متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1358/5/9
بسم الله الرّحمن الرّحيم
در جلسات قبل خدمت برادران بحثهایى شد درباره خداشناسى يك تك سوالى است كه گاهى، شما كه انشاء الله جوابش را بلد هستيد حالا يك برادر كوچولو داريد كه از شما مىپرسد يا دوستى از شما مىپرسد مىگوييم و رد مىشويم و بعد هم يك چند جملهاى درباره نقش ايمان به خدا و بحثها را كم كم خلاصه مىكنيم سوالى كه مىكنند اين است گاهى مىپرسند كه شما مىگوييد خوب همه را خدا آفريده است، خدا را كى آفريده است؟
جواب: شما مىگوييد همه چيز را خدا آفريد، مىگوييد: بله. مىگويد: بگوييد خدا را چه كسى آفريده است؟ اين سوال و حالا جواب: اول مىگويم اين سوال از ما است و يا از همه هست. خدا پرستان اينطور مىگويند، غير خدا پرستان چطور مىگويند، آنهايى كه خدا را قبول ندارند مىگويند همه چيز را بر مىگردد به ذرات ماده كه همان، شما از آنها سوال كن كه شما كه مىگوييد همه چيز برمى گردد به ماده، ماده برمى گردد به كجا، ماده را چه كسى آفريده است؟ عين سوالى كه تو از من مىكنى من از تو مىكنم. شما مىگوييد خدا را كى آفريده من مىگوييم چى، شما مىگوييد ريشه همه چيز خدا، ريشه خدا كجاست؟ همين سوال را من از شما مىكنم ريشه همه چيز ماده است، ريشه ماده از كجاست. مىگوييد داداش اين ماده از قديم بوده است. مىگوييم اين خدا هم از قديم بوده است. چطور يك قديم باشعور مرا زورت می آید قبول كنى ولى صد تا قديم بى شعور خودت را قبول مىكنى؟ بنابراين عين همان سوالى كه شما مىگويى: خدا از كجا؟ ما مىگوييم چى، ماده از كجا؟ او مىگوييد ماده از قديم است، من مىگوييم خدا هم از قديم است. منتهی من يك قديم باشعور را پذيرفتهام، او صدها قديم بى شعور.
اين جواب به قول ما طلبهها نقضى و اما جواب حقيقى، ما هستى را دو بخش مىدانيم. هستى دو بخش است. بخشى از هستى پديده است، يعنى نبوده، بود شده است. پديد آمده، نبوده بعداً پيدا شده است. يك سرى هستى غير از پديده است و ما درباره، نمىخواهيم بگوييم هر چيزى علت مىخواهد، اگر پرسيديد هر چيزى علت مىخواهد شما هم حق دارى بپرسى علت مىخواهد ما مىگوييم هر پديدهاى علت مىخواهد، نه هر چيزى علت مىخواهد. چيز، هستى، موجود دو قسم است. پديده، غير پديده. هر پديدهاى علت مىخواهد بنابراين هر پديدهاى علت لازم دارد نه هر چيزى، هر چيزى علت نمىخواهد، يك مثال بزنم شما نگاه مىكنى مىبينى لبه آستين شما چرب شده است يك نگاه مىكنى مىگويى عجب اين چربى بوده يا پيدا شده است. يك چربى يك هستى است و پديد آمده است چون اين چربى ديروز نبوده و الآن مىبينى چرب است سوال مىكنى علتش چى است؟ كى چرب شد؟ كجا چرب شد؟ چرا چرب شد؟ كلمه كى، كجا، چرا براى چربى است كه نبوده ولى امروز پيدا شده است اما هيچ كس نمىرود سرش را بكند توى مشك روغن، بگوييد اى روغن چرا چرب هستى؟ كجا چرب شدى؟ چرا چرب شدى؟ چون چربى روغن، چربى است، چربى آستين من هم چربى است اما يكى از آنها پديده است و يكى از آنها غير پديده است. هميشه سوال از پديدههاست غير پديده سوال ندارد.
همانطور كه شما مىگويى ماده سوال ندارد ما هم مىگوييم خدا سوال ندارد منتها دلايلى داريم كه نمىتواند ماده منبع آفرينش باشد كه دلايلش را مقدارى اشاره كرديم در بحثهاى گذشته. اين يك سوالى است كه گاهى مىپرسند كه چگونه به خداى ناديده ايمان بياوريم؟ اين هم جوابش اين است كه ما خيلى از چيزهايى را كه نديدهايم به آنها ايمان آوردهايم همين مسئله معروف جاذبه زمين، زمين جاذبه دارد و جاذبه زمين با هيچ كدام از خواص پنجگانه درك نمىشود يعنى شما هر چه گوش بدهى به زمين از راه گوش، هر چه گوشت را بگيرى زمين صداى ويز ويزى از آن نمىآيد جاذبه را با زبان نمىشود چشيد، يك خورده مزه جاذبه دارد، چشيدنى هم نيست. جاذبه را از طريق بينى هم نمىشود لمس كرد كه يك خورده خاك برداريم، بو كنيم بگوييم آهان بوى جاذبه از آن مىآيد، بو كردنى هم نيست. جاذبه را از طريق چشم هم نمىشود ديد، كه نگاه كنيم، ببينيم هان، مثل حشرهاى باشد، گردى باشد، بگوييم اين جاذبه است، هر چه شما خيره شوى به زمين چيزى به نام جاذبه در زمين با چشم ديده نمىشود. جاذبه را از طريق دست هم نمىشود لمس كرد اما همه با يك نفس شعار مىدهيد كه زمين داراى جاذبه است. خوب با هيچ يك از خواص پنجگانه لمس نمىشود، چگونه به جاذبهاى كه نمىشود چشيد و بوئيد و ديد شما مىگویی؟
والله من نگاه مىكنم اين سيب از درخت مىافتد به زمين مىگوييم چرا سيب جاى ديگر نرفت؟ چرا بالا و اينطرف و آنطرف نرفت؟ چون سيب آمد روبه پائين از اثر پى مىبرم كه زمين جاذبه دارد پس شما جاذبه زمين را از اثر فهميدى. همينطور كه جاذبه زمين را از اثر فهميدى، ايمان به خدا را هم از اثر مىفهميم.
مثالها زياد است در اين زمينه، شما از كجا مىفهميى كه مادر شما به شما مهر مىورزد، مهر مادر ديدنى نيست اما آثارش ديدنى است، همين لباسى كه براى شما اتو مىكند يا مىشورد و يا غذايى كه مىپزد از اين حرفهايى كه مىزند، پى مىبريد كه، مهر صدا ندارد، مهر را نمىشود چشيد، بوئيد، ديد و با دست مهر را نمىشود لمس كرد ولى از آثار مىفهميم كه مادر به ما مهر دارد بنابراين، اصولاً مىتوانيم اينطور بگوييم، مىتوانيم بگوييم انواع چيزهايى كه مىتوان باور كرد ما چند نوع چيزى را مىتوانيم باور كنيم، يك سرى چيزهايى را كه مىتوانيم باور كنيم از طريق اينكه خودش را ببينيم، ديدن خودش، خودش را ببينيم، البته حالا بخواهد يك خورده دقيقهتر هم كه باشد، يعنى اگر يك كسى باشد خواسته باشد مته به خشخاش بگذارد و كنجكاو باشد، من هم دقيقتر با آن حرف مىزنم، هم ماده و هم اين جسمى را كه من قبول دارم چون مىبينمش، همين جسم هم آثارش را مىبيند منتها يك خورده دقيق است و ظريف است. مىگويم: اين گچ را قبول دارى مىگويد: بله، من اين گچ را قبول دارم. مىگويم: خوب از كجا؟ مىگويد: خوب مىبينمش. مىگويم: اتفاقاً اشتباه مىكنى، شما خودش را نمىبينى، شما مىگويى وزن دارد، وزن گچ نيست، وزن از آثار است. مىگويد: آقا سفيد است. مىگويند: رنگ هم خود گچ نيست، رنگ هم از. . . مىگويد: حجم دارد، مىگويم حجم هم گچ نيست، حجم داشتن از آشپز است. بنابراين همان گچى را هم كه شما قبول دارى يك خورده فكر كنيد، مىبيند از آثار پى به موثر مىبريد منتها اين چون خيلى سريع السير انجام مىشود آدم خيال مىكند خودش را مىبيند مثل اينكه شما زبان فارسى كه حرف مىزنيد چون زبان مادريت است حرف مىزنى فكر مىكنى بى فكر حرف مىزنى، اگر بگويند انگليسى و يا عربى حرف بزن يك كلمه يك كلمه مىگويى با توجه، ولى زبان مادرى را هم با توجه صحبت مىكنى منتها توجه در زبان مادرى سريع السير است و يكجورى كه آدم فكر مىكند، مثل آتش گردانى كه براى قليون آدم دور مىگرداند چون سرعت دارد آدم خيال مىكند يك دايره است بنابراين ما وقتى مىخواهيم يك چيزى را باور كنيم يك وقت خودش را مىبينيم، يك وقت هم اثرش را مىبينيم، يك وقت بعضى چيزها را هم قبول مىكنيم، نه خودش را مىبينيم و نه اثرش را، از طريق يك گوينده راستگو به ما خبر مىدهد و ما قبول مىكنيم.
از كسانى كه مورد اطمينان شما هستند مىآيند و مىگويند هواى سنندج، هواى همدان، هواى بندر عباس چند درجه است. چون كلمهاى است از گوينده راستگو، شما قبول مىكنيد، خود هوا و اثر هوا را نمىبينى اما چون گوينده راستگو است ما هم به آن يك سرى چيزهاى كه قبول داريم، باورهاى ما سه نوع است. يك سرى باورهايى را مىبينيم، از آثار آفرينش. يك سرىها را از اثر پى مىبريم، مثل خداوند. يك سرى گوينده راستگو، جن را شما مىبينى؟ نه، خودش را نمىبينم. اثرش را مىبينى؟ نه، اما پيامبر فرموده: خداوند يك موجودى دارد به نام جن. پسرى آمده مىگويد من چطورى جن را قبول كنم؟ مىگويم: اولاً ايمان به جن از ضروريات دين نيست كه قبول كنى و يا نكنى. تو بخششت از چه كسى است؟ ملائكه را چه جورى قبول كنم؟ آقا ملائكه كه قبول كردنش كارى ندارد. در فرانسه باغ درست كردهاند پنج هزار نوع درخت انگور در آن کاشتهاند، آن قدرتى كه دو هزار نوع سوسك درست مىكند، پنج هزار نوع انگور درست مىكند حالا ممكن است يكبار موجودى هم به نام جن. . . ، همينكه گوينده راستگويى بگويد كه موجودى است بنام جن، قبول مىكنيم.
گوشهاى از آثار ايمان به خدا: 1 – از آثار ايمان به خدا، مومن به خدا داراى ديد وسيع است چطور؟ يك مثال بزنم، شما اگر با هواپيما مسافرت بكنى هر چه بروى بالا، خانههاى زمين پهلوى شما كوچكتر مىشود، اين يك مثال محسوس كه هر چه اوج بگيرى خانهها كوچكتر مىشود مومن به خدا چون بند به بى نهايت است، چون رابطه با خدا دارد ديدش وسيع است. آرزويش منحصر به چيزهاى مادى نيست. شعار آن اينست(المال و البنون زينة الحياة الدنيا) آن داد مىزند و مىگويد(و الاخرة خير و ابقى) كسى كه بند به خدا شد، ايمان به خدا داشته باشد، ديدش وسيع باشد با چهار تا كار اوج نمىگيردش، غرور نمىگيردش. هميشه غرور مال چيز كم است، پول خورد است كه صدا مىكند، اسكناس هزارى صدا ندارد. مشكى كه آب كم دارد، لق لق مىكند، مشك كم آب لق لق نمىكند. كسانى كه تازه يك ساعت مچى مىزنند، هر عطسه و سرفه كه مىكنند، يكبار دستهایشان را روی صورتشان می گذارند تا ساعتشان پیدا باشد.
كسانى كه تازه در بانك پول مىگذارند اگر يك تومان سبزى بخرد، چك مىكشد. هميشه غرور مال كم ظرفيت هاست، كسى كه بند به خدا شد، من و شما هستيم كه، به قول استادمان در قم، نصيحتمان مىكرد، مىفرمود: ما هستيم كه ضعيفيم، اگر يك شب مثلاً در اين ايام شريف، يك شب موفق بشويم و نماز شب بخوانيم، روز آستين هايمان را تكان مىدهيم، مىگوييم ملائكه بايد بريزد پائين چون من ديشب نماز شب خواندهام. اما وقتى اوج گرفت، اصلش كوچك است.
به حضرت سجاد(علیه السلام) مىگويند چقدر عبادت مىكنيد، مىگويند: من كجا و على كجا. به على(علیه السلام) مىگويند چقدر عبادت می کنید؟ مىگويد: من كجا و پيغمبر كجا. پيغمبر جورى انس گرفته است كه مىگويد: (ما عرفناك حق معرفتك) خدا يا آنطور كه بايد تو را بشناسم، نشناختهام. انسانى كه بند به خدا شد غرور نمىگيردش، هر چه دارد مال او است. امام سجاد(علیه السلام) نماز شب مىخواند، من و شما اگر يك زمانى نماز شب بخوانيم، به اندازه يك نماز صبح خوانديم، دو سه هزار تا دعا و حاجت مىخواهيم از او.
امام سجاد(علیه السلام) نماز شب مىخواند بعد از نماز شبش دعا مىكند، دعایش اينست، خدايا اين نماز شب را خواندم اما آبى كه وضو گرفتم از تو بود، قدرتى كه از خواب بلند شدم از تو بود، حافظهام از تو بود، از تو بود، از تو بود، خلاصه اينكه منِ سجاد از شماطلبى ندارم، چون اين توفيقى هم كه دارم همهاش از تو است. يك لحظه حافظه را خدا از ما بگيرد ما هيچى نداريم.
امام خمینی(رحمة الله علیه) مىفرمود: خدا يكبار حافظه را از من گرفت، من هر چه بلد بودم يادم رفت حتى يادم رفت اسمم چيست. يك ربع فكر كردم اسمم يادم آمد، ديد وسيع مىدهد، اگر دید وسیع شد ديگر انسان زود خودش را نمىفروشد، من و شما ممكن است زود خودمان را بفروشيم.
حديث جالبى ديدم بخوانم برايتان، حديثش شيرين است. امام مىفرمايد هر كس مىخواهد بفهمد نرخش چقدر است مثلاً الان شما چند مىارزيد، بنده چقدر قيمت دارم؟ امام مىفرمايد هر كس مىخواهد ببيند نرخش چقدر است، مىتواند ببيند چقدر گول مىخورد، ممكن است يك انسان نرخش يك بزغاله باشد، يعنى اگر يك گوشت گوساله به آن بدهند بگويند تقسيم كن كبابى هايش را براى خودش برمى دارد، يعنى حتى نمىتواند در تقسيم گوشت بزغاله عادل باشد، نه، ممكن است يكى با دو هزار تومان حاضر باشد يك امضاى ناحق بكند، نرخش ايشان چقدر است؟ دو هزار تومان، ممكن است يكى به سى تومان خلاف مىكند، ايشان نرخش. . . ، نرخ على(علیه السلام) چقدر است؟ خودش نرخش را تعيين كرده است. حضرت على(علیه السلام) فرموده است: والله قسم اگر هستى را بدهند به من كه خودِ جو را نه، پوست جو را از دهان مورچه بگيرم من اين كار را نمىكنم. نرخ على از هستى بيشتر است و نرخ بعضى به چهارتا بز، به چهار تا چرخ، به چهار تا. . . ديد وقتى ديد الهى شد توجه به رضاى خدا دارد همه برايش.
در زيارت حضرت على(علیه السلام) مىخوانيم درود بر تو على كه در راه خدا ملامتها تو را كج نمىكند، ما با تشويق گرم مىشويم خلاصه چون بند به خدا نيستيم و يا ارتباطمان با خدا كم است، با يك قاشق ماست سردمان مىشود و يا يك دانه خرما گرممان مىشود.
ببينيد امام چه مىگويد، الان محبوبترين افراد روى كره زمين امام است. در مدرسه فيضيه مىگويد من فقط مىخواهم خدا از من راضى باشد، چه پيروز بشويم و چه شكست بخوريم، دينش، دين رضاى خداست، به اين نيست كه صلوات برايش بفرستند، صلوات برايش نفرستند. مثلاً ما الان مىگوييم، ما الان اگر سه تا ماشين كنار خيابان به احتراممان بوق بزند مىگوييم به به ما چه احترام و چه عزتى داريم در اين مملكت، سه تا ماشين پشت سر هم براى من بوق زد. تمام كره زمين، افراد آزاديخواهش، گرچه مسلمان نباشند، الان افغانستان و كشورهاى ديگر شعار مىدهند به نفع امام، همه آزديخواهان كره زمين دوستش دارند، اما خودش مىگويد: خاك بر سر من اگر بخواهم به فكر آبروى خودم باشم، اگر خودبين باشم، من خودبين نيستم، من خدا بين هستم، پس به اين مىگويند ديد وسيع، اوج مىگيرد، اگر كره زمين قربانش برود، بندش نيست و كره زمين پشت به او كند، باز هم نمىترسد،
من اين جمله را پانزده، شانزده سال پيش از امام شنيدم، فرمود: دو تا سرهنگ و با گروهى ارتشى، با چه دستگاههايى آمدند نصف شب من را بردند، مىگفت من را در ماشين نشاندند، يك سرهنگ اينطرف با اسلحه، يك سرهنگ آنطرف با اسلحه، مىگفت دو تا سرهنگها مىلرزيدند و من نصف شب آنها را موعظه كردم، گفتم نترسيد، اينرا مىگويند ديد وسيع. كسى كه بند به خدا شد نمىترسد، تشويقها، ترفيعها الى آخر.
در هندسه مىگويند شما اگر يك نيم دايرهاى را فرض كنيد، حالا اصطلاحاتش را خيلى از من توقع نداشته باشيد كه يادم باشد. شما يك نيم دايرهاى را فرض كنيد، از هر كجاى اين نيم دايره شما دوتا خط ترسيم كنيد به دو سمت نيم دايره، مثلاً از اينجا يك خط به اين ضلع و يك خط هم به اين ضلع، مىگويند اين زاويه، زاويه قائمه است. اگر از اين قله هم بكشيم باز زاويه، زاويه قائمه است، اگر از اينجا هم بكشيم باز اين زاويه، زاويه قائمه است. مومن به خدا در هر امتحانى كه باشد، متوسط باشد، عامى باشد، عالى باشد، اعلى باشد، در هر شرايطى كه باشد چون با توجه به كتاب الله و عترتى در مرز كتاب و سنت اگر قدم بردارد زاويه آن، زاويه قائمه است، پس بنابراين هيچ وقت عقده پيدا نمىكند. (ليس للانسان الا ما سعى)، يعنى هر كسى به مقدار سعى خودش، اعم از اينكه كار بكند و يا نكند، تلاش كرده است، بنده فرض كنيم، مىآيم منزل شما براى اينكه، ملاقات شما بعنوان يك مسلمان، آمدم، ده بار آمدم و شما نبودى، من عقده پيدا نمىكنم، براى اينكه من براى رضاى خدا آمدم و چه تو باشى خانه و چه نباشى من به اجر خودم مىرسم اما اگر بگويند بريم آنجا بخوابيم، برويم آنجا چايى بخوريم، بريم آنجا ميوه بخوريم، اگر به اين ديد آمده باشم، همينكه در زدم گفتند فلانى نيستش، من باختهام، مومن به خدا هيچ وقت باخته نيست. «وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي خُسْرٍ إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا» عصر/3-1 كسى كه بند به خدا شد «لَفي خُسْرٍ» نخواهد بود، عقده پيدا نخواهد كرد. بنده يك تومان دارم، يك نان مىگيرم، ديگرى اينجا هستم يك تومان دارم، يك نان مىگيرم، ديگرى صد تومان دارد، صد نان مىگيرد، ولى چون هر دو در سعىمان يكى بوديم، هر دو زاويهها قائمه خواهد بود. يك كسى يك دست دارد، دو تا صندوق مىسازد، يك كسى دو تا دست دارد چهارتا صندوق مىسازد، اجرشان هر دو يكى است، گرچه عملشان فرق مىكند اماچون سعىشان يكى است اجرشان يكى است.
انسان در هر شرايطى كه هست مىتواند به عالىترين درجات برسد منتها بايد هدفش مقدس باشد. يك مثال بزنم، يك دانه سيب را مىآورم، سه نفر نمىخورند، به احمد آقا مىگويند چرا نمىخورى، مىگويد قهر كردهام. ديگرى نمىخورد مىگوييم شما چرا نمىخورى؟ مىگويد از بس خوردهام ديگر ميل ندارم. سومى مىگوييم چرا نمى خورى؟ مىگويد من نمىخورم تا ديگران بخورند. سه نفر سيب را نمىخورند اما هدفشان فرق مىكند. يكى نمىخورد، قهر است، اين ارزش ندارد، ديگرى نمىخورد چون ميل ندارد، اين هم ارزش ندارد. ارزش كسى دارد كه نخوردنش بخاطر خوردن دیگران باشد.
چاقو كش شكم پاره مىكند، جراح هم شكم پاره مىكند، از چاقو كش ده هزار تومان مىگيرند، به جراح ده هزار تومان مىدهند، چرا؟ چون هدفشان دو تا است. بنابراين انسان در هر مرحلهاى كه باشد. . . ، انسانى كه بند به خدا شد هيچ وقت باخته نيست. امام در مدرسه فيضيه فرمود: ما نمىخواهيم حتماً پيروز بشويم، ما مىخواهيم به رضاى خدا عمل كنيم، چه پيروز بشويم و چه شكست بخوريم.
مومن به خدا خون برايش مطرح نيست، پول برايش مطرح نيست. اين هم مرحله دوم. هيچ وقت مأیوس نمىشود، افرادى مىبينيد بحث مىكند سر كفش، سر كلاه، قهر مىكند، خودكشى مىكند سر مسئله ازدواج، سر مسئله عشق و شهوت، زن و شوهر هايى، فاميل هايى، كانون خانواده از هم مىپاشد سر يك مسائل جزئى، اينها كسانى هستند كه منهاى مذهب هستند، مومن به خدا هيچ مسئلهاى آن را تكان نمىدهد. (كالجبل الراسخ) امام مىفرمايد مومن مثل كوه است حتى كوه ممكن است ريزشهايى داشته باشد اما مومن به خدا هيچ حادثهاى او را تغییر نخواهد داد و نمىدهد.
يكى ديگر از آثار ايمان به خدا عزت نفس است. مومن به خدا چون بند است به خدا اصلاً عارش مىآيد كه گردن خم كند پهلوى كس ديگر. خوشم آمد از يكى طلبهها، در زندان گفتند: بنويس رياست محترم، گفت نمىنويسم. گفتند: زندان را اضافه مىكنيم. گفت: اضافه كنيد من به كسى كه محترم نيست، محترم نمىگويم در زمان طاغوت، در زندان ماند و به نامحترم، محترم نگفت. عزت به خدا. بندگان ديگر، قرآن مىگويد ِ «عِبادٌ أَمْثالُكُمْ» اعراف/194 اينها يك نفرند مثل من. چرا من گردنم خم شود پهلوى كسى كه مثل خودم است. كسى كه می داند الحمدلله و تشكر مال خدا ست، ديگه بله قربان گوى هر كس و ناكسى نيست. كسى كه مىگويد بسم الله بنام خدا، بنام كس ديگرى شروع نمىكند. عزت نفس هم از آثار ايمان به خداست.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته