در همان سالها پوستینهاى وارونه مد شده بود و جوانان خیلى اهل مد آن را مىپوشیدند. یک روز دیدم جوانى که از این پوستینهاى وارونه پوشیده، صف اول نماز در پشت سجادۀ من نشسته است؛ یک حاجى محترم بازارى هم که مرد خیلى فهمیده اى بود و من خیلى خوشم مىآمد که او در صف اول مىنشست، در کنار این جوان نشسته بود. دیدم رویش را به این جوان کرد و چیزى در گوشش گفت و این جوان یکباره مضطرب شد. برگشتم به آن حاجى محترم گفتم چه گفتى؟ به جای او جوان گفت چیزى نیست. فهمیدم که این آقا به او گفته که مناسب نیست شما با این لباس در صف اول بنشینید!
گفتم نه آقا، اتفاقاً مناسب است شما همینجا بنشینید و تکان نخورید! گفتم حاجى! چرا مىگویى این جوان عقب برود؟ بگذار بدانند که جوان با لباسی از جنس پوستین وارونه هم مىتواند بیاید به ما اقتدا کند و نماز جماعت بخواند. برادران! اگر پول و امکانات هنرى نداریم، اگر فعلاً ترجمهی قرآن به زبان سعدى زمانه را نداریم، «اخلاق» که مىتوانیم داشته باشیم؛ «فى صفه المؤمن بشره فى وجهه و حزنه فى قلبه». با اخلاق، سراغ این جوانان و دلها و روحها و وراى قالبهاشان بروید؛ آن وقت تبلیغ انجام خواهد شد.
منبع خبر : http://www.khamenei.ir