هوالمحبوب
سلام علیکم
چند وقتی هست که به پیشنهاد بعضی از دوستان سعی کردم در مورد شهدای جهان اسلام طراحی هایی انجام بدهم. از بین این تصاویری که طراحی شده برخی در سایت قرار گرفته اند و امروز قصد دارم طرحی با تصویر شهید مالکوم ایکس (حاج شباز) رو خدمتتون تقدیم کنم.
شاید بعضی از دوستان چندان اطلاعاتی از این شهید بزرگوار نداشته باشند به همین خاطر ابتدا نظر شما رو به مطلبی درباره شهید مالکوم ایکس که از
مالکوم ایکس مالکوم ایکس، مبارز سیاهپوستی بود که سال ۱۹۲۵ در ایالت اوهامای آمریکا به دنیا آمد. او هفتمین فرزند خانواده بود. پدرش کشیش مذهبی و از جمله افرادی بود که برای حقوق مدنی سیاهپوستان فعالیت می کرد. مالکوم چهار سال بیشتر نداشت که با چشمان خود دید فرقه ای از سفیدپوستان آمریکا خانه او را آتش زدند و خانواده اش را آواره کردند. به شش سالگی که رسید، پدری در خانه ندید. دو سال از ربوده شدن کشیش لیتل، پدرش می گذشت که یک روز جسد مثله شده او را کنار ریل راه آهن پیدا کردند. مادر مالکوم بیش از این تاب نیاورد و در بیمارستان روانی بستری شد. مالکوم در کتاب خاطراتش درباره وضعیت زندگی خود بعد از مرگ پدرش، می نویسد: «کانون خانوادگی ما از هم گسست. یک قاضی سفیدپوست وکیل خانوادگی ما شد و بردگی در لباس محبت را به یکایک ما آموخت. هر یک از خواهران و برادرانم تحت سرپرستی خانواده ای قرار گرفتند و ما کاملاً از هم جدا شدیم». با وجود این، مالکوم اشاره می کند که همیشه دنبال فرصت مناسبی بودیم تا دور هم جمع شویم و ارتباط عاطفی خود را با یک دیگر حفظ کنیم. مالکوم ایکس، رهبر سیاهپوستان مبارز آمریکا، دوران کودکی را در فقر و یتیمی پشت سرگذاشت، او امیدوار بود که بتواند در نظام آموزشی آمریکا رتبه ای کسب کند و به شغل مورد علاقه اش یعنی وکالت برسد. مالکوم ایکس، شاگرد ممتاز و برجسته ای بود که هوش و استعداد تحصیلی اش، او را از دیگر شاگردان سفیدپوست مدرسه جدا می کرد، ولی این برتری هرگز باعث نشد دید نژادپرستان به او تغییر کند و دست کم نام او را با احترام صدا کنند. هر گاه وارد کلاس می شد، او را «کاکاسیاه» خطاب می کردند و با توهین و تحقیر به استقبالش می رفتند. هنگامی که با معلمان صحبت می کرد یا از آنها مشورت می گرفت، تنها یک پاسخ می شنید: «درباره کاکاسیاه بودنت واقع بین باش. هدف وکیل شدن واقع بینانه نیست. شغلی را انتخاب کن که در حد توانایی توست». مالکوم ایکس، درس و مدرسه را رها کرد و تصمیم گرفت آزاد باشد. هرگونه قید و بندی را از پای خود گشود و یک دوره بی بند و باری را در جامعه آن روز آمریکا تجربه کرد. دوستان بدی برگزید و بدی ها را چشید؛ اما سرانجام هنگامی که برای فروختن یک ساعت دزدی به جواهرفروشی رفت، به دام پلیس گرفتار شد و به ده سال حبس محکوم شد. دوران محکومیت، از مالکوم ایکس انسان دیگری ساخت. مالکوم آموخت که هیچ گاه برای آموختن دیر نیست، حتی اگر گرفتار میله های زندان باشد. بیست سال از عمر او می گذشت که دوباره بازگشت به خویشتن را تجربه کرد. او با برنامه ریزی برای اوقات فراغت خود در زندان، به مطالعات پردامنه علمی و مذهبی پرداخت. او به تدریج با سیاهپوستان مسلمانی آشنا شد که هم بندش بودند؛ افرادی از گروه «ملت مسلمان». آنان از اسلام گفتند و مالکوم شنید، از الله گفتند و مالکوم اندیشید. اتحاد، برادری و برابری، سه اصل جدایی ناپذیر در دین اسلام بود و تبعیض نژادی در آ ن معنا نداشت. آرام آرام دریچه ای به روی مالکوم گشوده شد؛ برتری به پاکی و تقواست، نه به رنگ پوست. هفت سال از دوران محکومیت مالکوم گذشت و او دوباره به آغوش جامعه نژادپرستی بازگشت که هرگز حاضر به پذیرش او به عنوان یک انسان نبودند. اما این بار مالکوم ایکس درنگ نکرد و بلافاصله پس از آزادی، به عضویت گروه «ملت مسلمان» درآمد. او سیر مطالعاتی و تحقیقاتی خویش را ادامه داد و تا جایی پیش رفت که به عنوان سخنگوی این جمعیت برگزیده شد. تبلیغات مذهبی و اعتقادی او در آمریکا، باعث شد تعداد زیادی از سیاهپوستان با اسلام آشنا شوند و در مدت کوتاهی به عضویت گروه «ملت مسلمان» درآیند. مالکوم ایکس در جامعه آمریکا چنان جایگاهی پیدا کرده بود که هرگز تصوّر آن را نمی کرد. همان گونه که خود در یادداشت هایش می نویسد، اللّه به یاری او آمد و او را از اوج تباهی، به قله های معرفت و انسانیت رساند. مالکوم، طعم اسلام و مسلمانی را چشید. او خدا را شناخت و به هیچ قیمتی حاضر نشد از دین خود دست بردارد. به همین دلیل، مخالفت ها را تحمل کرد؛ شایعه ها، تهمت ها، ترورها و… را پشت سر گذاشت و فقط به آرمان مقدس خویش اندیشید. هدف بلندی که مالکوم ایکس را در زندگی به دنبال خود می کشید، چیزی نبود جز مبارزه با برده داریِ نُوین در آمریکا. او می خواست به سیاهپوستان بفهماند کسانی که امروز شما را به دلیل پوست سیاهتان از ساده ترین حقوق انسانی محروم می کنند، هرگز اجازه نخواهند داد آینده ای روشن و آباد به استقبالتان بیاید. مالکوم به سیاهان می گفت: «زیستن در آمریکا، شما را آمریکایی نمی کند. شما باید یاد بگیرید از میوه های آمریکایی ها لذت ببرید. اما شما از این میوه ها لذت نبرده اید. شما تنها از خارها و سختی ها لذت برده اید برای اینکه شما باید سخت تر کار می کردید تا به میوه ها دست یابید». مالکوم ایکس هم زمان با گام های بلند و سازنده ای که در مسیر اسلام برمی داشت، تصمیم گرفت به سنت نیک ازدواج، جامه عمل بپوشاند و با حضور زنی شایسته، خود را از تنهایی در لحظه های پرفراز و نشیب زندگی برهاند. مالکوم یار وفادار و همسر مهربانی می طلبید تا سرد و گرم روزگار را در کنار او بچشد و تلخ و شیرین هم زیستی با او را پذیرا باشد. بِتی، پرستار سیاهپوستی بود که در یکی از بیمارستان های آمریکا مالکوم را شناخت و هنگامی که با افکار و اعتقادات این جوان مبارز آشنا شد، پیشنهاد زندگی مشترک با او را پذیرفت. بتی، همسرش را مظهر اراده در یک زندگی خانوادگی می دانست و می گفت: «مالکوم برای من هم پدر و هم شوهر، و برای فرزندانش یک همبازی خوب بود». مالکوم ایکس به چند کشور آسیایی و آفریقایی سفر کرد تا به جهانیان ثابت کند مبارزه با تبعیض نژادی و برده داری مدرن، تنها به جامعه آمریکا محدود نیست. او می خواست این حرکت در تمام نقاط دنیا ریشه یابد تا افزون بر کسب قدرت و انسجام لازم، سرانجام روزی به بار بنشیند و آزادی واقعی را در کام تمام استثمارزدگان دنیا فرو بنشاند. سفر به سرزمین وحی و زیارت خانه خدا، برگ افتخار دیگری بود که در دفتر زندگی مالکوم ایکس جای گرفت. آن گونه که خودش اشاره کرده، در این سفر روحانی و مقدس با معنای واقعی اتحاد و برابری میان مسلمانان آشنا شد و حقیقت اسلام را فرا گرفت. مالکوم در مناسک حج دید که هیچ فرقی بین سفید و سیاه و رنگین پوست نیست و همه مسلمانان جهان، از هر طبقه و نژادی که باشند با صلح و دوستی کنار یکدیگر جمع می شوند و عالی ترین مراسم مذهبی و اعتقادیِ خویش را به جای می آورند. مالکوم ایکس، پس از بازگشت از مناسک حج، نام حاج ملک شبّاز را برای خود برگزید. او با روحی پاک و صیقل داده به محل سکونت خود در آمریکا بازگشت و درصدد ایجاد تشکیلاتی گسترده برآمد تا به وسیله آن، مسلمانان جهان را با نژادهای گوناگون به همدلی و ظلم ستیزی فراخواند. مالکوم در آستانه راه بود که خانه اش را به آتش کشیدند و چون از این واقعه جان سالم به در برد، یک هفته بعد در ۳۹ سالگی هنگام سخنرانی در سالن بالروم مانهاتان، با شلیک چند گلوله به زندگی پرفراز و نشیب او پایان دادند. مالکوم ایکس زمانی چشم از دنیا فروبست که چشم گشودن دختران دوقلویش را در این دنیا ندید. ولی آنها و نسل های ماندگار پس از آنها، آمدند تا راه نیمه تمام حاج ملک شبّاز را ادامه دهند. برای دریافت این تصویر یک صلوات برای تعجیل در ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بفرستید. برای دریافت، روی تصویر بالا و یا اینجا کلیک کنید. برای دریافت فایل لایه باز تصویر (psd) اینجا کلیک کنید. هر گونه استفاده از تصاویر (در قالب بنر ، پوستر و یا امور تجاری) که موجب نشر فرهنگ اسلامی می شود موجب خوشحالی و رضایت ماست. یا علی مدد برای دانلود رایگان کلیه فایل های لایه باز ( Psd ) سایت عصر انتظار ( به جز تصاویر ارسالی کاربران ) بر اساس تاریخ انتشار مطلب و نام فایل لایه باز از لینک زیر استفاده کنید : دانلود رایگان فایل های لایه باز مطالب ، بر اساس تاریخ انتشار مطلب و نام فایل لایه باز
بردگی در لباس محبت
تنها
گرفتار
آشنایی
در آغوش اسلام
نصرت الهی
مبارزه
در خانواده
ریشه در تمام دنی
حقیقت
آستانه راه
6 دیدگاه
sadegh
به نظر من فایل لایه باز که برای پوستر شهدا گذاشتید عالیست ولی به نظر من شاید آموزش اونم مفید واقع بشه بازم ممنون
عصر انتظار
سلام
به روی چشم
تیمسار
سلام..تبادل لینک..همایت شما در برابر همایت ما در وب خود..منطزر هستیم..تشکر
امیر حسین
سلام
فدای شما دوستای خوبم بشم که با این زیبایی دارید تبلیغ مذهب شیعه رو انجام میدید .
لایه باز این طرح رو خیلی نیاز دارم تا چند روز آینده میذاریدش رو سایت ؟
تشکر
خدا خیرتان دهد …
عصر انتظار
سلام
فایل لایه باز در متن قرار گرفت.
شرمنده بابت تاخیر
وحید علیان نژادی
سلام، پوستر چیز جدیدی نداشت. سید جان بهتر نیست دست از سر این رنگ زرد و قهوه ای برداری؟