متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1358/5/10
بسم الله الرّحمن الرّحيم
يك بحث فشردهاى را با دوستان در باره آثار ایمان داشتیم و در اين جلسه هم مقدارى دنباله اينرا تكميل مىكنيم، گوشهاى از آثار ايمان به خدا:
1 – ديد وسيع، مومن به خدا نه عجب مىگيردش و نه غرور و نه تكبرى دارد، چون نگاه به خلق كه مىكند اينها همه «الْخَلْقُ عِيَالُ اللَّهِ»(كافى، ج2، ص164) هر آفرينشى را چون آفريده خداست دوست دارد احساس غربت نمىكند، همه را از خودش و خودش را از همه مىداند، ديد وسيع است. عقده ندارد. چون مىداند خدا با او خورده حسابى ندارد، مىداند هر چه هست از لطف است. مشكلات رمز پيروزى و آزمايشش هست. مىداند اگر در پِرِس قرار گرفت، در فشار قرار گرفت اين فشارها براى خاطر اينكه او رشد پيدا كند. اگر سفره پهن باشد و رختخواب پهن باشد در کنار سفره و رختخواب كسى رشد ندارد و مىداند در مقابل هر سختى اجر است و مىداند زير نظر است و مىداند كه اگر يك وقت موفق نشد چون آرزو و هدف بلند است آن آرزو و هدف جبران كمبودش را مىدهد، عقده ندارد، من كار كردم براى رضاى خدا، شد يا نشد آن مربوط به من نيست.
يك كسى مىگفت من چند تا كار دارم كه گرفتارم، رفيقش به آن گفت كه نه خير شما يك كار بيشتر ندارى كه آن اهّم امور است. وقتى آدم سى تا كار دارد كدامش اهّم امور است بنابراين انسان يك كار دارد، نه چند تا كار، پنجاه تا كار هم كه داشته باشد مهمترين كار آنها كار او است.
برنامه مومن به خدا اينست كه در راهى باشد كه خدا راضى باشد بنابراين هيچ احساس حقارتى نمىكند كه رسيدم و يا نرسيدم، شد يا نشد، گرفت يا نگرفت، مگر كشتى است كه گرفت يا نگرفت، مگر بازار است كه، در ميدان كشتى و بازار است كه گرفت يا نگرفت مطرح است، در ديد الهى اين مسائل مطرح نيست، راهى كه خدا تعيين كرده انسان مىرود و هيچ احساس ناراحتى هم نمىكند.
سوم عزت نفس، كسى كه بند به او شد حاضر نيست كه بله قربان گوى كس ديگرى باشد، اينها كه صحبت شد.
اما چهارم آرامش، كه شايد بشود با دومى قابل جمع باشد. قرآن در اين زمينه مىفرمايد: «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب» رعد/28 ايمان به خدا باعث آرامش است. «تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب» ايمان به خدا باعث آرامش است. حالا توضيح بدهم، دوستان آرامش در مقابل اضطراب است. در زندگى عواملى داريم به نام عوامل اضطراب:
1 – عوامل اضطراب: ترس از مرگ و فنا، ترس از مرگ عامل اضطراب است. 2 – ترس از آينده، در همين دنيا. 3 – ترس از محو شدن كارها، خدماتى كه مىكنيم محو مىشود، بله مردم قدر دانى مىكنند، جامعه قدردانى مىكند، جامعه قدردانيش اينكه يك تشيع جنازه مىكند، چهار تا دسته گل مىآورد روى قبر آدم مىگذارد، يك خيابان هم به اسم انسان مىكند، خوب بعد آن چى؟ بعد يك قرن، دو قرن بگردد، محو مىشود، محو شدن از اينها. ديگه چى؟ مبهوت است، از چيزهایی كه عامل اضطراب است بهت است، بخل و بى پاسخى در برابر سوالات، كدام سوالات؟ هستى چرا؟ گاهى سوال مىكند پهلوى خودش، هستى، اين آفرينش براى چى است؟ در بهت سوال مىكند اين هستى براى چيست؟ در مقابل اين سوال مبهوت است، جواب ندارد، كسى كه بند به خدا نيست. كسى كه مومن به خدا نيست مىگويد هستى چيست. مىگويند كه تصادفاً درست شده است، من چرا؟ مىگويد من همينطور. جبر زمان و جبر ماده و جبر وراثت و جبر تاريخ، خوب كجا مىروى، نابودى، قبلاً چه بودى؟ هيچى. قبل هيچ، بعد هيچ، پس زندگى مىشود ميان دو هيچ، اينطرفش هيچى و بعدش هم مىشود هيچى، اصلاً مثل خود كلمه هيچى، باشد هيچى و نباشد هم هيچى، قبلاً هيچى، بعد هم هيچى.
هستى چرا؟ نمىدانم، من چرا؟ آينده، خلاصه اينها عوامل اضطراب است. پس شد، ايمان به خدا اين اضطراب را از ما برمى دارد «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب» مىگويد از مرگ مىترسى، مرگ ترس ندارد. حركت از خانهاى است به خانه ديگر.
آينده، از آينده مىترسى، از آينده هم ترس ندارد. «أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرى» علق/14 نمىدانى كه خدا مىبيندت. يك كسى به يك نفر گفت تو خرجى از كجا مىآورى؟ گفت والا فلان، اسم يك نفرى را گفت كه خيلى آدم كثيفى بود، گفت فلان مرد كثيف به من قول داده كه ماهى فلان مبلغ را خرجى به من بدهد، من ديگه خيالم راحت است، اين را همينطور گفت و بعد گفت بسيار خوب، فرمايشى ندارى خداحافظ، خداحافظى كردن و مىخواستند بروند، گفت: بيا، تو خيلى آدم بد بختى هستى، چطور شد وقتى مىگويم ضامن خرجى من فلان فرد رذل است تو دلت آرام مىشود من هيچ وقت از آيندهام نمىترسم، آينده چى مىشود؟ هيچى، چه احساسى مىكنى؟ در راهى كه مىروم، روشن است براى من، قرآن مىگويد: «مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ» كسى كه تقوا داشته باشد، خداوند نور به آن مىدهد، نه شك دارد و نه غصه دارد. کارها هم محو نمىشود، چون رنگ خدايى دارد «كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ» دخان/27-26 هر چه كه رنگ خدايى داشته باشد، نابود شدنى نيست. تمبر اين و آن است كه عوض مىشود، اسكناس است كه عوض مىشود، پرچم است كه قابل عوض شدن است. «صِبْغَةَ اللَّه» رنگ خدايى دارد كه عوض نمىشود.
خانه پيغمبر حيوانى بود، دستور داده شد حيوان را كشتند و گوشتش را تقسيم كردند، پخش شد گوشت، يك ذره از اين گوشتها مانده بود، رسول الله(ص) پرسيد از اين گوشتها چيزى هم براى خودمان مانده است. گفتند: يا رسول الله همهاش رفت، يك مقدارى، دو، سه سيريش مثلاً براى خودمان مانده است. فرمود: نگوييد همهاش رفت، بگوييد همهاش مانده است، آن چيزى را كه انسان در راه خدا مىدهد «ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ» نحل/96 آنكه رنگ شما را دارد، آنكه پهلوى شماست، نابود مىشود «وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ» نحل/96 شما در عمرت فرض كن دو هزار بار خنديدهاى، هزار و نهصد و نود بارش، خندههاى تفريحى و كيفى بوده است، مال خودت بوده، بسيار خوب حلال بوده، مثلاً تمام شد، الان هم يادت نيست چه لذتى بود؟ چه خوشحالى بود؟ همه خندهها محو شد، اما ده تا لبخند زدى كه با لبخندت حق را تشويق كردهاى.
ديدى يك كسى يك كار خوبى مىكند با لبخند تشويقش كردى كه آن به كار خوبش ادامه دهد، آن ده تا لبخندى كه «صِبْغَةَ اللَّه» بقره/138 به قول قرآن، رنگ خدايى دارد، آن ده تا خنده در تاريخ شما هست ولى آن باقىها چى؟ محو مىشود. ترس از محو شدن ندارد اين «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب» رعد/28 حرف زياد دارد در اين جلسه ما همين مقدار كافى است، در اينجا يكوقت يك مثالى مىزدم مىگفتم اگر كسى در خيابان تصادف كند و بيهوش شود و او را ببرند بيمارستان بعد كه به هوش مىآيد نگاه مىكند و مىگويد اينجا كجاست؟ من براى چى آمدهام؟ اين غذا چى است؟ تو كيستى؟ چون بيهوش بوده و يك مرتبه به هوش آمده است، و آنوقت اينجا بيمارى كه بيهوش شده توسط تصادف و حالا به هوش آمده است يك كسى بايد باشد كه جواب قانع كننده و درستى به ايشان بدهد.
آدمى كه توی این دنیا است امكان يك همچين سوالاتى دارد، اين هستى براى چى است؟ من براى چى هستم؟ آمدهام چكار كنم؟ كجا مىروم؟ برنامهام چى است؟ عين سوالاتى كه يك آدمى كه به هوش آمده مىكند، عين اين سوالات براى انسان مطرح است، ايمان به خدا به اين سوالهاى ما، پاسخ مثبت و مستدل مىدهد ازاين بگذريم.
دراينجا يك حرفهاى در رابطه با ايمان به خدا زده شده است كه اشاره مىكنم و رد مىشوم، اين حرفها خيلى حرفهاى پوچى است، دارند تفسير مىكنند، تفسيرهاى خُنك، مثل يك كسى كه داشت هواى كاشان را تفسير مىكرد مىگفت مىدانى چرا هواى كاشان گرم است. گفتيم نه، گفت چون كاشان شين دارد، شمر هم شين دارد، شمر آن روز كه كربلا بود هوا گرم بود پس كاشان هوا گرم است. نظير اين دليل مسخرهاى كه براى كاشان گفتند، يك دليلهاى مسخرهاى براى ايمان به خدا گفتند.
مىگويد ريشه ايمان به خدا ترس است، بچه كه مىترسد مىگويد مامان، بزرگ مىشود زشت است بگويد مامان، يك پناهگاهى مىخواهد كه وقتى ترسيد به آن پناه ببرد يا انسانهاى اوليه در غارها و جنگلها زندگى مىكردند، رعد و برق و زلزله و درنده و گزنده مىترسيدند، ترس باعث شده كه اينها بروند بسوى خدا.
ريشه ايمان به خدا چى شد؟ ترس، ما مىگوييم غلط است، ريشه ايمان به خدا عقل است. عقل مىگويد اثر، موثر مىخواهد، حالا جواب اين حرف، جوابش خيلى آسان است، اگر ريشه ايمان به خدا ترس باشد، بايد هركس ترسش بيشتر است ايمان او هم بيشتر باشد، اينطورى است يعنى بچههاى كه ترسشان بيشتر است ايمانشان بيشتر است. راستى اگر ريشه ايمان به خدا ترس است، بايد جاهايى كه انسان هيچ نمىترسد بايد هيچ توجهى هم به خدا نداشته باشد. شما يك چيزى را مىبينى، يك پروانه را مىبينى، چشم ظريف مورچه را مىبينى، مىگويى آفرين، جنابعالى ترسيدى! از چه چيزى ترسيدم؟ از چشم مورچه! گاهى انسان متوجه مبدأ هستى مىشود، هيچ احساس ترسى هم نمىكند. اين حرف، حرف غلطى است، ريشه ايمان به خدا ترس است.
مىگويد پس چرا وقتِ ترس صدايش مىزنى؟ خوب دقيق شو ببين چه مىگويد، مىگويد شما وقت ترس مىگوييد يا الله، مىگوييم خيلى خوب درست است، ما وقت ترس مىگوييم يا الله اما الله بخاطر ترس ما نيست. يك مثال مىزنم گرچه مثال سبك است ولى براى آموزش خوب است. شما وقتى كه سگ ديدى، فورى روبه سنگ مىروى، اما سنگ بخاطر سگ نيست. وقت ترس روبه خدا مىرويم اما خدا بخاطر ترس نيست. ايشان روبه چيز را با اصل چيز قاتى كرده است. ديده وقت ترس روبه خدا مىرويم گفته لابد اصل خدا بخاطر. . .
در مثال قبلی هم اگر سنگ بخاطر سگ است بايد جاهايى كه سگ بزرگ بود، سنگ بزرگ باشد و بايد جاهايى كه سگ نبود، سنگ نباشد، چه حرفى است كه شما مىزنيد، خلاصه دو شاخ تلفن را گذاشته توى برق و گاهى دو شاخ تلفن را كه مىگذارى توى برق، تلفن مىسوزد، گاهى دو تا تك جمله قاطى مىشود، نوع فكر و برداشت عوض مىشود. ايشان ديده وقت ترس روبه خدا مىرويم گفته ايمان به خدا بخاطر ترس است.
ترس باعث مىشود كه عوامل مادى کنار برود خلاصه ترس پرده را كنار مىزند، ما او را مىبينيم، روح ما او را مىيابد. اين بود يكى از اين حرفهايى كه مىزنند. روشن است. نگاه كنيد ببينيد اصولاً اگر ريشه ايمان به خدا، ترس است، بايد حضرت على(علیه السلام) از همه مردم، ترسوتر باشد چون ايمانش. . . ، اتفاقاً ايمان به خدا، ترس را از بين مىبرد.
يكى از حرفهاى ديگر اين است كه اين حرفها گاه و بى گاه زده مىشود ولى خوب، جوابهايش هم داده شده است مفصل، من اينجا خيلى فهرست وار اشاره مىكنم اما بايد خودتان يك دوره مطالعه انشاءالله داشته باشيد، روزى سه ساعت، چهارساعت مطالعات متفرقه صحيح داشته باشيد. عدهاى مىگويند ريشه ايمان به خدا، جهل است. اين را ديگر خود شما بايد جوابش را بلد باشيد بدهيد، فقط من يك راهنمايى مىكنم، خود شما بگوييد. بسم الله الرحمن الرحيم، راهنمايى من – اگر ريشه ايمان به خدا جهل است بايد هر كس جهلش بيشتر، ايمانش بيشتر و بايد هر كس باسواد شد به مقدارى كه سواد پيدا مىكند ايمان كمتر داشته باشد. حالا بيان آنها مىدانى چى است؟ مىگويند زمانى رعد و برق مىشد و بشر نمىدانست چرا. يك خداى را درست كرد براى خودش كه هر كارى را كه نمىدانست، بگويد كار كار اوست. مثل خانه هايى كه زيرزمينى مىسازند كه هر چيز زيادى است جا بدهند در زيرزمين، گونى پياز، ترشى، نرده بان است، يك زيرزمينى مىسازند كه هر چيزى كه زياد است، اينها هم يك خدايى را درست كردند كه هر چى را كه بلد نيستند، بگويند كار، كار خداست، پس ريشه ايمان به خدا، جوابش اينكه ما علل طبيعى را قبول داريم، دانشمندانى كه، بسيارى از دانشمندانى كه خودشان اسرار هستى را كشف كردند، خودشان پرده از اسرار هستى برداشتهاند، خودشان دانشمند درجه يك هستند، مومن درجه يك هم هستند. گاليله ايمان نداشت، ارسطو ايمان ندارد؟ انيشتن ايمان ندارد؟ بوعلى ايمان ندارد؟ چه حرفى است كه شما مىگوييد كه جهل ما را بسوى ايمان مىبرد.
مىدانيد چرا گفتهاند ريشه ايمان به خدا ترس و جهل است، مىخواهند همان، مثل هواى كاشان كه گرم است مىخواهند يك تفسير خنك بكنند. از نظر روانى عاملش تلخ است و از نظر، نمىدانم فكرى عاملش جهل است، ريشه ايمان به خدا عقل و فكر است عقل و فكر مىگويند كه پديده، پديد آورنده مىخواهد. عقل و فكر مىگويد اثر، موثر مىخواهد. اگر عكس خروس نقاش مىخواهد، خود خروس هم سازندهاى مىخواهد، عقل به من مىگويد. اگر ريشه ايمان به خدا جهل است، بايد همهاش اسلام شناسها، ايدئولوكها ى مكتبى بايد همهاش مردم را در دعوت كنند به جهل، بگويند مردم نفهميد تا اينكه ايمانتان بيشتر شود.
ما در قرآن بيش از سيصد، چهارصد آيه داشته باشيم كه همهاش دعوت كرده باشند به، برويد سراغ علم، تدبر كنيد، تفكر كنيد، تعقل كنيد، اصلش سورههاى قرآن اسم طبيعت دارد سوره عنكبوت است، سوره مورچه، سوره زنبور عسل است، سوره رعد است، سوره زيتون است، سوره عصر است، سوره فجر است، اصلاً سورههاى قرآن. . . ، بنابراين ما دعوت شدهايم براى اينكه آگاه باشيم.
ريشه ايمان به خدا نه ترس است و نه جهل است، حرفهاىی است كه گاهى مىزنند. البته يك ريشه ديگه هم هست كه در جلسه بعد مىخواهم بگويم.
عدهاى هم گفتند دين را سرمايه دارها درست كردند و زورمندان درست كردند اين هم دروغيش مثل آن دروغى است كه مىگفت دين افيون جامعه است، دين وسيله تهديد است. ما با چشم خودمان مىبينيم، دين وسيله تحقير نيست كه هيچى، دين قويترين موتورهاى حركت جامعه است. از همين دروغهاى شاخدارى كه گفتهاند، يكى از آنها هم اين است، دين را زورمندان درست كردهاند اين تاريخ ابراهيم است، اين تاريخ محمد و على است كه تمام زورمندان مخالف اديان بودند، اصلاً قرآن وقتى تمام انبياء ما با قلدرهاى جامعه و با زورمندان و با پولدارهاى بى دين درگير بودهاند.
در دين پر است از مواد و قوانينى كه خلاف راه و روش زورمند است يعنى به ماگفتهاند اگر سلام بكنى به پولدار براى خاطر پولش، دو سوم ديدنت و يا يك سوم دينت حذف مىشود «مَنْ أَتَى غَنِيّاً فَتَوَاضَعَ لَهُ لِغِنَاهُ ذَهَبَ ثُلُثَا دِينِهِ»(نهجالبلاغه، حكمت، 228) كسى كه تواضع كند به پولدار براى خاطر پولش، دينش نابود مىشود چه جورى زورمند دين تراشيد كه به من و تو سفارش شده است كه سلام هم به آن نكنيم.
امام رضا(علیه السلام) فرمود كسى به پولدار سلام گرم بكند، به فقير سلام سرد بكند روز قيامت خدا به او غضب مىكند. چطور زورمند دينى ساخت كه به من پيروان دين مىگويد حتى سلام گرم هم نكنيد. چطور زورمند و سرمايه دار دينى ساخت كه دهها قانون كنترل مىكند او را. ربا ممنوع، گرانفروشى ممنوع، احتكار ممنوع، انحصار ممنوع، زمين خوارى ممنوع، تصاحب زمينهاى بدون كشت و بدون روش صحيح ممنوع، اين همه ممنوعيت براى چى؟ اميرالمومنين به استاندار مىگويد اگر كسى احتكار كرده است، بخواهش و نصيحتش كن و عادلانه از او بخر و اگر ديدى تخلف مىكند تو كه نماينده من هستى به امر منى كه امام و حكومت اسلامى در اختيار من هست، برو قفلش را بكش، سختگيرى كن به او
اگر زورمند دين بتراشد، يك چيزى مىتراشد كه جلوى زورمندى و سرمايه داريش را نگيرد، اگر زورمند و سرمايه دار دين درست كند، يك چيزى درست مىكند كه جلوى شخصيت اجتماعيش را نگيرد در دين مىبينيم قوانينى است كه هم جلوى سرمايه دارى را مىگيرد و هم جلوى قلدرى را مىگيرد و هم جلوى محبوبيت اجتماعى را مىگيرد. اگر سرمايه دار و زورمند دين درست كند، يك چيزهايى را درست نمىكند كه بر جانب خودش باشد و تمام معيارها را بسازد جزء معيارهاى آگاهى، خودسازى، جامعه سازى. معيار نژاد، مال، منطقه، تمام معيارها كوبيده شده است جز سه معيار فقط معيار كسانى كه آگاه هستند «هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُون» زمر/9 آگاهان طبقه ممتاز هستند، بعد از آگاهى، خودسازى است «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُم» حجرات/13 و بعد از خودسازى، جامعه سازى است « فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدينَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدينَ دَرَجَةً» نساء/95 «مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» آل عمران/104 كسانى كه در راه جامعه خون مىدهند، كسانى كه جلوى مفاسد اجتماع را مىگيرند اينها از ديگران برتر هستند، فضيلت دارند.
يك آيه و حديثى، يك دستورى در اديان پيدا نمىكنى كه به زورمند و به سرمايه دار يك ذره احترام اضافهاى بخواهد بخاطر زور و سرمايهاش قبول كند تمام معيار فضيلت آگاهى، خودسازى و جامعه سازى است. بنابراين، اين حرفهايى كه كسانى كه نمىخواهند دين را بپذيرند، كسانى كه نمىخواهند ايمان را بپذيرند، نمىخواهند ريشههاى عقلى و فطرى را بپذيرند، اينها مىآيند و مىنشينند توجيه مىكنند.
مسئله جغرافيايى كاشان دستش نيست، مىنشيند و از گرماى كاشان يك چيزى مىبافد براى خودش، اينها مىآيند و مىگويند ريشه ايمان به خدا از اين حرفهاست. جواب اينها را در كتاب راه خداشناسى مىتوانيد و بخوانيد، جلد پنجم فلسفه و اصول رئاليسم هم مىتوانيد و بخوانيد. كتابهاى تعليمات دينى هم به طور اشاره رد شده است. اين خلاصه بحث ما در جلسه بعد انشاء الله بحث توحيد رامطرح مىكنيم.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته