متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1364/8/9
بسم اللّه الّرحمن الّرحيم
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
جلسهي قبل دربارهي دروغ صحبت كرديم. خود دروغ و سيماي دروغ گو و خطر دروغ و دروغهايي كه در جامعه بين ما رايج هست و ما آن را نميفهميم، را بيان کرديم. ولي من دربارهي بحث دروغ چند نكته يادداشت كردهام، که آنرا بيان ميکنم. 12 نكته را بايد ياد بگيريم. مثلاً چطور ميشود كه آدم دست به دروغ ميزند؟ اينها يك چيزهايي است كه من تا 12 مورد از آن را آوردهام. البته اين معنايش اين نيست كه همين هاست، شايد شما هم چيزي به ذهنت بيايد. اما فعلاً درسمان را مطرح ميكنيم، چون يك بحث مفيد اخلاقي است. از بحثهايي كه هميشه بايد آدم يادش باشد و من تعجب ميكنم از اينکه چطور چند سال است كه در تلويزيون صحبت ميکنم، ولي بحث دروغ را نگفتم و به خيال خودم که اين بحث را مطرح کرده¬¬ام ولي بعد متوجه شدم كه تاکنون چنين بحثي نداشته¬ام. بحث از اين جهت مهم است، چون خيلي دروغ ميگوييم. خيلي هم راحت دروغ ميگوييم. حالا من ميخواهم تذكراتي دربارهي دروغ يا عوامل دروغ گفتن را بگويم.
بسم اللّه الّرحمن الّرحيم
دنبالهي بحث دروغ را مطرح ميکنيم. موضوع بحث اينکه چرا دروغ ميگوييم؟ عوامل دروغ گفتن چيست؟ يكي كه از همه مهمتر است و اين عامل در همهي گناهان هست و نشانه ضعف ايمان هم هست. اگر ما بدانيم حرفي كه ميزنيم، امام ميشنود، يك خورده حواسمان را جمع ميكنيم. من يك وقت يك مثل زدم. گاهي آدم در خانه ده تا سرفه ميكند و به كسي نميگويد: معذرت ميخواهم. اماپشت دوربين كساني كه خبر را نقل ميكنند، اگر يكي از آنها يك سرفه كوچك بكند، فوري ميگويد: معذرت ميخواهم، براي اين كه خودش را در حضور مردم ميبيند، خجالت ميكشد. اگر ما معتقد باشيم كه درحضور خدا هستيم، دروغ نميگوييم.
ضعف ايمان است كه ما دروغ ميگوييم، قرآن آيات زيادي دارد: «أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرى»(علق/14) نميبيني كه خدا تو را ميبيند؟ علامهي طباطبايي صاحب تفسير الميزان نقل ميكنند بعد از آن كه تحصيلاتش در نجف تمام شد پهلوي استادش رفت، گفت به ايران ميروم و شايد برنگردم. به من يك نصيحتي بكن كه اين نصيحت، نصيحت هميشگي من باشد. استاد علامه گفت: اين آيه يادت نرود، قرآن ميفرمايد: «أَ لَمْ يَعْلَمْ» آيا بشر نميداند «بِأَنَّ اللَّهَ يَرى» به اين كه خدا دارد او را ميبيند «أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرى» آيا نميداني كه خدا ديد، قرآن ميفرمايد: «بَلى وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ»(زخرف/80) فرستادگان ما مينويسند. «ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيدٌ»(ق/18) يعني هيچ كلمهاي را تلفظ نميكني «إِلاَّ لَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيدٌ» تكان بخوري مينويسم. «كِراماً كاتِبينَ»(انفطار/11) فرشتگاني مأمور هستند و ضبط ميكنند، قرآن ميفرمايد: در روز قيامت كتاب در مقابل انسان باز ميشود. «وَ وُضِعَ الْكِتابُ فَتَرَى الْمُجْرِمينَ مُشْفِقينَ مِمَّا فيهِ وَ يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغيرَةً وَ لا كَبيرَةً إِلاَّ أَحْصاها»(كهف/49) كتاب باز ميشود «فَتَرَى الْمُجْرِمينَ مُشْفِقينَ مِمَّا فيهِ» گناه كار ناراحت است و در جايي ديگر ميخوانيم كه قرآن ميفرمايد «ما لِهذَا الْكِتابِ» اين چه نامهاي است؟ «لا يُغادِرُ صَغيرَةً وَ لا كَبيرَةً إِلاَّ أَحْصاها» صغيره و كبيرهي كارهاي ما را ضبط كرده است. بنابراين اين ضعف ايمان است كه ما دروغ ميگوييم. اگر دنيا را محضر خدا بدانيم و بدانيم كه كارهايمان ضبط ميشود، يك خورده محتاطتر حرف ميزنيم. اين قدر با جرأت حرف نميزنيم، ضعف ايمان است. خدايا به آبروي محمّد و آل محمّد روز به روز ايمان ما را قويتر بفرما.
دو مسئلهي ديگر راجع به تبرئه است، گاهي كه دروغ ميگوئيم ميخواهيم خودمان را تبرئه كنيم. مثلاً ميگويند چرا چنين كردي؟ يك دروغ ميگوييم. ميگوييم كه به اين خاطر دير آمدم كه بچهام از پشت بام افتاد، از پله افتاد، ترافيك بود، فرض كنيد ساعتم اشتباه بود، يك دروغ ميگوييم كه خودمان را تبرئه كنيم و حال اين كه «النجاة في الصدق» راستش را بگو، گرچه دروغ گفتن با زبان آسان است. در جلسه قبل گفتم دروغ آسان است اما از نظر بيان آسان است، از نظر رواني خيلي مشكل است. خوب دقت كنيد من يك وقت كه يك چيزي را به شما دروغ ميگويم، نه كه خلاف فطرت و خلاف واقع است، دفعهي دوم جانم در ميايد كه يك طوري حرف بزنم كه حرفم با هفتهي قبل يكي باشد. اين است كه بايد دائما حواسم را جمع كنم. وقتي آدم طبيعي راه ميرود، خوب راحت راه ميرود. هيچ وقت اعصابش خورد نميشود، اما اگر يك آجر باريك گذاشتند، گفتند: فقط از روي اين راه برو، هي آدم تكان تكان ميخورد و بسيار زجر ميكشد چون راهش باريك ميشود. آدمي كه راست بگويد، واقعيت را ميگويد، آدم دروغ گو يك خلافي كرده است، آن وقت تمام حرفهايي كه ميزند بايد خودش را با آن مطابقت دهد كه هفتهي گذشته گفته بود. نكند اين حرفم با آن حرفي كه قبلا زدم خلاف هم بشود. زجر زيادي دارد. يا اين كه دروغگو بي حيا باشد. كاملاً ضد و نقيض حرف بزند و ناراحت هم نشود. ولي اگر يك دروغ گوي خوبي باشد، يعني اگر فطرتش زنده باشد، زجركش ميشود، چون همهي كلمات را بايد مو به مو بگويد. خودش را تبرئه ميكند. بچهها را ديديد وقتي بيست ميگيرند، ميگويند: بيست گرفتم، وقتي صفر ميگيرند، ميگويند: معلم به من صفر داد. اين ساختمان انسان است كه اين خوبي را به خودش نسبت ميدهد و بدي را به ديگران وامي گذارد. خود را تبرئه ميكند، گاهي براي تفريح دروغ ميگويد. پيغمبر فرمود: «وَيْلٌ لِلَّذِي يُحَدِّثُ فَيَكْذِبُ لِيُضْحِكَ بِهِ الْقَوْمَ وَيْلٌ لَهُ وَيْلٌ لَهُ وَيْلٌ لَهُ»(أمالى طوسى، ص537) فرمود: واي به حال كسي كه به دروغ حرف ميزند، در حرف هايش دروغ ميگويد كه مردم بخندند. «وَيْلٌ لَهُ وَيْلٌ لَهُ وَيْلٌ لَهُ» واي به حال او، واي به حال او كه به قيمت رضاي خلق غضب خدا را ميخرد. (نهج الفصاحه، جملهي سي و يك، هشتاد ونه، سه هزار و صد و هشتاد و نه)گاهي دروغ به خاطر تلقين است، چرا دروغ ميگوييم؟ بچه دروغ گو نيست، گاهي پدر و مادر او را وادار ميكنند كه دروغ بگويد. اصلا دروغ به دهانش ميگذارد. هفتهي گذشته مثالي زدم كه گاهي پدر به بچه ميگويد: برو بگو پدرم نيست، اين بلد نيست دروغ بگويد، ميرود ميگويد: پدرم گفت برو بگو نيست، يعني وقتي ميخواهد دروغ هم بگويد، راست تحويل ميدهد. بچه بلد نيست دروغ بگويد، منتها آن را تلقين ميكنند. پيغمبر فرمود: «لا تلقنوا الكذب فتكذبوا فإن بني يعقوب لم يعلموا أن الذئب يأكل الإنسان حتى لقنهم أبوهم»(قصصالأنبياء جزائري، ص 159) دروغ تلقين نكنيد. برادرهاي يوسف نميدانستند كه گرگ آدم را پاره ميكند منتها پدرشان گفت: يوسف را نبريد كه يك وقت گرگ پارهاش نكند، گفتند: نه، نه، آن وقت از همين، نه، نه گفتنها به پدرشان آره، آره تحويل دادند. كسي چند تا کيسه گچ داشت، داشت ميرفت. بچهها هم توپ بازي ميكردند به خيال خودشان سرگرم بازي بودند. اين دويد و گفت: بچهها تو را به خدا كسي كاري به گچهاي من نداشته باشد. گفتند: نه، نه تا گفتند: نه، نه يکي گفت: بچهها بياييد هولش بدهيم. گاهي وقتها ما طرف را تلقين ميكنيم،
گاهي احساس كمبود است، احساس حقارت است. در يك جا حديث داريم: «لَا يَكْذِبُ الْكَاذِبُ إِلَّا مِنْ مَهَانَةِ نَفْسِهِ»(إختصاص مفيد، ص232) انسان كه دروغ ميگويد به خاطر اين است که احساس كمبود و خاري ميكند. وقتي احساس ميكند كم و کوچک است با دروغ ميخواهد، خود را بالا ببرد. من وقتي ديدم ارزشم كم است ميگويم عباي من پشم شتر است، چون خودم ارزش ندارم.
مي گويند يه كسي لنگ هفت صد توماني بست و داخل حمام رفت. يك مرد حكيمي در حمام بود. گفت: من چه قدر ارزش دارم؟ يك نگاهي به لنگش كرد و گفت: هفت صد تومان، گفت: بي انصاف هفت صد تومان پول لنگم است، گفت: بنده لنگ شما را قيمت كردم خود شما كه ارزش نداريد. وقتي آدمي زور ميزند كه بگويد: خانهي من سنگ مرمر است، يعني كه خودش ارزش ندارد. ساعت من چيست، كفش من چيست، ماشين من چيست و. . . آدمي زور ميزند كه خودش ارزش نداشته باشد. كسي كه ارزش ندارد با ژست ميخواهد بگويد من ارزش دارم و الا آدمي كه واقعيت دارد نيازي به دروغ ندارد.
گاهي از روي خجالت دروغ ميگوييم، چرا دروغ ميگوييم؟ حياي نابجا ميكند، گاهي خجالت ميكشد، جوان است ميخواهد به حمام برود، خجالت ميكشد به پدرش بگويد: به من پول بده تا به حمام بروم. دروغ ميگويد، راستش را بگو، البته پدر ومادرها اين جا هم وادار ميكنند كه بچه هايشان دروغ بگويد. تا ميگويد: پنج تومان بده، ميگويد: ميخواهي چه كار كني؟ مجبور است بگويد كه قرض دارم.
اصلاً چه كار داري که ميخواهد چه كارش كند؟ بچه همين كه سيزده ساله شد، خود پدر بايد پول تو جيبي به او بدهد. از چهارده، پانزده سالگي بايد ده تومان، پنج تومان، سه تومان كمتر، به او بدهد. منتها بچه هم بايد سعي كند كه خرج نكند، پدر در اختيار او بگذارد، نپرسد پول را چه كار كردي، پسر هم حتي المقدور كوتاه بيايد و اجمالاً گاهي وقتها خجالت ميكشد، نماز نخوانده ميگويد: من نماز خواندم. آقا نه خير! بنده نماز نخواندهام. ميخواهند در مسجد بروند، عذر دارند خجالت ميكشند. ما بسياري از گناهها را به خاطر خجالت انجام ميدهيم. دو رقم حيا داريم. «الحياءحيائان» حياي عقل و حياي حماقت. بعضي حياشان از روي عقل است، بعضي حياشان از روي حماقت است. خجالت ندارد، آقا بنده امسال موفق نشدهام، خجالت ندارد.
گاهي هم دروغ از روي دشمني است، چرا دروغ ميگوييد؟ دشمني است، به خاطر عيب تراشي است. به دروغ تهمت ميزند، از روي دشمني است. كمالات رقيب را خنثي ميكند، از روي دشمني است. انكارحق از روي دشمني است. شهادت باطل از روي دشمني است. يك سري دروغها به خاطر دشمني است. حسوديش ميشود و يك دروغ ميگويد. مقاله خوب مينويسد، ميخواند برايش كف ميزنند يا صلوات ميفرستند يا تكبير ميگويند، كه تكبير، خيلي بهتر از كف زدن است. تكبير ميگوييم براي اين كه او را تشويق كنيم. بعد مثلاً ميبينيم كه ميگويد: اين مقاله كه از خودش نيست، پدرش برايش نوشته است.
گاهي طمع باعث ميشود كه دروغ ميگويد، چند خريدي؟ ميخواهد سود بيشتري ببرد. مثلاً سي صد تومان خريده است ميگويد: سي صد و پنجاه تومان خريدهام، دروغ ميگويد به حساب اين كه درآمد بيشتري داشته باشد. مثل مرد بازاري را هفته گذشته برايتان زدم. گاهي هر چيزي نقل ميكند، قهرا ًدروغ ميگويد. گاهي به خاطر پر حرفي دروغ ميگويد. كسي كه زياد حرف ميزند همهي حرف هايش نميتواند درست باشد. هرچه رسيد ميگويد و لذا داريم «حسبك من الكذب أن تحدث بكل ما سمعت»(مجموعةورام، ج2، ص121) همين كه هرچه شنيدي ميگويي اين دليل بر دروغ تو است.
ديگر از چه راههايي آدم دروغ ميگويد؟ اول آدم به شوخي دروغ ميگويد و كم كم از دروغ شوخي به دروغ جدي تغيير مسير داده ميشود. اول دروغ كوچك ميگويد و بعد دروغ بزرگ ميگويد و بعد دروغهايي ميگويد كه از حد دروغ نيز ميگذرد.
مي گويند: دو نفر به هم رسيدند و گفتند: بياييد دروغ بزرگ بگوييم. اولي گفت: پدر من يك طويله داشت كه وقتي اسب از اين طرف طويله ميخواست آن طرف طويله برود، چند دفعه حامله ميشد و ميزاييد آخرش هم به آخر طويله نميرسيد، گفت: انصافاً دروغ بزرگي گفتي. گفت: حالا تو بگو. گفت: پدر بنده هم يك چوب داشت به قدري اين چوب بلند بود كه وقتي ابر ميشد با اين چوب ابرها را كنار ميزد و آفتاب ميشد. گفت: اين مال ابر، وقتي كه ابر نبود، پدر تو اين چوب را چه ميكرد؟ گفت: در طويلهي پدر تو ميگذاشت. حالا به هم دروغ ميگويند.
آدم چطور دروغ بزرگ ميگويد؟ از دروغهاي كوچك شروع ميشود، اول به بچه دروغ ميگويد، كم كم بچه هم به پدر دروغ ميگويد، به عموي بچه هم دروغ ميگويد، گاهي از مبالغه كم كم، كم كم آدم به دروغ كشيده ميشود. افرادي هستند كه مبالغه ميكنند. رفيق دروغ گو هم آدم را دروغ گو ميكند. اينها عوامل دروغ است. لذا داريم: «انسان مزهي ايمان را نميچشد مگر اين كه به طور جدي دروغ را رها كند» از دروغ شوخي، به دروغ جدي كشيده ميشويم. از دروغ كوچك به دروغ بزرگ كشيده ميشويم. از دروغ به بچه به دروغ به بزرگتر کشيده ميشويم. كلاغ آورده، گنجشك خورده، دروغ نگوييم. بگو خودم خوردم. راستش را بگوييم. انسان از مبالغه به دروغ كشيده ميشود، انسان از رفيق دروغ گو به دروغ كشيده ميشود. اجمالاً اينها وسايل دروغ است و به اميد روزي كه تمرين كنيم.
هفته گذشته بحثم كه تمام شد، گفتم بياييد يك هفته دروغ نگوييم، ببينيم ميشود يا نميشود. اگر يك هفته دروغ نگفتيم و شد، معلوم ميشود هفتههاي ديگر هم ميشود. خدايا ما را از كاذبين و دروغ گوها قرار مده(الهي آمين)
اما چند نكته و چند تذكر دربارهي دروغ بدهيم كه اين تذكرها هم تذكر نسبتاً مفيدي است، چون بحث دروغ را كه ميگوييم بعضي هامي گويند: دروغ ميگوييم، اما دروغ نيست. اول اين كه گفتيم كه به افراد كوچك دروغ نگوييد. مادري به بچهاش گفت: بيا به تو بدهم، پيغمبر فرمود: چه ميخواهي به او بدهي؟ گفت: خرما. فرمود: اگر ميگفتي بيا بگير و به او ندادي چه؟ دروغ گفتي.
مطلب بعد اينکه هر كجا كه راست هست نبايد گفت. يك مثلي است كه سعدي ميگويد:
جزء راست نبايدگفت*** هر راست نشايد گفت.
اين حديث را ديشب ديدم «وَ لَا تَكُ صَادِقاً حَتَّى تَكْتُمَ بَعْضَ مَا تَعْلَم»(بحارالأنوار، ج75، ص8) اگر ميخواهي راستگو باشي هر حرفي را نزن. وقتي ما گفتيم دروغ گفتن حرام است در مقابل هر كلمهي راستي را نبايد گفت. در بعضي از كلمات انسان طفره ميرود. بعضي وقتها از آدم نظر ميخواهند. آقا نظر شما دربارهي فلاني چيست؟ آدم همين طور نگاهش ميكند، راستش را لازم نيست كه بگويي، چون ممکن است فتنه ايجاد شود. ميپرسند: آقا نظرت چيست؟ ميگويم: آقا واجب نيست كه هرچه شما پرسيدي، من به شما جواب بدهم. خود بنده هم دچار اين مشکل هستم. گاهي تلفن ميكنند يا نامه مينويسند، بالاي نامه مينويسند تو را به حضرت عباس جواب را بگو. ميگويم: حالا چون شما گفتي تو را به حضرت عباس كه بر من واجب نميشود. قسم حضرت عباس كه چيزي را واجب نميكند. اگر اينطور بود من ميگفتم: اي حضرت مهدي! تو را به ابوالفضل امشب خانهي من بيا، خوب پس امشب امام زمان خانهي ما مي¬آيد. حضرت عباس چيزي را واجب نميكند تو حساب خودت را بكن، ميبيني اگر كلمهي راستي را بگويي در مملكت فسادي ميشود، آنرا نگو. همين طور نگاهش كن.
اگر در زندگي داخلي، راست بگويي فساد ميشود، راست نگو. خانمت ميگويد: من را بيشتر دوست داري يا مادرت را؟ بسم الله حالا بيا راستش را بگو و آشوب به پا کن. دو اولاد داري که يكي بهتر درس ميخواند، يكي بدتر درس ميخواند، ميايد ميپرسد كه كدام يك از ما را بيشتر دوست داري؟ بگويي فلاني را بيشتر دوست دارم. اگر راست بگويي عقده ميشود، كينه ميشود، حسادتش گل ميكند. بنابراين اگر زندگي داخلي با راست گفتن به آتش كشيده ميشود، آن جا هم لازم نيست راست بگويي. حديث داريم امام صادق(ع) فرمود: «أَيُّمَا مُسْلِمٍ سُئِلَ عَنْ مُسْلِمٍ فَصَدَقَ فَأَدْخَلَ عَلَى ذَلِكَ الْمُسْلِمِ مَضَرَّةً كُتِبَ مِنَ الْكَاذِبِينَ وَ مَنْ سُئِلَ عَنْ مُسْلِمٍ فَكَذَبَ فَأَدْخَلَ عَلَى ذَلِكَ الْمُسْلِمِ مَنْفَعَةً كُتِبَ عِنْدَ اللَّهِ مِنَ الصَّادِقِينَ»(إختصاص مفيد، ص224) اگر گاهي راست بگويي كه خطري متوجه يك مسلماني هست، اين جا راست گفتن ويتامين دروغ دارد. «وَ مَنْ سُئِلَ عَنْ مُسْلِمٍ فَكَذَبَ فَأَدْخَلَ عَلَى ذَلِكَ الْمُسْلِمِ مَنْفَعَةً كُتِبَ عِنْدَ اللَّهِ مِنَ الصَّادِقِينَ» خلاصه بايد حساب كنيد كه اگر راست ميگويي چه فسادي دارد و اگر دروغ ميگويي چه فسادي دارد. بعضي جاها دروغ جايز است. آن جايي كه اگر راست بگويي فتنه ميشود، دروغ جايز است. آن جايي كه به خاطر دروغ گفتن فتنه را ميخواباني، دروغ جايز است. گاهي كسي از گناهان شما سؤال ميكنند، مثلاً ميگويد: راستش را بگو، تا حالا ترياك هم كشيدي؟ اگر راست بگويم فردا گزارش ميدهند، دروغ بگويم خدا رسوا ميکند. چه كار داري از گناه كسي ميپرسي؟
در اصول كافي حديث است كه بعضي با بعضي رفيق ميشوند و زير پاي رفيقش را ميكشند تا عيبي از او بگيرند. خوب بگو ببينم. . . بعضي افراد با سبحان الله زير پاي رفيق را ميكشند. مثلاً طرف حرف ميزند، ميگويد: عجب، سبحان الله، يعني باسبحان الله بقيهاش را هم بده بياد. عجب، لا اله الا الله، سبحان الله، اين سبحان اللهها، سبحان الله نيست، قلاب است كه بقيهي حرفها را بكشد. حديث داريم بعضيها با افرادي رفيق ميشوند و زير پاي رفيقش را ميكشد و با قلاب حرفها را بيرون ميآورد و بايگاني ميكند براي روزي كه بخواهد آبروريزي كند. واي به حال اين آدمها. بعضي وقتها آدم به خدا دروغ ميگويد. ما وقتي ميگوييم: الله اكبر يعني خدا بزرگتر است، آن وقت كه خدا بزرگ تراست پس چيز ديگر بزرگ نيست، پس آمريكا كوچك است، كسي كه ميگويد الله اكبر خدا بزرگ است، پس وقتي خدا بزرگ است «عَظُمَ الْخَالِقُ فِي أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِي أَعْيُنِهِمْ»(نهجالبلاغه، خطبه 193) خدا پهلويشان بزرگ است. كسي كه خدا پهلويش بزرگ است، چيزهاي ديگر پهلويش كوچك ميشود. ما ميگوييم خدا بزرگ است اما براي ده تومان دروغ ميگوييم. براي هزار تومان دروغ ميگوييم «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ»(فاتحه/5) فقط بندهي تو هستم، اي دروغ گو! تو بندهي همه كس هستي. «وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ» مال پيغمبر است.
نقل شد رسول خدا(ص) از طائف بيرون رفتند(آن جا سنگ باران بود) و به يك باغي رسيدند، پاي باغ افتادند و به ديوار باغ تكيه دادند، يك مدتي شد يك كسي از باغ بيرون آمد، پيغمبر فرمود: جلو بيا، اين باغي كه به آن تكيه دادهام باغ كيست؟ گفتند: باغ فلاني است، تا پيغمبر ديد كه به باغ فلان شخص تكيه داده، خواست بلند شود، ديد حال ندارد ولي خوب نميخواست به ديوار تكيه بدهد، همين طور كه نشسته بود خودش را كشيد و چند متري دورتر رفت. اين است كه ميگويم «إِيَّاكَ نَسْتَعينُ» خدايا فقط از تو كمك ميخواهم. گاهي افراد دروغ ميگويند. دركلماتشان هم ميگويند: خدا ميداند، خدا خطاب ميكند كه ديوار از ما كوتاهتر نديدي؟ خدا ميداند، خدا شاهد است، افرادي هم دروغ ميگويند و هم در دروغشان ميگويند، خدا ميداند، خطاب ميرسد كه از ما ضعيفتر پيدا نكردي؟
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): «لَا دِينَ لِمَنْ لَا عَهْدَ لَهُ»(الجعفريات، ص36) آقا نگويد آقاي قرائتي بحث امشب خيلي ساده بود. از آن بحثهايي است كه بسيار ساده است ولي مبتلا به خيليها هست. راحت راحت دروغ ميگوييم.
يك مسئلهي فقهي هم به شما بگويم. من ديشب اين مسئلهي فقهي را ياد گرفتم. تا ديشب اين مسئلهي فقهي را بلد نبودم. خوب سؤال را گوش دهيد. همهي وجودتان خوب گوش باشد، يك مسأله ميخواهم بگويم. اگر كسي به صد نفر دروغي را بگويد، يك دروغ حساب نميشود، صد تا دروغ حساب ميشود. واي به كسي كه در مجلس دروغ بگويد. واي به كسي كه در تلويزيون دروغ بگويد. واي به كسي كه در سخنراني هايش روي منبر دروغ بگويد. در محراب، نماز جمعه و. . . دروغ بگويد. اگر امشب بنده در تلويزيون يك دروغي گفتم، روز قيامت نميگويند محسن قرائتي يك دروغ گفت، ميگويند: محسن قرائتي هشت ميليون دروغ گفت. چون هشت ميليون شنيدهاند و اگر يك چيزي از راديو پخش شود، اخبار راديو باشد، همينطور است. گناه دروغ بسيار زياد است و اگر كسي حرفي را حتي دروغ و به اشتباه بگويد، بايد برود و حرفش را برگرداند. مثلاً بنده يك مسألهاي را اشتباه گفتم، گفتم: وضو اين است، غسل اين است، اگر از توضيح المسائلي كه ميگويم، فتواي امام را مثلاً ميخواهم بگويم، اشتباه نقل كردم، واجب است برگردم و به همهي آنهايي كه شنيدهاند بگويم: اي ايها الناس من اشتباه كردم. در ستايشها گاهي دروغ ميگوييم. همين كه انسان دارد تعريف فلاني را ميكند، آدم بايد جلوي دروغ بايستد، بگويد: نه آقا اينطور نيستم. حالا گاهي عمدي دروغ است، گاهي هم اشتباه است.
حضرت ابراهيم از خدا خواست: «وَ اجْعَلْ لي لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرينَ»(شعراء/84) خدايا در بعديها به من لسان صدق بده. يك طوري باشد كه ديگران ميخواهند تبليغات من را محو كنند، نتوانند محو كنند. آيهي بعد در سورهي مريم ميفرمايد: «وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِيًّا»(مريم/50) مرحوم علامه در الميزان ميفرمايد كه: در بارهي حضرت ابراهيم لسان صدق زديم. يعني تمام كساني كه تعريف حضرت ابراهيم را ميكنند راست حرف ميزنند، چون بعضي وقتها تعريف كنندگان دروغ ميگويند. اگر به يك حجة الاسلامي آيت الله گفتند، خود حجة الاسلام بايد بگويد: آقا من آيت الله نيستم. به يك آمپول زن گفتند: جناب دكتر! بگويد: آقا من دكتر نيستم. اگر به يك نفر دانشمند گفتند بگويد: آقا من دانشمند نيستم. خودمان بياييم جلوي دروغ را بگيريم.
گاهي حرفها دروغ نيست، درست است، اما مبالغه است. جلوي دروغ را كه واجب است بگيريد، جلوي مبالغه را هم بگيريد. من كه در مسافرت بودم، آمدم روزنامهها را ديدم كه امام يك چيزي به مجلس نوشته است. نوشته بود كه من تقاضا ميكنم از نمايندگان محترم كه در بارهي من(غلو) نكنند. «أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»(نساء/59) اولي الامر مخصوص امام صادق است، منتها ما امام عزيزمان را نايب اولي الامر ميدانيم، درست است كه در روايات گفتهاند اين آيه مربوط به امام معصوم است، ما به خاطر اينكه امام را دوستش داريم، ميرويم ميگوييم به امام تطبيق كنيم. امام به مجلس نامه نوشت، فرمود كه: من تقاضا ميكنم از نمايندگان محترم كه در بارهي من(غلو) نكنند. خوشا به حال آن كسي كه جلوي تجليل را بگيرد.
قرآن ميگويد: اگر تعريف تو را كردند و خودت ميداني كه اين كه ميگويند نيستي، اما بي توجهي کردي، گفتي: حالا كه ميگويد، بگذار بگويد. قرآن ميگويد: قطعاً روسياه هستي. كساني كه تعريفشان را بكنند و آن هم ميفهمد كه اين اهلش نيست، مثلاً يك كسي ميگويد: آقاي قرائتي شما كه ده هزار شعر حفظ هستي، لطفاً اين شعر را بگو. من ده هزار تا شعر حفظ هستم. من پنجاه تا هم حفظ نيستم. روايت داريم اگر چيزي را بلد نيستي، بگو بلد نيستم و اگر هم بلد نيستي، از ياد گرفتن خجالت نكش. كساني كه «وَ يُحِبُّونَ أَنْ يُحْمَدُوا بِما لَمْ يَفْعَلُوا فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفازَةٍ مِنَ الْعَذابِ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ»(آل عمران/188) قرآن ميگويد: دوست دارند به كارهايي كه هنوز انجام ندادهاند ستايش بشوند و بعد ميفرمايد: «فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفازَةٍ» اصلاً احتمال ندهد كه اينها روسفيد هستند.
مسئلهي ديگر كه بايد بگويم، گوش دادن به دروغ است. گاهي ممكن است كه شما دروغ نگويي اما گوش دادن به دروغ هم اشكال دارد. شما غيبت نميكنيد اما به غيبت گوش داده ميشود. يا بايد جلسه را به هم بزني يا بايد بلند شوي و بروي بگويي: آقا من كه غيبت نكردم، بله ولي نشستن تو و گوش كردن تو عين غيبت است. حتي در سفرهاي كه دارند حرام ميخورند اگر بلند نشوي و بيرون نروي عين حرام است. در مجلسي كه شطرنج بازي ميكنند، نگاه كردن به شطرنج هم گناه است. ديگران شراب ميخورند، نشستن سر سفرهي شراب هم حرام است. «سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ»(مائده/41) جامعه بايد جامعهي بهشتي باشد. قرآن دربارهي بهشتيها ميفرمايد: «لا يَسْمَعُونَ فيها لَغْواً وَ لا تَأْثيماً»(واقعه/25) كسي در بهشت دروغ نميشنود. جامعه بايد جامعهي بهشتي باشد و حديث داريم: «مَنْ أَصْغَى إِلَى نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ»(كافى، ج6، ص434) هركس به حرف كسي گوش بدهد بندهي او است. اگر كسي دروغ ميگويد و شما به دروغ او گوش دادي، بندهي دروغ گو هستي و اگر كسي حق بگويد و شما به حرف حق او گوش دهيد بندهي حق هستي. «مَنْ أَصْغَى إِلَى نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ» هركس گوش به حرف كسي بدهد بندهي او است. من دوست دارم اين جمله را با هم بخوانيد، جملهي قشنگي است:
«مَنْ» يعني كسي كه «أَصْغَى» گوش بدهد «مَنْ أَصْغَى إِلَى نَاطِقٍ» كسي كه به ناطقي گوش بدهد، حرف هايش را گوش ميدهد «فَقَدْ عَبَدَهُ» به تحقيق عبد و بندهي او است. ببينيد پاي سخنراني چه كسي مينشينيد؟ پاي سخنراني هر كسي بنشيني، بندهي او هستي. اگر حق ميگويد و سخنرانياش را گوش دادي بندهي حق هستي، باطل بگويد، بندهي باطل هستي «مَنْ أَصْغَى إِلَى نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ» شنيدن دروغ هم گناه است. (بحار جلد هفتاد و صفحه دويست و شصت و چهار)
برخورد با دروغ گو چگونه بايد باشد؟ حالا اگر دروغ گو بود با او چه كار كنيم؟ اگر خبرنگار است، كارت خبرنگاريش را لغو كنيم. چون خبرنگار با يك كلمه دروغ ميگويد. عرض كردم اگر بنده در تلويزيون يك دروغ بگويم، هشت ميليون بفهمند، هشت ميليون حساب ميشود. حالا اگر در روزنامه هم دروغ بنويسند، به تعداد خوانندههاي آن روزنامه دروغ حساب ميشود. اگرخبرنگار دروغ گفت بايد كارتش لغو شود. آيهاي كه ميگويد كارت خبرنگارها را لغو كنيد ميگويد: «إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا»(حجرات/6) آيهي قرآن است. پيامبر اكرم شخص را براي گرفتن زكات فرستاد، مردم به استقبالش آمدند ولي او خيال كرد كه آمدهاند او را بگيرند، رفت گفت: يا رسول الله اينها از زكات در ميروند، جمع شدند كه مرا بگيرند، من فرار كردم، آيه نازل شد كه او دروغ ميگويد «إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ» اگر يك فاسقي براي شما خبري آورد «إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا» «نبأ» به معني خبر است. (به پيامبر نبي ميگويند، چون نبي از طرف خدا خبر ميآورد) اگر يك فاسقي خبري براي شما آورد «إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا» چون گاهي وقتها همينطوري يك كسي در ميايد و يك چيزي ميگويد،
رفته بودم از يكي از دفترهاي نهضت سوادآموزي بازديد كنم. ما مسئولين نهضت را جمع كرديم و گفتيم: هركسي هر حرفي دارد بزند و اگر هم خجالت ميكشد، به او كاغذ سفيد ميدهيم تا هرچه ميخواهند بگويند بر روي كاغذ بنويسند. گفتيم: روي كاغذ سفيد نظرتان را بنويسيد و امضا هم نكنيد كه من خط شما را نشناسم، اما حرف شما را بفهمم و فردا نگوييد كه صداي ما به مسئول نرسيد. يك مرتبه ديديم يك كسي در سالن بلند ميشود و ميگويد: آقا به چه دليل حزب اللهيها را بيرون كردند و سرش را پايين انداخت و رفت. گاهي براي اين كه يك كسي را تحريك كنند اين را ميگويند.
ايام عاشورا بود، زمان طاغوت و در آبادان بوديم. خوب شب عاشورا جمعيت زياد است. معمولاً منبريها سعي ميكنند حرفهاي مهمشان را شب عاشورا و شب بيست و يكم بزنند. يكي از فقهاي شوراي نگهبان ميگفت: من پاهايم را پلهي اول گذاشتم كه به منبر بروم، چون حرفهايي را دربارهي مسائل انقلاب آماده كرده بودم، ميخواستم حرفهاي اساسي بزنم، تا پاهايم را روي منبر گذاشتم، يك كسي آمد و گفت: آقا! گفتم: بله! گفت: الان شب عاشورا است و شما داري اين جا همين بغل به منبر ميروي، شب عاشورا دارند آب جو ميخورند، توي سرش زد و گفت: من هم از منبر پايين آمدم، دستش را گرفتم و گفتم: برويم به من نشان بده. تا گفتم: برويم به من نشان بده، دستش را کشيد و فرار كرد، اين آمده بود فقط اين مطلب را پاي منبر بگويد كه مسير سخنراني من را عوض كند. اين طوري است، گاهي تلفن ميكنند، گاهي نامه ميآيد، گاهي براي آدم يك نامهي تندي ميفرستند كه مسير آدم را عوض كنند. بنابراين برخورد با دروغ گو چنين بايد باشد. به خبر دروغ گو نبايد اعتنايي کرد.
من يك چيز ديگر هم ميگويم، ميگويم: اگر افراد عادل هم دربارهي مؤمنين خبر دادند، باز هم بايد تحقيق كنيم. ممكن است يك عادلي بيايد و بگويد: فلاني چنين است، ولي اين عادل خودش دروغ نميگويد اما ممكن است در گوشش يك وسوسه¬ها و حرفهايي زده باشند و يک القائاتي صورت گرفته باشد. يعني از فاسق به خاطر فسقش تحقيق كنيد، از عادل هم به خاطر گول خوردنهايي كه هست تحقيق كنيد. زود آبروي مردم را خدشه دار نكنيد. حزب اللهيها! طاغوتيها! چه كسي حزب اللهي است؟ چه كسي طاغوتي است؟ درست است که گروهي حزب اللهي داريم، گروهي طاغوتي داريم اما هر طاغوتي بايد حساب كارهايش را جزء به جزء بكند، هر حزب اللهي هم بايد حساب كارهايش را جزء به جزء بكند. ممكن است اين آقا خيلي حزب اللهي بوده اما رانندگيش بد باشد، با بچهي مردم تصادف كرده است. الان هم بايد به زندان برود، پنجاه شلاق هم بخورد.
آقا شما حزب اللهيها را تضعيف كرديد. آقا تضعيف چيست؟ خودش حزب اللهي است رانندگياش كه حزب اللهي نيست. من خانهي يك كسي رفتم، آخر وقت خوابيدم. گفتم: من را براي نماز صبح بيدار كنيد. گفتند: تو چه آقايي هستي كه بايد بيدارت كرد. گفتم: خودم آقا هستم، اما خوابم آقا نيست. من الان حدود دو شب است، که از نيمه گذشته و من ميخوابم. خوب كسي كه خسته است، ممكن است خوابش ببرد، البته خوابم نميبرد حالا يك وقت خوابم برد. خودم آقا هستم، خوابم که آقا نيست. . . خودش حزب اللهي است، رانندگيش که حزب اللهي نيست. بهداشتش حزب اللهي نيست. برخوردش حزب اللهي نيست. لازم نيست كه تمام كارهايش هم حزب اللهي باشد.
سوگند دروغ، خيلي بد است. يك قصه برايتان بگويم. براي امام سجاد(ع) ماجرايي پيش آمد گفتند: يا بايد چهار هزار درهم بدهي يا قسم بخوري، امام سجاد چهارهزار درهم داد، گفتند: آقا يك قسم ميخوردي، نميدادي. خوب حق با تو بود، راست ميگفتي. شما كه راست ميگفتي يك قسم هم ميخوردي. فرمود: من حتي حاضرم چهار هزار درهم بدهم كه قسم راست نخورم. امام سجاد فرمود: چهار هزار درهم ميدهم كه قسم راست نخورم، البته نقل به معنا طوري نيست، يعني يك كسي مثل ما منبريها ميخواهد يك چيزي را نقل كند، حديثي را داريم ميگوييم، مو به مو نميتوانيم حديث را بگوييم اما كل محتوا را ميگوييم. نقل به معنا دروغ نيست. اگر كسي از يك امامي حديثي را شنيد، به امام ديگري نسبت داد، اين هم دروغ نيست. مثلاً من گفتم: امام صادق(ع) قرمود و حال آن كه امام باقر فرموده بود. اي آقاي قرائتي شما بگو كه دروغ گفتي، اگر حديثي از امامي به امام ديگر نسبت داده شود و يا به پيغمبر، دروغ نيست.
حديثي را اگر نقل به معنا كنم، يعني محتواي حديث را بگويم، گرچه مو به مو الفاظ گفته نشود اين هم دروغ نيست. عبارتهاي ما دروغ است، مواظب نوشتن باشيم. هفتهي گذشته گفتيم، گاهي آدم با چشم و ابرو دروغ ميگويد، گاهي دروغ مينويسد. گاهي پشت تلفن دروغ ميگويد. خطراتي كه دروغ است. با دروغ سوءظن پيدا ميشود، همت ريشهاش دروغ است. يك مقداري مواظب زبانمان باشيم و ان شاءالله كه خدا همهي ما را حفظ كند من از همهي خواهرها و برادرها تشكر ميكنم. دروغ گناه كليدي است. يعني آدم با دروغ نا اهل را اهل ميكند. با دروغ تبليغات فاسد ميكند، با دروغ جنسش را ميفروشد.
حديث داريم ميفرمايد: اگر همهي گناهان را يك جا كنند كليدش دروغ است. در شغلها و خوبيها هم، گاهي كليد داريم. همين طور كه بعضي از بديها كليدي است، بعضي خوبيها كليدي است و در اين جا من يكي از شغلهاي كليدي را بگويم. ما در مملكتمان دو تاشغل كليدي داريم. يكي مسئولين امنيت، يعني ژاندارمري، كميته، ارتش، سپاه، بسيج، شهرباني و اينهايي كه امنيت را به وجود ميآورند، كارشان كليدي است. چرا؟ براي اين كه هركسي، هر عبادتي كه ميكند تا امنيت نباشد، توفيق عبادت ايجاد نميشود. اگر يازده ميليون سر كلاس درس مينشينند، به خاطر اين است که مملكت امن است. اگر امنيت نباشد نه معلم ميتواند درس بدهد، نه ميتواند. . .
كار وزارت راه كليدي است چون اگر جاده كشيد، روحاني هم به ده ميرود، معلم هم ميرود، دكتر هم ميرود. همچنين روستايي هم به شهر ميآيد. يك كسي كه جاده كشيد هر خيري كه هست به خاطر آمد و رفت اين جاده است. يك كسي كه مسئول امنيت شد در مملكت امنيت به وجود ميآورد، قرآن ميگويد: «مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَني»(نور/55) امن است و بعد ميگويد: «يَعْبُدُونَني» امنيت به وجود ميآورد بعد از امنيت «يَعْبُدُونَني» عبادت ميشود و همچنين پزشكها، پرستارها، وقتي بنده مريض ميشوم، پزشك يا پرستار جان مرا ميخرد. شغلشان هم به عنوان پست نيست مثل بقيهي دانش آموزها چند سال دورهي دانشگاه ميبينند. ليسانس و فوق ليسانس دارند. بالاخره آقاي پزشك و آقاي پرستار زحمت كشيده و جان مريض را ميخرد، بعد من سالم شدم، بعد از سلامتيم آن چه عبادت ميكنم، آن چه تهذيب ميكنم و آن چه تبليغ ميكنم و آن چه مينويسم، هر خيري كه من تا آخر عمرم انجام بدهم، در ثواب من شريك است. پس يك وقت وزارت راه نگويد، حالا در بيابانها يك جاده كشيديم، كسي كه در بيابانها جاده كشيد، بعد از اين جاده، روحاني ميرود، معلم ميرود، پزشك ميرود و. . . ژاندارمري و پليس راه نگويند: در سرما و گرما، در بيابانها الاف هستيم. شما ژاندارمري و ارتشي و سپاهي و بسيجي نيستي، تو مسئول امنيت هستي. بعد از وجود امنيت، عبادت انجام ميشود. پس در همهي عبادتها شريك هستي. كسي كه جاده درست ميكند در تمام خيراتي كه در اثر جاده است، شريك است و همچنين پزشك و پرستار همينطور است. همينطور كه گناهها بعضي هايش كليدي است، بعضي از عبادتها هم كليدي است.
بله بعضي كارها كليدي نيست، مثل دلالها! شغلهاي كاذبي وجود دارد و حتي در ميان خودمان هم شغل كاذب هست، در ميان خود ما هم هست. ما الان جاهايي داريم كه در آنجا بيست هزار نفر، شانزده هزار نفر، ده هزار نفر هستند، و يك روحاني ندارند، جاهايي هم در يك خيابان هستند پنج تا پيش نماز هستند. حديث داريم كه روحاني خوب است، كه اگر از دنيا برود، شكافي واقع شود كه هيچ چيز جايش را پر نكند. من نگاه ميكنم، پيش نماز يك محله هستم، اگر از دنيا بروم هيچ طوري نميشود، اگر من دلال نباشم خود خريدار ميرود از خود فروشنده ميخرد. بعضي كارها شغل كاذب است. بنده براي صد طلبه درس ميدهم، او هم درس ميدهد، خوب اگر بنده نباشم اين صد نفر پهلوي آن استاد طلبه ميروند. يك نيرو آزاد ميشود و ما با بودن اين همه شهر و اين همه روستا و اين همه كشور كه همه روحاني ميخواهند و اين. . . گاهي در يك ساختمان ميبيني ده تا پزشك است، اين شغل كاذب است. اگر چهارتا از آنها هم نباشند، مريضهاي اين چهار دكتر پهلوي آن شش نفر ميروند، بنابراين به اميد اين كه همه ما در اين مملكت كار كليدي بكنيم و اگر همه دنبال كار كليدي برويم، تمام مملكت به همه چيز ميرسند، هم به دكتر ميرسند، هم به روحاني ميرسند وهم به همهي خيرات ميرسند. اين كارهاي كاذب باعث ميشود بسياري از افراد ملت ما محروم بمانند و بعد هم كه حرف ميزنيم ميگوييم ما به خلق خدمت ميكنيم. اگر تو ميخواستي خدمت به خلق بكني، خوب يك خلق هم در جاي ديگر است. ميگويند: كه يك كسي هر چه سيد زيبا ميديد ميبوسيد و ميگفت: من هرچه اولاد پيغمبر است به خاطر جدش او را ميبوسم. يك سيد كچلي را آوردند و گفتند: جد اين هم پيغمبر است، گفت: من همهي ثوابها را بكنم، اين ثواب را شما انجام دهيد. حالا گاهي وقتها ما در خيابان خيلي شيك تابلو ميزنيم و اسم ده تا دكتر هم روي آن مينويسيم. آن وقت ميگوييم كه خدمت به خلق ميكنيم، يا پنج نفر از ما در يك جا جمع ميشويم، شر داريم هزار نفر جمع شدند. در يك خيابان پنج جا روضه است، در هر روضهاي هم صدو پنجاه نفر بيشتر نيستند، اين پنج تا صد و پنجاه يك جلسه تقريباً هزار نفري است. چهار تا روحاني آزاد بشود، يكي از آنها به هند برود، يكي به آفريقا برود، دوتا از آنها به كردستان بروند و به اين طرف و آن طرف بروند. شغلهاي ما كاذب است، ميترسم عزاداري هايمان هم زيادي باشد. اي كاش در هر خياباني بيست تا هيئت، پنج تا مسجد، بيست تا دكتر نباشد. شغل كليدي است من و شما اين شغل كليدي را خرابش ميكنيم.
خدايا ما را راست گو قرار بده. خدايا توفيق بده خودمان گول دروغهاي خودمان را نخوريم. خدايا تا حالا اگر دروغي گفتيم به ما توفيق توبه مرحمت بفرما. خدايا، خدايا، تا انقلاب مهدي(عج)خميني را نگه دار.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»