ما عضو شوراى انقلاب بودیم و بعضى هم در آن وقت، این موضوع را نمىدانستند و حتّى بعضى از رفقا – مثل مرحوم ربانى شیرازى یا مرحوم ربانى املشى – نمىدانستند که ما چند نفر، عضو شوراى انقلاب هم هستیم. ما با هم کار مىکردیم و صحبتِ دولت هم در میان نبود؛ صحبتِ همان بیت امام بود که وقتى ایشان وارد مىشوند، مسؤولیتهایى پیش خواهد آمد. گفتیم بنشینیم براى این موضوع، یک سازماندهى بکنیم. ساعتى را در عصر یک روز معیّن کردیم و رفتیم در اطاقى نشستیم. صحبت از تقسیم مسؤولیتها شد و در آنجا گفتم که مسؤولیت من این باشد که چاى بدهم! همه تعجب کردند. یعنى چه؟ چاى؟ گفتم: بله، من چاى درست کردن را خوب بلدم. با گفتن این پیشنهاد، جلسه حالى پیدا کرد. مىشود آدم بگوید که مثلاً قسمت دفتر مراجعات، به عهدهى من باشد. تنافس و تعارض که نیست. ما مىخواهیم این مجموعه را با همدیگر اداره کنیم؛ هر جایش هم که قرار گرفتیم، اگر توانستیم کارِ آنجا را انجام بدهیم، خوب است.
این، روحیهى من بوده است. البته، آن حرفى که در آنجا زدم، مىدانستم که کسى من را براى چاى ریختن معیّن نخواهد کرد و نمىگذارند که من در آنجا بنشینم و چاى بریزم؛ اما واقعاً اگر کار به اینجا مىرسید که بگویند درست کردن چاى به عهدهى شماست، مىرفتم عبایم را کنار مىگذاشتم و آستینهایم را بالا مىزدم و چاى درست مىکردم. این پیشنهاد، نه تنها براى این بود که چیزى گفته باشم؛ واقعاً براى این کار آماده بودم.
من، با این روحیه وارد شدم و بارها به دوستانم مىگفتم که آن کسى نیستم که اگر وارد اطاقى شدم، بگویم آن صندلى متعلق به من است و اگر خالى بود، بروم آنجا بنشینم و اگر خالى نبود، قهر کنم و بیرون بروم. نخیر، من هیچ صندلى خاصى در هیچ اطاقى ندارم. من وارد اطاق مىشوم و هر جا خالى بود، همانجا مىنشینم. اگر مجموعه احساس کرد که اینجا براى من کم است و روى صندلى دیگرى نشاند، مىنشینم و اگر همان کار را نیز مناسب دانست، آن را انجام مىدهم.
قبل از رحلت حضرت امام که دوران ریاست جمهورى در حال اتمام بود، دست و پایم را جمع مىکردم. مکرر مراجعه مىکردند و بعضى از مشاغل را پیشنهاد مىنمودند. آدمهاى بىمسؤولیت، این مشاغل را پیش خودشان به قد و قوارهى من بریده و دوخته بودند! ولى من گفتم که اگر یک وقت امام به من واجب کنند و بگویند شما فلان کار را انجام دهید؛ چون دستور امام تکلیف است و برو برگرد ندارد، آن را انجام مىدهم. اما اگر چنانچه تکلیف نباشد – و من از امام خواهش خواهم کرد که تکلیفى به من نکنند تا به کارهاى فرهنگى بپردازم – دنبال کارهاى فرهنگى مىروم.
این، روحیهى من بوده است. البته، آن حرفى که در آنجا زدم، مىدانستم که کسى من را براى چاى ریختن معیّن نخواهد کرد و نمىگذارند که من در آنجا بنشینم و چاى بریزم؛ اما واقعاً اگر کار به اینجا مىرسید که بگویند درست کردن چاى به عهدهى شماست، مىرفتم عبایم را کنار مىگذاشتم و آستینهایم را بالا مىزدم و چاى درست مىکردم. این پیشنهاد، نه تنها براى این بود که چیزى گفته باشم؛ واقعاً براى این کار آماده بودم.
من، با این روحیه وارد شدم و بارها به دوستانم مىگفتم که آن کسى نیستم که اگر وارد اطاقى شدم، بگویم آن صندلى متعلق به من است و اگر خالى بود، بروم آنجا بنشینم و اگر خالى نبود، قهر کنم و بیرون بروم. نخیر، من هیچ صندلى خاصى در هیچ اطاقى ندارم. من وارد اطاق مىشوم و هر جا خالى بود، همانجا مىنشینم. اگر مجموعه احساس کرد که اینجا براى من کم است و روى صندلى دیگرى نشاند، مىنشینم و اگر همان کار را نیز مناسب دانست، آن را انجام مىدهم.
قبل از رحلت حضرت امام که دوران ریاست جمهورى در حال اتمام بود، دست و پایم را جمع مىکردم. مکرر مراجعه مىکردند و بعضى از مشاغل را پیشنهاد مىنمودند. آدمهاى بىمسؤولیت، این مشاغل را پیش خودشان به قد و قوارهى من بریده و دوخته بودند! ولى من گفتم که اگر یک وقت امام به من واجب کنند و بگویند شما فلان کار را انجام دهید؛ چون دستور امام تکلیف است و برو برگرد ندارد، آن را انجام مىدهم. اما اگر چنانچه تکلیف نباشد – و من از امام خواهش خواهم کرد که تکلیفى به من نکنند تا به کارهاى فرهنگى بپردازم – دنبال کارهاى فرهنگى مىروم.
منبع خبر : http://www.khamenei.ir