متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1359/4/2
بسم الله الرحمن الرحيم
تا به حال آنچه را گفتيم از قرآن بود. امروز بحثي داريم كه درباره امام حسن(ع) است. چون در مناسبتي كه هستيم متعلق به امام حسن(ع) هست. درباره امام حسن(ع) و فلسفه صلح امام حسن(ع) يك بياني دارم و ميخواهم آن را خدمتتان عرض كنم.
اصولاً شناخت ما و معرفت ما نسبت به امام حسن(ع) كم است و حال اينكه از امام حسين(ع) خيلي تجليل ميكنيم. امام حسين(ع) شب عاشورا به خواهرش حضرت زينب گفت: امام حسن(ع) از من بهتر است. يعني امام حسين(ع) شب عاشورا زماني که داشت خداحافظي ميكرد فرمود: «يَا دَهْرُ أُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيل»(أمالىصدوق، ص156) و اشعاري ميخواند. حضرت زينب ناراحت و منقلب شد. بعد امام حسين(ع) گفت: چرا منقلب شدي؟ گفت: آخر داشتي خداحافظي ميكردي. يعني من فردا بي برادر ميشوم؟ گفت: جدم رسول اكرم(ص) از دنيا رفت. پدرم علي بن ابيطالب(ع) را كشتند. آنها از من بهتر بودند. فرمود: امام حسن(ع) برادرم هم از من بهتر بود و او هم شهيد شد. بنابراين شهادت طوري نيست. از اين عبارت ميفهميم كه مقام امام حسن(ع) چقدر مهم است. منتها براي امام حسين(ع) حسابي ديگر باز ميكنند. هرچه تجليل از امام حسين ميشود، بجاست. اما گله اين است كه شناختمان نسبت به امام حسن هم بيشتر بشود.
اما امام حسن(ع) چطور جنگ نكرد؟ همينطور كه امام حسين(ع) با يزيد در افتاد، خوب بود كه امام حسن(ع) هم با معاويه در ميافتاد؟ چرا جنگ نكرد؟
از اين مسئله معلوم است كه چرا جنگ نكرد. جواب شمشير، شمشير است و جواب تدبير، تدبيراست. يزيد با قلدري و شمشير پيش امام حسين(ع) آمد. امام حسين(ع) هم با شمشير پيش يزيد آمد. معاويه هم با تدبير بود. امام حسن هم بايد با تدبير، تدبير او را خنثي كند. حالا براي خاطر اينكه ما يك مقداري شما را با فلسفه صلح امام حسن آشنا كنيم، براي فلسفه صلح امام حسن طرحي دارم كه اول طرح خود را ميگويم و بعد هم يك تكههايي از اخلاق امام حسن برايتان ميگويم.
ببينيد معاويه و يزيد، اين پدر و پسر يك خصوصياتي داشتند. مثلاً كار معاويه سابقه داشت. حكومت و سلطنت معاويه سابقه داشت ولي يزيد سال اول حكومتش بود و با امام حسين(ع) درگير شد. كسي كه سابقه دارد نميشود با او زود در افتاد. اما كسي كه سال اول حكومتش است، ميشود زود كلكش را كند. پس نبايد بگوييم همينطور كه امام حسين با يزيد در افتاد، امام حسن هم بايد با معاويه در ميافتاد. آن سابقه دارد و در افتادن با او كار آساني نيست. دوم اينكه معاويه تدبيري داشت. دست به يك تبليغات گسترده زده بود كه وقتي حضرت علي(ع) در مسجد كوفه شهيد شد، مردم شام ميگفتند: مگر علي نماز ميخواند؟ يعني بخاطر تبليغات گستردهاي كه داشت، سمپاشي كرده بود. تدبيرداشت و با تدبير ميتوانست، اگر درگيري ميشد، مسير درگيري را بنفع خودش عوض كند. ولي يزيد تدبير نداشت. معاويه برادر زن پيغمبر بود. برادر زن پيغمبر را خال المومنين ميگويند. خال به معني دايي است. خال المومنين بود. چون زنان پبغمبر لقبام المومنين دارند. خوب برادر زن هم خال المومنين ميشود. به عنوان اينكه دايي مسلمانهاست و برادر زن پيغمبر است، اين عنوان برايش ايجاد محبوبيتي كرده بود كه پسرش آن محبوبيت و آن عنوان را نداشت. معاويه خودش را كاتب وحي قلمداد كرد. وقتي معاويه در شام آمد تا حكومت كند به مردم گفت: من منشي و نويسنده پيغمبر بوده ام، چون تقريباً پيرمرد بود و سني هم داشت و سواد داشت، به او ميخورد كه منشي پيغمبر باشد. به عنوان اينكه منشي پيغمبر است كاتب وحي است. نويسنده رسول الله است. اين لقب هم باعث محبوبيتش شد. اما يزيد اين لقب را نداشت. پس ببينيد معاويه و يزيد گرچه هر دو در يك خط ميروند اما حالات اينها سابقه دارد. حيله و تدبير دارد. عنوان برادر زن پيغمبر را دارد. عنوان كاتب وحي را دارد. معاويهاي كه چهار ريشه دارد، درافتادن با اين خيلي مشکل است. درافتادن با كسي كه سابقه ندارد، تدبير ندارد، عنوان ندارد، خيلي متفاوت است. درافتادن با معاويه با در افتادن با يزيد حسابش جداست. اين يك مقدمه بود.
چرا امام حسن صلح كرد؟ جوابش اين است كه خصوصيات معاويه با يزيد حسابش جداست. مسئله دوم اين است كه صلح همه جا بد نيست. ما نبايد بگوييم زنده باد جنگ، مرگ بر صلح. گاهي وقتها بايد بگوييم زنده باد صلح، مرگ بر جنگ. ما تابع صلح يا جنگ، و تابع هيچ كدام نيستيم. تابع حق هستيم. تابع مصلحت هستيم. تابع تأثير و اثر هستيم كه ببينيم اثر جنگ بيشتر است يا اثر صلح بيشتر است؟ و نفع كدام بيشتر است. از كدام بيشتر نتيجه ميگيريم. بنابراين اينطور نيست كه همه جا جنگ خوب است و همه جا صلح بد است. چه كسي گفت كه جنگ همه جا خوب است؟ چه بسا صلح نتيجهاش از جنگ بيشتر باشد. مگر پيغمبر كه جنگ كرد بارها صلح نكرد؟ بارها پيش آمد كه پيغمبر در جنگ، صلح كردند. مسلمانها با كفار تا لحظه درگيري شروع ميشد، اما درگيري پيدا نشد و صلح شد. بنابراين همه جا صلح بد نيست. اين هم مقدمه دوم است.
امام حسن ترسو نبود. خود معاويه وقتي حكومت را بدست گرفت، فرماندهي ارتش را به امام حسن داد و گفت: دلم ميخواهد تو فرمانده باشي. امام حسن فرمود: اگر بنا باشد كه من فرمانده باشم و دستور تيراندازي داشته باشم و اگر بناي جنگ داشته باشم اول تو را ميكشم. پس ببينيد وقتي معاويه امام حسن را فرمانده جنگ ميكند، معلوم ميشود كه امام حسن ترسو نيست. حتي پيش چشم معاويه اينطور نبود. دوم در جنگ جمل امام حسن چنان وارد ميدان جنگ شد و چنان شمشير كشيد كه علي بن ابيطالب به وحشت افتاد. پدرش به مردم گفت: امام حسن را بگيريد. عجب دلي و عجب شجاعتي دارد. يعني شمشيركشي امام حسن علي(ع) را به تعجب واداشت. پس امام حسن ترسو نيست. وقتي ميگويند: «والشجاعه الحسينيه و الحلم الحسنيه» معلوم نيست كه اين تقسيم بندي ها پايش بجايي بند باشد. حالا معلوم هم نيست، اينطور درست نيست. نميدانم اين درست است يا درست نيست، بايد بررسي كرد. اينطور نيست «والشجاعه الحسينيه» آن وقت بگوييم پس امام حسن ترسو بود. امام حسن ترسو نبود. هم بدليل پدرش و هم به دليل دشمنش ترسو نبود.
چهارم: فرض ميگيريم كه ما فلسفه صلح را نفهميديم. اگر امام و رهبر معصوم يك كاري را كرد و ما دليل فلسفهاش را نفهميم، چون امام است او را ميپذيريم. ببينيد وقتي ما فهميديم ايشان پروفسور است و پزشك است و متخصص است، فرض ميكنيم كه نميفهمم كه او چرا ميگويد: اين قرص را فعلاً هر روز، روزي چهار تا بخور. بعد روزي دو قرص بخور. بعد روزي يك قرص بخور. گيرم نميفهمم چرا؟ اما ميدانم كه او پزشك است. وقتي ميدانم پزشك است، تسليم كارش ميشوم. فرض ميكنيم كه ما نفهميديم كه امام حسن چه كرد؟ اگر هم نميفهميديم قبول داشتيم. چون رسول الله فرمود: امام حسن و امام حسين «إِمَامَانِ قَامَا أَوْ قَعَدَا»(عللالشرائع، ج1، ص211) هر دو رهبر معصوم هستند. چه قيام بكنند و چه قيام نكنند. پس اينجا ما درباره ائمه ديدمان اين است كه اينها شخصيت حقوقي دارند. مصونيت دارند. اينها از طرف خدا و رسول اكرم بيمه شده اند. اگر هم در زندگي ايشان به نقطهاي برخورديم كه نفهميديم، ميگويم نفهميدم اما ايشان: «إِمَامَانِ قَامَا أَوْ قَعَدَا» هستند.
باز شما ميگوييد: چرا امام حسن صلح كرد؟ جوابش اين است كه نخير؛ صلح نكرد بلكه صلح بر او تحميل شد. حالا يك مثال برايتان بزنم. معاويه از شام لشگر كشيد. خوب دقت كنيد بحث خوبي است. اگر شما در اين چند دقيقه عنايت كني تا آخر عمرت حتي فلسفه صلح امام حسن را با تصوير ياد ميگيري. معاويه از شام لشكركشيد. امام حسن(ع) هم از كوفه با لشكرها در مقابل هم آمدند. دو جبهه قرار گرفتند. سربازهاي معاويه در يك طرف و سربازهاي امام حسن هم در يك طرف بودند. البته ارتش معاويه جمعيتش بيشتر بود. اين سربازها يك افسرهايي هم داشتند. ارتش امام حسن هم چند تا سرپرست و افسر داشت. دو جبهه كه در برابر هم قرار گرفتند. در بازيهاي فوتبال گروه(الف) 11 نفر است و قرار است كه باگروه(ب) توپ بازي كنند و گل بزنند. گروه(الف) دروازه بان گروه(ب) را ميبيند و ميگويد: برادر شل بيا تا ما گل را بزنيم. پنج هزارتومان را كه گرفتيم دوهزار تومانش براي تو باشد. اين را گاوبندي ميگويند. معاويه با يكي از افسرهاي امام حسن(ع) گاوبندي كرده بود. گفته بود تو اگر توانستي امام حسن را دست بسته تحويلش بدهي يك ميليون ميگيري و مرخص ميشوي. يك چنين قرارداد و توطئهاي بين معاويه و اين افسر نانجيب بسته شد. يك چنين قراردادهايي بود. بنابراين او براي اينكه ارتش را تضعيف كند از جنگ فرار كرد. كسي كه از جنگ فرار كند، عذابش بيش از كسي است كه اصلاً وارد جنگ نشود. اين مهم است. چون تضعيف روحيه است و لذا در اسلام ميگويند حكم مرتد گاهي به قتل ميرسد. مرتد را بايد كشت. چرا؟ براي اينكه كسي كه مرتد است مسلمان شده است و برگشته است. از اول بيا تحقيق كن و نيا! اما اگر آمدي و مسلمان شدي برگشتنت مشكل است. براي خاطر اينكه اين تضعيف حزب حق است. پاي سخنراني من از اول نميخواهي بيايي، نيا! اما اگر آمدي نشستي و سر كلاس دائم بلند شوي و بروي معنايش اين است كه داري توهين ميكني. يا نيا يا اگر آمدي تا آخرش بنشين. لباس ارتش نپوش، اما اگر پوشيدي فرار كردن سرباز مشكل ميشود.
يكي از اين افسرها فرار كرد. جمعيت زيادي از سربازها كه او را ديدند، آن ها هم فرار كردند تا خلوت شد. يكي از آنها اينطرف آمد. به امام حسن خبر دادند. خود امام حسن كجاست؟ خود اما حسن ارتش را فرستاده است و دارد نيروي ذخيره براي كمك ميآورد. خود امام حسن هنوز به ميدان نرسيده است. جمعيتي را جمع كرده و دارد براي كمك به ارتش امداد و كمك ميآورد. معاويه ديد تا اينجا موفق شده است، يك افسر با جمعيتي به سمت او آمده و عدهاي هم فرار كردند. چند نفر ديگري هم بيشتر در ارتش نماندند. فقط معاويه از گروه كمكي وحشت داشت كه نكند گروه كمكي يك گروه زيادي باشند. معاويه دو نفر را فرستاد و گفت: ميخواهم با يك تاكتيك عمل كنيد. ميخواهم با يك برنامه عمل كنيد. حالا برنامه چيست؟ در طول تاريخ آدمهاي بسياري آلت دست شده اند. گفت: دو آدم مقدس مأب ميخواهم. فقط تا چند متري امام حسن بروند و ببينند كه او چه ميكند. يك كاري بكنند. بروند و يك احوالي بپرسند و برگردند. ولي وقتي بيرون ميآيند، ما بيرون سر و صدا راه مياندازيم. تظاهرات راه مياندازيم كه بله اينها نماينده معاويه بودند و خدمت امام رفتند و مسئله به صلح انجاميد. معاويه دوتا آدم مقدس را چند متري امام حسن فرستاد و گفت که: وقتي بيرون آمديد به هم الحمدلله بگوييد که صلح شد. سربازهايي كه دور امام حسن هستند به خيال اينكه شما نمايندگان معاويه آمديد تا صلح نامه را امضاء كنيد و قصه تمام شده است امام را رها ميكنند و سربازهاي دور هم، سست بشوند كه ديگر خبري از جنگ نيست. اين دو نفر افراد مقدس هم همين كار را كردند و خدمت امام رسيدند. وقتي از خيمه بيرون آمدند، به هم گفتند: خوب شد صلح شد. به خير گذشت. سربازها امام حسن را رها كردند و رفتند. يك نفر از عقب آمد و يك شمشير به ران امام زد و ران حضرت بريده شد. پا قطع نشد اما گوشت كاملاً بريده شد. امام حسن(ع) با پاي بريده به جبهه آمد. حالا امام با چند نفر نيرو تنها است. حالا چه كند؟ جنگ كند؟ بله جنگ كند. فوقش اين است كه تعدادشان كم است. همينطور كه امام حسين هم تعدادشان كم بود. تا اينجا معاويه كارش با موفقيت پيش آورده بود، چون يك افسر را خريد. گروهي فرار كردند. معاويه امام حسن را زخمي كرده بود. معاويه يك قطعنامه درست كرد و يك لايحهاي ترتيب داد و بالايش نوشت «صلح نامه». معاويه يك سطرش را نوشت و باقي آن را سفيد گذاشت. نوشت اينجانب معاويه حاضر به صلح هستم، به شرط آنكه اين شرايط را بپذيري. يك امضاء كرد. گفت: حاضر به صلح هستم و هرچه هم كه امام حسن(ع) بنويسد، قبول ميكنم. تاکنون ديده ا يد بازاريها چك بي تاريخ ميدهند؟ يعني برو هرچه ميخواهي بنويس. براي اينكه بگويد: هرتاريخي بخواهي من حاضر هستم. هر مبلغي ميخواهي من حاضر هستم. معاويه هم يك لايحهاي نوشت و گفت: هر شرطي ميخواهي من حاضرم. يك صندلي هم گذاشت و رفت روي صندلي نشست. همگي توجه فرماييد اينجانب معاويه با داشتن تمام تجهيزات حاضر به صلح شدم، چون دلم براي شما مسلمانها لك ميزند و ميخواهم خون از دماغ كسي نيايد. چون شما را دوست دارم و حاضر به صلح هستم. هرچه هم بخواهد امام حسن بنويسد من تسليم هستم. مردم همه تماشا ميكردند. امام حسن ديد كه اگر صلح را قبول نكند، اين جمعيت زياد اين جمعيت كم را ميكشد. نيروهاي ذخيرهاي هم كه احياناً اينجا هستند، مانند امام حسين و ابوالفضل كه به ياري برادرش آمده است، از دست ميرود. امام حسن هم دست بسته تحويل ميدهند يا او را ميكشند. همه هم ميگويند: حق به جانب معاويه بود. امام حسن ديد كه اگر اينجا اين صلح را قبول نكند، جمعيت قطعاً با شكست مواجه ميشوند. همه هم ميگويند: حق بجانب معاويه بود. اين غير از كربلاست. اينجا پيشنهاد آتش بس از طرف معاويه بود. معاويه گفت: آتش بس. معاويه گفت: جنگ نكنيم، صلح كنيم. اگرامام حسن قبول نميكرد، همه ميگفتند: درود بر معاويه. او طرفدار صلح است اما در كربلا پيشنهاد آتش بس و صلح از طرف امام حسين بود. امام فرمود: جنگ نكنيم ولي بيعت هم نميكنيم. در يك مزرعه ميرويم و براي خودمان زندگي ميكنيم. نه جنگ و نه بيعت. پيشنهاد جنگ در كربلا از امام حسين نبود. ولي اينجا پيشنهاد صلح از طرف معاويه شد. امام حسن هم گفت: باشد. ميگويند: اگر يك ليموي ترشي دستت آمد دور نينداز، بگو ترش است. از همان ليموي ترش ليموناد درست كن. در همين برگه سفيد يك چيزهايي بنويس كه مردم با چهره كثيف دودمان بني اميه آشنا بشوند. به معاويه گفت: حاضر هستي. معاويه گفت: بله حاضرم. گفت: مردم شاهد باشيد.
شرط ها:
1- بشرط آنكه پسرت يزيد را وليعهد نكني. امام حسن ميدانست كه معاويه به هر قيمتي باشد پسرش را وليعهد ميكند. تمام كارهايي را كه حتماً ميخواست بكند، ايشان هم نوشت كه نكند. تا معاويه ورقه را پاره كند و به مردم بگويد اين است.
2- بشرط آنكه به پدرم علي ناسزا نگويي.
3- بشرط آنكه حجربن عدي آن يار با وفا را نكشي.
4- بشرط آنكه ماليات فقراي كوفه را به فقراي كوفه بدهي.
امام حسن(ع) شرطهايي را نوشت و امضاء كرد. بر بالا بلندي صلح تحميلي معاويه را خواندند. ورقه امضاء شده را ديدند. شرائط امام حسن(ع) كه در آن نوشته بود، ديدند. جنگ بسته شد و رفتند. البته در اين ميان دشمنان خارجي هم منتظر فرصت بودند. ديدند خود مسلمانها با هم درگير شدند، آنها هم قصد يك كودتا را داشتند كه اگر اين درگيري شکل ميگرفت، اساس اسلام در خطر ميافتاد. قرار بود از روم حمله بشود. ورقه در هم پيچيده شد. صلح نامه تا شد و مردم همه از مواد صلحنامه مطلع شدند و به مسجد كوفه رفتند. كوفه حدود يك فرسخي نجف است. مسجد بزرگي دارد. مردم در مسجد رفتند. هم ارتش معاويه هم ارتش امام حسن آنجا بودند. مردم آمدند تا ببينند قصه از چه قرار است. معاويه بالاي منبر رفت. من هدفم سلطنت است. خواستيد نماز بخوانيد، خواستيد نماز نخوانيد. مردم يك ذره يك ذره، چم هايشان را باز كردند. ديدند كه معاويه سي، چهل سال با اينها بازي كرده بود. به اسم يك خليفه مسلمان خودش را جا زده بود. من خال المومنين هستم. من كاتب وحي هستم. من نماينده خليفه شدم. با هر عنواني بود سوء استفاده كرده بود. مردم دو زانو نشسته بودند و همه چيز را ديدند. لايحه را باز كرد. گفت: به شرط آنكه پسرم را وليعهد نكنم؟ بخواهيد يا نخواهيد پسرم وليعهد است. مردم گفتند: تو مسلمان نيستي آدم كه هستي؟ آدم روي قولش بايد بايستد. تا 2 ساعت پيش از خودت ورقه سفيد دادي و گفتي هر شرطي را قبول ميكني. به شرط آنكه حجر را نكشم. مامورين بگيريد، بريزيد و حجر را بكشيد. مردم خشمگين شدند. به شرط آنكه به علي ناسزا نگويم. همان بالاي منبر به حضرت علي(ع) توهين كرد. بعد هم صلح نامه را گرفت و پاره كرد. گفت اين صلح نامه بود. من ميخواهم سلطنت كنم. خواستيد مسلمان باشيد، خواستيد نباشيد. يك باره مردم چشم و گوششان باز شد. چون جامعه ما دو مرض دارد. يعني نه جامعه، اجتماع هميشه دو مرض دارد. البته اين بحث ديگر براي دكتراي جامعه شناس است. گاهي كه فرد مريض ميشود، گاهي جامعه سالم هم مريض ميشود. گاهي امراض جامعه عدم شناخت است. گاهي مردم شناخت ندارند. گاهي مردم شناخت دارند و اراده ندارند. ميترسند. در زمان امام حسن مردم شناخت نداشتند. ميگفتند: معاويه خوب است. نماز جمعه ميخواند. پيش نماز هست. قرآن چاپ ميكند. اصلاً مردم شناخت ندارند ولي امام حسن يك چيزهايي نوشت تا يقين كند كه معاويه اين ها را تحمل نميكند و حتماً پاره ميكند. گفت بگذار چنين بنويسم تا بلكه پاره كند. تا بلكه مرض عدم شناخت از مردم برود و به آگاهي مبدل شود. مردم ديگر چيز فهم بشوند. امام حسن در زماني بود كه مردم ميگفتند: بني اميه خوب است. امام حسن هم كاري كرد تا اين عدم شناخت از بين برود. امام حسن پزشكي بود كه مرض اول را جبران كرد. چه شد؟ شناخت ايجاد شد. مردم دودمان كثيف بني اميه را شناخته بودند اما ميترسيدند. و لذا امام حسين در راه كربلا از يك نفر پرسيد: مردم در چه حال هستند؟ گفت: والله مردم قلبشان با شماست. يعني مردم ميشناسند كه شما حق هستيد و بني اميه باطل است، اما شمشيرشان با آنهاست. ميفهمند كه چه كسي خوب است و چه كسي بد است اما ميترسند و از خود اراده ندارند. امام حسين هم آمد خودش را شهيد كرد تا مردم بزدل و ترسو ترسشان بريزد. عدم ارادهشان چه شد؟ به اراده تبديل شد. مردم آگاه و با اراده، انقلاب كردند و دودمان بني اميه را از بين بردند.
پس ببينيد جامعه دو مرض دارد:
1- گاهي جامعه نميفهمد، گاهي مردم نميدانند.
2- گاهي ميدانند ولي اراده ندارند.
امام حسن نميدانند را به آگاهي مبدل كرد. امام حسن انقلاب فرهنگي بوجود آورد و امام حسين انقلاب نظامي بوجود آورد. امام حسن به مردم فكر و شناخت داد و امام حسين به مردم حركت و انقلاب داد. يكي فكر داد و ديگري حركت داد. گاهي جامعه شناخت ندارد كه بايد به آن شناخت داد. گاهي شناخت دارد ولي اراده ندارد. اين انقلاب ايران زير سايه يك سري مقاله ها، زير سايه يك سري كتابخانه ها، يك سري سخنراني ها، يك سري نوار ها، به پيروزي رسيد. افراد بسياري براي اين انقلاب زحمت كشيدند، تا مردم روشن شدند. مردم كه روشن شدند مثل درخت توتي شدند که رسيده و تا تكان بخورد همه ميوه هايش ميريزد. پارچه را كه بنزيني كني يك كبريت به آن بزني آتش ميگيرد. پس امام حسن بنزيني كرد و امام حسين آتش زد. امام حسن انقلاب فرهنگي بوجود آورد و به مردم شناخت داد و امام حسين تحريك كرد و هجوم بوجود آورد. او به مردم شناخت داد و او به مردم اراده داد.
برانداختن ظلم دو تا ريشه دارد:
1- چند سهمش سهم امام حسن است، چون او به مردم شناخت داد.
2- چند سهمش سهم امام حسين است. چون او به مردم اراده داد.
3- چند سهمش سهم امام سجاد و حضرت زينب است. چون تا اين آتش شعله ور شده بود، از آن استفاده كردند و نگذاشتند خون ها حرام بشود.
گاهي دو نفر يك كاري ميكنند. هدفشان يكي است. مثل پارچهاي را كه در آب ميشويند، از آب كه بالا ميآورند، يكي از اين طرف و يكي از آن طرف فشار ميدهد. حركتها فرق ميكند. اين دست از اين طرف ميرود. آن دست از آن طرف حركت ميكند. حرکتها فرق ميكند، اما هدف يكي است. هدف اين است كه آبش گرفته شود. حركت امام حسن از يك سو است و حركت امام حسين از سوي ديگر است. او صلح ميكند، او قيام ميكند. اما هدف هر دو اين است كه دودمان بني اميه از بين برود. گاهي دو نوع حركت است. اما نتيجهاش يكي است.
خدا مرحوم مطهري را رحمت كند. ميفرمايد: ابر قدرت شرقي و ابر قدرت غربي دو فكر متضاد هستند. اما در ظاهر مثل لبه قيچي ميمانند. لبه قيچي ظاهرش با هم متضاد است اما هدف هر دو بريدن است. با اينكه ظاهر قيچي دو شاخه متضاد است، اما در يك هدف شريك هستند و آن هم اين است كه پارچه را ببرند. در بازي فوتبال وقتي شما نگاه ميكني، ميبيني11 نفر در گروه(الف) است و 11 نفر در گروه(ب) است. نحوه كارهايشان فرق ميكند. يكي ميگويد: اين آدم بي عرضه ايست. نه بي عرضه نيست. توپ جلويش بيايد ببينيد چه ميكند. يكي توپ را زير پايش نگه ميدارد. ميگوييم: رد كن برود. نميتواند رد كند. آخر پشتش ايستاده است. يكي شوت ميزند. ميگوييم: اين خوب بود. يكي گل ميزند. همه اينها يك هدف را تعقيب ميكنند و آن هم گل زدن است.
اميرالمومنين همينطور چند سال ايستاده است. بعد ميبينيم بني اميه زير دست و پاي امام حسن ميآيد. امام حسن نميتواند شوت بزند، چون او سابقه دارد. تا نوبت به امام حسين ميرسد يزيد را شوت ميكند. ببينيد نوع كارها فرق ميكند. 11 نفر در بازي فوتبال هستند. هر كدام يك نوع كار ميكنند اما هدف هر11 نفر يكي است، لبههاي قيچي هدفشان يكي است. ائمه ما 11 نفرهستند. البته غير از امام مهدي كه يك برنامه خاصي دارد. 11 امام معصوم برنامه داشتند، اما هدفشان يكي بود. گرچه تاكتيكشان و نوع كارشان فرق ميكرد. يكي به مردم شناخت ميداد و ديگري اراده ميدهد. يكي يك چيزهايي مينويسد تا پاره كردن آن مطالب به مردم هيجان فكري بدهد. پس مبارزه با ظلم، برنامه همه است. منتهي نوع مبارزه ها فرق ميكند.
امام حسن شخصيت عجيبي است. پيغمبر سرش را روي خاك گذاشت، سجده كند. «سُبْحَانَ رَبِّيَ الْأَعْلَى وَ بِحَمْدِهِ» امام حسن كوچك بود. روي كمرپيغمبر آمد تا بازي كند. پيغمبر آنقدر سجدهاش را طول داد تا اين بچه بازيش تمام بشود و خودش پايين بيايد. فرمود به احترام اين كودك من سجدهام را طول ميدهم. امام حسن پياده به مكه ميرفت. گفتند: آقا شما كه پياده به مكه ميرويد، حاجيها خجالت ميكشند كه سوار شوند. فرمود: من از يك راهي ديگر ميروم. كه هم پياده بروم و هم در راه خدا خودم را زجر بدهم.
يك روز امام حسن ديد كه يك برده دارد غذا ميخورد. يك سگ هم مقابلش است. يك لقمه خودش ميخورد و يك لقمه به سگ ميدهد. امام حسن پرسيد: چرا چنين ميكني؟ گفت براي خاطر اينكه خجالت ميكشم من سير بشوم و اين سگ گرسنه باشد. امام حسن از اين اخلاق خوشش آمد و او را تشويق كرد. پيش صاحب برده رفت. برده را خريد و آزاد كرد. به برده گفت: كجا كار ميكني؟ گفت: در باغ! باغ را هم خريد و به برده بخشيد. گفت: يك برده اين چنين انساني است. من بايد قدر اين انسان را بدانم. گاهي انسان، يك انسانهايي را ميبيند و او برايش نمونه ميشود. دو نفر از برادران باربر كه شغلشان حمل و نقل جنس است در بازار ايستاده بودند. اين ها را بايد براي افرادي گفت كه خيلي پول پرست هستند. دو نفر هستند. شغلشان چه بود؟ حمل و نقل اجناس بود. از جوانان بسيار خوب و مسلمان و نور چشمي بودند كه شغلشان حمل و نقل اجناس بود. يك نفر در بازار تهران آمد. گفت: حسن آقا! لطفاً اين قالي را آنجا ببر. گفت: به برادرم بدهيد تا ببرد. گفت: چرا؟ بعد گفت: صبح تا حالا چند نفر به من براي كار مراجعه كرده اند. من تا حالا 60، 70 تومان كار كردهام اما از صبح تا به حال كسي اين بنده خدا را صدا نميزند. من نميدانم چرا؟ شما صدايش بزن. يك چيزي هم بيشتر به او بده كه آن هم به من برسد. ميبيني اين شخص با اينكه شغلش كمرنگ است اما دلش به حال برادرش ميسوزد. آدم هم داريم كه ماهي بيست هزار حقوق ميگيرد. عيد كه به او هزار تومان عيدي ميدهند، يك كلمه نميگويد: اين عيدي را به چهار نفر بدهيد تا پنكه بخرند. نقاطي هستند كه بچههاي شير خواره دارند اين بچهها عرق ميكنند، پدر و مادرشان حتي يك باد بزن هم ندارند و با مقوي بچه شير خواره را باد ميزنند. ماهي بيست هزار تومان حقوق دارد. هفت هزار تومان هم كه به او عيدي ميدهند اما با كمال شجاعت ميگويد: زمان طاغوت عيدي ما 9 هزار تومان بوده است. ما آدمهايي داريم كه در زندگي ساده از نظر انساني، عالي ترين درجات انساني را طي ميكنند و آدمهايي هم داريم كه از نظر پول بهترين پول را در بازار، در اداره، يا در كارخانه يا جايي ديگر داشته اند، قويترين و بهترين پول ها را دارند، اما از نظر انسانيت و مهر و عاطفه نمره ايشان زير صفر است. امام حسن وقتي ميخواهد تشويق كند، ميبيند اين برده انسان است. برده است ولي كمالات انساني را داراست. از آقايش خيلي آقاتر است. ميرود او را ميخرد و آزادش ميكند. ما بايد خوبيها را تشويق كنيم. اگر يك دختري فرم لباسش، اگر يك پسري فرم عملش بد است، اگر هركس به آنها برسد و چنين كند، او خودش را جمع ميكند. يك خياباني يك طرفه است. وقتي ماشين از اين طرف برود، اگر يك ماشين خلاف بيايد همه ماشينها بوق ميزنند. همه ماشينها چراغ ميزنند. خوب اين ماشين ميبيند كه او چراغ ميزند، اين بوق ميزند، ديگر چنين نميکند. اگر همه نهي از منكر كنند، كه چرا خلاف ميآيي، ديگر او خلاف نميآيد. اگر كسي در رانندگي گردش به چپ كند و عملي انجام دهد كه خلاف است، همه سرشان را بيرون ميكنند، يا يك ماشيني در جاده ميرود و در عقبش باز است، همه بوق ميزنند كه در را ببند. همينطور كه در خلافكاريهاي رانندگي همه به رانندهي محترم عكس العمل نشان ميدهند، در ديدن خلاف هم همه عكس العمل نشان بدهيم. خلافكار در جامعه ما كم ميشود. اين كه يك خلاف ميكند، من نگاهش ميكنم آن هم خلاف ميكند. ما نگاهش ميكنيم اين است كه باعث ميشود گناه زياد بشود.
خلاصهي حرفم را در اين يك دقيقهاي كه وقت دارم بگويم. چرا امام حسن صلح كرد؟ اول كه معاويه با يزيد دو رقم هستند. درگيري با يزيد با درگيري با معاويه فرق ميكند. دوم صلح همه جا بد نيست. امام حسن كه صلح كرد، شما بگوييد چرا اين كاربد را كرد؟ خود پيغمبر هم خيلي جاها صلح كرد. سوم امام حسن ترسو نبود. بدليل اينكه شمشير كشي او در جنگ جمل پدرش را به تعجب واداشت و معاويه هم خواست كه او را فرمانده ارتش كند، امام حسن قبول نكرد. پس صلح همه جا بد نيست. چرا صلح كرد؟ صلح بر او تحميل شد. در جايي قرار گرفت كه ديد، ارتش او رفته اند. افسرهايش رفته اند. پاي خودش هم زخمي شده است. آن ها پيشنهاد آتش بس ميكنند. اگر پيشنهاد را قبول نكند جمعيتش كشته ميشود. همه هم ميگويند: حق بجانب معاويه است. بنابراين وقتي معاويه صلح نامه را داد كه امام حسن امضا كند امام يك چيزهايي را در صلح نامه نوشت كه خاطرش جمع بود كه معاويه به اين چيزها عمل نميكند. گفت: بگذار بنويسم تا بلكه خشمگين شود و صلح نامه را پاره كند.
گفتيم: گاهي ملت نميفهمند و گاهي اراده ندارند. گاهي نميدانند و گاهي نميتوانند و مردم در زمان امام حسن شناخت نداشتند. ميگفتند: معاويه خوب است. نماز كه ميخواند ما هم كه نماز ميخوانيم. چون شناخت نداشتند. امام حسن به مردم شناخت داد. امام حسين اراده داد. اما آخر بحثم اين را بگويم، رهبر انقلاب ما مقداري از كارهاي امام حسن، امام حسين و امام سجاد را كرد. نميخواهم بگويم كار همه را انجام داد ولي از همه امامان جرقهاي داشت. جرقهاي از كار امام حسن در اينكه مردم را روشن كرد. جرقهاي از كار امام حسين كه به مردم ترسو اراده داد و جرقهاي از كارهاي امام سجاد در سازندگي و اين كه مردم را به حق دعوت كند. هم خوب رژيم قبل را خراب كرد و هم خوب دارد آن را ميسازد چون همه افراد يا بلد هستند و يا خراب ميكنند و يا بعد از خرابي بلد هستند كه بسازند. تنها كسي كه هم خوب بلد است و هم خوب خراب ميكند و هم خوب بلد است كه بسازد، خود امام است. برماست كه اين بيعت را نشكنيم و مثل ارتش امام حسن به اماممان نارو نزنيم. خدا به حق جدهاش زهرا(س) اين امام را در پناه امام مهدي(عج) براي اسلام حفظ كند.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»