متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1361/4/26
بسم الله الرحمن الرحيم
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
مي خواهيم درباره بحث حق وحقوق بحث كنيم. ان شاءالله روز قدس هر چه زودتر همه كشورها را به خود جذب وجلب كند و آرزوي شهيدانمان كه ميخواستند به كربلا بروند و نتوانستند ان شاءالله به دست رزمندگان ما برآورده ميشود.
اصولا حق چيست؟ اينكه مثلا ميگويند حق فلان كشور است، حق فلان ملت است، حق فلان شخص است. كلمه حق چيست؟ و از كجا ميتوانيم حق را پيدا كنيم؟ بحث امروز ما در اين زمينه خواهد بود. حق چگونه پيدا ميشود؟ مباني حقوق چيست؟ مثلا اكنون شما حقي بر من داري يا نداري؟ من حقي بر شما دارم يا ندارم؟ دو آدم چگونه برهم حق پيدا ميكنند؟ مثلا سنگهاي رودخانه كه كنار هم هستند حقي نسبت به هم ندارند. اما انسانها و امتها و ملتها به هم حق پيدا ميكنند. مبناي حق چيست؟
1- حق چگونه پيدا ميشود؟ از راه عطا. يكسري حقوق از راه اعطاء پيدا ميشود. مثلا من حديثي ميخوانم و شما بلد نيستي. وقتي شما حديث را ياد گرفتي. من بر شما حق پيدا ميكنم. پدر و مادر من به من چيزي ميبخشند، پس بر من حق پيدا ميكنند. اصلا خدا به گردن ما حق دارد چون به ما هستي بخشيده است. خود ما و هستي ما و تمام نعمتهاي ما از اوست. يكسري حقوق از راه عطا و بخشش است. البته من مطالبي كه اينجا عرض ميكنم، در كتابي نديدم. يك روز كسي از من پرسيد. مباني حقوق در اسلام چيست؟ من كتابي هم نداشتم. نشستم و فكر كردم و اينها به ذهن من آمد. نميخواهم بگويم: مباني حقوق فقط همين هاست چون يك بحث مفصل و عميقي دارد.
(من علمني حرفا فقد سيرني عبدا) اميرالمومنين عليه السلام ميفرمايد: هر كه چيزي ياد من دهد، مرا بنده خود كرده است، چون چيزي به من بخشيده است. شايد حق پدر و مادر و حق خدا از اين جهت باشد. اين مطلب اول بود.
2- دوم اينكه مثلا هدف چيست؟ آنچه براي رسيدن به هدف لازم است را حق گويند. خداوند ما را آفريده براي اينكه بنده او باشيم. اگر بناست ما بنده خدا باشيم، آنچه ما را در رسيدن به بندگي خدا كمك ميكند، يكي اين است كه يك رهبر معصوم داشته باشيم. قانون داشته باشيم. پس ما «إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى»(ليل/12) يعني ما بر خود لازم دانستيم كه مردم را هدايت كنيم. چون هدف آفرينش اين است كه انسان، خط خدا را قبول كند و آنچه ما را در رسيدن به اين هدف كمك ميكند، به آن حق داريم.
3- يكي از مسائلي كه حق پيدا ميشود، مسئله سپردن و امانت است. الان من و شما نسبت به هم بي تفاوت هستيم. اگرمن بچهام را نزد شما فرستادم گفتم: بچه من نزد شما امانت باشد شما بايد به او هنر و علم بياموزي. به همين مقدار كه من چيزي را نزد شما به امانت گذاشتم و شما اين امانت را قبول كردي، به همان مقدار حق را توليد ميكند. يعني اگر من امانتي را به شما سپردم و شما كوتاهي كردي، من حق اعتراض دارم. يك شخصيتي را براي حفاظت به چهار پاسدار يا برادران شهرباني يا كميته ميسپارند. ميگويند بايد اين امام جمعه را شما چهار نفر حفظ كنيد و اين امانت نزد شماست. اگر چنين شرايطي پيدا شد، توليد حق ميكند يعني اگر او ترور شود، آن پاسدار را به زندان ميبرند. چون نزد او امانت بود و نميتواند بگويد: به من چه؟ نبايد قبول ميكردي، اما اگر امانتي را قبول كردي، حق به وجود ميآورد. اگر قبول نكني حقي به گردن نداري.
4- چهارم مسابقه است. مسابقه حق به وجود ميآورد. اگر كسي آمد و در مسجد، در صف اول نشست. همين كه اينجا نشسته است، براي او حق به وجود آمده است. كسي نميتواند بگويد: برخيز تا من بنشينم و. . . اين شخص تا زماني كه ننشسته بود، حقي نداشت، اما همينكه در نشستن سبقت گرفت، و زودتر نشست، او توليد حق ميكند.
زميني را در بيابان سنگ چين ميكني و سيم خاردار ميكشي، همينكه زودتر از ديگران اين كار را كردي توليد حق ميكند. پس سبقت گرفتن و سابقه توليد حق ميكند.
5- پنجمين چيزهايي كه حق توليد ميكند، وعده است. مثلاً اگر وعده دادي كه براي افطار به خانه من بيا و من هم آمدهام و شما به من افطاري نميدهي و مرا همينطور سرسفره نشاندهاي همينكه به من وعده افطاري دادي، توليد حق ميكند.
مثلا به تاكسي اشاره ميكنم تا سوار شوم. ايشان هم بوق ميزند و چراغ ميزند كه بايست، من ميآيم. من هم به اميد او و به اميد اينكه به هم وعده داديم، منتظر او ميمانم. وقتي به سر خيابان ميرسد تا دور بزند، چهار مسافر بهتر ميبينيد آنها را سوارمي كند. ميگويد: تاكسي از آن خودم است و. . . نخير! چون وعده دادي من نسبت به تاكسي شما حق پيدا كردم. گفتي بايست تا من بيايم همين براي من حق توليد كرد. وعده حق ايجاد ميكند.
6- ششم نيازهاي اوليه است. هر موجودي در بقاء خود نيازهاي طبيعي دارد. مانند نياز به خوراك، پوشاك، مسكن، حق لباس، حق خوراك، حق بيمه، حق استراحت، حق مرخصي و. . . اين حقوق از كجا پيدا ميشود؟ اين به خاطر اين است كه نيازهاي اوليه توليد حق ميكنند. اگر يك انسان غذا نخورد، نميتواند كار كند. اگر يك انسان مسكن نداشته باشد، آسايش ندارد. اگر يك انسان بيمه نباشد و بهداشت نداشته باشد، نميتواند به كار ادامه دهد.
7- هفتم خدمت است. يكي ديگر از چيزهايي كه حق توليد ميكند، خدمت است. خدمت به اشخاص توليد حق ميكند.
8- يكي ديگر از چيزهايي كه توليد حق ميكند، وابستگي و معاشرت است. همينكه من و شما مدتي كوتاه همسفر بوديم، بر هم حق همسفري پيدا ميكنيم. اين حق سفر است. اگر در همسايگي، خانه هايمان كنار هم بود، حق همسايگي بوجود ميآيد. در يك مدرسه با هم درس ميخوانديم، حق همشاگردي بوجود ميآيد. همينكه يك مدت كنار هم بوديم، ايجاد حق ميكند. انسان موجودي است كه كنار هم بودن در او حق توليد ميكند. غير از ساختمان است. اين دو ساختمان حقي برهم ندارند اما به خاطر اينكه آدم در اين دو ساختمان زندگي ميكند و با هم تماس دارند، ايجاد حق ميكند.
9- مكتب هم حق ايجاد ميكند. «حَقُّ الْمُؤْمِنِ عَلَى الْمُؤْمِن» كساني كه ايمان به خدا دارند، بر هم حق دارند، يعني مومن بر مومن حق دارد.
اينها نمونه چيزهايي است كه حق توليد ميكنند. اما در مقابل نژاد حق ايجاد نميكند كه مثلا سفيدپوست به سياه پوست كمك نكند. زبان ايجاد حق نميكند. اگر صدام حسين هزاران استمداد از كشورهاي عربي طلب كند، حق ايجاد نميشود. ما حق داريم وارد خاك عراق بشويم يا خير؟ بله! ما به چند دليل حق داريم. يك اينكه براي جبران ضررها و ويرانيهايي كه به بار آورده است، يعني براي آباداني شهرهايمان، به همان ميزان از امكانات مادي عراق استفاده كنيم. يعني به قول آقاي هاشمي رفسنجاني از پول نفت عراق، شهرهاي ويران شده را بازسازي كنيم. اين اولين دليلي كه ما حق داريم وارد خاكشان شويم. چون خانه هايمان را خراب كرده است. ما در اسلام تقاص داريم. تقاص يعني اينكه اگر شما كلاه سر مرا برداشتي و فرار كردي، من هم شما را هل ميدهم تا بيفتي و كفشت را بر ميدارم. ميگويي كفش را بده. ميگويم: كلاه را بده تا كفش را بدهم. تقاص در اسلام هست. ما حق داريم وارد عراق شويم. حقي كه خدا براي ما قائل شده و گفته است: هر جا مستضعفي ديديد، براي نجات مستضعفين وارد آن منطقه شويد. ميگويند: از نظر قوانين بين الملل اشكال دارد. قوانين بين الملل غلط كرده است. چون بيست ماه جنگ در جريان است و قوانين بين الملل هيچ غلطي نكرده است. قوانين بين الملل همان قوانيني است كه بر اساس آن شوروي آمده و افغانستان را گرفته است. ما حق داريم وارد خاك عراق شويم به دليل داشتن حق تقاص و ديگري براي احقاق حق! اصولا اگر حق خود را نگيريم به جهنم ميرويم. چون حديث داريم ظالم و مظلوم به جهنم ميروند. به ظالم ميگويند: چرا ظلم كردي؟ و به مظلوم ميگويند: چرا زير بار ظلم رفتي؟ اگر ستمگر ادب نشود گناه است.
تقاص از قصه است. مثلا وقتي ميگويي قصه ناصرالدين شاه را براي من بگو يعني تاريخچه او را براي من نقل كن. تقاص يعني او گرفته، من هم در عوض از او ميگيرم. دومين دليل حق نجات مستضعفان است، اين خود يك حق است. پس اگر به ما بگويند شما چرا حمله كرديد؟ هم مسئله تقاص است و هم مسئله مستضعفان عراق. صدام حسين چه ميگويد؟ صدام حسين به كشورهاي عربي ميگويد: به فرياد من برسيد. حق زبان را مطرح ميكند. ما در اسلام حق زبان نداريم. از اول تا آخر قرآن جايي نميگويد كه به يكديگر كمك كنيد به اين دليل كه همه ترك يا كرد و يا عرب و عجم هستيد. يك آيه يا يك حديث در هيچ جاي قرآن نگفته است كه همزبان بودن توليد حق ميكند. بخشش حق را ايجاد ميكند، لذا اولين حق حق خداست. تكامل حق را ايجاد ميكند. آنچه انسان را با اختيار خود به هدف ميرساند. امانت حق ايجاد ميكند. سابقه همچنين، وعده، نيازهاي اوليه و خدمت و وابستگي و مكتب نيز چنين هستند. صدام حسين و رژيم منحوس بعث از هيچ يك از اينها نميتواند كمك بگيرد. كهاي اعراب! واي دنيا! بيائيد و به من كمك كنيد. شايد بتواند بگويد: اي اعراب! كمك من كنيد چون زبانمان يكي است. غافل از اينكه اعراب مسلمانند و مسلمانها در قرآن از هر كشوري هيچ نوع حق طبيعي وجود ندارد. البته اين كه من ميگويم: صدام، حمله، عقب نشيني، فرار و. . . دست من نيست. ولي ما از اين لحاظ كه مسلمان هستيم و ميخواهيم كارهايمان طبق مكتب باشد، بد نيست كه اين سؤال مطرح شود كه آيا ما حق ورود به عراق را داريم يا نداريم؟
قدس حق كيست؟ بخاطر سابقه بيت المقدس حق مسلمان هاست. خود من به بيت المقدس رفتم. حدود پانزده شانزده سال پيش در اختيار مسلمانها بود. رژيم اسرائيل آمده و اشغال كرده است. پس قدس بخاطر سابقه حق مسلمانهاست و اين يك حق طبيعي است. يك پرنده با چوبهايي براي بچه هايش لانه درست ميكند. يك پرنده ديگر اگر بخواهد لانه او را بگيرد و به او حمله كند، پرنده اول از لانهاش دفاع ميكند «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ»(انفال/60) نه فقط براي انسان است كه حيوانها هم همينطور هستند.
اجازه بدهيد قصهاي برايتان بگويم. يك مار داشت از تنه درختي بالا ميرفت و به سراغ لانه پرندهها ميرفت. پرنده مادر آمد و مار را ديد. رفت و سر يك شاخه نشست و هيچ نگفت. نه صدايي و نه چيز ديگري، كاملا آرام بروي شاخه ديگري نشسته بود. عدهاي هم پاي درخت نشسته بودند و ميخواستند برخيزند و اين ما را بكشند. بعد با خودشان گفتند: اين مادر كه نگاه كرد و رفت روي شاخه ديگري نشست و زود برگشت، حتما كارهاي لازم را انجام داده است. وخلاصه مادر تيغي از درخت ديگري آورده بود و زير بالهايش پنهان كرده بود و به محض اينكه مار بالا رفت. اين را در حلق مار انداخت و مار به زمين افتاد. خلاصه اينكه حق دفاع، عموميتر از انسان است.
امروز ما در اين نيم ساعت گفتيم كه آنچه كه حق ايجاد ميكند، چند چيز است و زبان و قوميت هرگز ايجاد حق نميكند. نه مسأله اكثريت و نه اقليت و نه نژاد و زبان هيچ كدام مطرح نيست. حالا در اينجا من چند جمله بگويم و جواب بدهم حق چيست؟
1ـ آيا حق همان تمايلات و خواستههاي مردم است؟ ممكن است بعضي خيال كنند حق همان است كه مردم ميخواهند. اين درست است؟ درست نيست. ممكن است مردم چيز غلطي بخواهند. در بعضي از كشورها لواط قانوني است، چون مردم گفتهاند ميخواهيم لواط كنيم. ممكن است فردا در يك كشور بگويند: مشروبات الكلي اشكال ندارد! به دليل خطبه نهج البلاغه اينطور نيست كه حق همان تمايلات و خواستههاي مردم باشد. در اين خطبه اميرالمومنين ميفرمايد: «إِنَّ أَكْثَرَ الْحَقِّ فِيمَا تُنْكِرُون»(نهجالبلاغه، خطبه 87) يعني بيشتر حق در چيزهايي است كه شما انكار ميكنيد. بيشتر موارد حق چيزهايي است كه شما نميپسنديد. پس حق خواستهها نيست.
2ـ آيا ميشود گفت: حق ضد خواسته هاست؟ حق مخالف با خواستههاي مردم است؟ ميشود؟ بگوئيم مردم هرچه گفتند خلاف آن گفتهها حق است. اين هم درست نيست چون مردم گاهي طرفدار حق هستند. چون قرآن ميگويد: اصحاب پيغمبر وقتي ميخواستند به جبهه بروند، نزد پيغمبر هجوم آوردند كه يا رسول الله همه ميخواهيم به جبهه برويم. پيغمبر فرمود آخر ما به تعداد همه شما اسلحه نداريم، زره و شمشير نداريم، اسب نداريم. نه ميتوان گفت حق همان خواسته مردم است و نه مخالف خواسته مردم است.
آيا پيدا كردن حق كار آساني است يا مشكل است؟ از جملات امير المومنين پيداست كه حق را بايد به سختي به دست آورد. يعني حق خيلي روشن نيست. يك جا ميفرمايد: «لأَبْقُرَنَّ» «وَايم اللَّهِ لَأَبْقُرَنَّ الْبَاطِلَ حَتَّى أُخْرِجَ الْحَقَّ مِنْ خَاصِرَتِهِ»(نهجالبلاغه، خطبه 104) يكجا ميگويد «فَلَأَنْقُبَنَّ» در خطبه ديگري ميفرمايد: «فَلَأَنْقُبَنَّ الْبَاطِلَ حَتَّى يَخْرُجَ الْحَقُّ مِنْ جَنْبِهِ»(نهجالبلاغه، خطبه 33) يعني نقب ميزنم، تونل ميكشم و در باطل سوراخ ايجاد ميكنم تا حق را از شكم باطل بيرون بكشم. در اين جمله اميرالمومنين براي شناسايي حق ميگويد: بايد تونل كشيد، بايد نقب زد و سوراخ كرد. در جايي ميگويد: «لأَبْقُرَنَّ» يعني شكافتن. باطل را ميشكافم تا حق را از شكمش بيرون بكشم. يعني براي باطل مته ميگذارم. باطل را سوراخ ميكنم تا حق را بيرون بكشم. از اينكه حضرت علي ميفرمايد: ميشكافم يا سوراخ ميكنم، پيداست هميشه اطراف حق صدها باطل وجود دارد و استخراج حق نياز به زحمت دارد. حق خيلي روشن نيست. در يك جمهوري اسلامي و مثلا در يك مجلس حق بايد اينقدر اين رئيس جمهور و مجلس ناحق جابجا شوند تا حق از شكم اينها بيرون بيايد. انسان گاهي وقتها هزاردوست دارد كه انسان را به هزار راه ميكشانند. وقتي انسان همه جا رفت و سرش به سنگ خورد، آنوقت در آخر كار خط حق را پيدا ميكند. مخالفين درباره حق چه كردند؟ چند تعبير در مورد حق هست.
1ـ كارنامه مخالفين در قرآن قابل بررسي و تأمل است. درباره كارنامه مخالفان حق چند تعبير دارد. يك جا ميگويد: «فَقَدْ كَذَّبُوا بِالْحَقَّ»(انعام/5) اين يك تعبير است كه حق را از بن تكذيب ميكنند. اين آيه در سوره انعام آيه است. جايي ميگويد: «لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ»(كهف/56) يعني گاهي حق را با وسيلهاي نابود ميكنند. و گاهي «تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ»(آل عمران/71) حق را با باطل ميپوشانند. اين كارنامه مخالفين است. يا تكذيب حق از نظر مكتبي است يا كوبيدن حق از نظر بيان است و يا از نظر عمل است. حق را تكذيب ميكنند يا اگر نشود حق را تكذيب كرد، يك خطوط انحرافي درست ميكنند كه جاده حق را محو كنند. يا جاده حق را نميكشند و يا اگر جاده حق كشيده شد روي آن را با خاك ميپوشانند و يا در كنار حق خطوط انحرافي بوجود ميآورند تاكسي كه در جاده حركت ميكند راه را گم كند و به باطل لباس حق ميپوشانند. اينها شكل كارهايي است كه ميكنند و هر جا باطل موفق شد بخاطر اين بود كه خود را در قالب حق جا زد.
امير المومنين در خطبه جملهاي ميفرمايد: «فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزَاجِ الْحَقِّ لَمْ يَخْفَ عَلَى الْمُرْتَادِينَ وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْبَاطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِينَ وَ لَكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَيُمْزَجَانِ فَهُنَالِكَ يَسْتَوْلِي الشَّيْطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِه»(نهجالبلاغه، خطبه 50) يعني طرفداران باطل اگر بيايند و مستقيما بگويند راه ما باطل است، كسي اطرافشان جمع نميشود. اگر طرفداران حق هم همينگونه بيايند و بگويند ما حق هستيم همه طرفدارشان ميشوند. اگر ميبينيد باطل طرفدار پيدا ميكند به اين خاطر است كه باطل هميشه خود را با حق مخلوط ميكند. مانند كار منافقين يك تكه از حق را با يك تكه از باطل، مخلوط ميكنند و به اين خاطر طرفدار پيدا ميكنند. اگر صدام روز اول به عربها حقيقت را ميگفت كه آمريكا به بنده جنگ را تحميل كرد، (اينرا هم بدانيد كه نه اينكه فقط جنگ به ما تحميل شد، حتي به صدام هم جنگ تحميل شد. يعني جنگ بر هر دوي ما تحميلي است، هم بر ايرانيها و هم بر صدام. خود صدام هم چنين غلطي نميخواست بكند او را هل دادند و گير كرد. قادسيه او رسوائيه شد.) حالا اگر روز اول هدف را ميگفتند يك سرباز عراقي هم حاضر نبود تمكين كند. اما ميآيد و ميگويد: نژاد عرب، حق عرب، رژيم فلان و حال آنكه نژاد و زبان اصلا در اسلام مطرح نيستند. براي زبان خاص و نژاد خاص يك سر سوزن براي كسي امتيازي نيست كه مثلا بگويند پيش نمازي و امام جمعه بودن يك پست را به اين علت كه زبانش چنين است يا نژادش چنان است نميدهند. اگر حق از اول خودش را نشان دهد، باطل تنها ميشود و اگر باطل هم خودش را آنگونه كه هست نشان دهد كسي طرفدار باطل نميشود. علت اينكه گروهي گمراه ميشود اين است كه حق و باطل مخلوط ميشود و خطها گم ميشود.
آنچه انسان را به هدف ميرساند، توليد حق ميكند، معلم، انبياء، و اولياء، رهبران بر انسان حق دارند، چون انسان را به آن هدفي كه بايد برسد، ميرسانند.
در ادامه بحث حاشيهاي زديم كه آيا ما حق داريم وارد خاك عراق شويم؟ بله! بخاطر اينكه ايران و عراق مسلمان هستند. رژيم بعث كافر است. كافري بر همه ما مسلط شده است و طبق آيه قرآن كه ميفرمايد: «وَ ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ في سَبيلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفينَ»(نساء/75)اي هم دينان و مسلمانان! چرا بر نميخيزيد تا مستضعفين را نجات دهيد؟ اين آيه به ما دستور ميدهد كه براي نجات مستضعفان بايد برخيزيد و وارد خاك عراق هم بشويد. نه فقط عراق بلكه هر كجا كه مستضعفي بود، اگر انسان قدرت داشت بايد برود و آن مستضعف را نجات دهد. اگر هم عراق ارتشش را بردارد و برود كه برداشت رفت، باز هم ما حق داريم كه وارد خاك او شويم. چون يكي از حقوق، حق تقاص است.
نژاد و زبان و آشنايي در اسلام هيچ جايي ندارد كه مثلاً عموي پيغمبر است. ولي ميگويد: مرگ بر ابولهب! «تَبَّتْ يَدا أَبي لَهَبٍ وَ تَبَّ»(مسد/1) يعني دست عموي پيغمبر بريده باد. با اينكه عموي پيغمبر است، اما مرگ بر عموي پيغمبر! بخاطر اينكه اسلام خويشاوندي و قوميت برايش اهميتي ندارد. مكتب اصالت دارد و خويش و قوم در كنار مكتب عزيز است از طرف ديگر پسر نوح وقتي در خط او نيست، قرآن ميگويد: «إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ»(هود/46)
«كانَتْ مِنَ الْغابِرينَ»(اعراف/83) زن لوط بايد نابود شود. زن لوط در خانه لوط است بايد نابود شود. پسر نوح در خانه نوح است، بايد نابود شود. عموي پيغمبر بايد نابود شود چون اينها در خط نيستند. اما اگر در خط بود «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْت»(اليقين، ص477) سلمان ايراني است، اما پيغمبر ميگويد: سلمان از ما اهل بيت است. آن چيزي كه حق ايجاد ميكند مكتب است «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»(حجرات/10) ايمان برادري ميآورد. ايمان حق ايجاد ميكند. بنابراين مسأله نژاد و زبان نيست و خواهيم ديد ان شاءالله كه چگونه عراق و مردم كربلا و نجف و كاظمين و سامرا و ساير مردم عراق چگونه و هر چه زودتر از رزمندگان ايراني استقبال خواهند كرد و هر چه زود رژيم صدام نابود خواهد شد و ان شاءالله رزمندگان ما از آنجا به قدس خواهند رفت و نشان خواهند داد كه اسلام يعني چه و رهبر كيست و اسلام چيست؟
خدايا اين آرزوي ديرينه را كه همه منتظر آن هستند، باز شدن راه كربلا و نجات قدس و اينكه انسان بوي ظهور بشنود محقق كن. خدايا عيد فطر ما راعيد پيروزي قرابده.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»