متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاریخ پخش :: 1358/5/11
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلی الله على سيدنا و نبيّنا محمد و على اهل بيته و لعنة الله على اعدائهم اجمعين.
بحثمان درباره نياز به مذهب، ضرورت مذهب، نقش ايمان، اشاره به جوابهايى كه درباره تفسير ايمان كرده بودند، توجيهاتى كه درباره پيدايش ايمان كرده بودند فشرده گفته شد و الان كمى درباره توحيد، درباره شرك و بعد پيوند ما و خدا و بعد بحث عدالت، همينطور تدريجى، اصول عقايد را انشاء الله طى مىكنيم بنابراين بحث امروز ما درباره توحيد است.
اول معناى توحيد را بگوييم و بعد دليل توحيد و بعد نگاهى به شعار لا اله الا الله و اين شعار چى مىخواهد به ما بگويد. و البته اين بحثها حرف زياد دارد لكن ما در يك سطح عمومى مىخواهيم صحبت كنيم كه براى عموم مفيد باشد، آقايانى كه اين بحث را گوش دادند، بعد هم كتابهاى ديگرى را مطالعه مىفرمايند و عميقتر و دقيقترش را مطالعه مىكنند، ديگر الان من نمىتوانم آنچه اينجا بلد هستم و يا مىتوانم بلد باشم براى دوستان بگويم. در سطح عمومى بحث توحيد را اينطور مىتوانيم بيان كنيم.
اول معناى توحيد، معناى توحيد چيست؟ شعار توحيد چيست؟ و دليل توحيد چيست؟ توحيد به قول ما طلبهها از باب تفعيل، واحد و وحد و توحيد، يعنى ايمان به يگانگى، ايمان به يگانگى خدا و شايد بتوانيم بگوييم يكتا نمودن و نبودن غير از او. يعنى اگر ايمان به يكتا و يگانگى باشد اما غير از او را دور نزنيم، توحيد نخواهد بود، هم آسفالت دارد و هم نفت، هم بايد او را قبول كنيم و هم بايد غير از او را رد كنيم.
ببينيد قرآن چه مىفرمايد: «قُلِ اللَّهُ» بگو خدا، ما مىگوييم خدا، كافى است، مىگويد: نه، «ثُمَّ ذَرْهُمْ»، «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ» انعام/91، بگو خدا، باقى را بريز دور. توحيد، باقى را بريز دور هم در آن هست، يكى نمودن، شرك را دور كردن.
شعار توحيد چى است؟ شعار توحيد اين است «قُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تُفْلِحُوا» با اين كلمه همه مأنوس هستيم. لااله الاالله خوب بگوييم لااله الاالله چى، «تُفْلِحُوا» با اين شعار مأنوس هستيم. اين لا اله الاالله وقتى شعار توحيد است سه حرف بيشتر نيست، لام هست و الف هست و ه. لا اله الاالله جمله سه حرفى است. بگوييد «تُفْلِحُوا»، رستگار شويد، «تُفْلِحُوا» ريشه لغتش از فلح است. فلح عربى است، فارسى آن يعنى رستن، ظفر، پيروزى، رهايى، اينها معنى فلح است، عربها به كشاورز مىگويند فلاح، چون كشاورز مقدمات رستن دانه را فراهم مىكند. حالا اگر يك دانه خواسته باشد به فلح برسد چه مىكند تا ما هم از دانه درس بگيريم.
فرض كنيد اين دانه هست، دانه را زیر خاك مىكند كشاورز، خاك مىريزد رويش، دانه كه زير خاك قرار گرفت، در شرايط مساعد، از يك سمت ريشه مىزند و از سمت ديگر جوانه مىزند، جوانه مىخواهد بيايد بالا مزاحم دارد، مزاحمش چى است؟ خاك، شروع مىكند درگيرى و مبارزه، هى مزاحم را پس مىزند، پس مىزند، پس مىزند، مىبيند ضعيف است ريشه خودش را قوىتر مىكند، قوىتر مىكند و بيشتر مىكند، نيرو مىگيرد، پس مىزند، هر چى، هر مزاحمى را كنار زد، درگيريش تمام نمىشود، گير يك مزاحم ديگه مىافتد، خلاصه آنقدر دوام مىآورد، دوام مىآورد، مزاحم را پس مىزند تا به فضاى باز مىرسد، اينجا عرب مىگويد فلح، يعنى چنان ريشه دوانيد و چنان مزاحم را كنار زد، هم ريشه بند كرد به خاك و هم مزاحم را كنار زد و هم شيره دل مزاحم را به نفع خودش جذب كرد، مكيد. خاك را كنار مىزند، در خاك اثر مىكند، مواد غذايى خاك را هم به نفع خودش جذب مىكند و بالاخره با اين سه عمل، سه عمل چى بود: 1 – با ريشه، 2 – با كنار زدن مزاحم، بالاخره با اين كار فلح.
پيامبر فرمود اگر شما انسانها هم مىخواهيد «تُفْلِحُوا» بايد با اين عمل «تُفْلِحُوا»، چطور؟ ما يك انسانى را فرض كنيم مثل يك دانه، فرض كنيم اين انسان، انسان فرضى، انسان هم يك موانعى دارد، يا مثل خاك حساب كنيم، دانه چكار كرد تا رفت، ما هم همان كار را بكنيم، دانه ريشه داشت، ما هم بايد فكرمان يك ريشهاى داشته باشد، يعنى يك عقيدهاى، يك ديدى، يك بينشى، يك جهان بينى عميق، مستدل، جامع، فطرى، با يك ديدى عميق و مستدل، با داشتن يك فكرى عيق، بعد از آنكه مبدأ هستى را شناختيم بعد مىرسيم به الهات، اله پول مىشود براى ما اله، مقام مىشود براى ما الهى ديگر، گاهى شهرت مىشود اله. گاهى دوست مىشود اله، اينها همه اله هستند. فرق است بين اله و الله. اله يعنى خدا، الله يعنى خداوند، به همه چيزى مىشود گفت خدا. هر چيزى كه من و شما را جذب خودش كند، اله است «أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ» جاثيه/23 ممكن است يكى خداى او هوى و هوسش باشد. ممكن است كسى خداى او بچهاش باشد، بچه او خداى او باشد، مقام او خداى او باشد.
حالا، دانه براى رهايى از يك طرف ريشه داشت و از يك طرف الهها و مزاحمها را كنار مىزد، انسان هم بايد بعد از آنكه يك نوبت تحليل عميق فكرى داشت وارد زندگى مىشود در زندگى همهاش تلاش و درگيرى، مىرسد به اله، مىرسد به خداى اول، پول، دانه چكار مىكرد، پول را كنار مىزد. معناى كنار زدن پول اين نيست كه پول بد است، من اسير پول نمىشوم.
فرق است بين اينكه پول مالك من باشد و يا من مالك پول باشم. اسلام مىگويد بشر تو مالك پول باش اما نگذار كه پول مالك تو باشد. پول در اختيار تو باشد، تو در اختيار پول نباش. دنيا براى تو باشد اما تو براى دنيا نباش. ببينيد اين سطر را از اينطرف بخوانيم درست است اسلام مىپسندد، اگر اين جمله را از آنطرف بخوانيم دنيا براى مردم، اين عبارت را خيلى قرآن تكرار مىكند، مىگويد هستى براى مردم «سَخَّرَ لَكُم» براى تو آفريدم. «خَلَقَ لَكُمْ» براى تو آفريدم. دنيا براى مردم خوب است اما اگر از اينطرف بخوانى غلط است كه مردم براى دنيا، نه، مردم براى دنيا، نه اما دنيا براى مردم، بله. به پول رسيديد، با اينكه پول خوب است اما من جذب پول نمىشوم.
اميرالمومنين(علیه السلام) مىفرمايد: بشر ارزش تو رضاى خداست. ارزان خودتان را نفروشيد. به پول رسيديد، خواستند با پول گولتان بزنند، امام مىگويد ارزش هر انسانى به مقدارى است كه گول بخورد، كسى اگر صد تومان گرفت و يك امضاى غلط كرد، ارزشش آن صد تومان است و كسى اگر بيست هزار تومان به او دادند و به گناهش كشيدند، ارزشش بيست هزار تومان است و اميرالمومنين مىفرمايد «وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِيتُ الْأَقَالِيمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاكِهَا عَلَى أَنْ أَعْصِيَ اللَّهَ فِي نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِيرَةٍ مَا فَعَلْتُه»(نهجالبلاغه، خطبه224) اگر اقاليم سبعه، اگر هستى را به على بدهيد، كه يك گناه بكند، پوست جو و نه خود جو را از دهان مورچه بگيرد، على اين كار را نخواهد كرد، يعنى قيمت على از هستى بيشتر است. ولى ممكن است يك كسى را بيست تومان به آن بدهى خلاف كند. به پول رسيدى پول را پس بزن. بعد مىآيد مقام، تو اگر اين كار را بكنى، مقامت را بالا مىبريم، ارتقاء، درجهات را بالا مىبريم. يا اگر اين كار را نكنى، درجهات را مىگيريم. مقام براى او خدا نباشد، مقام را هم پس بزن.
زن و شوهر گاهى مىتوانند، جذب كنند همديگر را، مرد اسير زن يا زن اسير مرد، و يا هر دو بخاطر اينكه اسارت همديگر را دارند، فرمان خدا را كنار بگذارند. اينها هم مىشود خدا، خدا را پس بزنيم. گاهى بخاطر شهرت، انسان دست به يك كارى مىزند كه خلاف است. شهرت خداى اوست، شهرت را هم پس بزنيم. و دوست را هم همينطور، اگر يك بينش عميق داشتيم، ايمان قوى داشتيم و بعد با اتكا و تكيه به آن ايمان، اين خداها و اين الهها را همه را گفتيم لا اله يعنى لا پول، لااله، لامقام. لااله و لا اله و لا اله. اگر همه اين الهها را پس زديم، عين دانه كه خاك را پس مىزند تا به فضاى باز مىرسد ما اگر در زندگيمان خدايگانها را، خدا گونهها را، خداهاى مصنوعى را پس زديم، به آن خداى واقعى مىرسيم. اگر دودها را كنار زديم، هوا را مىبينيم و با وجود دود ديد ما آن خدا را نخواهد ديد، دل ما توجه نخواهد كرد.
پس شعار توحيد اين است بگوييد لااله، الههاى پوشالى مصنوعى را، طاغوتها را، هوى و هوسها را، اين خدايگانها را همه را لا، اين خداها را لا، لا، لا، با شمشير لا كنار بزن، بعد به الله مىرسى. اگر چنين شدى، رستن، رها پيدا مىكنى. اگر دستت در دست خدا بود، رها پيدا مىكنى و اگر نه هر روزى، هر كس و نا كسى مرا به هر سمتى مىخواهد ببرد، مىبرد. اگر دست من، اگر دست فرزند در دست باباش بود، رهايى پيدا مىكند و اگر از باباش جدا شد قابل هر نوع اغفال هست، بنابراين، اين شعار توحيد است.
اينكه گفتهاند بگوييد لا اله الاالله رستگار بشويد، فقط معنايش اين نيست كه يك تسبيحى دست گيريم، بگوييم لا اله الاالله، لا اله الاالله، . . . ، اينطور لااله الاالله را در يك دقيقه صد بار مىشود گفت. اينكه پيغمبر گفته بگوييد رستگار مىشويد پس بنده در يك دقيقه هفتاد بار رستگار شدم چون هفتاد مرتبه گفتم، اينها ذكر هست.
روايتى در كتاب اصول كافى است، تأليف بيش از هزار سال قبل، مال شيخ كلينى(ره) است. مىخوانيم حديثى كه لا اله الاالله، سبحان الله ذكر است اما ذكر مهمتر، توجه قلبى است و اين ذكرهاى زبانى هم بخاطر اين است كه دل به سوى آن كشيده شود. پس مىبينيد توحيد درگيرى است هر كس گفت الله نمىشود گفت موحد، بايد تمام خاكها را و تمام مزاحمها را كنار بزند از اين هم كه شعار توحيد است، بگذريم. بعد كه معناى توحيد و شعار توحيد را متوجه شديم، ببينيم افرادى كه موحد هستند خيلى گياهشان ناياب است، كسى كه جذب كسى نشود. كف زدنها، قهر كردنها، پولها، مقامها او را اسير خودش نكند، آنوقت در اينصورت مىگوييم گياهش خيلى ناياب است. موحد خيلى كم مىشود.
اين كار مشكلاتى دارد بخصوص وقتى انسان مثلاً مخالفت با هوى و هوس خيلى مهم است، آن مشكلتر از مبارزه با دشمن است. يك قصهاى نقل كنم از مرحوم آيت الله العظمى شهيد عبدالهادى شيرازى، يكى از مراجع تقليد بود(رحمةالله) ايشان در نجف مشغول درس بود، يكى از طلبهها اشكال مىكند، اين عالم بزرگوار هم جوابش را مىدهد، اين آقا طلبه باز اشكال از تجويد مىكند، ايشان مىگويد خيلى خوب حالا باشد بعد، اين طلبه هى اصرار مىكند، مىگويد آقاجان باشد بعد جوابت را مىدهم، باشد بعد، حالا من كه هستم اينجا كه، دنباله درس را ادامه مىدهد و درس كه تمام مىشود آقا مىآيد پائين، طلبه مىآيد و طلبههاى ديگر هم دور آقا جمع مىشوند، طلبه اشكال را تكرار مىكند، ايشان مىگويد آقا جوابت اين بود كه گفتم، جواب دوم هم دارد اين است، جواب سوم هم اين است. جواب چهارم هم اين است، چهارده تا جواب مىدهد. اين طلبه خوب مىفهمد كه حرفش غلط بود، كه چهارده تا جواب داشت. بعد يكى از دوستان مىگويد كه حضرت آقا شما كه چهارده تا جواب داشتى، چرا اين چهارده تا جواب را بالاى منبر دو، سه تا را نگفتى؟ اگر چهار تا پنج تا از اين جوابها را بالاى منبر مىگفتى، طلبه مىزد گاراژ، ديگر اينطور هى اصرار نمىكرد، ايشان فرمود به فكر چهارده جواب افتادم، خواستم شروع كنم جواب دادن، ديدم اگر من اينطور جواب ششم، جواب هفتم، جواب هشتم، اگر من آنطور جواب بدهم، روحيه اين طلبه شكست مىخورد، مىگويد عجب حرفى زدم كه اينقدر حرفم رسوا بود كه چهارده تا جواب دارد. هم اين طلبه شكست مىخورد و هم ممكن است من غرور پيدا كنم كه اجتهاد و قدرت علمىام به جايى رسيده است كه در مقابل يك اشكال چهارده تا جواب علمى مىدهم. چون ديدم اينجا هوى و هوسم گُل كرد، اينجا خودم را كنترل كردم، گفتم، بگذار اين طلبه هى اشكال را تكرار كند، و من جوابهاى پى در پى بدهم، هوى و هوسها خيلى مسئله مهمى هست.
گاهى وقتها مىبينى انسان همه طاغوتها را كنار مىزند ولى اسير خودش مىزند. اين هم شعار لااله الاالله. اما دليل توحيد، موحد باشد كه فقط هدفش خدا باشد. امام در اعلاميههايى كه زمان انقلاب بود، توطئهاى بود كه عكس امام را پاره كنند و يك اختلافى ميان مسلمانان بيندازند، فورى وقتى خبر دار شدند، از پاريس اعلاميه دادند كه اگر عكس مرا پاره كردند، من را ول كنيد، برويد اسلام را حفظ كنيد، اينرا مىگويند موحد.
در روز هفده شهريور تير مىخورد به يكى از اين دوستان ما و مىافتد در جوب آب، آبش هم آب كثيف بوده، رفقاش مىپرند در جوب كه اينرا بِكِشند بيرون، همان وقتى كه در خون خودش دست و پا مىزند، مىگويد من را ول كنيد، برويد قرآن را حفظ كنيد، اينكه آدم خودش را نبيند، حتى جان خودش را نبيند، فقط هدفش را ببيند، اينرا مىگويند اخلاص، حالا كى به اين درجه رسيده است، راه دورى است و تمرينش بايد شروع شود.
به مرحوم آيت الله حكيم مىگويند فلان شهر اعلاميه دادهاند كه عكس شما را چنين كردند، شمارا استيضاح كردند، خيلى پشت سر شما بد و بيرا مىگويند. مىگويد: خوب، وضع اسلام چطور است. مىگويند خوب اسلام بد نيست. مىگويد كار به من نداشته باشيد. اين يكى از سخنان مرحوم آيت الله حكيم است. جملهاش اين بود، فرمود: ادفن الحكيم يعنى دفن كن مرا، تو چكار دارى به من، اگر به ضرر من شد و يا به نفع من شد. ادفن الحكيم ورفع الاسلام دفن كنيد مرا، بلند كنيد اسلام را، اينرا مىگويند موحد، يعنى فقط خدا را مىبيند.
مسئلهاى كه خودش است، براى من خوب شد، براى من. . آقا اين حرف اين كار مفيد بود، گردش علمى نبود، گاهى وقتها يك جاهايى لازم است شما يك كارهايى بكنيد، سخنرانى بكنيد يا سخنرانى شما علمى نبود، مفيد نبود، شما براى خاطر اينكه علمى باشد، بحث علمى مىكنى، گرچه خيلى اين بحث مفيد مورد توجه قرار نمىگيرد و کسی نمی فهمد. آنوقت اينجا بخاطر اينكه من بگويم بحث علمى مىكنم، ممكن است اين خودش همين علم پرستى باشد. بعلاوه انواع پرستشها، حتى وطن دوستى، داريم درقرآن، وطن دوستى آياتى هست اما پرستش وطن، يكجورى باشد كه من فقط وطن خودم را ببينم گرچه باطل باشد، ديدهايد بعضىها چه جور صلوات مىفرستند، مثلاً مىگويند در كربلا به شمر ملعون لعنت، در توس بر غريب الغربا صلوات. چطور شد بر كربلا كه مال عربهاست بدش را گفتى، شمرش را گفتى، توس كه مال ايران است غريب الغربا را گفتى. اگر خوبها را مىگويى هم در كربلا امام حسين(علیه السلام) بود و هم در توس امام رضا(علیه السلام) بود، اگر هم بدها را مىگويى با يك چشم نگاه كن. در كربلا شمر بود، در توس هم هارون الرشيد بود. يعنى ببينيد وقتى ديد، ديد الهى نبود، اينطور مىشود، به ديگران اينطور نگاه مىكند، بدش را مىگويد، موحد جز خدا نمىبيند.
حالا برخى ديگر دليل توحيد است، براى دليل توحيد، دليل هاى مختلفى هست، دو تا دليل آسانش را مىگوييم و دليل علمىاش را هم واگذار مىكنم خود شما مطالعه بكنيد. دليل آسانش مسئله هماهنگى، از هماهنگى ما مىفهميم كه سازنده يكى است. مثال بزنم، شما اگر رفتى به سه نفر نقاش گفتى داداش شما يك سر خروس براى من بكش، به يك نقاش ديگر هم گفتى يك شكم خروس براى من بكش، به يك نقاش سومى هم گفتى يك پاى خروس براى ما بكش، بعد از هفته ديگر اين سه تا ورقها را بگيريد و كنار هم بچسبانيد آيا سر و شكم و پا هماهنگ هست، يا نيست؟ نيست، هماهنگى دليل آن است كه، اگر ما يك عكس خروس ديديم، كه سر و شكم و پا با هم تطبيق مىكند، معلوم مىشود نقاشش يكى بوده است.
خورشيد نور مىپاشد، اقيانوس بخار مىدهد، چطور هماهنگ، ابر مىشود، باران مىآيد، زمين باران را جذب مىكند به سمت خودش، درخت باز جذب مىكند به سمت بالا، زمين جذب مىكند به سوى پائين، نور مىآيد پائين، بخار مىرود بالا. آب مىرود به زمين، درخت مواد غذايى را مىكشد بالا ميوه مىسازد، دندان جلو قيچى مىكند، دندان پهلو سوراخ مىكند، دندان آسيا، خورد مىكند. آب دهان به اندازه، نه كم است كه مثل كولر يك شلنگ آب نياز داشته باشد و نه زياد است كه قطره قطره بچكد. زبان كوچك، معده، روده كوچك، مويرگها، مىبينى ابر و باد و مه و خورشيد و فلک همه هماهنگ هستند.
امواج با ساختمان گوش هماهنگ است، اگر هماهنگ نبود، نمىتوانستيم، بشنويم. معلوم مىشود آفريدگار امواج و آفريدگار سازنده گوش يكى است. چشم من براى عكس بردارى است، چشم من با قوانين عكسبردارى و نور هماهنگ است. معلوم مىشود خالق نور و خالق چشم من يكى است. خوردنىها با گوارش من هماهنگ است. معلوم مىشود. . . حساب مىكنيم، آفريدگار تو و آفريدگار شير مادر هماهنگ است، امواج با گوش هماهنگ است، نور با چشم، نظامى كه در درون اتم هست با نظامى كه در اين هستى هست، با نظامى كه در كهكشانها هست، هماهنگ است.
از هماهنگى ميان موجودات، ما مىفهميم كه آفريدگار يكى است. اگر وارد يك ساختمانى شديم، ديديم اتاق خواب، سالن پذيرايى، آشپزخانه، حال، حياط، اگر ببينيم اين ساختمان قواره هايش به هم مىخورد اين معلوم مىشود سازندهاش يكى است، اين يك دليل، هماهنگى در آفرينش، البته اينرا در بحث عدالت خواهم گفت كه ممكن است گاهى يك چيزى به چشم ما بيايد كه به نظر ما هماهنگ نباشد، اما ما بايد در ديد خودمان تجديد نظر كنيم. شما اگر يك كتاب بخوانى و ببينى همهاش حرفهاى خوبى است، گرچه يك سطرش و دو سطرش را نفهمى، نمىگويى نويسنده بى سواد است، چون همهاش را فهميديد، خيلى از آن را فهميدهايد، گاهى هم اگر يك خط جملهاش را نفهميديم، به خودمان بدبين مىشويم، نه به نويسنده.
دليل دوم، اميرالمومنين(علیه السلام) مىفرمايد: «لَوْ كَانَ لِرَبِّكَ شَرِيكٌ لَأَتَتْكَ رُسُلُهُ»(نهجالبلاغه، نامه31) اگر براى تو خدايى بود اگر خداى ديگرى بود آن هم بايد پيامبران ديگرى مىفرستاد «لَرَأَيْتَ آثَارَ مُلْكِهِ وَ سُلْطَانِهِ»(نهجالبلاغه، نامه31) بايد آثار و آفريده آن را هم ببينيم، اين دو دليلى است كه همه مىتوانند بفهمند. اما دليل فلسفيش و علمىاش مسئله حدود مطلق و وجود بى نهايت است كه اشاره مىكنم و خودتان مطالعه كنيد.
اصولاً تعدد مال چيز محدود است، اينكه اين لامپها دو تا لامپ است، چون اين محدود است نورش، به يك حدى مىرسد، ديگر نيست و بعد نوبت لامپ ديگرى مىشود اما اگر گفتيم نور بى نهايت، بيش از يكى نمىتواند باشد.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته