در منطقۀ تفحص، بدنهای شهدا پیدا نمیشد. یکی گفت: بیایید به قمربنیهاشم متوسل بشویم.
نشستند و به دستهای علمدار سیدالشهداء متوسل شدند. درست است که دستهای قمربنیهاشم قطع شد، اما باب الحوائج است. خود سیدالشهدا هم وقتی کارش در کربلا گره میخورد به عباس رو میانداخت.نشستند و متوسل شدند؛ بعد از آن بلند شدند و خاکها رو به هم زدند.
یک جنازه زیر خاک دیدند، او را بیرون آوردند. الله اکبر! دیدند اسم این شهید عباس است. شهید عباس امیری گفتند: شاید پیدا شدن شهیدی به نام عباس اتفاقی است. گشتند و یک جنازۀ دیگر پیدا شد که دست راستش درعملیاتی دیگر قطع شده و مصنوعی بود.
او را بیرون آوردند دیدند اسمش ابوالفضل است. فهمیدند اینجا خیمه گاه بنی هاشم است. گفتند: اسم این مکان را بگذاریم مقر ابوالفضل العباس.