متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1358/5/24
بسم الله الرحمن الرحيم
رب العالمين و صلى الله على سيدنا و نبينا محمد و على اهل بيته و لعنة الله على اعدائهم اجمعين. بحث نبوت را داشتيم با دوستان و تا اينجا آمديم كه نياز به پيغمبر را داريم و راه شناخت پيامبر هم از راه معجزه. فرق بين معجزه با سحر و رياضت و اختراع و نبوغ اينها گفته شد و يكى هم اخبار پيامبران قبلى و يكى هم جمع آورى و بررسى تاريخ پيامبر اين حرفهاى جلسه قبل بود، در اين جلسه دنباله بحث نبوت ببينيم چى است، اصلاً هدف بعثت انبياء چيست؟ هدف بعثت انبياء براى چند تا مسئله است كه قرآن مطرح كرده است، هدف بعثت انبياء: 1 – قرآن مىفرمايد ً«فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ» بقره/213 خدا مىفرمايد پيامبران را مبعوث كرديم، خداوند پيامبران را مبعوث كرد «وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ» كتاب هم براى آنها فرستاد «لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فيمَا اخْتَلَفُوا فيهِ» يك حكومت عدل «لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ» براى اينكه حكم كند بين مردم «لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فيمَا اخْتَلَفُوا فيهِ» در چيزهايى كه اختلاف دارند. قرآن مىفرمايد هدف بعثت انبياء، پيامبران آمدند تا يك حكومت عدلى را برقرار كنند، در نزاعها و كشمكشها، مراجعه به طاغوت و قدرتهاى غير آسمانى نكنند. 2- قرآن مىفرمايد: «وَ لَقَدْ بَعَثْنا في كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً» نحل/36 برقرار كردن توحيد. آمدند خدايگانها، طاغوتها را بكوبند. سنگها، بتها، انسانها، هواها را بكوبند، آمدند حق را زنده كنند و توحيد را مستقر كنند. مىفرمايند: «وَ لَقَدْ بَعَثْنا في كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً» مبعوث كرديم «في كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً» ما در ميان هر جمعيتى يك رسول و پيامبرى فرستاديم «أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ» تا به مردم بگويند «أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ» مردم را از بله قربان گويىها برهانند، از ذلت شرك و جهل و تفرقه و نفاق «يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمات» بقره/257 از ظلمت شرك و جهل و تفرقه و نفاق برهانند اينها را، توحيد، يگانه پرستى، وقتى توحيد مستقر شد خيلى اختلافات هم كم مىشد، چون بسيارى از نزاعها سر اين است كه قانونها با هم تضاد دارد اما قانون واحد ديگر نزاعى ندارد. رژيم مختلف، متفاوت، قانون متفاوت، تمايلات متفاوت اين تفاوتها موج مىاندازد اما اگر يگانه پرستى شد، حكم خدا شد و اينها، ديگر تمايلات و اختلافات كم مىشود. هدف بعثت: مبارزه با طاغوت، چون قرآن مىفرمايد: «أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ» نحل/36 پيامبران همه يك جهت مىآمدند و مىگفتند «وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ» اينها دستورات كلى انبياء بود، البته هر پيامبرى ممكن بود در يك صحنههايى، برنامههاى خاصى هم داشته باشد. اين دستورات انبياء عمومى است. يكى هم قرآن مىفرمايد: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ» حديد/25 پيامبران را فرستاديم «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» بپادارى عدالت. «لِيَقُومَ النَّاسُ» مردم جورى رشد بشوند، رشد كنند و تربيت بشوند كه «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» مردم همه قائم به قسط بشوند، خودشان همه، عدالت را در خودشان و در جامعهشان برقرار كنند. اينها دستورات كلى است. پس هدف بعثت چيست؟ حكم و قضاوت عادلانه، احياء توحيد و كوبيدن انواع شركها، مبارزه با طاغوتهاى زمان و بپادارى عدالت. جالب اين است كه خود قرآن مىگويد هدف بعثت اين است، آنوقت بعضىها در گوش بعضى وز وز مىكنند، مىگويند مذهب ساخت قدرتمندان و زورمندان، ارباب و رعيتى، فرماندارها مذهب درست كردند چقدر مسخره، شعار قرآن اين است كه اصلاً پيامبر آمد كه هر طاغوتى را بكوبد، هر نوع ديكتاتورى را بكوبد، چه ديكتاتورى كارگرى و چه ديكتاتورى سرمايه دارى، چه ارباب و رعيتى. هر طاغوت، طاغوت يعنى چه؟ قدرتى كه ضد قدرت خدا باشد، هر كس و هر كجا و به هر عنوان مىخواهد باشد. قرآن مىگويد پيامبران برنامه عمومى آنها اين بود، البته هر پيامبرى يك برنامه خصوصى داشت و كار نداريم. يك پيامبر مثلاً افراد زمانش گرانفروش بودند، مىآمد و مبارزه با گرانفروشى مىكرد، مبارزه با احتكار مىكرد، نمىدانم، يك برنامههاى خاصى ممكن بود براى هر پيامبرى پيش بيايد اما همه پيامبران اين برنامه را داشتند. همه قضاوت عادلانه، همه زنده كردن توحيد، همه مبارزه با طاغوت، همه تربيت كردن مردم به يكجورى كه خود مردم قائم به قسط شوند، عدالت را زنده كنند. پس مبارزه با طاغوت، رأس و سرلوحه كار انبياء است، آنوقت مىگويند ببين مذهب ساخته دست طاغوتها و زورمندان است، چقدر بى انصافى است. انبياء يك مشتركاتى هم داشتند، مثلاً همه انبياء دعوت به توحيد مىكردند، همه انبياء دعوت به معاد مىكردند، انبياء همه آنها مىآمدند و مىگفتند «إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ» شعراء/135 همه انبياء كه مىآمدند، مىگفتند ما از عذاب جهنم مىترسيم براى شما، همه انبياء نماز داشتند، حضرت شعيب نماز داشت، مردم وقتى ديدند حضرت شعيب نماز مىخواند، يا دستور نماز مىدهد، مىگفتند «يا شُعَيْبُ أَ صَلاتُكَ تَأْمُرُكَ» هود/87 تو بخاطر همين نماز است كه ما را مىخواهى از رفتارى كه داريم بازدارى، ما بخاطر نماز تو دست از كارمان برنمى داريم، معلوم مىشود حضرت شعيب، نماز داشته است. يا حضرت لقمان به پسرش كه سفارش مىكند، مىگويد: «يا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلاةَ» لقمان/17 پسر كوچولو نماز بخوان، معلوم مىشود، حضرت لقمان هم نماز داشته است. حضرت يحيى و عيسى را قرآن مىگويد: «وَ أَوْصاني بِالصَّلاةِ» مريم/31. مسئله نماز در همه اديان بوده است. باز مثلاً فرض كنيد مسئله زكات، در همه اديان بوده است. مسئله حج، حضرت ابراهيم وقتى كعبه را ساخت «وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ» حج/27 قبل از موسى و عيسى، مسئله حج از زمان حضرت ابراهيم مطرح بوده است. مسئله جهاد هم در اديان ديگر بوده. مىآمدند پهلوى يكى از انبياء بنى اسرائيل و گفتند «إِذْ قالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِكاً نُقاتِلْ في سَبيلِ اللَّهِ» بقره/246 مىآمدند پهلوى پيامبران بنى اسرائيل مىگفتند يك رهبر ارتشبدى براي ما قرار بده، يك شخصى را كه تاكتيكهاى نظامى بلد باشد براى ما رهبر قرار بده كه «نُقاتِلْ في سَبيلِ اللَّهِ» كه ما مىخواهيم جهاد كنيم و دشمنان خدا را بكشيم، مىبينيد در زمان قبل از حضرت عيسى هم مسئله جهاد مطرح بوده است. امر به معروف و نهى از منكر هم قبل از اسلام بوده، همين حضرت لقمان به پسرش مىگويد «أَقِمِ الصَّلاةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ» لقمان/17 پس تمام اصول دين ما و تمام فروع دين ما، كلياتش در تمام اديان بوده است. يك بار ديگر تكرار كنم، تمام اصول عقايد ما و تمام كليات فروع دين ما در تمام اديان، اجمالاً بوده است. بله، مثلاً ممكن است نوعش فرق بكند، مثلاً روزه، روزه بوده، «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ» بقره/183 مسلمانها روزه بگيريد «كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» آنوقت فرم دعوتش، فرم دعوت خاصى بوده است، ممكن است مقدار روزه، ايام روزه، حالا مال ما سى روز است، مال آنها چند روز بوده است، ما تا غروب و آنها تا كى بوده است، نوع روزه ما، كميت و كيفيتش ممكن است فرق بكند، ولى در تمام مذاهب روزه بوده. حالا، نوع تربيت را هم بد نيست اينجا بگويم، چون بعضى از مسلمين ما، محصلين نظرى هستند ولى خوب فيلمبردارى مىشود و بعضى از پدرها و معلمين هم خواسته باشند گوش بدهند، نوع تربيت ببينيد چقدر قشنگ است، خدا وقتى مىخواهد بگويد كه روزه بگيريد، يك مرتبه نمىگويد كه واجب است كه همه شما روزه بگيريد، يك نوجوانى را وقتى مىخواهند ببرند و آمپول به آن بزنند، اين وحشت دارد، اين چون مثلاً مىترسد از سوزن و آمپول پزشك براى اينكه اين آمادگى پيدا كند مىگويد آقازاده ما با هم رفيق هستيم، تو پسر خوبى هستى، اول كه به آن مىگويد تو پسر خوبى هستى، يكخورده دلگرم مىشود و بعد مىگويد آقازاده از سوزن وحشت نداشته باشيد تمام اينها سوزن زدهاند، پس اول مىگويد كه تو پسر خوبى هستى، دوم مىگويد ديگران هم آمپول زدهاند و خوب شدهاند، تو هم خوب مىشوى و بعد مىگويد آقازاده ده دقيقه بيشتر درد نمىكند اما عوضش هميشه سالم هستى سه تا، چهارم مىگويد آقازاده اگر دردش بيشتر از ده دقيقه آمد من دفعه ديگر قرص مىنويسم براى تو، پس چهار تا جمله مىگويد تا ايشان را آماده كند. خدا مىخواهد بگويد روزه بگير، اول مىگويد «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا» اى كسانى كه با من رابطه داريد، من با آنهايي كه با من رابطه ندارند كارى ندارم «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا» اى كسانى كه رابطه داريد، بعد مىگويد كه «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ» روزه بگيريد، بعد مىگويد درد آمد، «كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ» تمام اينها هم روزه گرفتهاند، نه كه شما مسلمانها روزه گرفتهايد، قبل از شما، همه ملتها روزه گرفتهاند، بعد مىگويد ده دقيقه بيشتر نيست، «أَيَّاماً مَعْدُوداتٍ» بقره/184 يك چند روزى بيشتر نيست، بعد مىگويد حالا كه اگر خيلى درد آمد، ديگر قرص بخور «فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَريضاً أَوْ عَلى سَفَرٍ» اگر يك وقت مريض بودى و يا مسافر بودى، اگر گرفتار شدى و دردت زياد بود «فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ» روزهات را بخور و بعد به جاى آن روزه قضا بگير، اين فرم حرف زدن است. پدرانى كه حرفشان در بچهها اثر نمىكند و دبيران و معلم هايى كه حرفشان در بچه اثر نمىكند، مادرانى كه حرفشان در بچه اثر نمىكند، فرم ادب قرآن در زندگيمان اگر پياده شود اثر بيشترى پيدا خواهد كرد، حالا، روزه در همه اديان بوده است، حج بوده و الى آخر. پس انبياء سر لوحه كارشان، قضاوت عادلانه، حكومت عادلانه، مبارزه با طاغوت، آوردن دستورات جامع و كلى، اين بخش اول. بخش دوم عظمت انبياء: 1 – قيام دشوارى را شروع كردند. 2 – تا سر حد مرگ پيش رفتهاند. 3 – كسى آنها را تحريك نكرده بود، مسئله عقد و انتقام و انفجار مطرح نبود. 4 – موجب پيشرفت شدند. همه انبياء موفق شدند، گرچه كشته شدند اما موجب پيشرفت شدند. قيام دشوارى را شروع كردند، مگر مهم است. شما يك جايى كه مثلاً يك غذاى خاصى مىخورند، خواسته باشى كه بروى و رژيم آنها را عوض كنيد، خيلى مهم است. يك جايى كه مثلاً يك نوع غذاى معينى مىخورند، شما خواسته باشى وارد آن شهر بشوى و خواسته باشى كه نوع غذا را از آنها بگيرى، با آنكه مسئله جزئى است، حالا كه يك كسى خواسته باشد تمام افكار يك ملتى را زير و رو كند خيلى مهم است. بله، مىشود آدم مسلط باشد بر خيابانها، حكومت نظامى تسلط بر خيابانها هست اما تسلط بر دلها كار آسانى نيست. تسلط بر دلها، زير و رو كردن، انقلاب فكرى، انقلاب اخلاقى، انقلاب، همه نوع انقلابى. تا سر حد مرگ پيش رفتن، عدهاى شروع مىكنند و بعد شكست مىخورند، مىگويند نه بابا مردم گوش ندادند، فايده ندارد، برمى گردند، قيامى كه شروع كنند، قيام سخت و عقب گرد هم برايش نباشد، خيلى مهم است، ببينيد پيغمبرها چه مىگفتند، مىآمدند دور پيغمبرها را مىگرفتند قلدرها، آدم غصه مىخورد كه مىگويند اين مكتب را قلدرها ساختهاند، قلدرها مىآمدند دور انبياء را مىگرفتند، مىگفتند تكه تكه مىكنيم شما را، اينها شعارشان اين بود، مىگفتند: «وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلى ما آذَيْتُمُونا» ابراهيم/12 چه جالب، به قلدارها مىگفتند شما تكه تكه مىكنيد؟ «وَ لَنَصْبِرَنَّ» صبر مىكنيم بر آنكه شما اذيت كنيد ما را، كسى برخلاف همه افكار و روشها قد علم كند و تا سرحد مرگ پيش برود و هيچ محركى هم نداشته باشد، موجب پيشرفت هم بشود، جالبش اينست كه هر چه علم پيش مىرود، عظمت دستورات آنها آشكارتر مىشود، اين هم مهم است. مطالبى كه مىگفتند بالاتر از سطح معمولى بود و بالاخره دستوراتشان، دستوراتى در سطح اعلى بود، دستورات عادى نبود، اين هم مىتوانيم درباره عظمت انبياء نقل كنيم. در بحث نبوت، نقش ايمان و مذهب هم در چند جمله مطرح مىشود. امتياز قانون انبياء بر قانون بشر. امتيازات مختلفى دارد كه ما چند تا از آنها را الان براى دوستان اينجا مطرح مىكنيم. امتياز قانون انبياء: 1 – در قانون انبياء هيچكس حق وتو ندارد، ولى در سازمان بين الملل چند تا ابرقدرت حق وتو دارند. در مجلس سناها و مجلسهاى شوراها و قانونهاى غير الهى، قدرتمندان استثنا هستند اما در قانون انبياء اينطور نيست. در كربلا امام حسين(عليه السلام) اول على اكبر را مىفرستد به ميدان و در جنگها پيغمبر جلوى همه شمشير مىكشيد كه اميرالمومنين(عليه السلام) مىفرمايد ما و باقى مسلمانها در پشت سر پيغمبر جنگ مىكرديم و صف اول براى شخص پيامبر بود، مسئله اين نيست كه دستور صادر كنند از مركز كه شما برويد و تكه تكه بشويد اينجانب گرد به لباسم ننشيند، حق وتو مطرح نيست. يك زنى از اشراف وقتى دزدى كرده بود با شرايطش و بنا شد دستش را قطع كنند، وقتى ديدند اين از خانوادههاى محترم است فرمود: اگر دخترم زهرا هم دزدى كند، دست او را هم قطع مىكنم. وقتى اميرالمومنين(عليه السلام) برادرش مىگويد كه يك خورده گندم و يا جو را به من اضافه بده، يك خورده سهميه من را زياد كن، حضرت على(عليه السلام) آهن داغ مىكند نزديك دست عقيل مىگذارد، مىگويد كه شما چرا توقع اضافه از من دارى، امتياز قانون انبياء اين است كه همه در برابر قانون يكسان هستند، حق وتو براى هيچكس نيست. 2- كنترل و عمل و صفت. قانونهاى خلقى، يعنى قانونهاى غير الهى، عمل را كنترل مىكند، كسى اگر سرعت زياد بگيرد ما اينقدر جريمهاش مىكنيم، كسى اگر انحراف به چپ داشته باشد، كسى اگر از دست چپ برود، كسى اگر اينجا دور بزند، عمل را مىتواند كنترل كند اما صفت چطور؟ يك مثال بزنم، ما چهار رقم امنيت داريم، يكوقت امنيت داريم، امنيت بدنى، يكوقت امنيت داريم، امنيت مالى، يك وقت امنيت فكرى، يك وقت امنيت آبرويى. دنيا امنيت بدنى و مالى را مىتواند كنترل كند، يعنى اگر يك كسى به بدن يك كسى چاقو كشيد و يا مال كسى را دزديد، اين دو امنيت را دنيا مىتواند تأمين كند. . . چهار تا اگر، اگر فهميدند، بسيارى از جنايتها مىشود كه آنها، پليس متوجه نمىشود. 2 – اگر شناختند، گاهى جنايت را مىفهمند اما جنايتكار را نمىشناسند كه چه كسى بود. گاهى جنايت را مىفهمند و جنايتكار را هم مىشناسند ولى كسى نيست كه بتوانند بگيرندش، اگر مجرم را گرفتند. گاهى مىگيرند اما نمىشود كارى با آن كرد، از بس تلگراف و تلفن از اينطرف و آنطرف مىآيد، اگر مانعى نبود. پس دنيا براى امنيت بدنى، چاقو كشى و امنيت مالى، دزدى، با چند تا اگر گاهى يك كنترلى مىكند، اما امنيت فكرى و امنيت آبرويي، اينها چطور؟ بنده در فكرم اين است كه شما آدم بدى هستى، يعنى سوء ظن دارم به شما. شما چه مىخواهى بكنى، دلم با شما خوب نيست، فكرم نسبت به شما بد است يا با چشم و ابرو آبروى شما را بريزم. مىآيند پهلوى من و مىگويند فلان جوان چه جورى است ما مىخواهيم درباره امر ازدواج، مىآيند از ما مشورت مىكنند، فلان جوان چه جور جوانى است؟ بالاخره دختر به آن بدهيم و يا ندهيم؟ مىگويم فلانى را مىگويى، لا اله الاالله، فقط مىگويم لا اله الا الله و ديگر هم حرفى نمىزنم، ولى با لا اله الا الله پدر طرف را در مىآورم، خورد مىكنم طرف را. يا مىگويم آقا از من نپرس، خوب از من نپرسيد يعنى خيلى خراب است وضعش. يا مىگويم خدا عاقبت آن را به خير كند، دعا مىكنم، خدا عاقبتش را به خير كند، دعاست ولى. . . گاهى آدم غيبت نمىكند اما ويتامين غيبت كردن را دارد، مثلاً فلانى را مىگويى خوب حالا ماه رمضان است بگذار دهانمان روى هم باشد، بگذار غيبتش را نكنيم، خوب دل من هزار جا مىرود. شما اگر غيبت مىكردى، مىفهميدم كه يك عيب دارد اما حالا كه مىگويى غيبتش را نكنم، من فكر مىكنم كه صد تا عيب دارد. من از نظر فكر اگر به شا بدبين بودم و يا با لا اله الا الله و سبحان الله، آبروي شما را از بين بردم، شما تحت چه قانونى كنترل مىكنى من را، به كدام اداره شكايت مىكنى آقا بنده شاكى هستم از فلانى، ايشان را وقتى رفتند و از او پرسيدند كه ايشان چه جوانى است، گفت: لا اله الا الله، مىگويد ما قانون براى لا اله الا الله نداريم، يا ايشان گفت از من نپرسيد و يا ايشان جواب نداد، بالاخره من مىتوانم با چشم و ابرو، مىتوانم با هزار نوع از نظر فكرى، از نظر آبرويي مىتوانم يك نفر را بكوبم يا يك نفر را عزيز كنم و اينها چون مربوط به صفت است و صفت جزء كسى «يَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ ما تُخْفِي الصُّدُورُ» غافر/19 جزء كسى كه عالم به روحيات است و قرآن مىآيد و مىگويد كه خداوند حساب مىكشد از شما حتى نسبت به افكارى كه در دل داريد، جزء از طريق ايمان من كنترل نمىشوم. قوانين بشرى عمل را كنترل مىكند كه چاقو نكش، دزدى نكن، اما روحيه من را كنترل نمىكند اما ايمان به خدا، مىگويد «إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ» حجرات/12 اگر سوءظن بردى و فكرت هم نسبت به ديگرى بد بود گناه است و روز قيامت بازپرسى مىشوى كه چرا نسبت به يك مسلمانى بدبين بودى، كنترل عمل مىكند فقط ولى ايمان هم كنترل عمل و هم كنترل صفت. امتياز سوم اينكه قداست و عشق، قانون خدا براى من مقدس است، چون خالق من براى من قانون داده است، مردم چه كسى هستند كه براى من قانون بدهند، من آزاد هستم و نمىخواهم زير قانون آن بروم و در فرار حرف است. قانون خدايى را وقتى من انجام ندادهام، مىترسم ولى وقتى قانون مردم را انجام ندادم، نمىترسم، افتخار هم مىكنم كه با اينكه چراغ قرمز بود در رفتيم، پانصد تومان گيرمان آمد امروز. در تخلف از قانون مردم لذت است اما در فرار از قانون خدا ترس است، يعنى يك ضامن اجرايى در دل هست، مسئله ايمان و ترس از خدا و روز قيامت خودش ما را كنترل مىكند. والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته