را آوردهاي، من را فريب بدهي. شخصي آمد و گفت: آقا ما قاضي شرع هستيم. خوب، مردم هدايايي به ما ميدهند. امام فرمود: تو اگر قاضي شرع نبودي، اين هدايا را به تو نميدادند. اينها رشوه هستند. اسمش را هدايا گذاشتهاند و گاهي از سفر ميآيي، چشم روشني و كادو برايت ميآورند. خانم شما بچه دار ميشود و كادو ميآورند، اينها در حقيقت رشوه است. اما اسمش حق و حساب، كادو، چشم روشني و حتي سوغاتي است. و حتي گاهي وقتها دعاها رشوه است. شخصي وارد مجلس ميشود، انسان ميبيند حالا ايشان آمده است، دعايش ميكند، ممكن است رشوه هم نباشد، بگذريم. تشخيص اين كه انسان مخلص است يا مفسد، خوب است يا بد، كمي مشكل است. كار من و شما و امثال من و شما نيست كه بفهميم.
چند شب پيش بود، جايي نشسته بوديم، كسي ميگفت: آقا قطعاً نيت فلاني خالص است. گفتم: ان شاءالله كه خالص است. ما روي حساب مسلماني بايد بگوييم ان شاءالله نيت او خالص است. گفت: نميشود. گفتم: چرا ميشود آدم بد باشد، منتهي وظيفهي شرعي ما اين است كه بگوييم ان شاءالله براي خداست. بعد ديدم خيلي اصرار دارد و دليل براي اخلاص او آورد. گفت: آقا كسي كه در نيم متر برف، سحر بر ميخيزد و ميرود در فلان جا، فلان كار را ميكند، حتماً اين براي خداست. گفتم: بله. حالا اگر رفت اين كار را بكند و ديد كس ديگري اين كار را كرده است، ناراحت ميشود، پيداست كه ميخواهد خودش مطرح باشد. گاهي وقتها انسان به خيال اين كه خدا را راضي كند، ميخواهد دلش را راضي كند و الي آخر. . .
در حج كسي دور خانهي خدا طواف ميكرد، به دلش نميچسبيد. آمد مسئله پرسيد. گفت: آقا من طواف ميكنم، به دلم نميچسبد. گفت: پس آمدهاي دلت را راضي كني! نيامدي خدا را راضي كني. و تمام زنهاي وسواسي همينطور هستند. چون خدا ميگويد: پاك شد، ميگويد: به دلم نميچسبد. كمي ديگر آب ميريزد و چقدر آب هدر ميدهند. بنابراين گاهي وقتها بهترين آدمي كه ما فكر ميكنيم، ميخواهد نماز بخواند، ميگويد: قربة الي الله گاهي دور دل خود ميچرخد و تشخيص اينها مشكل است. عمري انسان ممكن است خيال كند آدم خوبي است، بعد معلوم ميشود خراب است. و لذا اسمش را جهاد اكبر گذاشتهاند و گاهي وقتها انسان لذت ميبرد كه افرادي از خدا غافل شدهاند و متوجه او شدهاند. مثلاً بنده نماز ميخوانم، دوستان مرا ميشناسند. تا ميگويم: «السلام عليكم و رحمة الله و بركاته» ميدوند، سؤال كنند، احوال پرسي كنند و من لذت ميبرم كه اينها به جاي خواندن تعقيب و دعا، به جاي اين كه بعد از نماز بگويد: «يا الله» نزد من آمده است و همين لذت كه من خوشحال هستم كه او به جاي توجه به خدا، به من توجه كرده است، ناخالصي است. البته او ممكن است واقعاً سؤالي داشته باشد. اما خوشحالي من خباثت است. بگذريم.
«أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ» من اراده كردهام امر به معروف و نهي از منكر كنم. اين جا ديگر حرفهاي بچه گانه نزنيد. امر به معروف وقتي است كه جان انسان در امان باشد. گاهي جايي جان انسان هم در امان نيست، ما چند نوع امر به معروف داريم. يك سري امربه معروف عمومي است. يك سري مسائل حساستر از امر به معروفهاي معمولي است كه انسان حتي بايد جانش را در اين راه بدهد تا امر به معروف كند. امام حسين فرمود: ميروم جانم را هم ميدهم، براي اين كه امر به معروف كنم. پس معنايش اين است كه گاهي امر به معروف واجب است، حتي به قيمت شهادت امام حسين(ع).
حالا باز تشخيص موارد اين قضيه مشكل است. آخر در بحثهاي تلويزيوني مشكل اين جاست كه تا آدم ميگويد فلاني مفسد في الارض است، يك نفر ميگويد: پس او مفسد في الارض است و سرخود او را ميكشد. بايد بگوييم آقا در اين جاها سيمهاي برقي هست و سيمهايي هم هست كه برق ندارد. اما در اين كه كدام سيمها برق دارد و كدام ندارد، بايد برق كش بيايد. كجا امر به معروف لازم است، گر چه به قيمت خون انسان تمام شود؟ مسئلهي اين است كه فقيه بايد باشد. گاهي وقتها اگر آدم ميداند، سيلي ميخورد، نبايد نهي از منكر كند. گاهي وقتها هم اگر خود و زن و بچهاش از بين ميروند بايد نهي از منكر كند. چه حرفي، در چه جايي، با چه قيمتي، از اين هم بگذريم.
جملات ديگر امام حسين(ع)، پسر عمر شخصي بود به نام عبدالله بن عمر. او هم از كساني بود كه آمد و گفت: امام حسين، به چند دليل نميخواهد مبارزه كني. با يزيد كنار بيا. نه به اين خاطر كه يزيد آدم خوبي است، الآن كه مردم با يزيد بيعت كردهاند، خواهي نشوي رسوا همرنگ جماعت شو! اين منطق پسر عمر است. چون مردم بيعت كردند. . . مردم ارزش دارند به يك شرط و آن هم به شرطي كه حرفشان هم درست باشد. اگر همهي مردم رأي دادند و گفتند: چوب طلا بشود. چوب طلا نميشود. و اگر همهي مردم از طلا پشت كردند، طلا چوب نميشود. مردم مانند لامپ هستند. ما ده ميليون، سيزده ميليون لامپ داريم. اما اگر دو شاخهي اينها را به برق نزني، برق ندارند. بايد حرف حق باشد، حرف حق برق است. بعد ما دوشاخهي 15 ميليون رأي را به برق بزنيم، ان وقت روشن ميشوند. والا اگر صد ميليون طرفدار باطل باشند، در باطل بودن آن تأثيري نميگذارد. الآن ما ميليونها بت پرست در هند داريم. اين دليل نيست كه بت پرستي حق ست.
جايي اين بحث را مفصلاً گفتهام كه انتخابات اسلامي با انتخابات غربي خيلي فرق دارد. انتخابات اسلام همراه حق است، همراه وحي است. انتخابات با وحي و حق مورد قبول است، ولي انتخابات بدون اين ويژگيها مورد قبول نيست. و لذا در يكي از كشورها، مردم رأي دادند كه لواط قانوني شود. حكومت هم لواط را قانوني كرد. خب، لواط باطل است و لو مشتي به آن رأي دهند. ما اگر انتخاباتمان ارزش دارد، به خاطر اين كه انتخابات ما همراه با حق است. اسلام را ميخواهيد يا شاهنشاهي؟ قانون خبرگان را ميخواهيد با قانون شاهنشاهي. اين انتخابات رئيس جمهور يا نماينده مجلس. به هر حال انتخاباتي ارزش دارد كه همراه حق باشد. انتخابات بدون حق مثل ميليونها لامپ بدون برق است.
چون مردم با او هستند، بيعت كن. اين حرف كيست؟ حرف پسر عمر است. عبدالله بن عمر گفت: مردم با يزيدند، بنابراين شما هم مخالفت نكن. دليل دومي كه آورد اين بود كه او پول دارد و مردم دور كسي جمع ميشوند كه پول بيشتري دارد. البته اين معيارها بي ارزش بوده است. حالا انقلاب شده و اين معيارها به هم خورده است. حرف ديگري است. دليل سوم اين است كه اصولاً اين خاندان با شما كينهي ديرينه دارند و اگر مخالت كني، اين يك بهانه براي اينها ميشود.
1- همراه بودن مردم
2- داشتن پول
3- كينهي ديرينه
4- ما خبر شهادتها را از رسول الله شنيدهايم. ميترسيم آن واقعه اتفاق بيفتد.
آن وقت آن جا امام حسين جملهاي فرمود: اين جملهي امام حسين درد دل است. برايتان بخوانم و معنا كنم. «مِنْ هَوَانِ الدُّنْيَا عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنَّ رَأْسَ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا أُهْدِيَ إِلَى بَغِيٍّ مِنْ بَغَايَا بَنِي إِسْرَائِيلَ»(إرشادمفيد، ج2، ص132) ميگويد: دنيا پست است، چون امام حسين با هر كس به گونهاي صحبت ميكرد. به اين آقا گفت: آقا براي چه ميگويي مخالفت نكنم؟ يزيد پول دارد؟ پول داشته باشد. يزيد مريد دارد؟ مريد داشته باشد. دنيا به اهل حق وفادار نيست. پيغمبر بزرگواري به نام يحيي را كشتند و سرش را براي يك زنا زاده بردند. اين وضع دنياست. براي اين كه دل يك زنا زاده خوش بشود، سر يحيي پيغمبر را برايش بردند. امام حسين فرمود: خيلي غصه نخور كه دنيا به سوي باطل رفته است. آيات زيادي در قرآن داريم كه به پيغمبر ميگويد: يا رسول الله مواظب باش. چشمت خيلي به آنها كه وضع مالي خوبي دارند، خيره نشود، يا آنان كه شهرتي دارند و يا فلان و فلان.
چند مدت پيش كسي به كس ديگر رسيد و گفت: تو الآن كه ريشت سفيد شده است، در دنيا چه كردهاي؟ گفت: خدا ميداند. ميخواست به او بگويد: چرا كتابي ننوشتي؟ چرا ساختماني نساختي؟ به او گفتم: آقا خيلي دلت را به اين كتابها و ساختمانها خوش نكن. ممكن است اين بنده خدا يك يا «الله» گفته باشد و خدا گرفته باشد و پذيرفته باشد و ممكن است، كسي صد كتاب نوشته باشد، هيچ كدام اصلاحي در آن نباشد. اين سر و صداها در كانال يك است، برو و در مورد كانال دو فكر كن. «مَحْبُوبَةً فِي أَرْضِكَ وَ سَمَائِكَ»(كاملالزيارات، ص39) امام وقتي دعا ميكند، ميگويد: خدايا محبوبيت در زمين و آسمانها. خيليها در دنيا محبوبيت دارند و در آسمانها ملائكه آنها را لعنت ميكنند ولذا حديث داريم، خداوند ميفرمايد: من چند چيز را در چند چيز پنهان كردم. بندههاي خوبم را پنهان كردم. لذا هيچ كس را به عنوان اين كه گمنام است، نبايد تحقير كرد.
اين كسي كه ميگويي: دنيا با اوست، مريد با اوست، مردم و دنيا با او هستند. پول و زور و هوادار دارد. چشمت را خيره نكند. دنيا به قدري سخت است كه سر پيغمبر را براي خوشايند زنازادهاي جدا كردند و براي او بردند. دوم امام ميگويد: دنيا به قدري پست است كه عدهاي از يهود قديم، بني اسرائيل، هفتاد پيغمبر را از صبح تا ظهر كشتند و بعد هم رفتند، بازار را باز كردند و دنبال تجارت رفتند. هفتاد پيغمبر را از صبح تا ظهر كشتند. همه پيغمبران اولوالعزم نبودند كه يكي بعد از ديگري باشند. گاهي در يك زمان چندين پيغمبر بوده است. منتهي شعاع فعاليتها و مسئوليت هايشان كمتر بوده است. بعضي پيغمبران مقام رهبري داشتند مانند پيغمبران اولوالعزم. بعضيها نه! حكم استاندار و فرماندار و واعظ خانواده داشتند و منطقهاي بودند. امام حسين فرمود: اي پسر عمر! غصه نخور كه دنيا رو به يزيد است. اين دنيا، دنيايي است كه هفتاد ولي خدا و پيغمبر خدا را ميكشند و بعد به دنبال تجارت ميروند. با اين حرفها امام حسين جواب او را هم داد.
يكي ديگر از كساني كه امام حسين را از سفر باز ميداشت، شوهر زينب بود. شوهر زينب ضد انقلاب نبود، ولي بالاخره به خاطر مسائل عاطفي و سياسي و جو موجود، نزد امام حسين آمد و گفت: نميخواهد بروي. وقتي هم فهميد كه امام رفت، فوراً يك نامه نوشت كه اي امام حسين، اي حسين جان برگرد و بعد هم به مكه آمد و نزد رهبر تروريستها رفت. يزيد يك جمع و يك ستادي را معرفي كرده بود و تعيين كرده بود و گفته بود: امام حسين را در مكه ترور كنيد. شوهر زينب، عبدالله بن جعفر نزد رهبر تروريستها آمد و گفت: يك امان نامه بده، بنويس كه اگر امام حسين برگردد، تو ترورش نميكني. ايشان هم نوشت كه اگر امام برگردد، ترورش نميكنيم. امان نامه را نوشت، فوراً امان نامه را شوهر زينب براي امام حسين فرستاد كه اي امام حسين كه در راه كوفه هستي، زود برگرد. من امضا گرفتم كه كسي تو را ترور نكند. وقتي امام حسين نامه را ديد، فوراً امان نامه را رد كرد. فرمود: از چه كسي من امان نامه بپذيرم؟ اگر اين جا امان نامه بگيرم، آن وقت روز قيامت در برابر اين رژيم فاسد و اين مفاسد، مسئوليتم چيست؟ «فخير الامان امان الله» بهترين امان نامهها، امان نامهي خداست. خدا بايد به من امان نامه بدهد. اين چيست؟
پس يكي از كساني كه به امام حسين گفت نرو، عبدالله بن جعفر بود. يكي پسر عمر بود و يكي ام سلمه بود و ديگري برادر خود امام، محمد حنفيه بود. اينها افرادي بودند كه ميگفتند نرو. منتهي عرض كردم، ديدهايشان فرق ميكرد. يكي عاطفي بود، يكي سياسي بود، يكي را جو مردم گرفته بود و الي آخر. امام حسين(ع) همهي اين پيشنهادات را رد كرد و به سوي كوفه حركت كرد. دوازده هزار نامهي دعوت را تقريباً مردم كوفه فرستادند كه بعضي از اينها نامه بود و بعضي طومار با امضاهاي مختلف بود. امام حسين 125 روز طول كشيد كه در مكه توقف كرده بود. يعني اول امام حسين در مدينه از جهت بيعت تحت فشار قرار گرفت، به مكه آمد و 125 روز در آن جا ماند. بعد كه در مكه بود، نامهها از كوفه براي امام رسيد و امام حسين به طرف كوفه حركت كرد. در ضمن نامه براي مردم كوفه نوشت. نوشت، شما از من دعوت كرديد بيايم. من اول يك سفير ميفرستم تا ببينم اين حرفهايي كه در نامه هايتان نوشتهايد درست است يا غلط؟ شما ميگوييد اگر بيايي، ما نيرو ميدهيم. ما امكانات مادي ميدهيم. ما اسلحه ميدهيم. ما همه هوادار تو هستيم. ما طرفداران علي بن ابيطالب هستيم. من سفير خود، مسلم بن عقيل، پسر عموي خود را ميفرستم، او از نزديك جو را ببيند و به من گزارش كند. آخر نامه هم جملهاي نوشت، نوشت: «و لعمري ما الإمام إلا العامل بالكتاب القائم بالقسط الدائن بدين الحق الحابس نفسه في ذات الله»(مثيرالأحزان، ص26)
ضمن نامه در پاسخ مردم كوفه اين را فرمود: امام در جامعهي اسلامي كيست؟ يعني امام نيست مگر اين كه به كتاب خدا عامل باشد. به قرآن عمل كند. در اين حكومت اسلامي چه كسي بايد امام باشد؟ كسي كه به كتاب عمل كند «القائم بالقسط» عدالت را اجرا كند «الدائن بدين الحق» حق را بپذيرد. «الحابس نفسه» كه از همه مهمتر است. كسي كه نفسش را حبس كند، يعني جلوي هوا و هوسش را بگيرد «في ذات الله» يعني وقتي فرمان خدا آمد، ديگر اميال خود را كنار بگذارد، اين شخص حق امامت دارد.
اين يك خط ميدهد. يعنياي مردم كوفه، مسائل را روي مسئلهي شخصي نبريد كه تو پسر زهرا هستي. تو پسر علي بن ابيطالب هستي. ما از يزيد خسته شدهايم. اينها دليل بر قيام نيست. مهم اين است كه ملاك دهد. اي مردم كوفه كه طي دوازده هزار نامه ما را دعوت ميكنيد و ميگوييد: ما رهبر ميخواهيم. ملاك رهبري چيست. گاهي افراد روي مسائل شخصي تكيه ميكنند.
حضرت مسلم سفير امام حسين بود. رفت اوضاع را از نزديك ببيند و برگردد. منتهي راه را بلد نبود، از مكه دو نفر را باخود برداشت و رفت. راه را گم كردند. دو نفري كه با او بودند، از تشنگي مردند. حضرت مسلم اين را به فال بد گرفت كه اين چه وضعي است. به امام حسين نامه نوشت كه اگر ميشود كس ديگري را برا سفارت بفرست. استعفا داد. امام حسين استعفاي ايشان را قبول نكرد. فرمود: نكند استعفاي تو از ترس باشد و بايد حتماً خودت اين كار را انجام دهي.
خلاصهي بحث ما در اين جلسه و جلسهي گذشته اين بود كه امام حسين تمام كساني را كه از روي دل سوزي، از روي سياست مداري، يا اين كه مردم با تو نيستند، با هر وضعي خواستند امام حسين را سرد كنند، نتوانستند. قاطعيت يعني همين. قاطعيت يعني وقتي كسي چيزي را فهميد، ديگر عمل كند. امام وقتي پاريس بود، در و ديوار رفتند و به او گفتند: شاه هم باشد و سلطنت كند. فرمود: شاه بايد برود. نه يك كلمه كمتر و نه يك كلمه بيشتر. گفتند: آقا آمدن شما به ايران خطرناك است. فرمود: خطري از شهادت مهمتر نيست. دلم ميخواهد اين چند قطره خوني كه دارم، ميان مردم خود بريزم. اين مسئلهي خط رهبري است.
و اما به مناسبت محرم، چند كلمهاي هم در بارهي اشك صحبت كنيم. آيا گريه حق است يا باطل؟ چهار نوع گريه داريم. انواع اشك را بگوييم و اينكه اصولاً اصل عزاداري بوده است يا خير؟ آخر ميدانيد كه عدهاي از مسلمانها با عزاداري مخالفند. حتي از نزديكان آنها هم كه ميميرد، مثل يك كاسبي كه دكانش را ميبندد، آخر او نميايستد گريه كند. در را قفل ميكند و به خانهاش ميرود. اينها هم مردهي خود را دفن ميكنند و به خانه هايشان ميروند، چون يكي از بزرگان ايشان گفته است: گريه نكنيد. خلاصهاي دربارهي مسئلهي گريه و عزاداري در اين چند دقيقهاي كه فرصت داريم براي شما صحبت كنم. اين مسئله نسبتاً مهم است.
از امام رضا برايتان بگويم. امام رضا فرمود: اگر كسي مجلسي به پا كند كه در آن هدف ما زنده شود، دلش نميميرد در روزي كه دلها ميميرند. امام رضا فرمود: مجلس عزاداري به پا كنيد منتهي يك شرط گذاشت. آخر گاهي وقتها تعزيه درست ميكنند، ولي اينها كه ميآيند ببينند، مثل خود من، خود من گاهي كه براي سخنراني به شهرها ميروم، ميگويند: برويم آن كه در تلويزيون است ببينيم و لذا مرا كه ميبينند، ميگويند: تو كه در تلويزيون كوچكتر هستي. نه خودش است، او در تلويزيون قشنگتر است. نه زشتتر است. من دارم حرف ميزنم، او دارد جغرافياي مرا زير و رو ميكند. گاهي ميآيند آن را ببينند. اگر تعزيه نمايش شد، ارزش تربيتي ندارد. هر چيزي اگر نمايش شد، ارزش ندارد. يك زمان معناي محراب اين است كه آدم وقتي وارد مسجد ميشود، بفهمد اين جا محراب است. آجري، آهني، كاشي كاري. اما گاهي آنقدر روي اين محراب كار ميكنند كه آدم از ابتدا كه تكبير ميگويد تا آخر كاشيهاي محراب را متر ميكند. يعني زينت محراب اصلاً باعث ميشود، آدم نمازش را نفهمد. يا در حرم امام رضا، وقتي كسي وارد ميشود، به قدري تزئينات زياد است كه اصلاً گاهي آدم، حواسش از زيارت پرت ميشود. به مقداري كه به هدف كمك كند، درست است و اگر انسان را از هدف باز دارد، درست نيست. البته قالي باشد، خوب است. چون اگر سنگ باشد، آدم پايش يخ ميكند. شوفاژ در مقابل سرما خوب است. آن مقداري كه گرم باشد، نم باشد، خنك نباشد، آدم اذيت نشود، درهاي بزرگي داشته باشد، آن مقداري كه در توجه به حضرت رضا است خوب است. اگر واقعاً چيزي بود كه من كه دارم دعا ميخوانم، مثلاً دارم لوستر را ارزيابي ميكنم. اين لوستر براي قبل از زمان ناصرالدين شاه است. اين الآن دو ميليون بيشتر ميارزد. مثل اين كه آمده به دكان عتيقه فروشي. آن مقداري كه مزاحم است، مزاحم است. عزاداريها هم همينطور است. امام رضا فرمود: جلسهاي برپا كنيد كه ما و مكتب ما در آن جلسه زنده شود.
نمايش مورد قبول نيست، ولي زنده شدن مكتب مورد قبول است. اين يك خط مشي است. در جملهاي فرمود: «أَنَا قَتِيلُ الْعَبْرَة»(كاملالزيارات، ص108) من كشتهي عبرات هستم. عبرات را به چند شكل معني كردهاند. من كشتهي عبرتها هستم. يعني من كشته شدم تا شما عبرت بگيريد. يعني شما بياييد در جلسات عزاداري عبرت بگيريد. همان سخني كه امام فرمود: برويد بشنويد كه از شما بهتر، چقدر در راه دين سوختند و تحمل سختي كردند و شما هم ناراحت نباشيد. خدا قسمت شما كند كه به مكه برويد. الآن شعب ابي طالب در خود مكه قرار گرفته است. در زمان قديم بيرون مكه بود. يك درهاي است. سه سال، پيغمبر اسلام و خديجه و مسلمانان صدر اسلام، مسلمانان ناب، سه سال در محاصره قرار گرفتند و در اين دره بودند. درهاي كه هيچ سايهاي ندارد. الآن هم حضرت خديجه در همان دره دفن است. ابوطالب، پدر حضرت علي(ع) همان جا دفن است. بسياري از مؤمنين آن جا دفن هستند. الآن آدم وقتي به مكه ميرود و ميخواهد، ده دقيقه يك فاتحه بخواند، از آفتاب سر آدم درد ميگيرد. سه سال در اين دره، زير آفتاب بودند. خيلي مهم است. برويد و ببينيد. ببينيد ديگران چطور در محاصرهي اقتصادي، زير آفتاب سوختند. ديدن اينها خيلي مهم است. بنابراين يكي از امامان فرمود: (شايد خود امام حسين باشد) «أَنَا قَتِيلُ الْعَبْرَة» يعني جلسهي عزاداري خوب است كه ما در آن زنده شويم و از ما عبرت بگيرند. زنده كردن شهيد خيلي مهم است. ما بر هر خاكي سجده كنيم، درست است اما سفارش شده، خاك كربلا باشد. حالا كه قرار است به خاك سجده كنم، بر خاكي سجده كنم كه مدفن اباعبدالله و اصحابش باشد. هر انسان روزي هفت يا هشت مرتبه تشنهاش ميشود و آب ميخورد. به ياد حسين باشد و بر او و اصحابش سلام بدهد. يعني شهيد را با غريزهي تشنگي ما گره زدند. شهيد را با نماز ما گره زدند و در همهي مسائل، مسئلهي شهادت مطرح است.
ما چهار نوع اشك داريم. دو دقيقه وقت دارم، اين را بگويم. دو سه نوع گريه خوب است، يك نوع بد است.
گاهي اشك، اشك شوق است. اشك شوق خوب است. مادري است كه مدتها بچه هايش را نديده است، حالا كه آنها رامي بيند، گريهاش ميگيرد. اشك شوق خوب است. كمال است. گاهي اشك، اشك عاطفه است. اشك عاطفه هم كمال است. انسان يتيمي را، بچههاي كوچكي را ميبيند كه اينها كه اينها پدرشان از دنيا رفته، يا شهيد شده است، آدم ناراحت ميشود. آن خوب است. اشك ذلت بد است. يكي از اشكهايي كه خوب است، اشك همدردي است. كسي ميآيد و غصه هايش را براي آدم ميشمرد. زنها كنار هم مينشينند، چطور شد؟ اينطور شد و آن طور شد. يك زن ميگويد و آن ديگري همينطور گريه ميكند. او با گريهاش ميخواهد بگويد، من دلم براي تو ميسوزد. من هم همراه تو هستم. اين مهم است. و لذا ميبينيد، رهبر انقلاب، وقتي خانوادههاي شهدا نزد او ميروند، در تلويزيون كه نشان داد همه گريه كردند، ولي خود امام محكم حرف زد. براي اينكه اگر آن جا امام يك لحظه گريه كند، سرباز و پاسدار در جبهه شكست ميخورد. اين يك اشكي است كه دليل بر ضعف است. اشك ضعف درست نيست. ولو دل آدم بسوزد، اما وقتي براي امام حسين گريه ميكند، حسابي گريه ميكند. گريه براي امام حسين ارزش دارد و همانهايي كه ميگويند: آدم نبايد گريه كند، همانها، اگر خانم خودشان با ايشان قهر كند، گريه ميكنند. همانها اگر شوهرشان برايشان كفش ورني نگيرد، گريه ميكنند. شوهر خواهرم براي خواهرم گرفت، شوهرم براي من نگرفت. همان كه عارش ميآيد براي حسين گريه كند، اگر دو هزار تومان از حقوقش، پانصد تومان از بازنشستگي او كم شود، اگر در روز مشتري به دكانش نيايد، يا كسي با او قهر كند، گريهاش ميگيرد. تعجب در اين است، آن كه عارش ميآيد در مقابل خدا سر خم كند. در مقابل هر كس و ناكسي سر خم ميكند. آن كسي كه عارش ميآيد در عزاي حسين(ع) شركت كند و اشك بريزد، درمقابل جزئي ترين مسائل از پا در ميآيد. ولي امام صادق چنان گريه ميكرد كه كتف هايش ميلرزيد. امام كاظم(ع) از اول محرم سعي ميكرد، نخندد. به مداحان پول زياد ميدادند. منتهي اين پول زياد دادن دليل هم داشت. دليل اين كه جو، جو حكومت بني اميه و بني عباس بود و شيعه و اهل بيت در خفقان بودند. يك نفر كه حماسه ميخواند، مثل اين بود كه يك نفر در زمان شاه بگويد: درود بر امام. درود بر امام، زمان شاه خيلي ارزش داشت. مرگ بر شاه در زمان شاه خيلي ارزش داشت. فضائل و مناقب اهل بيت آن زمان در شعر خيلي مهم بود و لذا ائمه اينها را بسيار تأكيد ميكردند و هيچ دليلي هم نداريم كه گريه حرام است.
اتفاقاً آيه در قرآن داريم كه گريه جايز است. حضرت يعقوب وقتي يوسفش را نديد، سالها گريه كرد تا جايي كه چشمش از بينايي افتاد. و قرآن اين قصه را نقل ميكند و نميگويد اين كار يعقوب، كار بدي بود. چون قرآن هر چيزي را نقل ميكند و از آن انتقاد نميكند، يعني اين كار، كار خوبي است. چون اگر كار غلط باشد، فوراً نقد ميكند و انتقاد ميكند. حضرت يعقوب گريه كرد، و بايد گفت: به اينهايي كه ميگويند اشك بد است، گفت كه: فقط اشك ذلت بد است. با هم سلام بدهيم، چون به امام حسين كه سلام ميدهيم، به شهيد سلام ميدهيم و قرآن ميگويد: شهيد زنده است. پس به زنده سلام ميدهيم و قرآن هم به زنده سفارش دارد كه هر كس به شما سلام كرد به او جواب بهتري بدهيد. بنا بر اين ما به شهيد زنده سلام ميكنيم و امام حسين هم به ما سلام گرم ميكند.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»