نان و کشمش
پدرم روحانى معروفى بود، امّا خیلى پارسا و گوشه گیر… زندگى ما به سختى مى گذشت. من یادم هست شب هایى اتفاق مى افتاد که در منزل ما شام نبود! مادرم با زحمت براى ما شام تهیّه مى کرد و… آن شام هم نان و کشمش بود.
بیرغبتی به افزایش زخارف دنیایى
از جمله خصوصیاتى که هم مرحوم والد و هم مرحوم مادر ما داشتند و واقعاً از چیزهاى عجیب بود و هر وقت فکر مىکنم، در کمتر کسى نظیر این را مىبینم، بىرغبتى آنها به افزایش زخارف دنیایى بود. همهى ما واقعاً باید این خصوصیت را تمرین کنیم.
مرحوم شهید قاضى طباطبایى، امام جمعهى تبریز، سال ۵۱ اینجا آمده بود؛ رو کرد به ما و گفت من چهل سال قبل با پدرم از تبریز به مشهد آمدم و براى دیدن آقا سرى به ایشان زدیم. آقا در چهل سال پیش همان جایى نشسته بود که الان نشسته، و من همان جایى نشستهام که پدرم نشسته بود، و این اتاق و این خانه کمترین تغییرى نکرده است.
یک نسل عوض شده بود، اما ایشان مثل همان چهل سال پیش بود. وقتى اخوى -حسن آقا- مىخواست داماد شود، چون جایى نداشتیم، آن اتاق را خراب کردند و از آن، دو اتاق کوچکتر ساختند. زیرزمین پایین یک در داشت. در آنجا حمامى درست کردند و خانه شد حمامدار. البته آن موقع، دیگر ماها نبودیم. آن وقت جاى میهمانها در اتاق بزرگ بود.
خانهی پدری
منزل پدرى من که در آن متولد شده ام ـ تا چهارـ پنج سالگى من ـ یک خانه ۶۰-۷۰ مترى در محّله فقیر نشین مشهد بود که فقط یک اتاق و یک زیر زمین تاریک و خفه اى داشت. هنگامى که براى پدرم میهمان مى آمد (و معمولاً پدر بنا بر این که روحانى و محل مراجعه مردم بود، میهمان داشت) همه ما باید به زیر زمین مى رفتیم تا مهمان برود. بعد عدّه اى که به پدر ارادتى داشتند، زمین کوچکى را کنار این منزل خریده به آن اضافه کردند و ما داراى سه اتاق شدیم.
منبع خبر : http://www.khamenei.ir