به کشورى رفته بودم که رئیس جمهور آن تشریفاتى و نخستوزیرش همهکاره – یعنى رئیس دولت و کشور – بود. از لحاظ تشریفاتى، رئیس جمهور در مراسم استقبال ما شرکت کرده بود، بعد هم چند دقیقهیى با ما بود و سپس رفت و دیگر نیامد و ما با نخستوزیر آن کشور، مشغول صحبت و مبادلهى نظر و مذاکره و قرارداد شدیم. رئیس جمهور، اتفاقاً کشیش بود. در آن چند لحظهیى که با او بودم، از او پرسیدم که شما چون کشیش هستید، آیا کلیسا هم مىروید و در حال ریاست جمهورى، مراسم مذهبى را انجام مىدهید؟ گفت: نه، من اصلاً وقت نمىکنم به کلیسا بروم! هفتهیى مثلاً یک بار و یا گاهى چند هفته یک بار – حالا یادم نیست، او زمان دورى را معین کرد – به کلیسا مىروم! بعد صحبت شد، گفت: من ورزش هم مىکنم و فوتبالیستم (تیم فوتبال داشت). گفتم: شما فرصت مىکنید؟ گفت: بله، من هر روز فوتبال بازى مىکنم! یعنى با آنکه کشیش بود، اما وقتِ کلیسا رفتن نمىکرد؛ ولى هر روز ورزش مىکرد! رئیس جمهورى که در مملکت کارهیى نیست، مىتواند ساعتها وقت خودش را براى فوتبال بازى کردن و شرکت در بالماسکه و شرکت در ماهیگیرى پاى فلان رودخانه صرف کند. این، مظهر مردمى بودن نیست.
مظهر مردمى بودن ما این است که امروز مردم بین خودشان و مسؤولان کشور، فاصلهى حقیقى احساس نمىکنند. این، نعمت بزرگى است. امروز اگر هریک از آحاد این مردم، با رئیس جمهور این کشور ملاقاتى داشته باشد، احساس نمىکند که با او فرق دارد. آن حالت اشرافیگرى و اوج کاذب طبقاتى که شاید بتوانم بگویم در همهى حکومتها – تا آنجا که ما مىدانیم – وجود دارد، در جمهورى اسلامى نیست. وزرا، جزو همین مردم معمولىِ کوچه و بازارند. آنها از یک خانوادهى اشرافى جدا نشدهاند به مسند وزارت بیایند. به خاطر مسؤولیت و تخصص و آگاهىیى، آنها را از داخل دانشگاه، یا از فلان شغل آوردهاند و در رأس وزارت گذاشتهاند. وقتى هم که از کار منفصل مىشوند، باز سراغ همان شغل قبلیشان مىروند.
یکوقت چندى پیش – دو سال قبل از این – یکى از وزراى زمان ما، از وزارت کنار رفت. همان هفتهى بعدش، عیالش را روى موتور گازى نشاند و با خودش به نماز جمعه آورد! یعنى شأن اجتماعى او، این است که حتّى یک پیکان ندارد که زنش را در آن بنشاند و به نماز جمعه بیاورد. این، چیز خیلى مهمى است.
منبع خبر : http://www.khamenei.ir