متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1360/2/14
بسم اللّه الّرحمن الّرحمن
«الحمدللّه رب العالمين و صلي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و علي اهل بيته و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين»
برنامهاي كه در نظر گرفتهام برايتان بگويم دربارهي تاريخ بني اسرائيل است. يك حديث داريم كه ميگويد: شما به تمام سرنوشتي كه بني اسرائيل مبتلا شدند، مو به مو مبتلا ميشويد. آنها اسير بودند، شما هم اسير بوديد. آنها به رهبري حضرت موسي نجات پيدا كردند، شما هم نجات پيدا كرديد. آنها بعد از پيروزي دست به يك سري كارها زدند كه ماهم بعد از پيروزي دست به همين كارها ميزنيم يا اين كه زدهايم. دوست دارم طوري اين بحث را پياده كنم كه قصه هم باشد. قصه براي آنهايي كه پاي تلويزيون هستند و خيلي هم كم حوصله هستند و هم عبرت و درسي باشد. فلسفه تاريخي باشد. آشنايي با روحيهي جامعه باشد تا ببينيم كه ما در چه خطي سير ميكنيم؟ قرآن قصههاي بسياري دارد. بيشتر اين قصهها هم در نهايت نتيجه گيريهايي دارند كه قصه را براي همان نتيجه گيري آخر نقل ميكند. مثلاً يك ماجرايي نقل ميكند كه يوسفي بود و اين كار را كرد. بعد براي اين كه شما نگويي، اين قصه براي يوسف بوده است، به من چه ربطي دارد؟ پشت سرآن ميگويد: «وَ كَذلِكَ» يعني خيال نكني قصه براي گذشته بود و تمام شد. «وكذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ»(يوسف/22) اول يك قسمت را نقل ميكند و بعد ميگويد: يوسف را به بهانهي بازي بردند. شما را هم به همين بهانه ميبرند. يوسف را پرت كردند، شما را هم پرت ميكنند. از هدف پرت ميكنند. وقتي خواستند يوسف را ببرند، با لحني بردند كه ما آن لحن را دوست داريم. «وَ إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ»(يوسف/11) ما نصيحتش ميكنيم. ما خير خواهش هستيم. «إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ»(يوسف/12) ما يوسف را حفظ ميكنيم. شما را هم به عنوان دلسوزي فريب ميدهند. علياي حال چه ميخواهم بگويم؟ ميخواهم بگويم در قرآن داستانهاي زيادي است كه به قول خود قرآن «لَقَدْ كانَ في قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ»(يوسف/111) يعني قصه هايش براي سرگرمي نيست. قصه هايش براي عبرت و اعتبار است. يعني ميگويد تا ما درس بگيريم. اگر ميبينيم كه بيش از صد آيه در قرآن دربارهي موسي و فرعون و بني اسرائيل است، اين سرگذشت نيست. ميخواهد بگويد: در هر زمان فرعون هست. در هر زمان موسي هست. در هرزمان برده هست. در هر زمان ملتهاي آزاد به عنوان برده تحت شكنجه هستند. در هر زماني، انقلاب و قيامي در هرگوشهي دنيا به وجود ميآيد. در هر زماني بعد از پيروزي انقلاب، مردم متفرق ميشوند. بنابراين تاريخ ما شباهت صد در صد به تاريخ بني اسرائيل دارد. حالا ميخواهيم با تاريخ بني اسرائيل آشنا بشويم. با فرعون آشنايي داريد. بحث امروز ما اين است و قصد دارم ده دقيقهي آخر بحث را هم جملهاي از دعاي مكارم الاخلاق را براي بينندهها شرح بدهم. حالا فعلاً بحث را شروع ميكنيم. گوشهاي از كارنامهي فرعون را در حدود ده تا پانزده آيه مينويسم. گوشهاي از كارهايش را مينويسم و فكر ميكنم شما كه سوم راهنمايي و اول و دوم و سوم دبيرستان هستيد و حتي اگر كسي سه كلاس هم درس خوانده باشد، بسياري از آيهها را ميفهمد.
1- طغيان: مثلاً در مورد مسئلهي طغيان در قرآن بسيار تكيه شده است. خدا به حضرت موسي ميگويد: «اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ»(طه/24) به سراغ فرعون برو. فرعون چه كاره است؟ «إِنَّهُ طَغى»(طه/24) بدرستي كه فرعون طغيان كرده است. مشخص ميشود كه پيغمبران آمدهاند تا جلوي ياغي را بگيرند. چون وقتي يك ياغي پيدا ميشود، خدا بين همهي ملت به پيغمبر ميگويد: تو برو سركوب كن. سركوب كردن ياغي سطر اول كارنامهي پيغمبران است. به سراغ فرعون برو كه او ياغي است. اين كه اخيراً در حرفها ميگويند: مبارزه با امپرياليسم، اولين مبارزان با امپرياليسم پيغمبران بودهاند. اولين مبارزان با ستمگران و جهانخواران انبيا هستند.
2- استبداد: جوانها، اگر در خانه ميگوييد همين است كه من گفتم. همين غذايي را كه من گفتم بايد بپزيد. همين رنگ كه من گفتم بايد لباس بخريد. اين كار را بايد بكني. بايد به مسافرت بروم. اگر شما هم اين كار را كردي، يك فرعوني هستي. منتهي ما يك فرعون كوچك و يك فرعون بزرگ داريم. اگر فرعون كوچك هستي، در آينده هم فرعون بزرگ خواهي شد. اگر من گفتم: اين حرفي كه من ميزنم، حتماً درست است، هيچ كس ديگر هم حرفش درست نيست، گاهي ممكن است درست باشد و گاهي هم ممكن است، فرعون باشم. مواظب باشيد. اگر فرعون را لعنت ميكنيم، خودمان هم دست كمي از او نداريم. فرعون ميگفت: «ما أُريكُمْ إِلاَّ ما أَرى»(غافر/29) براي شما چيزي نميبينم. الا آن چيزي كه خودم رأي ميدهم. نظريهاي جز نظريهي من وجود ندارد. زماني هويدا به مجلس شوراي ملي رفته بود. گفت: به شاهنشاه شخص اول مملكت ميگويند. مگر در مملكت شخص ديگري هم هست تا زماني كه ايشان اول باشد؟ اصلاً بايد گفت: همهي ايران شاهنشاه است. اصلاً كلمهي شخص اول را جايي ميگويند كه شخص دومي باشد. در آن زمان اصلاً شخص دومي در مملكت نداشتيم. يعني هر چه بود و نبود، خود او بود. يعني از خودش كمي تندتر ميرفت. «ما أُريكُمْ إِلاَّ ما أَرى»(غافر/29) فرعون اين گونه بود. حالا شما استبداد رأي داري يا نه! استبداد چند گونه است: 1- استبداد فكري 2- استبداد علمي 3- استبداد عملي 4- استبداد حكومتي 5- استبداد سياسي.
استبداد شاخههايي دارد. ممكن است دو گونهاش را شما داشته باشي و من نداشته باشم و ممكن است بر عكس باشد. «مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْيِهِ هَلَكَ»(نهجالبلاغه، حكمت161) اين حديث است: كسي كه در رأيش استبداد داشته باشد، وقتي به او ميگويند: مشورت كن! ميگويد: نه، نيازي نيست، چنين فردي هلاك ميشود. پيغمبر بسيار عاقل بود اما خدا به او ميگويد: «وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ»(آل عمران/159) تو كه عقل كل هستي باز هم بايد مشورت كني! بنابراين استبداد يك مسئله است. 3
– اضلال: يكي از كارهاي فرعون است «وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ»(طه/79) اين آيه را معنا نميكنم تا خودتان معنا كنيد كه بدانيد اگركسي با فارسي خوب آشنا باشد، با بسياري از كلمات قرآن مأنوس است.
4- خفقان و رعب و ترس: يكي ديگر از كارهايش بود. از او ميترسيدند. ميگويد: «آمَنْتُمْ بِهِ» يعني ايمان آورديد. اين را به ياران موسي ميگفت. ميگفت: «آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ»(اعراف/123) آيا ايمان آورديد قبل از اين كه من به شما اجازه بدهم؟ اصلاً كسي در مملكت من، حق ايمان آوردن ندارد. اين فرد در خفقان كه همان استبداد است قرار دارد. طغيان و استبداد در يك رديف هستند.
5- منت گذاري است. يكي از صفات فرعوني منت است. وقتي موسي آمد و گفت: فرعون! تو طاغوتي هستي و ادعاي خدايي ميكني «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى»(نازعات/24) ميگويي و مردم را به بردگي و استثمار كشيدي. آنها را تحت شكنجه و خفقان در آوردي. بايد اينها را آزاد كني. گفت: موسي! تو در خانهي من بزرگ شدهاي! من تو را بزرگ كردهام. چون راست ميگويد: پدر موسي در خانهي فرعون بود. خود موسي هم آن جا بزرگ شد. آن وقت منت گذاشت. گفت: «أَ لَمْ نُرَبِّكَ فينا وَليداً»(شعراء/18) آيا تو را تربيت نكرديم در حالي كه بچه بودي؟ تو بچه بودي و در خانهي من بزرگ شدي. حالا در مقابل من ادعا ميكني؟ موسي هم خوب در دهانش زد. گفت: همين كه من در خانهي تو بزرگ شدم، همين دليل بر پستي تو است. من بايد در خانهي پدرم بزرگ ميشدم. مشخص ميشود كه تو پدر من را به بردگي كشيده بودي كه من نتوانستم سر سفرهي پدر خودم بزرگ شوم. «وَ تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بني اسرائيل»(شعراء/22) خيال ميكني بر من منت ميگذاري كه بني اسرائيل را به بردگي كشيدي و من را در خانهي خودت بزرگ كردي؟ «أَ لَمْ نُرَبِّكَ»(شعراء/18)
6- تهمت از مسائل ديگر است كه اكنون هم بازار داغي دارد. نسبت سحر دادن به كارهاي موسي! «إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَليمٌ»(شعراء/34) به درستي كه اين موسي ساحر متخصصي است. او آمده است تا سحر كند. در سحرش هم تخصص دارد. گاهي فرعون نمايش قدرت ميداد. ميگفت: «فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ»(طه/24) به ديگر ساحران گفت: همهي شما جمع شويد. «فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ» و حيلهتان را جمع كنيد. هرچه ميتوانيد نقشه بكشيد بلكه موسي را رسوا كنيم. يا مثلاً ميبينيم تطميع ميكند. به افراد و به ساحران ميگويد: اي ساحران در جمعيتي زياد آبروي موسي را بريزيد. هر كدام كه توانستيد به موسي كه رهبر انقلاب است وصلهاي بچسبانيد و آبرويش را بريزيد، من به شما مزد خواهم داد. به هركس كه بتواند به موسي وصلهاي بچسباند يا تهمتي بزند واستيضاح كند، مدال ميدهم.
ساحران را تطميع ميكند. «أَ إِنَّ لَنا لَأَجْراً»(شعراء/41) آيا اگر ما موسي را رسوا كنيم، براي ما اجري هست؟ مدال و پول و پاكت و امتياز نصيب ماخواهد شد؟ از دربار كارتي به ما خواهي داد؟ «قالَ نَعَمْ»(شعراء/42) گفت: بله! فرعون گفت: حتماً ميدهم. پول چيست؟ كارتي به شما ميدهم كه رايگان در همهي ماشينها سوار شويد. «وَ إِنَّكُمْ إِذاً لَمِنَ الْمُقَرَّبينَ»(شعراء/42) در آن صورت شما از مقربين درگاه من هستيد.
7- شكنجه، از مسائل ديگر است. من از اين حرفهايي كه ميزنم هدفي را دنبال ميكنم. هدفم اين است كه ببينيم فرعون چه ميكرد؟ اين بردهها در چه شرايطي بودند؟ جو، چه جوي بود و موسي چه كرد؟ اينها بعد از پيروزي چه كردند؟ بعد سراغ خودمان بياييم كه جامعهي ما هم بعد از پيروزي چه كرد؟ من همهي هدفم براي بعد از پيروزي است. اينها مقدمه و يك بيوگرافي از قرآن است. هم با فرعون آشنا ميشويم و طاغوت شناس و دشمن شناس ميشويم و هم با واژههاي قرآن مأنوس ميشويم. ضمناً متوجه ميشويم كه ما چند درصد فرعون هستيم. مسئله شكنجه وقتل را بيان ميكردم. «لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ»(شعراء/49) فرعون گفت: حالا كه به موسي ايمان آورديد و در برابر قدرت من قيام كرديد، دست راستتان را با پاي چپتان قطع ميكنم. دو تا دست را قطع نميكنم كه پا داشته باشيد يا دو پايتان راقطع نميكنم كه دست داشته باشيد. دست و پاي مخالفتان را قطع ميكنم. به نحوي تكه تكهتان ميكنم.
8- تضعيف روحيهي حضرت موسي: فرعون براي تضعيف روحيهي حضرت موسي افرادي را جمع ميكرد. «فَتَنازَعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ وَ أَسَرُّوا النَّجْوى»(طه/62) به نحوي چيزهايي ميگفتند كه دل موسي را متزلزل كنند كه اينها دارند مخفيانه چه نقشهاي براي من ميكشند.
9- مسئلهي زندان: «لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَيْري لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونينَ»(شعراء/29) اگر به عكس ديگري غير از من خدا بگوييد، من اين ماجرا را فراموش نميكنم. شايد هم گفته باشم. در مجلس شوراي اسلامي هركس كه براي حرف زدن ميرفت، بايد ميگفت: به نام نامي آريامهر. يك روز راشد در مجلس نماينده بود. وقتي گفت: بسم الله الرحمن الرحيم نمايندهها گفتند: آقا مگر اين جا روضه است. چرا بسم الله گفتي؟ بگو: به نام نامي آريامهر. فرعون ميگفت: اگر كسي اسم خدا را ببرد، فوراً زندانيش ميكنم. اگر خدايي غير از من خواسته باشيد و سراغش برويد، زندان حقتان است. قرآن ميگويد: چند نفري هم كه ايمان آوردند با ترس و لرز ايمان آوردند. «فَما آمَنَ لِمُوسى إِلاَّ ذُرِّيَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ عَلى خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ»(يونس/83) معدودي ايمان آوردند و آنها هم با ترس و لرز ايمان آوردند. «وَ كَذلِكَ زُيِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ»(غافر/37) از بس دربرابر فرعون تملق و چاپلوسي ميكردند و در برابر كارهايش جز تصديق و تملق كار ديگري نميكردند، او باورش نميشد كه كارهايش بد است. مانند بچهاي كه هركس ميرسد، از او تعريف ميكند. او احتمال نميدهد كه نقطه ضعفي هم داشته باشد. قرآن ميگويد: خلاف كار بود، اما از بس كارهايش را تصديق ميكردند و به قول ما از بس بادمجان دور قاب چين داشت، باور نميكرد كه كارهايش غلط باشد. اين خلاصهاي از كارنامهي جناب فرعون بود.
حالا حضرت موسي چه كرد؟ گوشهاي از كارنامهي حضرت موسي را برايتان ميگويم تا با تاريخ انبيا آشنا شويم و ببينيم چقدر اين انبيا براي ما سوختند. و بعد ببينيم، اين مكتب سازهاي قرن ما، اين ايسم سازها، اين آقايان و مكاتب ايسمي چقدر سوختند؟ چقدر راست ميگويند؟ چه آوردند و چه كردند؟ كمي با انبيا و كارنامهي ايشان آشنا شويم. البته آن چه اينجا ميگويم، در سطح تحمل كم حوصله هاست. نميخواهم كارهاي فرعون و حضرت موسي را كامل بيان كنم. فقط ميخواهم شبهي از تاريخ بني اسرائيل رسم كنم تا برسيم به اين كه ملت ما چگونه است؟ چگونه شد كه حضرت موسي كانديد رهبري شد؟ حديثي داريم كه خدا به موسي(ع) ميگويد: ميداني چرا بين همهي مردم تو را پيغمبر كردم؟ او ميگويد: نه! خدا ميگويد: به خاطر اين كه تو دلت به حال مردم بيشتر از همه ميسوخت. چون سوز داشتي. فرض كنيم در روزنامه خواندي كه در فلان جا زلزله شده است و2000 نفر از بين رفتهاند. چه ميكني؟ چند ثانيه ناراحت ميشوي؟ انسان بايد سوز و شور داشته باشد. به حضرت علي(ع) خبر دادند و گفتند: فلان زني كه مسلمان هم نيست، يهودي يا مسيحي است. زينتي داشته است و دزد زينت او را از او به زور گرفته است. حضرت علي به قدري عصباني شد و فرمود: آيا بايد در حكومت اسلامي به زني جسارت شود؟ گفتند: مسلمان نيست. فرمود: مسلمان هم نباشد. چون در كشور اسلامي زندگي ميكند، بايد امنيت داشته باشد. سپس حضرت علي(ع) فرمودند: اگر مسلمان در اين هنگام از غصه بميرد، سزاوار است. يعني تا اين حد يك مسلمان بايد متعهد و با احساسات باشد. اصولاً افراد بي احساس را در حديث مرده دانستهاند. كسي كه فساد را ميبيند و ناراحت نميشود و ميگويد: به ما ربطي ندارد. امام ميگويد: اين مرده است. منتهي دو گونه مرده داريم: يك نوع مردهي افقي داريم و ديگري مردهي عمودي است. مردهي افقي همينها هستند كه برايشان فاتحه ميخواني. مردههاي عمودي كساني هستند كه راه ميروند اما بي تعهد هستند. كسي كه بي تفاوت باشد، بي تعهد باشد و سوز كمي داشته باشد به او مردهي عمودي ميگويند.
برنامه پيغمبر ما مبارزه با خرافات بود. سه ساله بود. روزي با برادران رضاعياش كه ميخواست به ورزش برود، مادرش چيزي همراه او كرد. گفت: اين چيست؟ گفت: اين را بستم كه تو را حفظ كند. فوراً آن را كند و گفت: خدا بايد من را حفظ كند. اين مرا حفظ نميكند. از كودكي فكر او آزاد و باز بود. اسلام با مغز باز سر و كار دارد. «ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقينَ»(بقره/2). «هُدىً لِلْمُتَّقينَ»، يعني من خريدار مغز باز هستم. همان مغز آزادي كه الآن بعضي از گروهكها در بعضي از پيام هايشان و در بعضي از سفارشاتشان و در بعضي از پلي كپي هايشان، به هوادارانشان ميگويند. سعي كنيد باروحانيون دربارهي ايدئولوژي بحث نداشته باشيد. براي اين كه اينها در بحث ايدئولوژي كم ميآورند. قدرت بحث براي چند دقيقه را ندارند. بايد از اول او را خريد و گمش كرد. اين برنامهي ايشان است والا انسان، چنين نيست. كنار دروازهي مكه پنبه آورده بودند. هركس وارد مكه ميشد، كمي به او پنبه ميدادند و ميگفتند: اين را در گوشت قرار بده كه شخصي در مكه هست به نام محمد كه چيزهايي ميخواند. نكند زماني حرفهاي او در تو اثر كند و هركس به مكه ميآمد كمي پنبه در گوشش بود. حتي اگر مكاتب ديگر پنبه در دو گوش خود بگذارند، تازه به 1400 سال پيش باز گشتهاند. خبر تازهاي نيست ولي هنوز به پنبه نرسيده است. وقتي به پنبه برسد، تازه به آنها رسيدهاند. مسئلهي مهمي نيست. سفارش ميكنند كه مبادا تماس بگيريد و لذا از دور كه ميبيند ناراحت است چون در بحث با روحانيت كم ميآورند. «هُدىً لِلْمُتَّقينَ» يعني من مغز آزاد را ميخواهم. لازم هم نيست مسلمان باشد، اما آزاد باشد. تعصب فاميلي، قومي، نژادي، منطقهاي، زباني، نداشته باشد. يعني ما خريدار كساني هستيم كه داراي مغز آزاد هستند. پيغمبر از كودكي با خرافات مبارزه ميكرد. رهبر انقلاب فرمود: من از هفده سالگي اسلحه داشتم. در 60 سال پيش آخوند غير تسبيح، هيچ چيز نداشت. كسي كه از هفده سالگي اسلحه دارد، وقتي بزرگ ميشود، رهبر انقلاب ميشود. خلاصه ميگويند: سالي كه نكوست از بهارش پيداست. حالا من نميدانم كه شخص شما چقدر عرضه داريد؟ در خانه چه نقشي داري؟ اگر در خانه توانستي اوضاع را عوض كني، دختر يا پسر، به خودت بشارت بده كه فرد توانايي هستي. رهبر انقلاب چند سال پيش خطاب به رژيم رضا شاه يك اعلاميه داد. اگر بناست كه در آينده ارزش داشته باشي، آثار آن بايد از حالا در وجودت باشد. اگر از اكنون محكم نيستي در آينده هم سست خواهي بود. خوراكي به نام لرزونك يا ژله هست. غذايي آوردند و پرسيدند چيست؟ گفتند: لرزونك است. با نشاسته و چيزهاي ديگر درست ميكنند. گفت: چه فايدهاي دارد؟ باعث قوت كسي كه آن را ميخورد. جواب داد: اگر قوه داشت خودش اين گونه نميلرزيد. كسي كه خودش لرزان است، توانايي نگه داشتن و محكم كردن مرا ندارد.
حضرت موسي(ع) آمد. برنامهاش طبق فرمان خداوند اين بود «فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّنا»(طه/44) خدا به موسي گفت: اگر تو ميخواهي با فرعون حرف بزني، اي موسي و اي هارون با هم برويد. «فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّنا» بد نيست لطيفهاي براي اهل ذوق بگويم. خدا درقرآن عنوان تاريخ نوح و شعيب و هود و صالح و اسم پيغمبران را ميبرد و بعد ميگويد: همهي پيغمبران به سراغ قومشان رفتند و گفتند: «يا قَوْمِ» يعني همهي انبيا به سراغ قبيله ميرفتند. چون نظام، نظام قبيلهاي بود. اما موسي پيغمبرشد به او گفت: لازم نيست از پايين شروع كني. «اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْن»(طه/24) پس گاهي اصلاح روش اين است كه از پايين شروع كني. گاهي اصلاح بايد از بالا باشد. اگر نظام، نظام جزئي است، بايد اصلاح را از پايين شروع كرد و اگر نظام، تشكيلاتي است، بايد مهرههاي بالا را عوض كرد. آن مهرهي بالا اگر فاسد باشد، باقي كلاً فاسد است.
چطور است قصهاي برايتان بگويم. عرض ميشود كه مرحوم اشراقي نامي داشت به قم ميرفت. او از منبريهاي قم بود. داشت براي سخنراني ميرفت و فكر هم نكرده بود كه موضوع سخنرانياش چه باشد؟ حالا ما تا واردشويم و بالاي منبر برويم، خادم ميگويد: يك صلوات ختم كن و من بايد شروع كنم و دائم در اين مورد فكر ميكرد كه آن موقع چه كنم؟ ميگفت: به كسي رسيدم. از اينهايي كه چند الاغ دارند و مثلاً شن و گچ و مانند اينها را حمل ميكنند. ميگفت: ديدم يك الاغ در پيش ايستاده و باقي الاغها مثل قطار پشت سر او ايستادهاند. صاحب اين خر هم زنجير درآورده است و پشت سر هم الاغ آخري را ميزند. ميگفت: به او گفتم: برادر! به آن خري كه زنجير ميزني تقصيري ندارد. تو او را به جلو بياور و او را حركت بده. اينها همه حركت ميكنند. ميگفت: موضوع سخنرانيام راپيدا كردم. بالاي منبر رفتم و گفتم: يك سري مفاسد پايين زير سر مهرههاي بالاتر است. اگر من معلم خوب باشم، شاگردان من هم خوب خواهند شد. بنابراين خدا به زنهاي پيغمبر ميگويد: اي زنان پيغمبر «يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ»(احزاب/32) شما حسابتان با ديگران فرق ميكند چون چشم زنان مدينه به شماست. «يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْن»(احزاب/30) زن پيغمبر با آن موقعيت اجتماعي كه دارد، اگر گناه كند، مضاعف است و لذا حديث داريم «يُغْفَرُ لِلْجَاهِلِ سَبْعُونَ ذَنْباً قَبْلَ أَنْ يُغْفَرَ لِلْعَالِمِ ذَنْبٌ وَاحِدٌ»(كافى، ج1، ص47) خدا از آدم جاهل هفتاد گناه را ميبخشد، اما يك گناه را از آدم عالم نميبخشد و لذا حديث داريم: در روز قيامت عالمي كه خوب صحبت ميكند ولي به حرفش عمل نميكند، لب هايشان را با قيچي آتشين ميبرند كه شما خوب ميگفتيد ولي عمل نميكرديد. خلاصه وضع هركس كه سوادش يا موقعيتش يا فهمش بيشتر است، مشكلتر است. «اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْن»(طه/24) پيغمبران ديگر از پايين شروع ميكردند. سراغ قبيله ميرفتند اما موسي به اين دليل كه نظام تشكيلاتي بود، بايد از بالا شروع كند و لذا گفت: از آن بالا شروع كن. تمام انقلابيون ميگفتند: بالاخره ادارهها اصلاح شود. زنها حجاب داشته باشند، قمارخانهها را ببنديم. اما رهبر انقلاب فرمود: شاه بايد برود. نه يك كلمه كمتر، نه بيشتر! يعني بايد از بالا شروع كرد. حالا «فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّنا»(طه/44) برويد و با او صحبت كنيد. اماخيلي ملايم صحبت كنيد. «لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ»(طه/44) شايد اين فرعون متذكر بشود. «أَوْ يَخْشى»(طه/44) يا از خدا بترسد. كارنامه اين بود. وقتي آمد لحن دعوتش، لحني جالب بود. اي برادر! اگر گاهي كه انسان با كسي صحبت ميكند، صاف و پوست كنده بگويد: اين كار را بكن و اين كار را نكن! ممكن است قبول نكند. اما وقتي با آهنگ سوال به جلو رفت، وقتي سؤال ميكني انسان سست ميشود. مثلاً بگويم: آقا به من پول خرد بده. صد تومان پول خرد به من بده. اگر صاف ومستقيم بگويم، او خيلي راحت ميگويد: ندارم. اما اگر رفتم و سؤال كردم: اگر من بخواهم اين صد توماني را خورد كنم بايد به چه كسي مراجعه كنم؟ در اين صورت او آمادگي بيشتري براي دادن جواب مثبت خواهد داشت. وقتي موسي آمد گفت: اي فرعون! «هَلْ لَكَ إِلى أَنْ تَزَكَّى»(نازعات/18) دوست داري من چيزي بگويم كه تو تزكيه شوي؟ ميخواهي خودت را از عيوبي كه داري خالي كني؟ ميخواهي رشد كني؟ چون تزكيه و زكات دو معنا دارد. زكات هم به معناي لايروبي كردن است و هم به معناي دور كردن عيب هاست و هم به معناي رشد است. «هَلْ لَكَ إِلى أَنْ تَزَكَّى» دوست داري رشد كني؟ اگر يك رانندهاي آهنگ حرامي گذاشته است و شما داخل ماشين هستي! مستقيم به او بگو: آقاي راننده خاموش كن. او ميگويد: آقا دلم نميخواهد خاموش كنم. اما اگر در گوش راننده گفتي«هَلْ لَكَ إِلى أَنْ تَزَكَّى» دوست داري كاري كني تا خدا دوستت داشته باشد؟ لحن بايد لحني باشد كه طرف مقابل آمادگي پيدا كند.
يك قصهي تاريخي برايتان بگويم. زن و شوهري بودند و بچهاي داشتند كه اين بچه را خيلي دوست داشتند. بچه مريض شده بود و در تب ميسوخت. تا اين كه وقتي پدر به بيرون رفت، بچه مرد. مادر ديد اگر پدر بازگردد و اين بچهاي كه عاشق او بوده است را مرده ببيند، بسيار ناراحت ميشود. فوراً بچه را برداشت و لاي پارچه پيچيد و در صندوق خانه گذاشت. خود او هم خم به ابرو نياورد. وقتي شوهر آمد گفت: بچه كجاست؟ گفت: بچه در حال استراحت است. شما بنشينيد و غذا بخوريد. وقتي خواست شروع به غذا خوردن كند، زن گفت: اي شوهر عزيز! اگر در بازار، كسي به شما پولي امانت بدهد، شما وقت پس دادن امانت به او راحت پول را بر ميگرداني يا برايت مشكل است؟ گفت: به راحتي امانت را پس خواهم داد. كم كم با او صحبت كرد و او را آماده ساخت. سپس گفت: اين بچه كه به ما متعلق نبوده است. امانت خدا بوده و حالا هم خدا آن را پس گرفته است. خلاصه اين شوهر را آماده كرد. لحن دعوت اينطور بايد باشد.
ان شاءالله من ميخواهم جزوهاي چاپ كنم و در اين جزوه آيههايي دربارهي تعليم و تربيت را در آن جزوه بياورم. ضمناً بسياري از دوستان از من پرسيدهاند: آيا اين درسهاي تلويزيوني چاپ شده است؟ بله درس اصول و عقايدش تا چند شماره چاپ شده است. اصلاً معلم خوب كيست؟ معلمي كه از نظر قرآن بتواند موفق باشد چگونه است؟ البته دليل نميشود كه با من منطبق باشد. اسلام آنطور خواسته است و من و شما بايد خود را به آنجا برسانيم. لحن اين گونه است كه موسي(ع) وقتي نزديك ابر قدرت ميآيد، ميگويد: «هَلْ لَكَ إِلى أَنْ تَزَكَّى» آيا براي تو راهي به سوي رشد خودت است؟ ميخواهي رشد كني؟ مشكل است بگويد: نه! موسي آمد و گفت: «فَأَرْسِلْ مَعَنا بني اسرائيل»(طه/47) تمام اينها كه شعار ميدهند كه ما خواهان آزادي انسانها و محرومان خلق، كارگر، كشاورز، هستيم. اينها همه تيترهاي دهن پر كن است. در سه هزار سال پيش حضرت موسي اينطور گفته است. بني اسرائيل را با ما بفرست. «وَ لا تُعَذِّبْهُم»(طه/47) اين قدر اينها را شكنجه نكن و عذاب نده. اولين گام براي نجات انسانها را انبيا برداشتند. شعار انبيا اين بود. تمام انبيا كه ميآمدند كلمهي اولشان «أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ»(نحل/36) بود. بندگي خدا و مبارزه با طاغوت كلام اولشان بود. بندگي خدا و نجات انسانها برايشان مهم بود. «فَأَرْسِلْ مَعَنا بني اسرائيل» يكي ديگر از مسائل كارنامه انبيا اين بود. خدا به پيغمبرش ميگويد: ابراهيم بايد زمينه را براي پذيرش مردم آماده كني! به ابراهيم ميگويد: اي ابراهيم! اي اسماعيل! شما دو پيغمبر بزرگ هستيد. «طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفينَ وَ الْعاكِفينَ»(بقره/125) تو بايد خانهي مرا از بتها پاك كني! پيغمبر به موسي و هارون ميگويد: «وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى وَ أَخيهِ أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِكُما»(يونس/87) به موسي و برادرش گفتيم كه شما پيغمبر هستيد بايد براي قوم خودتان خانه بسازيد. بعد ميگويد: «وَ اجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً»(يونس/87) خانه هايتان را در مقابل هم بسازيد. از اين آوارگي و زندگي چادرنشيني دور شويد. بايد تشكيلاتي داشته باشيد و منطقهاي را به وجود بياوريد. خانه هايتان را پهلوي هم بسازيد تا نشست هايتان با هم آسان باشد. زود با هم مشورت كنيد. به فكر دفاع از خود باشيد. علياي حال كارنامهي انبيا اين بود. نجات و آزادي انسانهاي تحت ظلم و شكنجه، دعوت فرعون و روش دعوت اين بود كه به خاطر تشكيلاتي بودن حكومت فرعون، از بالا شروع كند و لحن دعوت هم بايد با زبان شيرين باشد. لحن سؤالي باشد، اين خلاصهاي از اولين كارهاي حضرت موسي بود و اما مردم چه كردند؟ برايتان از مردم بگويم.
حالا شاهد من در اين چند دقيقه اين است: اين بردگاني كه تا ديروز زير شلاق و شكنجه فرعون بودند و به رهبري حضرت موسي(ع) آزاد شدند، چه امت بهانه گيري هستند. البته امت آزاد شده يك سري درخواستهاي به حقي دارند كه دربارهي آنها حرف نميزنيم. آن كه درخواستش حق است و واقعاً انقلابي و تقاضايش درست است، منطقي هم هست، بايد حرفش را بزند. اما افرادي كه براي انقلاب كم كار كردهاند و توقع بيشتري دارند، دربارهي اينها صحبت ميكنيم. ميخواهم بگويم: امت تحت شكنجهاي كه آزاد شدند، يعني بني اسرائيل پس از پيروزي چه كارها كردند؟ ميخواهم گوشهاي از اعمال بني اسرائيل را بعد از پيروزي برايتان بگويم. فكر ميكردم در اين سه ربع هم دربارهي فرعون و هم حضرت موسي و هم اعمال بني اسرائيل ميتوانم برايتان بگويم. خدا فرعون را لعنت كند. بيش از حد معطلمان كرد. ان شاءالله درجلسهي بعد اعمال بني اسرائيل را خواهيم گفت.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»