متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1358/5/23
بسم اللّه الّرحمن الّرحيم
«الحمدلله الرب العالمين و صلي الله علي سيدنا نبينا محمد و علي اهل بيت و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين من الآن علي قيام يوم الدين» در سلسلهي درسها و بحثهاي اصول عقائد به بحث نبوت رسيديم كه ظاهراً بيستمين درس ما است. اينكه ما بحثها را فشرده ميگوييم، ميخواهيم تا سي جلسه به همهي اصول عقائد يك نگاهي بكنيم. وگرنه هريك از اينها حرف دارد و بحثهاي عميق و مفصلي به دنبال دارد. لكن ما چون ميخواهيم بحثمان عمومي باشد، و در سطحي باشد كه براي توده و عموم مفيد باشد و ضمناً سي جلسه بيشتر نشود فشرده بحث ميكنيم. در بحث نبوت تا اينجا رسيديم كه بشر امروز راه زندگي را پيدا نكرده است. سود و زيان واقعياش را تشخيص نداده است. در شناخت عدالت اجتماعي هركسي راهي عرضه ميكند و همه هم ميگويند: راه من راه درستي است و همه هم سرشان به سنگ ميخورد و همه هم به قانون خودشان تبصره ميزنند و هرروز هم پشيمان ميشوند و به اشتباه خودشان پي ميبرند. بشر امروز راه را پيدا نكرده است. علم و صنعت پيشرفته است. دنيا ماده را كشف كرده است. خودش را گم كرده است. روز به روز علم پيش ميرود. ولي آمار جنايت كم نميشود. بشر ديروز اگر دزدي ميكرد در جزئيات دزدي ميكرد. حالا كه علم و صنعت پيشرفته است ببينيم دزدي در چيست؟ قديم اگر يك گيوه را به يك گيوه دوز ميداديم، ميگفتيم: كمر گيوه را بدوز، كُكها را بايد ريز بزند. اما اين ميدزديد و كُكها را درشت ميزد. دزدي در چهارتا كُك بود. اما الآن كه علم و صنعت پيشرفته است، به چهار تا كُك قناعت نميشود كه انسان بدزدد. دنياي شيمي دائم پيشرفته است. خوب كه علم شيمي پيشرفت، اگر كنار پيشرفت شيمي، ايمان، اخلاق، تقوا نباشد از همين مواد شيميايي براي سقوط جامعه هروئين ميسازد. دنياي فيزيك پيشرفته است. برق را در اختيار خودش آورده است. اما ميشود از همين برقي كه در خدمت انسان قرار گرفته، اگر در كنار اين علم و اخلاق و تقوا نباشد، ميشود خطرناكترين كارها را كرد. پس با پيشرفت علم و صنعت هرچه تندتر برويم نياز به ترمز قويتري، نياز به تقواي بيشتري، البته تقوا را به ترمز معنا كردن درست نيست. اجمالاً بشر امروز بيشتر احساس نياز به ايمان ميكند. اين از يكطرف، از طرف ديگر وقتي ما ميدانيم خدا ما را آفريده است، از آفريدن ما هم هدف داشته است، اين هدفش را بايد اعلام كند و نبوت يعني راهي كه هدف خدا را به ما بيان ميكند. تمام شد و رفت. يكبار ديگر تكرار كنم. خدا ما را آفريده است. از آفريدن ما هدف داشته است. اين هدفي كه دارد بايد به ما اعلام كند. نبوت يعني راهي كه خداوند هدف خودش را به بشر اعلام ميكند. سه تا مقدمه، خيلي آسان است. او بشر را آفريده است. از آفرينش او هدف داشته است. اين دو مقدمه قطعي است. نبوت يعني راه اعلام هدف. اين هدفي كه داشته است و بشر بايد اعلام كند. دين يعني آدرس. آدرسي كه خداوند توسط انبيا به بشر اعلام كرده است. يك مكتب وقتي ميتواند پيروز شود كه مردم رهبر را مقدس بدانند. به او عشق بورزند. مكتب را هم مكتب الهي و آسماني بدانند. مكتب مردمي براي مردم نميتواند مقدس باشد. رهبر الهي و مكتب الهي و اميد به پيروزي و يكي هم داشتن يك نيروي دروني ضامن اجرا كه من ولو هيچ پليسي و هيچ قدرتي بالاي سرم نباشد، خودم از درون اين احساس را داشته باشم. رانندهي تاكسي شب به خانه ميرود. در صندوق عقب ماشين را باز ميكند، ميبيند از يكي از مسافرين چمداني در صندوق عقب باقي مانده است. فراموش كرده است ببرد. چمدان را باز ميكند، ميبيند هفتاد هزار تومان پول نقدر در آن است. پول را ميآورد و تحويل پليس ميدهد. آن آقاي مسافر هم 90 درصد احتمال ميدهد كه پولش از بين رفته است، ولي براي 10 درصدش ميآيد به پليس اعلام ميكند كه ما چمداني با اين نشاني گم كرديم. ميبيند همان وقتي كه پهلوي پليس ميآيد اعلام كند، ميبيند همان آقاي راننده تاكسي محترم هم آمده پول را پس بدهد. پليس با اين مصاحبه ميكند. ميگويد: چه نيرويي باعث شد كه تو هفتاد هزار تومان پول دستت آمد، آوردي پس دادي. با اينكه آقاي مسافر شماره تاكسي تو را برنداشته بود؟ گفت: بله! من هفتاد هزار توماني كه برداشتم، فكر كردم ميتوانم موكتهاي خانهام را قالي كنم. ميتوانم يك طبقه خانهام را دو طبقه كنم. ميتوانم فرم لباس و ماشينم را عوض كنم. اما مسئلهي ايمان جلوي من را گرفت. مسئلهي ترس از خدا! حساب كردم دنيا ابتدا و آخرش محدود است. ولي رضاي خدا بي حد است. حساب كردم بنده الآني كه پول پيدا نكردهام كه در سطح ساده زندگي ميكنم، روي زيلو مينشينم و زير پاي من زيلو و نخ است. فوقش من نخهاي خانهام را قالي كنم. قالي هم پشم است. آيا درست است كه من با يك عمل خلاف، با يك خيانت حركت كنم؟ منتها حركت از نخ به سوي پشم و اين است ثمرهي انسانيت! من آفريده شدم كه از مال مردمي كه با دست رنج زحمتي كشيدند و ده تومان، ده تومان پولي تهيه كردند، مثلاً با اين 70 هزار تومان ميخواسته خانهاي بخرد. حالا من اين پول را بربايم؟ هيچ نيرويي و هيچ محركي جز ايمان به خدا نتوانست مرا اينجا بياورد. ايما به خدا اگر بود، ما هيچ نيازي به اين همه كنترل و ضامن هم نداشتيم. الآن با وجود افراد رقيب و مراقب باز هم اگر رقيب و مراقب من، خودش دزد بود بايد چه كرد؟ قانون نميتواند جاي من را بگيرد. يك چاهي كه خشك است، شما با سطل در آن آب بريزي، يك باد به آن بخورد خشك ميشود. چاه بايد خودش آب داشته باشد. چاه خشك با سطل آب، پر نميشود. انساني كه ايمان به مبدا و معاد ندارد، با قانون و با شعار ساخته نميشود. بايد خودش از درون به يك قدرتي وصل باشد. به يك مبدايي وصل باشد و تقوايي داشته باشد. از اين بگذريم. دربارهي امتياز برنامههاي انبيا صحبت ميكرديم، چند مورد را گفتيم؟ امتياز اول: مساوات در برابر قانون. يعني حق وتو و ابر قدرتي مطرح نيست. شخص رسول الله در مقابل قانون همانطور است كه يك مسلمان عادي است. امتياز دوم: كنترل عمل، گفتيم: قوانين بشري عمل را كنترل ميكند. مسئلهي ايمان و مذهب هم عمل و هم صفت را كنترل ميكند. سوم: مسئلهي قداست است و اما چهارم. چهارم: امتياز مكتب انبيا است. پس امتياز مكتب انبيا: 1- مساوات 2- كنترل عمل و صفت. 3- قداست 4- مسئله ي قاطعيت مصلحان ممكن است يك طرح اصلاحي بده. اما خودش هم از آيندهي طرح خبر نداشته باشد. ميگويد: فعلاً ملت را به اين سمت ميبريم، ببينيم عاقبت چه ميشود؟ چون فرمان، علم از علم بي نهايت است. چون دستور از خدايي كه داراي علم بي نهايت است، هيچ شك نميكند. قاطعيت! دو پهلو حرف نميزند. طوري راه نميرود كه حالا اين دسته را خوشحال كنيم. آن دسته را خوشحال كنيم. قشنگ راهش روشن است. مومن به خدا همينطور است. يك جمله يادگاري براي شما بگويم. اين جمله را يكي از بزرگان به من گفت. فرمود: خدا! خوب گوش بدهيد. خدا هم يكتا است و هم به قول اميرالمومنين سريع الرضا است. زود راضي ميشود. خدا هم يكي است. هم زود راضي ميشود. خلق هم خيلي هستند. هم خيلي توقع دارند. چه جملهي قشنگي است. خدا هم يكي است و هم زود راضي ميشود. مردم هم خيلي هستند. هم هركدام خيلي توقع دارند. بنابراين اگر قرار است كسي را راضي كنيم، يكي را راضي كنيم كه زود هم راضي ميشود. رضايت خلق، هرطور راه بروي. قصهي آن آخوند را شنيدهايد؟ خودش و بچهاش دو نفري سوار شدند. عدهاي گفتند: چه بي انصاف دو نفر سوار الاغ شدند. دو نفر پياده شدند، گفتند: چه آدمهاي احمقي! الاغ خالي ميرود. اين دو تا هم پياده ميروند. پدر سوار شد، پسر پياده شد. گفتند: چه پدر بي انصافي! بچهي كوچك را ميدواند. پسر را سوار كرد و خودش پياده رفت، گفتند: چه پسر بي ادبي. هرطور راه برويم يك كسي حرف ميزند. قاطعيت يعني ببينيم خدا چه ميگويد، همان را انجام بدهيم. نظير قاطعيتي كه امام و رهبر انقلاب داشت. يك كلمه از اول فرمود، هفده سال پيش از اين، همينطور دائم گفت. اخيراً هم تكرار ميكرد. شاه بايد برود! نه يك كلمه كم و نه يك كلمه زياد. هرچه به او گفتند، هرطوري گفتند، فرمود: حكم خدا همين است. بايد اين قانون برطرف شود. بايد آن قانون بشود. حالا دير است. حالا زود است. اين كار را كنيم، نداريم. آقا ميكشند. ميزنند. ميشكنند. نميشود. ميشود. قاطعيت! «لَكُمْ دينُكُمْ وَ لِيَ دينِ»(كافرون/6) نزد پيغمبر آمدند گفتند: آقا يك خرده شل بگير. بالاخره شما به بتهاي ما كار نداشته باش. ما هم يك خرده خلاصه ميآييم. فرمود: اين حرفها نيست. «لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ(2)وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ(3) وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ(5)»(كافرون) قاطعيت، دودوزه بازي نكردن است. هر رهبري را غير از رهبران الهي حساب كنيم، ميبينيم قاطعيت ندارند. مسئلهي ديگر واقع بيني است. پنجم: واقع بيني. چون مكتب انبيا از وحي است. چون از علم بي نهايت است، واقع را ميگويد. محيط زده نيست. محيط، محيط زدگي، فاميل زدگي، فقر، غنا، شكست، احساسات، هيچ چيز در قانون اثر ندارد. قانونهاي بشر واقع بينانه نيست. ششمين امتياز جامعيت است. چون سعادت بشر را در نظر گرفته است. چون وحي نظر به سعادت بشر دارد و بشر داراي همه نوع نيازي است. برنامههاي انبيا جامعيت دارد. يعني هم برنامه هايش جنبهي مادي و هم جنبهي معنوي دارد. اصلاً با هم است. از هم جدا نيست. شما حساب كنيد. هرجا عبادت است، در عين حال سياست هم هست. مسجد اسلام هم پادگان نظامي بود، هم مجلس شورا بود. هم اداره تعليم و تربيت بود، هم سالن اجتماعات بود. هم عبادت دسته جمعي بود. مانور بود. حاضر غايب بود. يك حاضر غايب طبيعي، فلاني چند روز است كه به مسجد نميآيد. فلاني چند روز است كه به مسجد ميآيد. الي آخر… برنامههاي اسلام جامعيت دارد. غير از چند كتابي كه دربارهي نماز و روزه و اينها هست، بيشتر كتابهاي فقهي ما مربوط به حقوق و مربوط به حدود و مربوط به سياست و مربوط به برنامههاي اجتماعي و اينها است. اينطور نيست كه فقط ديدش يك ديد باشد. فقط ديد شكمي، فقط ديد اقتصادي، يا فقط ديد شهوي، جامعيت از امتيازات برنامههاي اسلام است. قانوني را شما پيدا نميكنيد، مگر اينكه كلياتش در اسلام هست. يك وقت يك نفر آمد به من گفت: شما كه ميگوييد همه چيز در اسلام هست. كجاي اسلام گفته است: به چهارراه كه رسيدي چراغ قرمز بود، بايست؟ گفتم: مسئلهي چراغ قرمز و چراغ سبز كه مطرح نيست. يك جمله كه اميرالمومنين(ع) ميفرمايد: «ونظم امركم» اين يك قانوني است كه منظم باشيد. منظم بودن به اين معنا است كه دو دقيقه از اينطرفها بروند. دو دقيقه هم از آن طرفيها بروند. حالا ديگر نميخواهيم بگوييم: چراغ قرمز است. هر نيازي كه بشر دارد، جزئي يا كلي. قصهي ثماره را برايتان گفتم؟ او به خاطر اينكه بدون اجازه وارد خانهي مردم ميشد، ضرر ميرساند. ممكن است كسي با ساختمانش ضرر برساند. ممكن است كسي با چاه عميقي كه ميزند ضرر بزند و چاه عميق همسايه را خشك بكند. قانون كلي در اسلام هست كه حالا اين «لا ضرر و لا ضرار» يك موردش مسئلهي درخت بوده كه بي اجازه در خانهي مردم ميرفته است. هرچه صاحب خانه ميگفت: يالله بگو. ميگفت: نميخواهم بگويم و سرزده وارد ميشد. پيغمبر فرمود: درخت را بكن و دور بيانداز. چون نصيحت گوش نميدهد. يك موردش اين است. يك موردش هم ممكن است از ساختمان باشد. يك موردش هم ممكن است چاه عميقي باشد كه چاه عميق را خشك كند. ممكن است هزار مورد داشته باشد. يك كلياتي در اسلام داريم، جامع است كه تمام نيازهاي ما را جبران ميكند. يك سيلي زدن را حساب كن. سيلي ميزني جاي آن سرخ شد، يك حكمي دارد. جايش كبود شد، يك حكمي دارد. جايش سياه شد، يك حكم دارد. مسئلهي هفتم: اخلاص، شعار همهي انبيا اين بود كه «ٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلَى اللَّه»(يونس/72) من مزدي از شما نميخواهم. در سورهي شعرا، آيهي 109، 127، 145، 164، 180 از قول حضرت نوح، حضرت هود، حضرت صالح، حضرت لوط، حضرت شعيب، از قول اينها نقل ميكند كه همهي اينها شعارشان اين بود. «إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلَى اللَّه» مسئلهي هشتم كه مربوط به شخص پيغمبر است، نه هركس مسئلهي عصمت است. در عصمت يك خرده صحبت كنيم. عصمت يعني نه گناه كند، بلكه بالاتر بگوييم. بلكه به فكر گناه هم نباشد. اين معناي عصمت است. پيامبر بايد معصوم باشد. نه گناه كند. فكر گناه هم نكند. مگر ميشود؟ بله كه ميشود. خود شما هم در بعضي از گناهها معصوم هستيد. يكي از گناهها خودكشي است. خيلي از شما خودكشي نكرديد فكر خودكشي هم نكرديد. آدم بالاي منار برود و خودش را با مغز پايين بياندازد. يكي از گناهان اين است. اين كار را نكرديد. انسان لخت مادرزاد شود و وسط خيابان بدود. اين گناه را تا حالا هيچ كدام از ما نكرديم، فكرش را هم نكرديم. چون زشتي اين روشن است. يك سري از گناهها كه زشتياش روشن است، يا خطرش مسلم است، هرگز دور آن نميرويم. منتها يك سري از گناهها آن طوري كه بايد باور كنيم باورمان نيامده است. ولذا مرتكب ميشويم. انسان در هر كجا باورش آمد، مرتكب گناه نميشود. شما باورت آمده خودكشي چقدر بد است. باورت ميآيد وقتي سر مناره و گلدسته ميروي، ميخواهي خودت را پرت كني نگاهت را پايين ميكني ميبيني صد متر است باورت ميآيد خطر است. يك پزشك ميكروب را باور ميكند و هرگز آب آلوده نميخورد. ولي من و شما يك سري از گناهها را باور نكردهايم. حالا دربارهي باور يك مثالي از امام، رهبر انقلاب داريم. ايشان يك وقتي كه نصيحت ميفرمودند، اينطور فرموده بودند. علم و يقين داريم. فرق بين علم و يقين چيست؟ يك سوال ميكنم با هم جواب دهيد. مرده دندان ميگيرد؟ لگد ميزند؟ مشت ميزند؟ كدام يك حاضر هستيد در يك اتاق كنار يك مرده بخوابيد؟ حاضر نيستيد. چرا؟ دندان نميگيرد. لگد نميزند. مشت نميزند. علم داريد كه مرده كاري با شما ندارد، اما باز هم ميترسيد. چون هنوز علمتان يقين نشده است. اما مرده شور! اگر به مرده شور بگويند: كنار مرده بخواب. سرش را روي شكم مرده ميگذارد و تا فردا ميخوابد. چطور مرده شور نميترسد و ما ميترسيم؟ با اينكه هردوي ما ميدانيم كاري با ما ندارد. ما علم داريم، مرده شور يقين دارد. وقتي آدم باورش آمد، ما ميگوييم: مرده با ما كاري ندارد. اما هنوز باورمان نيامده است. باز هم ميترسيم. بسياري از افراد هستند كه تا چراغ خاموش ميشود، ميترسند. از اين آجر كه چيزي در نميآيد. اين آجر روي هم چسبيده است. چه چراغ روشن باشد، چه خاموش باشد. ولي تا چراغ خاموش شد آدم ميترسد. علم داري كه چراغ روشن باشد يا خاموش باشد تاثيري در ساختمان ندارد اما آدم ميترسد. خلاصه اينكه علم و يقين فرق ميكند. بيل همهاش آهن است. سر بيل سفيد است. آخر بيل سياه است. چرا؟ چون سر بيل با خاك درگيري دارد، تلاش ميكند برّاق است. آخر بيل چون تماسي با خاك ندارد همينطور سياه و زنگ زده ميماند. اگر انسان به علمش عمل كرد، مثل سر بيل براق ميشود. مرده شور هم اول ميترسيد ولي چون دائم مرده شست، كم كم برايش يقين شد. بيل همهاش آهن است. آن سر بيل آنقدر با خاك تماس گرفت تا براق شد. كساني كه به علمشان عمل كردند، به درجهي يقين ميرسند. رهبران ما معصوم هستند. اصولاً اگر پيغمبر لغزش داشته باشد و معصوم نباشد، نه ميتواند براي ما مربي خوبي باشد و نه حرفش در ما اثر دارد و نه ما به او اطمينان داريم. براي اينكه اگر در زبانش يك اشتباه بكند، ميگوييم: خوب پيغمبري كه يك جمله در زبانش اشتباه كرد شايد در فكرش هم اشتباه كند. صلب اطمينان ميشود. قرآن ميگويد: «قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَة»(انعام/149) حجت و پيامبري كه از طرف خدا ميآيد، بايد طوري باشد كه انسان هيچ روزنهي شكي در او نباشد. شايد شما اين سوال را بكنيد كه اگر ائمهي ما و پيغمبر ما اگر معصوم است، پس اين مناجاتها براي چيست كه خدايا ما را بيامرز. خدايا ما را بيامرز؟ يك سوال ميكنم. شما براي يك اتاقي كه يك نفر نشسته نگاه ميكند، اگر خواسته باشيد دراز بكشيد، عذرخواهي ميكني يا نه؟ خوابيدن گناه است؟ با هم بگوييد. گناه نيست. اما در عين حال عذرخواهي ميكنيد. چرا؟ چون آن طرف حاضر است. چون شما را ميبيند، شما شرمنده هستي كه روبروي او بخوابي. با اينكه خوابيدن گناه نيست. اما چون براي آن مقام حضور قائل هستي، او را ناظر ميبيني، شرمنده هستي. پيغمبر در هر حال خدا را ناظر ميديد. و لذا وقتي هم ميخواست پايش را دراز كند، خجالت ميكشيد. كارهايي هم كه گناه نيست چون او مقامي را براي خدا قائل بود، احساس شرمندگي ميكرد. و بنابراين دعا ميكرد. علاوه بر اينكه خود دعا كردن هم عبادت است. يكي از مسائل مسئلهي عصمت است. چون ايام، ايامي است كه جلسهي بيستم است و احتمالاً برنامهي ما با بيستم ماه رمضان هم مقارن شود. مقداري دربارهي قرآن كه هم مناسب با بحث نبوت است، چون معجزهي پيغمبر ما، معجزهي نبي ما قرآن است، درسهايي كه از قرآن ميتوانيم بگيريم، مقداري با هم در جلسهي بعد صحبت خواهيم كرد. يكي از امتيازات انبيا ما اين است كه در دعوت خود نقطهي ابهامي ندارند. نهم: در دعوت خود نقطهي ابهامي ندارند. دهم: بر اساس اكراه نيست. شعر پيغمبر اين است كه «لا إِكْراهَ فِي الدِّين»(بقره/256) مكر و حيله ندارند. تملق در زندگي انبيا نيست. وعده به ماديات نميدهند. نميگويد: صبر كن من رئيس جمهور شوم، عوض آن تو را هم نخست وزير ميكنم. تو بيا كمك كن پست را بگيريم، بالاخره تقسيم ميكنيم. آخر بعضيها شير را در پستان تقسيم ميكنند. يعني قبل از آنكه بدوشند، از قبل يك گاوبنديهايي ميكنند. اين حرفها نيست. تملق نيست. وعده به ماديات نيست. مسئلهي ديگر از صفر شروع ميكنند و از همه مهمتر اين است كه هرچه باد به پرچم انبيا بخورد و هرچه عزيزتر بشوند، عبوديتشان بيشتر ميشود. پيغمبر ما در اوج عظمت كه قرار ميگيرد، تازه به مسلمانها، به پيروانش نميگويد بگوييد: جاويد محمد! ميگويد: «واشهد ان محمداً عبده» آقاي خميني در اوج عزت توانسته بگويد: من دست بقالها را هم ميبوسم. من دست همه را ميبوسم. من طلبهاي هستم. من طلبه و باقي مراجع! اين ما هستيم كه ضعيف هستيم. دو سه تا سكه كه باشد سر و صدا ميكند. اما اسكناس هزاري صدا نميكند. مردان خداهرچه اوج بگيرند، هرچه عظمت پيدا كنند، عبوديتشان بيشتر ميشود. پيامبر به قدري رابطه و نيايشهاي شبانه داشت كه خدا در قرآن ميفرمايد: «ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى»(طه/2) چرا اينقدر زود خودت را به مشقت مياندازي و چقدر شب نيايش ميكني؟ مقداري بخواب. به پيغمبر دستور ميدهد كه مقداري استراحت كن و روز هم كمتر فعاليت كن. با همهي اين فعاليتش فقط «و اشهد ان محمداً عبده» قرآن هم كه ميخواهد از ابراهيم تعريف كند، «نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ»(ص/30) اينها خصوصيات يك رهبر آسماني است كه هريك از آن با رهبران دنيايي و نوابغ و مسلمين خيلي فرق دارد. دنبالهي بحث براي جلسهي آينده ماند. «والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»