متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1361/4/7
بسم اللّه الّرحمن الّرحيم
«الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي سيدنا و نبينا محمّد و علي اهل بيته و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين من الآن الي قيام يوم الدين»
قرار شد كه در ماه رمضان يك خرده مسئله و يك خرده هم اصول عقايد و اخلاق را بگوييم. بحث امروز ما دربارهي مسئله گويي است. مسئله گويي، كار مهمي است. بر خلاف فرهنگ قديمي بعضي از ما كه خيال ميكرديم كسي بي سواد است، يا كم سواد است و ميگفتيم: فلاني شيخ مسئله گويي است. مسئله گفتن، كار خيلي مهمي است و چون خيال ميكنيم كار سبكي است، زود هم خودمان مسئله گو ميشويم. تا يك چيزي از ما ميپرسند، ميگويي بله چنين است. من دربارهي مسئله گويي ميخواهم يك مقدار صحبت كنم. اول اگر كسي مسئلهاي بگويد و بعد بفهمد كه اشتباه گفته است بايد بگويد: آقاي محترم مسئلهي ديروز را اشتباه گفتم. اگر كسي راهي را كج نشان بدهد و بعد بفهمد كج راهنمايي كرده است، بايد برود طرف را صدا بزند و به او بگويد. در اين زمينه آيهاي از قرآن داريم ميفرمايد كه: «وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَ ما هَدى»(طه/79) امت خودش را گمراه كرد و بعد هم راهنمايي نكرد. بعد هم كه فهميد راه را اشتباه نشان داده است، نرفت آن شخص را صدا بزند و بگويد: اشتباه كردم «وَ ما هَدى» يعني بعد هم حاضر نشد هدايت كند. هم منحرف كرد و هم بعد از آن كه فهميد منحرف كرده است، هدايت و جبران نكرد. در مسئله گفتن دو شرط لازم است. يك اين كه آدم قاطع بگويد كه من بلد نيستم. وقتي از بعضيها يك چيزي را ميپرسي، ميگويد: به نظرم غلط است. شايد، غلط است. مثل اين كه غلط است. فكر ميكنم غلط است. احتمال دارد كه غلط باشد. اگر بلد هستي، بايد محكم بگويي كه اين درست است. اگر هم بلد
نيستي، بايد ساكت شوي. در مسئله گفتن بايد محكم حرف زد. اگر مسئلهاي را هم اشتباه گفتيم، بايد برويم و آن شخص را صدا بزنيم. امروز فقيه از اين حديث اين را ميفهمد و فتوا ميدهد بعداً دوباره كه تجديد نظر ميكند نظرش بر ميگردد. بعد اگر فتوي عوض شد و نظر فقيه برگشت، حكم خدا برنمي گردد. نظر ايشان برمي گردد. گاهي وقتها حكم خدا يكي است. مثل بيماري است. بيماري يكي است اما تشخيص دكترها فرق ميكند. خدا، قرآن، قبله، دين، وحي، يكي است اما فتوا دوتا است. چرا؟ به خاطر اين كه نظريهها فرق ميكند. اجتهاداست. اگر كسي عارش بشود، اين درست نيست و خدا نكند انسان عمداً خلاف بگويد. خدا در قرآن به پيغمبرش ميگويد: «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاويلِ»(حاقه/44) اگرهمين پيغمبر يك حرفهايي را به ما نسبت بدهد كه ما نگفتهايم، شاهرگش را ميزنيم. با كمال قدرت او را ميگيريم. يعني پيغمبر اسلام هم حق ندارد چيزي را كه حكم خدا نيست بگويد: حكم خدا اين است. وظيفهي شرعي اين است. آيهي ديگر داريم: «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً»(انعام/21) ظالم ترين افراد كسي است كه به خدا افترا ببندد. يعني چيزي را كه خدا نگفته است، بگويد: خدا اين چنين گفته است. زود نميشود گفت: نمازت باطل است. زود هم نميشود گفت: نمازت صحيح است. بنابراين اگر كسي مسئله را اشتباه بگويد، بايد برود طرف را پيدا كند و به او بگويد كه من به شما اشتباه گفتم. اگر عمدي باشد و افترا باشد كه خيلي گناه است ولي اگر اشتباه هم شد، بايد برود او را از اشتباه در آورد. مگر اينكه نتواند. يك وقت انسان مسئلهاي را به فردي ميگويد و ديگر به او دسترسي ندارد. اين حسابش جداست.
اگر فتواي مجتهد عوض شد كارهايي كه تا به حال ما كردهايم چه ميشود؟ اگر امام فتوا داد كه امروز اين چنين كنيد، ما هم نمازمان را طبق اين فتوا خوانديم و بعد فتواي امام عوض شود، چه كنيم؟ آيا كارهايي كه قبلاً كردهايم درست هست يا درست نيست؟ درست است. پيغمبر اسلام چند سال رو به بيت المقدس نماز ميخواند. بعد به دلايلي قبله عوض شد. مسلمانها آمدند گفتند: يا رسول اللّه نمازهايي كه خوانديم چه ميشود؟ آيه آمد «وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضيعَ إيمانَكُمْ»(بقره/143) يعني حالا به دلايلي قبله عوض شد اما خداوند اعمال شما را ضايع نميكند. اگر فتوا عوض شود، كارهاي سابق درست است. «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ»(نحل/43) اصولاً كار كرهي زمين تقليد است. بچهي كوچك به پدرش ميگويد: اين چيست؟ آدم جاهل به عالم مراجعه ميكند. دين هم متخصص ميخواهد. البته واقعيتش اين است اما الان با كمال تأسف، بعضي از دين نويسها تخصصي ندارند. حتي بعضي از كتابهايي كه در تيراژ بسيار زياد چاپ ميشود و اسم دين هم روي آن است، نويسندهاش تخصصي ندارد. اصلاً كتاب، كتاب دين نيست حتي اگر بعضي از جملاتش ديني باشد ولي نويسندهاش متخصص نيست. كباب پزي تخصص ميخواهد. اگر آدم وارد نباشد، گوشتها در آتش ميافتد. خط كشيدن وسط خيابان تخصص ميخواهد. هر پاسبان و پليسي، نميتواند بيايد اين خط را بكشد. كار بي تقليد باطل است مگر اين كه تصادفاً جور در بيايد. يعني موافق احتياط باشد. مثل اين كه پدر نميداند چند متر لباس براي بچهاش بخرد ولي احتياطاً يكي دو متر بيشتر ميخرد. بالاخره، چون به احتياط نزديكتر است، اين طور نيست. عمل بي تقليد باطل است، مگر اين كه موافق احتياط باشد يا بعداً كه حساب كنند ببينند با فتوايي تصادفاً اين مرد عامي جور در آمده است. يك طوري ساخته كه حالا هم معمار آمده ميگويد: انصافاً خوب ساختهاي. عمل بي تقليد باطل است حتي اگر تصادفي باشد. دربارهي اصول صحبت كنيم.
اصل اول، اصول دين است. اين اصول دين كه حالا به آن جهان بيني ميگويند و اسمش را سنگين كردهاند، همان اصول الدين است. اصول الدين يعني اين هستي خدا دارد. جهان بيني توحيدي هم يعني اين هستي خدا دارد. اصول الدين به معني يك خط توحيدي است. اصول الدين يعني انسان يك خط بي لغزش به نام خط وحي دارد. در جهان بيني توحيدي هم يعني انسان يك وحي دارد. اصول الدين يعني بعد از مردن زنده ميشويم. جهان بيني توحيدي هم يعني اين نظام سرنوشتي دارد. اين جهان بيني كه امروز ميگويند: هستي نظم و شعور دارد، صاحب و حساب دارد. اين چيزهايي كه امروز تحت عنوان جهان بيني مطرح ميكنند، همان را قديميها اصول دين ميگفتند. شما وارد يك خانهاي كه ميشوي، اولين كاري كه ميكني اين است كه ميبيني آيا در اين خانه كسي هست؟ صاحب دارد يا ندارد؟ اين خانه زير نظر هست يا نيست؟ چيزهاي خانه را ميشود برداشت و فرار كرد يا دم در مچ آدم را ميگيرند؟ اگراين خانه صاحب و حساب داشت، نه دزدي ميكنيم، نه ميشكنيم، نه ميچاپيم. چون خانه صاحب و حساب دارد. بنابراين جهان بيني يعني از اين هستي چه ديدي داري؟ اين هستي را داراي صاحب حساب دار ميبيني. در اين هستي شعوري حاكم ميبيني. امروزيها اسم اصول الدين را مباني ايدئولوژي ميگذارند. اصل اول اصول دين توحيد است. توحيد يعني ايمان به يگانگي خدا كه دليل ساده دارد. اگر شما به يك نقاش بگويي، سر خروس را بكش. به نقاش ديگر بگويي شكم خروس را بكش و به نقاش بعدي هم بگويي پاي خروس را بكش. وقتي كه اين تصاوير را كنار هم بگذاريم با هم هماهنگ نخواهند بود. از هماهنگي ميفهميم كه نقاش يكي است. امام صادق(ع) ميفرمايد: «و اتِّصَالُ التَّدْبِيرِ»(توحيد صدوق، ص250) اتصال تدبير يعني اينكه تدبير با هم هماهنگ است. هماهنگي يك ساختمان دليل بر اين دارد كه معمار يكي است. اگر يك گوشهاي از هر ساختماني را يك نفر بسازد، اين مجتمع هماهنگ نخواهد بود. از طرف ديگر اصول بي نهايت نميتواند دو تا باشد. اگر ديديد جايي دو تا لامپ نصب شده است بدانيد كه نور لامپ كم است اما اگر ديديد كه جايي يك لامپ نصب كردهاند بدانيد كه اين لامپ بي نهايت نور دارد. اگر به معمار گفتند: خانهاي ميخواهم كه بي نهايت زمين در آن باشد، ديگر جايي براي خانهي دوم نيست. چون همه خانهها را زمين اول گرفته است. خدا قدرت بي نهايت است. درقدرت بي نهايت جاي ديگري براي قدرت ديگر نيست. حضرت علي(ع) به پسرش ميفرمايد: اگر خداي ديگري هم بود او هم ميبايست پيامبراني بفرستد و بايد آثاري از خودش نشان بدهد. اگر اين شهر يك فرمان دار ديگري داشت بايد او هم يك كاري بكند. از همه گذشته انسان در حال اضطراب به يك نقطه توجه دارد. وقتي كه درهاي مادي بسته ميشود و اميد انسان قطع ميشود، انسان در دلش سوسويي دارد. يك تكيه گاهي دارد. يك روزنهي اميدي دارد و آن روزنهي اميد به يك جهت است و چند جهت ندارد. وقتي انسان از همه جا دستش كوتاه شد يك روزنه اميد دارد و اين يك روزنه اميد دليل بر اين است كه عقربه روح به يك قدرت توجه پيدا ميكند. آن مسئلهاي كه در توحيد مهم است، اين است كه توحيد در جامعه بايدپياده شود.
توحيد در قانون: شما حساب كنيد، جنگهايي كه ميشود، اختلافهايي كه پيش ميآيد و ريشهي اختلافها و تمام درگيريها بر اساس شرك است. قانون دو تا ميشود. با هم دعوا ميكنند اما قانون خدا كه شد دعوا هم نميكنند. من ميخواهم بگويم: من درست ميگويم. شما ميخواهي بگويي: من درست ميگويم، چون من، من هستم و تو، تو هستي، دو تا شديم دعوا ميشود اما اگر من، من بودن خودم را كنار بگذارم و تو، تو بودن خودت را كنار بگذاري و هر دو تسليم حق بشويم، حق يكي است و دعواها ميخوابد. ريشهي همهي فتنهها شرك است. دواي همهي فتنهها توحيد است. اگر توحيد انسان كامل باشد و براي خدا كار بكند، مردم استقبال بكنند يا نكنند، قهر نميكند و عقدهاي هم نميشود. امام حسن مجتبي(ع) هيچ وقت نسبت به امام حسين(ع) عقدهاي نميشد. يعني امام حسن(ع) نميگويد: يعني چه؟ من امام حسن هستيم برادر بزرگتر هستم. آخر در اين مملكت اگر چهار نفر هم بگويند: ياحسن، يا حسن! بس است. قربان خدا ميروي. آن وقت ميگويم: خدا گفته است كه از اين صد تومان20 تومان را بايد خمس بدهي. ميگويي: نه! پس تو توحيد نداري. تو خدا را ميخواهي به شرطي كه حرف نزند. زمان شاه دين براي ما پاركينگ بود. مثلا اگر يك ماشيني ميخواست در راه استراحت بكند، كنار يك مسجد در جاده نگه ميداشت و در مسجد استراحت ميكرد. يعني دين براي ما پاركينگ شده بود. اگر يك موقع عمهي كسي ميمرد، آن وقت بود كه ما به مسجد ميرفتيم. اگر يك وقت زلزله ميشد، به مسجد ميرفتيم. يعني مسجد و دين براي ما پاركينگ بود. يعني دين جزء زندگي نبود. هر موقع كه با خدا كار داشتيم يا الله ميگفتيم. كارمان كه تمام ميشد دوباره خدا را فراموش ميكرديم. امام حسن مجتبي(ع) هيچ وقت گله نميكند. عقدهاي هم نميشود. چون امام حسن(ع) و امام حسين(ع) از مدار من و تويي بيرون رفتهاند. در مدار خدا هيچ مسئلهاي مطرح نيست. امام حسن عسگري(ع) هيچ وقت غصه نميخورد كه چرا امام رضا زوار دارد ولي او زوار ندارد اما اگر چهار نفر به او سلام كردند و به من سلام نكردند من عقدهاي ميشوم. چون ميبينم من بودنم دارد كم رنگ ميشود و تو بودن تو دارد پر رنگ ميشود. قهر ميكنم. عقدهاي ميشوم. بلاي همهي عقدهها شرك و دواي همهي عقدهها توحيد است. بلاي همهي فتنهها شرك و دواي همهي فتنهها توحيد است. انسان وقتي خداي همه را يكي ديد ميگويد: چرا من گران بفروشم. كلاه سر چه كسي بگذارم؟ آخر مگر من و تو يكي نيستيم. قرآن ميگويد: «بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْض»(آل عمران/195) ما از همديگر هستيم. وقتي از همديگر هستيم، چرا تو را بچاپم؟ مگر تو غير از من هستي. مگر من غير از تو هستم. ما همه بندهي يكي هستيم و در حضور و قدرت يكي قرار داريم. دادگاه و قانون ما يكي است. براي چه با هم دعوا ميكنيم؟ ريشهي همهي فتنهها توحيد است و اين توحيد هرچه در جامعه تقويت بشود بهتر است. توحيد به معني واقعيت توحيد است و علم توحيد نيست. رهبر انقلاب فرمود: اگر كسي علم توحيد را بلد باشد اما هنوز من بودنش حفظ باشد، هنوز طاغوت خودش را از بين نبرده است. اصول دين اصل اول توحيد است. توحيد به معني ايمان به يگانگي خدا است. توحيد يعني اينكه انسان تسليم قانون خدا باشد. در زمان شاه از آخوند تعريف ديگري داشتند. آخوند را ميخواستيم براي اين كه زن ما را عقد كند. يا بر مردهي ما نماز بخواند. انقلاب بود كه ثابت كرد دين و روحانيت و قرآن و قانون خدا در متن زندگي است. قرآن بايد در همه جا همراه ما باشد. توحيدي كه ميگوييم معنايش اين نيست كه بله خدا يكي است. خدا يكتاست اما توقعها چند مورد است. معناي توحيد يعني اين كه آدم بر غير خدا تكيه نداشته باشد. اگر كسي به غير خدا تكيه كند شرك است. در قرآن حدود 200 بار «دون الله» و «دونه» داريم. يعني اگر بر غير خدا تكيه بكنيد شرك است. وقتي حضرت نوح به پسرش ميگويد: ايمان بياور كه خدا تو را غرق نكند. ميگويد: من ايمان نميآورم. تاببينم خدا ميخواهد مرا غرق كند بالاي كوه ميروم. پسر نوح مشرك است. يعني در برابر خدا از كوه صحبت ميكند. حضرت نوح فرمود: خدا غضب ميكند. پسر نوح ميگفت: كوه مرا نجات ميدهد. اين شرك است. در استخدام چه شغلي را انتخاب كنيم؟ ديپلمت را گرفتي ميخواهي چه شغلي را انتخاب كني؟ بعضيها ميگويند شغلي را انتخاب كنيم كه هم پولش زياد باشد و هم استراحتش بيشتر باشد. حساب نميكند كه اين شغل چقدر خدايي است. حساب ميكند كه چقدرپول دارد! وقتي در جنگ به حضرت علي(ع) جسارت ميشود و به او آب دهان پرتاب ميشود، عصباني ميشود. ميخواهد او را بكشد. ميبيند كه اگر الان او را بكشد، براي خدا نيست. براي هوي است. راه ميرود تا عصبانيتش از بين برود آن وقت بر ميگردد و دشمن را ميكشد. ميگويند: يا علي، چرا اول او را نكشتي؟ فرمود: اگر اول او را ميكشتم، عقده بود. انتقام بود. غضب بود. خودم بودم و خدا نبود. ولذا خيلي وقتها انسان كه ميخواهد حكم خدا را اجرا كند، در اجرايش ميبيند خودش هم مطرح است. اين هشداري به برادران پاسدار است. ديده شده است كه بعضي وقتها يك خلاف كاري را شلاق ميزنند، شلاق را ميگيرند. ميگويند: بزن. حكم خدا اين است. وقتي شلاق ميزند، نفس، نفس ميزند. اين نفس زدن ديگر براي خدا نيست. محكم زدنش براي خدا نيست. گاهي وقتها ما براي اجراي حكم خدا يك خرده از خودمان هم در ميان ميگذاريم. توحيد يعني «وَ يُسَلِّمُوا تَسْليماً»(نساء/65) وسط جنگ يك باره آيه نازل شد «كُفُّوا ايديَكُمْ وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ»(نساء/77) ميگويند: وقت نماز است. ميگويد: حالا گرم شده بوديم. پس ديگر خدا نيست. اگر به كسي گفتند: ايست و او ناراحت شود و بگويد: تازه داغ شده بويم، اين جا پيداست كه راه خدا خيلي باريك است. شنيدهايد ميگويند: پل جهنم از مو باريكتر است. واقعاً انتخاب راه خدا، از مو باريكتر است. گاهي وقتها آدم خيال ميكند كه صد در صد براي خداست، ولي يك چند درصد هم براي خدا نيست. ميگويد: من اين حرفي را كه ميزنم خالصانه به شما ميگويم. آن وقت همين طور كه دارد ميگويد، يك نفر هم ميآيد و دنبالهي حرف او را ميزند. او هم ميگويد: چرا شما در حرف من دويدي؟ البته او نبايد در حرف شما بدود ولي اگر ميخواستي خالصانه بگويي، بايد ميگذاشتي كه او اين حرف را بزند. يعني خالصانه ميخواست بگويد و ضمناً خودش را هم مطرح كند. معناي توحيد چيست؟ معناي توحيد اين است كه وقتي قانون خدا ميآيد ديگر ناراحت نشوي. دو كشاورز سر آب ياري دعوايشان شد. گفتند: نزد پيغمبر برويم. خدمت پيغمبر رفتند و قصه را تعريف كردند. حضرت فرمود: حق با اين است. ديگري هم وقتي اين را شنيد، گفت: پيغمبر هم حق را به او داد. ناراحت شد. پيغمبر گفت: حق با آن است. خلاصه آيه نازل شد: به خدا دين ندارد كسي كه وقتي قانون پيغمبر را ميشنود تسليم نشود. كسي دين دارد كه مثل موم در دست خدا باشد. تعبد و تسليم در برابرخدا خيلي مهم است. پهلوي امام آمد. گفت: به قدري تسليم حكم خدا هستم كه اگر حكم خدا اين باشد كه اين طرف سيب حلال است و آن طرف سيب حرام است، من چرا نميگويم. قرآن ميگويد: ما گاهي يك كارهايي ميكنيم، اصلاً براي اين كه ببينيم چه كسي ناراحت ميشود؟ آيهاش را ميخوانم «عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ»(مدثر/30) قرآن ميگويد: 19 مأمور شكنجه داريم. جهنم 19 مسئول دارد. بعضي ميگويند: چرا 19 نفر، خوب يكي ديگر رويش ميگذاشت تا20 نفر شود. ميگفت: ميخواستم ببينم فضول كيست؟ بعد ميگويد: «وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ»(مدثر/31) الا اين كه ببينيم فضول كيست! ما همين كه فهميديم خدا ارحم الراحمين است و خالق زمين و آسمان است ديگر نبايد فضولي كنم چون خود خدا بهتر ميداند. همين كه فهميديم اين مكانيك است، ديگر نبايد بگوييم: آقاي مكانيك چرا چكش را اين طور دست گرفتهاي؟ اگر مكانيك است، پس تو ديگر حرف نزن! اگر او پزشك است پس هر چه ميگويد گوش بده. اميرالمؤمنين(ع) فرمود: «لَا خَيْرَ فِي لَذَّةٍ مِنْ بَعْدِهَا النَّارُ»(أمالى صدوق، ص498) در لذتي كه بعد از آن جهنم است، خير نيست و هيچ ارزشي ندارد. خيرهايي كه بعد از آن آتش است ارزش ندارد. پارسال ماه رمضان روزهات را خوردي، منتظر جهنم هم باش. آنهايي هم كه گرفتند باختي نكردند، تو هم كه خوردي بردي نكردي. گاهي آدم كيف ميكند دو تا فحش بدهد. ميگويد: دو تا فحش به او دادم جگرم حال آمد. دلم خالي شد. خوب حالا به او فحش دادي چه شد؟ كيف كردي «لَا خَيْرَ فِي لَذَّةٍ مِنْ بَعْدِهَا النَّارُ» شما در ماه رمضان بايد خيلي مواظب باشيد.
پيغمبر شنيد كه زني روزه دار است و به خادم خودش فحش داده است. پيغمبر او را حاضر كرد و گفت: غذا بخور. گفت: آقا روزه هستم، گفت: اگر روزه هستي چرا فحش دادي؟ اينهايي كه در خط امام نيستند، روزهشان ارزش ندارد. امام صادق(ع) فرمود: «لَا صِيَامَ لِمَنْ عَصَى الْإِمَام»(دعائمالإسلام، ج1، ص268) روزه داري براي كسي كه معصيت رهبر را بكند، درست نيست. بعضي از زنها روزه ميگيرند ولي نسبت به شوهرشان خيلي جسارت ميكنند. شوهر روزه ميگيرد ولي نسبت به زنش خيلي جسارت ميكند. اين جا هم ميفرمايد: «وَ لَا صِيَامَ لِامْرَأَةٍ نَاشِزَةٍ»(دعائمالإسلام، ج1، ص268) زن بد دهن و زني كه نشوز ميكند ودر يك سري از مسائل وظيفهاش را انجام نميدهد، روزهي او هم ارزش ندارد. البته معنايش اين نيست كه بخورد. بلكه روزهاش ارزش ندارد. معنايش اين نيست كه آنهايي كه در خط امام نيستند بگويند: حالا كه روزهي ما ارزش ندارد پس يك باره بخوريم. مثل اين كه كسي مشروب الكلي بخورد، عرق و آب جو بخورد، تا چهل روز نمازش قبول نيست. معنايش اين نيست حالا كه ما نمازمان قبول نيست پس يك باره بخوريم. گاهي يك آدم كوتاه قد دارد ميرود. اين شخص كوتاه قد را مسخره ميكنند. يك كسي را دست مياندازند. در خانهي مردم نشسته است، از درخت كشاورز بدون رضايت او ميخورد. كنار باغ يا مزرعهاي ميرود و كشت او را پايمال ميكند. بزغاله هايش را رها ميكند. توپ گلي را به ديوار مردم ميزند. با ذغال روي ديوار مينويسد. از انجام اين كارها هم بسيار لذت ميبرد. پاداش اين لذتها چيزي جز عذاب و آتش نيست. اميرالمؤمنين(ع) فرمودهاند: «لَا خَيْرَ» در اين خير نيست. پس اگر خواستيد هر لذتي را انجام بدهيد، ببينيد عاقبتش چيست؟ آدم عاقل كسي است كه در برخوردها مواظب پشت قضيه هم باشد. ميگويد: من از چهارراه فراركردم. خوب منتظر پليس هم باش. اين فراركردن ارزش ندارد چون بعد قبض جريمه به دستش ميرسد. دنيا زود ميگذرد. «ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ»(نحل/96) «إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ»(فجر/14) خدا در كمين است. بنابراين «لَا خَيْرَ فِي لَذَّةٍ مِنْ بَعْدِهَا النَّارُ» خيري در كيفهايي كه بعدش جهنم است نيست. خدا به مقام محمّد و آل محمّد به همهي ما توفيق بدهد.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»