انسان، با آدمِ صفي (ع)، حركت تكامليِ خويش را آغاز كرد. با نوحِ نبي(ع)، به تطهير زمين پرداخت. با ابراهيم خليل (ع)، پا به بتخانهِ نمروديان گذاشت و بتها را شكست. با موساي كليم (ع)، به انقلابي راستين دست زد، و سه طاغوت (سياسي، اقتصادي و فرهنگي) را برانداخت. و با عيساي مسيح (ع)، پا به دايرهِ مدنيّت ديني نهاد…
… ليكن با اينهمه، هنوز مستعدّ ‹‹ نزول قرآن ›› نگشته بود. موسي (ع) در يك تجلّي الهي به كوه از پاي در آمد و بيهوش گشت. (1) و قرآن بيش از شش هزار تجلّي است. (2) و حقيقت كاملهاي اكمل همهِ هستها و هستيها – ميخواهد، تا هيمنه اين تشعشع اعظم را برتابد، و مطلع تابشهاي بس گران قرآن قرار گيرد، و نيوشاي ‹‹ قول ثقيل ›› (3) باشد.
… روزگاراني گذشت، و ميلاد بزرگ تحقّق يافت؛ و سپس محمّد (صلی الله علیه واله) در چهل سالگي مبعوث گشت، و آيات ‹‹ قرآن كريم ›› فرود آمد، و ‹‹ حيثِ عقليِ ›› انسان دگرگون شد؛ يعني عقل انسان، مخاطب به خطابي چونان خطابهاي ‹‹ قرآن ›› قرار گرفت. و معرفت، به عمق عقول راه يافت (و يُثيرُوا لَهُم دَفائنَ العُقول). (4) و اين چگونگي (نزول قرآن و رسيدن آن به دست انسان)، بواسطهِ قرب جمالي و جلالي كاملِ حقيقتِ محمّديّه صورت گرفت.
و چنان امر عظيم و نعمت بزرگ بود، كه خداي سبحان بر بشريّت منّت نهاد (لَقد مَن اللّهُ علَي المؤمنين…)، (5) زيرا انسانِ پس از نزول قرآن، ديگر انسانِ پيش از نزول قرآن نبود. انسانِ پيش از نزول قرآن، ‹‹ آدمي ››، ‹‹ نوحي ››، ‹‹ ابراهيمي ››، ‹‹ موسوي ›› و ‹‹ عيسوي ›› بود، اما محمّدي نبود؛ ‹‹ صُحُفي ››، ‹‹ توراتي ›› و ‹‹ انجيلي ›› بود، امّا ‹‹ قرآني ›› نبود.
و اين قرآن كريم بود، كه بشر را تا سدره المنتهاي ‹‹ محمّدي ›› بالا برد، و با شعاع كتاب الهي به عالم لاهوت ازلي پيوند داد، و به ‹‹ تعقّل قرآني ›› كه سابقه نداشت فرا خواند، و تقوي را فرع بر عدالت دانست؛ (6) و عدالت را اساس اجتماع، و اجتماع را مركز تربيت، و تربيت را شالودهِ رشد، و رشد را سبب معرفت، و معرفت را عامل حب، و حب را انگيزهِ عبادت، و عبادت را وسيلهِ قرب، و قرب را بدايت سير انسان در عالم بينهايت الهي و جَلَوت و جَذَبات سرمدي معرّفي كرد.
و البتّه لازم بود كه ‹‹ حكمتِ بعثت ››، مخدوش نگردد، و ‹‹ قرآن كريم ›› هماره و با همهِ ابعادِ علمي و عملي، معرفتي و اقدامي، فردي و اجتماعي، تربيتي و سلوكي، در ميان بشريّت بماند.
و اين امر عظيم، نياز به آن داشت كه وجود محمّد (صلی الله علیه واله) و گسترهِ تربيت فرد و جامعه، بر شالودهِ هدايت خالص قرآني، بوسيلهِ انساني مُسانِخِ او (و تربيت يافتهِ همارهِ او، و عالم به علوم و تعاليم او، و آشنا به رموز و تفسير كتاب او، و سالك به سلوك او)، (7) امتداد يابد؛ و آيينهِ تمام نماي محمّد (صلی الله علیه واله)، در علم و عمل و زهد و سياست و عدالت و فضيلت، و تربيت و صيرورت – پس از رفتن او – در ميان امّت باشد.
قرآن كريم خود تصريح كرده است كه پيامبراني غير خاتم، به جاي خود، ‹‹ وصيّ ›› (جانشيني كامل از نظر علم و عمل) ميگذاشته اند، (8) و امّت و تعاليم خود را به دست انساني از گونهِ خود (هارونَ اخي) (9) ميسپردهاند.
بنابراين اصل مسلّم قرآني، پيامبر خاتم – كه پس از رفتن او وحي آسمان منقطع ميگردد، و ‹‹ هدايت تذكاري ››، (10) و ‹‹ تزكيه ›› و ‹‹ تعليم ›› نَبَوي از هم ميگسلد بطريق اولي بايد، ‹‹ وصيّ ›› داشته باشد، يعني انساني از گونهِ خود او – در همه چيز – و همخون و همسرشت با او (لَحُمك لَحمي و دَمُك دَمي)، (11) در ميان امّت (بلكه جامعهِ بشري – به دليلِ ‹‹ و ما ارسَلناكَ الاّ كافه`ً لِلنّاسِ بشيرا و نذيرا ››)، (12) باقي بماند و امتداد يابد.
اين بود كه پيامبر اكرم (ص) – از نخست – دربارهِ ‹‹ وصايت الهي ›› سخن گفت، و هنگامي كه در سال سوّم بعثت، ‹‹ آيهِ انذار ›› (و انذِر عشيرتَكَ الاقرَبين) (13) نازل گشت، علي (ع) را بعنوان ‹‹ وصيّ ›› و خليفهِ خويش معرّفي كرد. و از آن پس نيز – در مناسبتهاي مختلف – بارها گفت: ‹‹ علي ›› ، ‹‹ علي ››، بويژه در حديث عظيم و بنيادين و متواتر ‹‹ ثَقَلين ›› – كه به آن اشاره خواهيم كرد.
پيش از نزول ‹‹ آيات غدير ›› نيز، آيات بسياري ديگر در شان علي (ع) نازل گشته بود… تا اينكه ‹‹ آيات غدير ›› نازل گشت، و خود قرآن كريم، پيامبر اكرم (صلی الله علیه واله) را، براي معرّفي علي (علیه السلام)، به عنوان ‹‹ صاحب وصايت ›› و جانشين خاتم پيامبران الهي مامور كرد. (14) و واقعهِ فوقِ قطعيِ ‹‹ غدير›› بوقوع پيوست، و به روشنترين روش، يعني نصب قاطع، با ‹‹ نصّ صريح››، بوسيلهِ خودِ آورندهِ قرآن، نگهبان قرآن و امام مسلمانان تعيين گشت، كه به گفتهِ ابنسينا – ناظر به ‹‹ واقعهِ غدير ››: ‹‹ والاستخلافُ بالنصٍّ اصوَب ››. (15)
بدينگونه علي (ع) كه پروردهِ دامان وحي و نبوّت بود، و آيات قرآن را از نخستين لحظههاي نزول نيوشيده بود، و همه چيز قرآن را دريافته بود، و از آغاز جواني – بدون آلوده شدن به ضلال جاهليّت – با قرآن بزرگ شده و به آن عمل كرده بود، و با پيامبر (صلی الله علیه واله) به ‹‹ اقامهِ نماز ›› پرداخته بود، و به جاي ظلمات بتكده ها، سر بر آستان فروغ ازليّت مطلق نهاده بود، و سينه اش تا بيكرانها مالامال نور علم و عمل و زهد و عدالت و حب انسانيّت بود، در كنار قرآن قرار گرفت، و با قرآن توام گشت (عليُّ مَعَ القرآن و القرآنُ مَعَ علي)، (16) و دو سعد اكبر قِران يافت، و ‹‹ قرآن صامت ›› با ‹‹ قرآن ناطق ›› قرين گرديد، و امّت و قرآن به دست علي (ع) سپرده شد.
آري، كتاب معلّم ميخواهد ، معلّمي عالم به همهِ كتاب و عامل به همهِ آن؛ معلّمي كه ‹‹ عالم ›› نباشد منحرف ميشود، و معلّمي كه ‹‹ عامل ›› نباشد منحرف ميكند. پس – به حكم عقل و نقل – نميشود، ‹‹ قرآن ›› را كه بزرگترينِ امانت الهي – از ازل تا ابد – است به دست هر كس داد و رفت ، و امّت را همينگونه رها كرد و خفت.
و پيامبر خدا، هرگز چنين نكرد، بلكه او قرآن و علي (علیه السلام) را در ميان امّت نهاد ، و بر پيروي كامل از آن دو تاكيد بسيار كرد، و نجات انسانها را منحصر در اين پيروي دانست… و اكنون اين وظيفهِ آنان بود كه آن همه تصريح و تاكيد را نا ديده نگيرند، و اكثريّت امّت را – با اقدامهاي گوناگون – از علي (علیه السلام) جدا نسازند، و راه عمل به قرآن را در ساختن فرد و جامعه و جامعه و فرد – با علي(علیه السلام) بسپرند.
پيامبر اكرم (ص)، در طول 20 سال، همواره از علي (علیه السلام) و شايستگي هاي الهي و قرآني او، براي تداوم بخشي بر ‹‹تربيت قرآني›› (در راستاي ‹‹ يُزَكّيهم›› (17)، و نشر ‹‹معرفت قرآني›› (در راستاي ‹‹و يُعَلٍّمُهُمُ الكتابَ و الحكمه››)، سخن گفت. واقعهِ غدير – با همهِ اهميّت – يك جمع بندي از آنچه درباره علي(علیه السلام) و امامت او گفته بود ، بود. و غدير روز بلوغ آفتاب در تابش بر پيكرهِ عدل مجسّم است. و عدل يعني شالوده رشد و سعادت همهِ اجتماعات ، در همهِ تاريخ.
عدالت، يك ارزش ابدي است نه يك امر قراردادي و اعتباري و عرفي… تا انسان و زندگي باشد، بايد انسان در جهت رشد خود حركت كند. و رشد انسان بر رفع نيازهاي مختلف او متوقّف است. و براي رفع همهِ نيازها – براي همهِ مردم – اجراي كامل عدالت ضروري است. و اين امر، فطري همهِ انسانهاست، در همهِ اعصار بشريّت؛ و هيچ ربطي به قراردادي، يا عرف خاص يا عرف عامّي ندارد ، بلكه حقيقتي است در نهاد انسان. پس تا انسان هست ضرورت عدالت هم هست. و تا خورشيد طبيعت بر اين سيّاره ميتابد، خورشيد عدالت نيز بايد بر زندگيها بتابد (لِيَقُومَ النّاسُ بالقِسط؛ (18) قُل: امَرَ رَبّي بالقِسط (19).
و قرآن، كتاب عدالت است، به گونهاي كه عدالت را راه رسيدن به تقوي دانسته است (اعدِلُوا! هُو اقرَبُ لِلتقوي). (20) و عدالت مُجري ميخواهد، و مجريِ عدالت بايد هم عالم باشد و هم عامل (لايَعدِلُ الاّ مَن يُحسِنُ العدل).(21) و به اتّفاق همهِ مسلمين (و دانشمندان مطلّع و مصنف و محقّق غير مسلمان)، هيچ كس در اسلام – پس از پيامبر (ص) – مانند علي (علیه السلام)، عالم به همهِ قرآن (و در كنار آن سنّت) و عامل به همهِ قرآن نبود. به گفتهِ اديب و متفكّر معروف قرن دوّم، خليل بن احمد فراهيدي: ‹‹ استغنائِه عن الكلّ، واحتياجُ الكُلٍّ اليه، دليل علي انّه امام الكلّ ››. (22)
با اينهمه، اما امّت اسلام، استفادهاي را كه بايد از امام اميرالمؤمنين علي(علیه السلام) بكند نكرد، و بهرهاي را كه بايد از اين فرصت شگفت تاريخي ببرد نبرد. صرفنظر از مقام ‹‹ امامت و غدير ›› و جريان ‹‹ خلافت و سقيفه ››، امّت ميبايست علي (علیه السلام) را درست ميشناخت، و به آنهمه آياتي كه در شان او نازل گشته بود، (23) توجّهي ژرف ميكرد، و آن وجوهي را كه علي (علیه السلام) (در ابعاد گوناگون هدايت و تربيت، يعني راهبري به معرفت و عمل)، به آن ‹‹ وجوه ›› ممتاز بود، بخوبي مورد انديشيدن قرار ميداد، و تعبيرهايي را كه در ‹‹ قرآن كريم ››، دربارهِ علي (ع) بكار رفته بود، به ژرفي و ژرفنگري در مييافت؛ و در راه شناختِ ‹‹ انسان هادي ››، (و بازشناسي او از ‹‹ انسان عادي ››)، كه مبدا هر شناخت درست و حركت صحيح ديگري است، و اصل هدايت به چگونگيهاي علم و عمل و صيرورت و تعالي است (و بدون اين شناخت، شناختهاي ديگر – هر چيز و از هر جا و هر كس كه باشد – در مقياس حقيقتهاي ابدي و بزرگ و معالم بنيادين ‹‹ حركت انتقاليِ ›› انسان، سخن نهايي نتواند بود)، به جان ميكوشيد، و راه قرآن، به تعليم و عمل علي (علیه السلام) را – چنانكه خدا و پيامبر خدا خواسته بودند – بر ميگزيد، كه تنها راه ‹‹ تزكيهِ ربّاني ››، و ‹‹ حكمت وَحياني ››، و ‹‹ سلوك الهي ›› و ‹‹ صعود انساني ›› است، و تنها ‹‹ صراط مستقيم ›› است، يعني: صراط موصِل.
راه قرآن به تعليم علي (علیه السلام) – كه بر آن تاكيد شده است – راه علم توام با عمل است، يعني راه خدا، راه قرآن و محمّد (صلی الله علیه واله) (… يَتلُوا علَيهم آياتِهِ و يُزَكٍّيهِم و يُعَلِّمُهُم…)، كه راه منحصرِ ساختن و ساخته شدن است، چه در سطح فرد (تربيت)، و چه در سطح جامعه (سياست). و از اينجاست كه در حديث مشهور و متواتر ‹‹ غدير ›› – از جمله در روايت محدّث و مفسّر و مورّخ معروف اهل سُنّت، محمّد بن جرير طبري (م: 310 ق) – پيامبر اكرم (ص)، با ادات نفي تابيدي (لَن)، دربارهِ تفسير ‹‹ قرآن كريم ›› و مفسّر راستين كتاب خدا ميفرمايد:
افهَمُوا مُحكَمَ القرآن، و لا تَتبِعُوا مُتَشابِهَه. و لَن يُفَسٍّرَ ذلكَ لَكُم، الاّ مَن انَا آخذٌ بيدِه ، و شائلٌ بعَضُدِه…
آيات محكم قرآن را درست بفهميد، و در پي آيات متشابه (براي اهداف و مقاصدي) مرويد. و هرگز كسي اين كتاب (عظيم) را براي شما تفسير نخواهد كرد، مگر اين كس كه من اكنون دست او را گرفته ام و بلند كرده به شما نشان ميدهم (يعني عليّ بن ابيطالب (علیه السلام). (24)
احاديث بسيار ديگري نيز – چنانكه اشاره اي گذشت – (بجز برخي از آيات قرآني، مانند (فَاسئَلُوا اهلَ الذٍّكر…) (25)، كليّت امّت را به سوي آموختن معالم الهي و تفاصيل علمي و عملي تعاليم قرآني و سُنن محمّدي (ص)، از علي و آلعلي (ع) – با تاكيد و تصريح – سوق ميدهد، از جمله احاديثي كه ميگويد، علوم نبوّت و حكمت محمّدي، و علومي كه وراي قرآن كريم نيز به حضرت محمّد (ص) داده شده است، (26) به علي و آل علي (علیهم السلام) رسيده است، و آنانند باب ‹‹ مدينهِ جامعهِ علمِ ›› هدايت تفصيلي (و لَقَد جِئناهُم بكتابٍ فَصلناهُ علي علم)، (27) و صيرورت كمالي، و تربيت محمّدي در ساختن فرد و اجتماع. اين احاديث فراوان است، و در كتابهاي معتبر فريقين روايت شده است، و نيازي به آوردن نمونه ندارد. (28)
پس -بنابر كتاب و سُنّت و عقل و اعتبار و تجربه هاي شناختي در تاريخ قرآن كسي را جز علي (ع)، توان تفسير درست و بيان ‹‹ تفصيل صحيح ›› قرآن كريم نيست. اوست كه ميداند هر آيه اي در كجا نازل شده است و براي چيست، كه ‹‹ عليُّ مع القرآن و القرآنُ مَعَ علي ››. و اين معيّت ، معيّت قواميّه است، چنانكه در برخي از احاديث رسيده است كه ‹‹ عليُّ قيّمُ القرآن ››. (29)
همچنين امّت ميبايست، ‹‹ سُنّت نبوي ›› را – اگر به واقع مدّعي پيروي از سنّت بود – پسِ پشت نميافكند، و دربارهِ همهِ آن بخش عظيم و گسترده و پر تعبير سُنّت كه دربارهِ شناختهاي ابعاد وجودي و وجود ابعادي علي (ع) وارد شده است (و هم اكنون نيز كتابهاي معتبر اهل سنّت، (30) كه تفاصيل دين و احكام دين خود را از آنها ميگيرند، مانند ‹‹ صِحاح ›› و ‹‹ مسانيد ››، از اين سُنّت سرشار است (31)، هر چه ميتوانست ميانديشيد، و از اينهمه تعاليم مسير آموز مسير ميآموخت، و از اين درياي احاديث نبويِ معتبر دربارهِ شناخت ‹‹ انسان هادي ››، ‹‹ انسان هادي ›› را ميشناخت، و راه پر پيچ و خم حيات و تكليف را با او ميسپرد.
نيز ميبايست همهِ مسلمانان – بويژه عالمان آنان – از كنار احاديثي كه از ائمّهِ طاهرين (ع)، در فلسفهِ عاليِ ‹‹ علي شناسي ›› رسيده است، بسادگي (يا غفلت، يا تغافل) نميگذشتند ، و نقطهِ آغاز ‹‹ هدايت تفصيلي ›› و ‹‹ تربيت تذكاري ›› را، كه مبدا علم و عمل صيرورتي و معرفت كمالي انسان متكامل است، مبهم و مخدوش نميساختند، و متروك نمينهادند؛ و نميگذاشتند تا در درازناي سدهها – و تا هم اينك – كار به جايي برسد كه در حوزهِ حضور قرآن كريم و معارف محمّدي و تعاليم اوصيايي، اينهمه انديشه هاي شرقي و غربي، و فلسفه هاي تراويده از ‹‹ سطوح عقل ››، و شبه فلسفه هاي سفارشي سياسي و استعماري جديد، و افكار نشئت يافته از مغزهاي كم رساي بشر – در ابواب مختلف معارف عاليه – و مسائل سراسر اختلافي (و منتهي به چندين نظريه و مكتب، و همه در برابر هم)، در ابعاد گوناگون حيات و معرفت و اقدام، در مجموعهِ ذهنيّت اهل قرآن و قبله جاي گيرد؛ و مغز انسان جويا و بي پناه – در سطح جهان – به جاي فروغگيري از تلالؤ انوار قرآني، معالم محمّدي ، و تعاليم علي و آل علي (ع)، از اين سنخ امور و مطالب آكنده گردد.
… و قرآن كريم، به عنوان كتابي عين گرا (قُل: سيرُوا في الارض، فَانظُروا كيفَ بَدَا الخلقَ (32)…؟!)، به كتابي ذهنگرا بدل شود، و امّت قرآن و قبله، در حركتهاي علمي و تاريخي و تمدّني، از نگرش تجربي و اختراعي به پديده ها و نمودها و رسيدن به تحرّكهاي وسيع و اكتشافات مهم – و بالاتر و بالاتر از آنچه اكنون هست – باز مانند، و از منطق فرا صوري بهره نبرند، و ‹‹ رود عظيم ››
(33) معطّل مانَد، و انسانهاي تشنه براي رفع تشنگي به سوي آبهاي اندكِ خشكيده روي نهند، و بپندارند كه به چيزي چندان دست يافته اند، و به معرفت حقايق جاودان، و معالم تالّه بيكران، در قلمرو بي انتهاي تعالي انسان پي برده اند!
اينهمه آيات و روايات دربارهِ علي (علیه السلام)، به منظور شناساندن پيشوايي معصوم، همه – به يك ملاحظه – دربارهِ ‹‹ انسان ›› و عظمت مراحل تربيت پذيري انسان، و اوجگيري تعالي صيرورتي ژرف اين موجود شگرف است؛ موجودي كه جنبش سترگ و همارهِ كائناتي، در حركت تسبيحي – بلكه در تسبيح و حركت – با همهِ عظمت كائنات و با همهِ ابعاد جنبش و اعماق آن – از جمله – در جهت هدايت تكويني و تشريعي او و حركت انتقالي او از عالم طبيعي به عالم الهي جريان يافته است و جريان مييابد.
امت اسلام ميبايست – دست كم – در بُعد علمي و تربيتي، از باب مدينهِ جامعهِ علوم و معارف محمّدي (انا مدينه`ُ العلم و عليُّ بابُها)، (34) روي بر نميگرداند، و از چنگ زدن در دامان هدايت هاديان باز نميايستاد.
امّت ميبايست بنيان فرهنگ قرآني را (در علم و عمل، اقتصاد و سياست، و عدالت و تربيت)، بر شالوده هاي خالص و فيّاض مينهاد، و آيات قرآني، و احاديث نبوي، و سخنان امامان (ع) و مواقف تاريخي ، و آفاق سيرهاي را، در نشان دادن مقام اهل بيت (ع)، در كار تربيت انسان و ساختن جامعه و هدايت آفاقي و انفسي بشريّت ملاك قرار ميداد، و رسميّتي را كه خدا و پيامبر خدا (كتاب و سنّت)، به اهل بيت (ع) داده بودند ميپذيرفت، و مشعل هدايتي را كه ميتوانست انسان را به حقايق برسانَد ، و در ‹‹ بحر مسجور حقايق ›› سير دَهد، و ‹‹ نظام عامل بالعدل ›› و ‹‹ جامعهِ قائم بالقسط ›› را پديد آورَد ، بر زمين نميگذاشت…
تا اينجا مطالبي به عنوان مقدّمه آورده شد، تا نظر صاحبنظران و تامّل پيشگان و حقيقت جويان ، به يك تجلّي ديگر از رسالت ابدي محمّدي ، و يك ركن ديگر از اركان كليدي تضمين بقاي نواميس آسماني جلب شود. و آن ركن بزرگ، در امر تبليغ رسالت و تضمين بقاي دين (هم در علم و هم در عمل)، حديث متواتر و تكليف آفرينِ ‹‹ ثَقَلين ›› است. پيامبر اكرم (ع)، در اين حديث عظيم ، مجموعهِ ميراث الهي، يعني ‹‹ كتاب خدا ›› و ‹‹ معلّمان كتاب خدا ››(35) را با هم توام ميسازد، و به دست امّت ميسپارد، و امّت را بدست آنان. و آن دو را تا دامنهِ رستاخيز جدايي ناپذير ميشمارد، و امّت را به پيروي مؤكّد و قاطع و همه جانبه از آن دو، بسيار توصيه ميكند، و يادآور ميشود كه ‹‹ تمسّك ›› به آن دو (ما ان تَمَسكتُم بِهما) نجاتبخش است و مصونيّت دهنده از ضلال (لَن تَضِلُّوا). و به صراحت ميفرمايد كه قرآن با آنان و آنان با قرآن – تواما راهنماي شما و بشريّتند. و براي مصون ماندن حقايق معارف و تعاليم الهي، از هر گونه تحريف و خلط و التقاط – ميفرمايد: آنان به علم و دانش شما نيازي ندارند، پس شما به آنان چيزي ياد ندهيد، و مطالبي ديگر را در معارف و تعاليم آنان وارد مكنيد. شما و بشريّت، در پيمودن مراحل تربيت، تا رسيدن به اوج متعالي انسانيّت، به آنان و معارف آنان نياز داريد. بكوشيد تا جز به هدايت آنان راهي مسپريد، و جز معارف و تعاليم آنان را – كه خالص و ناب و آسماني است – معارف خويش قرار مدهيد، و از غير قرآن طلب هدايت مكنيد، و در نزد غير عترت به فراگيري قرآن نپردازيد، كه معلّمان صادق كتاب خدا اولياي خدايند، يعني عترت معصوم (ع)، پس اي مؤمنان! تقوي داشته باشيد، و با صادقان و صدّيقان راه را بپيماييد (يا ايُّهَا الّذين آمَنُوا، اتقُوا اللّه، و كُونُوا مَعَ الصّادقين).(36)
اينها همه – با همهِ اهميّت ژرف و فراگيري كه در آنها ميبينيد – تصريحات و مضامين ‹‹ حديث ثَقَلين ›› است. خوشبختانه علماي امّت – از برادران اهل سنّت و شيعه – در طول سده ها، در كتابهاي معتبر و صحيح با اسناد متقن، اين حديث را نقل كردهاند، كه جاي ترديد نميگذارد، و براي همه حتي شيعه، از جهات متعدّدي ، تكليف آور و جهت دهنده ميباشد.
پس از اقدام بزرگاني از مسلمين – در اين 150 سال اخير – براي ايجاد وحدت در ميان مسلمانان، و موفّق شدن آنان تا مراحلي بسيار، دشمنان اسلام و مسلمين، و صليبي هاي عصر جديد و غارتگران بين المللي منابع و معادن مادّي و ذخاير علمي مسلمين، و كينه توزان نسبت به ارزشها و سنّت هاي اخلاقي و اعتقادات انسان پرور و دوران ساز اسلام، در صدد برآمدند تا زمينه هاي اين اتّحاد مقدّس را – كه صد در صد به زيان آنان و به سود اسلام و مسلمين است – در هم ريزند، و بهم برآشوبند. از اينرو برخي از قلم بدستان مامور و مزدور را واداشتند تا عليه شيعه و مطالب متقن و مستند شيعه، به هر گونه كه شده است – اگر چه با جعل مطالب و انكار حقايق – كتاب بنويسند، و كتابهاي مستند و استوار شيعي را – به اصطلاح خود – رد كنند…
متاسّفانه برخي از عالمان و مؤلّفان عاقبت نينديش اهل سنّت نيز بدين كار دست يازيدند، و حتي حاضر شدند، به منظور نقض مستندات شيعه، كتب صِحاح و اسناد معتبر حديثي خود را (كه احكام اسلامي و ديني را از همانها ميگيرند و اعمال شبانه روزشان، در سراسر دنياي اسلام، و از هر نقطه از جهان كه مسلماني هست بر آن كتابها متوقّف است)، تخطئه و تضعيف كنند، چرا؟ چون عالمان شيعه به منابع خود اهل سنّت، يعني آن كتابها استناد مينمايند…
ليكن واقعيّات علمي نيز مانند واقعيّات طبيعي، حضور خود را اثبات ميكنند، و دوباره حق به نصاب خود ميرسد و بر منصّهِ خود مينشيند. و از همينجاست كه مينگريم كه پس از پژوهشهاي علمي و تاب فرساي علاّمه بزرگ و مجاهد، افتخار سادات، حضرت ميرحامد حسين هندي (م: 1306 ق)، در تاليف كتاب سترگ ‹‹ عبقات الانوار ›› (كه شش جلد آن دربارهِ ‹‹ حديث ثقلين ›› است، هم از نظر سند و هم از نظر دلالت، و آيتي است در تحقيق و پژوهش و دفاع از حقايق و اعتقادات)، جمعي از فاضلان جوان و عالمان كوشا و متعهّد و رسالت شناسِ حوزهِ مقدّس قم، دست به دست هم ميدهند، و 8 سالِ پيگير، سر در كتاب ميبرند، و قلم بر كاغذ ميرانند، و يادداشت برميدارند و يادداشت، و كتاب ميخوانند و كتاب… تا سرانجام كتابي عظيم، به جامعهِ علم و دين، بلكه به بشريّت جويا ، و محقّقان عالم، و عدالت طلبان جهان تقديم ميكنند، و حديث عظيم و هدايتگر ‹‹ ثَقَلين ›› را، در منشوري گرانسنگ به تلالؤ در ميآورند، و قلوب صافيه را به سرچشمهِ زلال حقايق رهنمون ميشوند، و باروي مستحكم معتقدات حقه را – از نو پاس ميدارند، و تشعشع جاودان حديث عظيم را، چونان خورشيد، بر آفاق فكر و ذهن دنياي اسلام و رواق بلند حقايق پرتو افكن ميسازند، و مشعلي جاويد فرا راه اقوام بر سر دست ميگيرند.
اين كتاب (در 10 جلد)، با اصوليترين روش تحقيق، و زيباترين صورت تدوين، و جذّابترين فصل بندي و تقسيم، در دسترس همگان قرار ميگيرد. من در اين مقدّمه، دربارهِ طلوع اين كتاب درخشان، در آفاق علم و تحقيق، و دين شناسي علمي، و علمي نگري به حقايق ديني، از اين بيش سخن نميگويم. و ارزيابيهاي دقيق و بيشتر را به استادان و دانشمندان وا ميگذارم، تا پس از اينكه معرّفي آن را وظيفه دانستند، بدان بصورتهايي در خور بپردازند.
اين نوشتار را به پايان ميبرم، با سخني بسيار بيدارگر، از متكلّم پر فضل و بزرگ اشعري، يكي از دو شارح سرشناس ‹‹ اشارات ابن سينا ››، و مؤلّف تفسير كبير ‹‹ مفاتيح الغيب ››، يعني فخر الدّين محمّد بن عمر رازي (م: 606 ق)، در تفسير ‹‹ سورهِ فاتحه ››، از ‹‹ مفاتيح الغيب ››:
مَنِ اتخَذَ عليًّا، اماما لِدينِه، فَقدِ استَمسَكَ بالعُروه`ِ الوُثقي، في دينِهِ و لِنَفسهِ.(37) هر كسي، علي را در دين، امام خويش قرار دهد ، به محكمترين ريسمان چنگ زده است ، هم در دينش و هم براي سعادت ابديش
والسلام علي من يخدم الحق لذات الحق و يعي لاقامه القسط و العدل
پي نوشت :
1- ‹‹ سوره اعراف ›› (7): 143.
2- ‹‹ الحياه` ››، ج 2، ص 72؛ ‹‹ ترجمهِ الحياه` ››، ج 2، ص 105.
3- ‹‹ سورهِ مزّمٍّل ›› (73): 5.
4- ‹‹ نهج البلاغه ››، خطبهِ 1.
5- ‹‹ سوره آل عمران ›› (3): 164.
6- ‹‹ سورهِ مائده ›› (5): 8.
7- و به تعبير قرآن كريم: ‹‹ نَفسِ محمّد (ص ››) ‹‹ آيهِ مباهله ›› (سورهِ آل عمران: 61)؛ به نقل فريقين.
8- ‹‹ سورهِ بقره ›› (2): 127، 128، 136، 140.
9- ‹‹ سورهِ طه ›› (20): 29 – 32.
10- ‹‹ وَ ذَكّر، فان الذٍّكري تَنفَعُ المؤمنين ››، (سورهِ ذاريات: 51 – 55).
11- ‹‹ فضائل الخمسه`، من الصّحاح الستّه` ››، ج 1، ص 393 – 394.
12- ‹‹ سورهِ سبا ›› (34): 28.
13- ‹‹ سورهِ شعرا ›› (26): 214.
14- ‹‹ سورهِ مائده ›› (5): 67.
15- ‹‹ الشّفا ››، ‹‹ الالهيّات ››، ص 452، چاپ مصر، و افست قم (1404 ق).
16- ‹‹ فضائل الخمسه` ››، ج 2، ص 126 – 128.
17و 2 – ‹‹ سورهِ آل عمران ›› (3): 164؛ ‹‹ سورهِ جمعه ›› (62): 2.
18- ‹‹ سورهِ حديد ›› (57): 25.
19- ‹‹ سورهِ اعراف ›› (7): 29.
20- ‹‹ سورهِ مائده ›› (5): 8.
21- ‹‹ اصول كافي ››، ج 1، ص 542، از احاديث امام موساي كاظم (ع).
22- ‹‹ تاسيس الشيعه` لعلوم الاسلام ››، ص 150.
23- افزون بر تصريح و تاكيد پيامبر اكرم (ص) و امامان اهل بيت (ع)، بر موضوع نزول اين آيات، عالمان بزرگ و مفسّراني چند از اهل سُنّت نيز بدان تصريح كردهاند، چنانكه در همين مقوله كتابهاي متعدّد، از سوي عالمان اسلام (سنّي و شيعه)، زير عنوان ‹‹ ما نَزَلَ من القرآنِ في علي (ع ››) تاليف گشته است؛ بجز آنچه مؤلّفان سنّي و شيعه، در كتابهاي عامّ ‹‹ مناقب ››، به نقل آن (و بسياري به نقل مُسنَد)، مبادرت ورزيدهاند
24- ‹‹ الغدير ››، ج 1، ص 215، چاپ بيروت (1387 ق)، و ص 425، چاپ قم، ‹‹ مركز الغدير للدّراسات الاًسلاميّه` ›› (1416 ق).
25- ‹‹ سورهِ نحل ›› (16): 43.
26- ‹‹ عن النبيّ (ص) انّه قال: اوتيتُ القرآنَ و مِثلَيه ›› – ‹‹ مجمع البيان ››، ج 2، ص 445 و 382؛ و ج 4، ص 378 (چاپ پنج جلدي رحلي).
27- ‹‹ سورهِ اعراف ›› (7): 52.
28- شماري از اين احاديث – تنها از طرق عالمان و مفسّران و محدّثان برادران اهل سنّت – در مجلّدات اين كتابها آمده است: ‹‹ الغدير ›› علاّمهِ اميني. ‹‹ عبقات الانوار ›› – علاّمه مير حامد حسين هندي. ‹‹ المراجعات ›› و ‹‹ النّصّ و الاجتهاد ›› – علاّمه سيّد عبدالحسين شرف الدّين عاملي. ‹‹ الجوامع و الفوارق ›› – شيخ حبيب آل مهاجر العاملي. ‹‹ فضائل الخمسه` من الصّحاحِ السّته` ›› – سيّد مرتضي فيروزآبادي؛ با دقت ملاحظه شود. ‹‹ سورهِ نسا ›› (4): 54.
‹‹ سورهِ آل عمران ›› (3): 33، 34، 84.
29- ‹‹ مرآه` العقول ››، ج 2، ص 264، ‹‹ الحياه` ››، ج 2، ص 185؛ ‹‹ ترجمهِ الحياه` ››، ج 2، ص 280.
30- ‹‹ يادنامهِ علاّمهِ اميني ››، مقالهِ بيستم؛ در آنجا 100 كتاب از عالمان و محدّثان و بزرگان اهل سنّت – از قديمترين روزگاران تا كنون – نام برده شده، كه دربارهِ آيات و احاديث مربوط به امام عليّ بن ابيطالب (ع) و بقيّهِ اهل بيت (ع) تاليف يافته است (ص 513 – 516، چاپ سوّم، تهران، 1361 ش). نيز 40 كتاب دربارهِ امام مهدي موعود (ع)، از عالمان اهل سنّت (ص 519 – 520).
31- براي نمونه ‹‹ فضائلُ الخمسه` من الصٍّحاح السٍّتّه`›› .
32- ‹‹ سوره عنكبوت ›› (29): 20.
33- ‹‹ يَمُصُّونَ الثٍّماد، و يَدَعُون النّهرَ العظيم ››، از احاديث امام محمّد باقر(ع)، ‹‹ اصول كافي ››، ج 1، ص 222.
34- اسناد فراوان اين حديث مشهور را – تنها از طرق عالمان و محدّثان اهل سنّت – در ‹‹ الغدير ›› (ج 6) ملاحظه كنيد.
35- ‹‹ معلّم كتاب ›› كسي است كه علم كتاب و عمل به كتاب را – بوجه دقيق – از آورندهِ كتاب فرا گرفته باشد. حكم عقل نيز همين است كه ‹‹ كتاب ›› و ‹‹ معلّم كتاب ›› از هم جدا نشوند، تا در اركان هدايت و سعادت دو جهاني خللي نيفتد. از اينرو پيامبر اكرم (ص)، در متن ‹‹ حديث ثَقَلين ›› ميفرمايد: اين دو (كتاب و عترت)، تا قيامت از هم جدا نميشوند. و راه سعادت با پيروي يكي از آن دو بدون ديگري پيموده نميشود. بلكه پيروي از يكي از آن دو بدون ديگري، پيروي از آن يك نيز نيست (لَن يَفتَرِقا حتي يَرِدا عَلَي الحوض).
36- ‹‹ سورهِ توبه ›› (9): 119.
37- التفسير الكبير، ج 1، ص 207 .
———-
نويسنده: محمدرضا حكيمي
منبع: سراج