شهید آوینی در نقد فیلمهای «نوبت عاشقی» و «شبهای زایندهرود» با بیان اینکه با کمال تأسف از همان اول معلوم بود که مخملباف از آن تبهای تند است که زود سرد خواهد شد، مینویسد: آقای مخملباف! شما هرگز روشنفکر نخواهید شد.
«شهید آوینی» در نقد فیلمهای «نوبت عاشقی» و «شبهای زایندهرود» به کارگردانی محسن مخملباف مینویسد:
خوب، حالا با اطمینان میتوان گفت که دور مخملباف به پایان رسیده است. دوْری که به اعتقاد من هرگز آغاز نشد.
فیلم «دستفروش» نشان میداد که مخملباف اشتباه رفته است، اشتباهی بیبازگشت، و دیگر فیلمساز نخواهد شد؛ آنچنان که «باغ بلور» هم نشان داد که مخملباف همانطور که فیلم میسازد، کتاب مینویسد و کتاب را هم همانطور مینویسد که فیلم میسازد. از همان اول با کمال تأسف معلوم بود که مخملباف از آن تبهای تند است که زود سرد خواهد شد، اما همان تندی و داغی مانع از آن بود که این برودت قریب الوقوع را باور کنند. اما امروز دیگر در وجود او، باید «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد».
«نوبت عاشقی» و «شبهای زایندهرود» از لحاظ ساختار سینمایی به اولین کارهای دانشجویان بیاستعداد سینما شبیه هستند و بنابراین، اصلاً نباید درباره آنها به عنوان فیلم سخن گفت. معلوم شد که این مخملباف نیست که فیلم میسازد، بلکه این فیلم است که مخملباف را میسازد. او همواره درون خود را تصویر میکرده است و اگر این چنین باشد، چگونه میتوان آن سرمای جانگزا و یأس ریشهدار را تحمل کرد؟
درباره این دو فیلم نباید به عنوان فیلم سخن گفت؛ باید درباره شعارهایی که در این دو فیلم مطرح شده است، بحث کرد، چرا که مخملباف فقط شعار میدهد و از همان آغاز هم همین بوده است؛ و بودند کسانی که این معنا را در نقدهای خوب متذکر شدند، اما در آن زمان که فتنه مخملباف گوشها و چشمها را پر کرده بود، این حرفها به جایی نمیرسید. و شاید حالا هم به جایی نرسد، چرا که هنوز انعکاس آن فتنه در شهر و دیار ما باقی است. وقتی بادکنک میترکد صدای آن تا مدتها در گوش زنگ میزند.
مسئله مخملباف از «دستفروش» به بعد «عدالت» بوده است و آنهم نه آنکه فقط نظام اسلامی را از اجرای عدالت و استقرار آن عاجز بداند؛ اعتراض او متوجه دستگاه خلقت بود. به یاد بیاورید «دستفروش» را که با همه ضعفها و سیاهیهایش همچنان بهترین کار مخملباف باقی ماند. دستفروش میان خانوادهای به دنیا آمد که بچههایشان یا میمردند و یا علیل و وامانده رها میشدند در دنیایی پر از گرگ. فقر و نقص عضو و جبر محیط و بیرحمی و خشونت در فیلم «دستفروش» هم در هیئت معضلاتی فلسفی و لاینحل، بزرگ میشد به اندازه نظام هستی.
کسی که بر سر عدالت مشکل دارد، باید بداند که پای عقل او در مسئله جبر و اختیار میلنگد؛ بگذریم از آنکه اصلاً جای مباحثه و حل مسائل فلسفی در سینما نیست. کسی تا به قطعیت نرسیده است، نباید فیلم بسازد و اگر هم فیلم میسازد تا طرح مسئله کند، باید داستانی را طراحی کند که در طول آن، در متن وقایع و ارتباط میان افراد، این مسئله وجود پیدا کند.
وی در بخش دیگری از نقدش اینچنین مینویسد:
آقای مخملباف! شما متعلق به قشری از جامعه ایران هستید که هرگز روشنفکر نخواهید شد. شما اگر بخواهید ادای روشنفکرها را در بیاورید فیلمی مثل «شبهای زایندهرود» میسازید که یک فیلمفارسی است و هر پلان فیلم داد میزند که سازنده فیلم از روشنفکری و مراتب و لوازم آن بیخبر است و فقط راه گمکردهای حیران است. فیلم روشنفکری «پرده آخر» است با ساختی در کمال مهارت. فیلم روشنفکری، فیلم «نقش عشق» است. فیلم روشنفکری خودش داد میزند که فیلمسازش متعلق به بورژوازی اشرافمنش علمزده و غربزده ایرانی است. شما فیلمفارسی می سازید و از «دستفروش» به بعد، فقط شعار دادهاید.
آقای مخملباف! شما حتی فلسفه را هم نخواندهاید و نمیدانید، هرچند خودتان را از آموختن مستغنی بدانید. استاد دانشگاه شما در فیلم «شبهای زایندهرود» داد میزند: «من نوشابه میخورم، پس هستم!» . . . و این نهتنها فلسفه باقی نیست، مضحکه است. منتها وقتی که شما فیلم را در مقام مضحکه آن استاد دانشگاه نساختهاید و بالعکس او را تأیید فرمودهاید، این حرف آدم را به خنده میاندازد و نشان میدهد که شما فلسفه نمیدانید.
«دکارت» در همه چیز شک کرده بود و در جستوجوی یک امر بدیهی به «من فکر میکنم، پس هستم» رسید، چرا که اصلاً نمیتوانست به وجود عالم خارج همچون یک امر بدیهی یقین داشته باشد و اگرنه، مثلاً میگفت: «من راه می روم، پس هستم! من حرف میزنم، پس هستم! و . . .» اما گفت: «من فکر میکنم، پس هستم».
آقای مخملباف هنوز در مرحله «شک» است و خلاف آنچه وانمود میشود هیچ چیز برای گفتن ندارد. فیلم ساختن برای او نوعی اظهار وجود است و هیچ غایت دیگری را در نظر ندارد. خانهتکانی هم نکرده است و فقط در شک غایت عمیقتر و عمیقتر شده است، اما باز هم حاضر به اعتراف به این حقیقت، لااقل نزد خویش نیست. او باید روی به صداقت بیاورد تا نجات یابد.
3 دیدگاه
جانی دپ
ماشاالله حزب الله مرگ بر منافق مرگ بر مخملباف
مرتضي كامكار
آفرين
hyam
ممنون از این مطلبتون
ای کاش همه ماند این شهید نگاه نقدگونه داشتند نه مخرب به بهانه نقد…………