به صورت ظاهرى هدایایى به وسیلهى «شیر و خورشید» فرستادند که اولاً اگر به دست مردم مىرسید، یکدهم نیازهایى که مردم داشتند و یکدهم آنچه که ما تبعیدیها براى مردم فراهم کرده بودیم، نمىشد؛ ثانیاً همان را هم نمىدادند و از آن هدایاى ناچیز، مبالغى هم براى خودشان لازم داشتند تا بخورند.
یعنى اصلاً ایرانشهر که مرکز جغرافیایى و به یک معنا مرکز فرهنگى بلوچستان بوده، همیشه در طول زمان، بکلى مغفولٌعنه بود؛ زاهدان هم همینطور.
براى شتر سوارى و استفاده از شرابِ چند ده ساله به بیرجند مىرفتند و براى اینکه در آنجا عیاشى کنند، بیرجند فرودگاه داشت؛ اما چون در اینجا وسیلهى عیاشى فراهم نبود، به بلوچستان نمىآمدند. یعنى هر نقطهیى در کشور -چه بلوچستان، چه هر نقطهى دیگر- که محرومیت داشت، مغفولٌعنه بود. مازندران خوب بود، براى اینکه بروند آنجا استفاده کنند. رژیم گذشته اینطورى بود.
یک چیز جالبى به شما بگویم: در مازندران، پنج فرودگاه هست که از زمان رژیم گذشته مانده است!
پنج فرودگاه در یک استان که همهاش هم براى رژیم گذشته و آن شخص طاغوت یا نزدیکان او بوده است. فرودگاه رامسر براى استفاده از هتل رامسر که مىدانید براى چه کسانى بوده است؛ فرودگاه نوشهر براى گردشگاه هر سالهى طاغوت که برود آنجا و دو ماه استراحت کند؛ فرودگاهى براى یک اردوگاه نظامى که نظامیان وابسته به آنها -که از یک نیروى بخصوصى بودند و نمىخواهم اسم بیاورم- آنجا بروند و خوش بگذرانند؛ فرودگاه دشتناز نزدیک سارى -که امروز فرودگاه رسمى مازندران است و مردم از آن استفاده مىکنند و در گذشته براى الواط و اوباش اولاد رضاخان بوده است- که هزاران هکتار از زمینهاى حاصلخیز را تصرف و یک فرودگاه هم وسطش درست کرده بودند؛ و یک فرودگاه هم در املاک نوکران خودشان در حدود مینودشت.
پنج فرودگاه براى دستگاههاى وابستهى به حکومت یا نزدیک به آنها؛ اما مردم، اساتید، مستحقان و بیماران علاجناپذیر مازندران مطلقاً نه از فرودگاه، نه از هواپیما و نه از هیچ تسهیلات دیگرى برخوردار نبودند. آنها هر سال چند بار به مازندران مىرفتند؛ اما به مثل زاهدان در تمام عمر حکومتشان یک بار هم سر نمىزدند؛ این مىشود غبار فراموشى.
منبع خبر : http://www.khamenei.ir