بنابر تصريح قرآن ، اصل دين كه منطبق با فطرت انسان (و فطرى انسان ) است ، از آدم (ع ) تا خاتم (ص ) يكى بيش نيست ، و آن هم اسلام نام دارد. چنان كه فرمود:
(اِنَّ الدّينَ عِنْدَ اللّهِ اِلاسْلا مُ… وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الاِسْلا مِ دينا فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِى اْلاخِرَة مِنَ الْخاسِرينَ.)
دين ، نزد خدا، تنها اسلام (و تسليم بودن در برابر حق ) است … و هر كس جز اسلام ،آيين ديگرى براى خود برگزيند، از او پذيرفته نيست ، و در سراى باقى از زيانكاران خواهدبود.
بر اين اساس است كه قرآن كريم ابراهيم خليل (ع ) را مسلمان معرفى كرده ، و فرمود:
(ما كانَ اِبْر اهيمُ يَهُودِيّا وَ لا نَصْر انِيا وَلكِنْ كانَ حَنيفا مُسْلِما وَما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ.)
ابراهيم ، نه يهودى بود ونه نصرانى ، بلكه موحّدى خالص و مسلمان بود، و هرگز ازمشركان نبود.
در آيه 13 سوره (شورى )، درباره ثبات و وحدت دين خدا كه از آدم (ع ) تا خاتم (ع )استمرار دارد، چنين آمده است .
(شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحاً وَالَّذِي اءَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصّى بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى اءَنْ اءَقِيمُوا الدِّينَ وَلاَ تَتَفَرَّقُوا فِيهِ…)
آيينى را براى شما تشريع كرد كه به نوح ، توصيه كرده بود؛ و آنچه را بر تو وحى فرستاديم و به ابراهيم و موسى و عيسى سفارش كرديم اين بود كه :
دين خدا را، بر پاداريد و در آن ، تفرقه ، ايجاد نكنيد!
نتيجه ثبات و وحدت دين الهى ، اين است كه اديان الهى دراصل ديانت كه همان اسلام باشد اشتراك داشته و تفاوت آن ها تنها در مذاهب و شرايع امت ها است ؛زيرا اصل دين كه مساءله توحيد، وحى ، رسالت ، عصمت ، امامت ، عدالت برزخ ، قيامت ، سراى آخرت و مفاهيمى از اين نوع است ، همان خطوط كلّى مى باشد كه انسان بر اساس فطرت وسرشت انسانى الهى اش در هر زمان و مكان ، و باهر نژاد و قوميتى ، خواهان آن است .
امادستورهاى جزئى و فروع عملى متناسب با ابعاد طبيعى ومادّى آدمى و خصوصيات فردى و قومى افراد به مقتضاى زمان ها و مكان هاى گوناگون ، تغيير مى يابند. اين فروع جزئى كه دليل پيدايش شرايع گوناگون هستند نه تنها موجب كثرت دراصل دين نمى باشند، بلكه نتيجه همان فطرت ثابت و واحد هستند .(23)
براين اساس ، در قرآن كريم آن جا كه محور گفتار،اصول دين يا خطوط كلى فروع آن است چنان كه در آيات مربوط به آن ملاحظه كرديم ، سخن از تصديق كتب آسمانى به يك ديگر است ، كه در واقع نمايانگر تصديق پيامبران (ع ) به يكديگر مى باشد.(24)
امّا آن جا كه محور گفتار، فروع جزئى دين است سخن از تعدد، تفاوت و تغيير است :
(لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجا…) (25)
براى هر امتى از شما، شريعت و روش خاصّى قرار داديم .
راز اين كه ، قرآن كريم هرگز كلمه (دين ) را به صورت جمع (اديان ) به كار نبرده است، بلكه همواره آن را به صورت مفرد ، استعمال كرده ، همين است كه اصول فكرى و عملى كه پيامبران به آن مى خوانده اند يكى بوده ، و همه آن ها مردم را به يك شاهراه ، هدايت و به سوى يك هدف مقدّس ، دعوت مى كرده اند؛ اختلاف شرايع و قوانين جزئی در جوهر و ماهيّت اين راه كه نامش در منطق قرآن (اسلام ) است تاثيرى نداشته است .
تفاوت واختلاف تعاليم پيامبران با يك ديگر از نوع اختلاف برنامه هايى است كه در يك كشور، هر چند يك بار به مورد اجرا گذاشته مى شود. و همه آن ها از يك قانون اساسى الهام مى گيرد؛ از اينرو، تعليمات پيامبران (ع ) در عين پاره اى اختلافات ،مكمّل و متمّم يكديگر بوده است .
به بيان روشن تر، تفاوت آموزش هاى پيامبران (ع ) با يكديگر يا از نوع تفاوت تعليمات كلاس هاى بالاتر با كلاس هاى پايين تر است و يا از نوع تفاوت اجرايى يك اصل كلّى در شرايط و اوضاع گوناگون مى باشد.
واژه دين گرچه عربى است ولى در فرهنگ لغات ملل مختلف به معانى : حكم و قضا، رسم و عادت ، شريعت و مذهب ، همبستگى و غير آن ، آمده است؛ (7) و در فرهنگ لغات عربى و استعمال هاى قرآنى نيز به معانى زيادى از جمله :جزا، حساب ، قانون ، شريعت ، طاعت و بندگى ، تسليم و انقياد، ملّت ، اسلام ، روش و رويّه ،شرك و بت پرستى و توحيد و خدا پرستى آمده است .(8)
اما معناى اصطلاحى دين ، از ميان تعاريف ارائه شده ، به نظر مى رسد كه بهترين وجامع ترين تعريف از سوى مفّسر كبير قرآن ، علاّمه طباطبايى ارائه شده باشد.
تعاريف او از دين عبارتند از: ( در اینجا منظور از لفظ دین ، همان دین حنیف ، دین اسلام می باشد )
1 – دين ، عقايد و دستورهاى عملى و اخلاقى است كه پيامبران (ع ) از طرف خدا براى راهنمايى وهدايت بشر آورده اند. دانستن اين عقايد وانجام اين دستورها سبب خوشبختى انسان ، در دو جهان است.(9)
2 – دين ، روش ويژه اى در زندگى دنيوى است كه سعادت و صلاح دنيوى انسان را هماهنگ و همراه با كمال اخروى و حيات حقيقى جاودانى او تاءمين مى كند. از اين رو، لازم است شريعت ،دربرگيرنده قوانينى باشد كه به نيازهاى دنيوى انسان نيز پاسخ گويد.(10)
3 – دين ، عبارت است از اصول علمى و سنن و قوانين عملى كه زايد اعتقاد وعمل به آن ها تضمين كننده سعادت حقيقى انسان است . از اين رو، لازم است دين ، با فطرت انسانى ، هماهنگ باشد تا تشريع با تكوين ، مطابقت داشته ، و به آنچه آفرينش انسان ،اقتضاى آن را دارد پاسخ گويد.
چنان كه مفاد آيه فطرت (فَاَقِم وَجهَكَ لِلدّينِ حَنيفا فِطرَتَ اللّهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَيها…) (11) همين است .(12)
اين تعاريف ، ناظر به دين حق ، در مرتبه كمالش مى باشد كه برپايه خداشناسى و انسان شناسى واقع بينانه ، استوار است . يعنى با توجّه به ربوبيّت حكيمانه الهى و اين كهانسان ، قابليّت حيات ابدى و نيل به كمالات معنوى را دارد، به دينى نيازمند است كه او را درطى مسير حيات سعادتمندانه جاويد، هدايت و يارى كند؛ و در عين حال به نيازهاى دنيوى او نيز توجّه كرده ، و پاسخ لازم دهد؛ و تاءمين خواسته هاى معقول و مشروع دنيوى اش را نيز جزو برنامه هدايتى و سعادتمندى اش بداند.
از ميان پيامبران الهى در طول تاريخ كه حتّى در برخى روايات اسلامى تعدادشان 124 هزارنفر اعلام گرديده است ، (13) پنج تن آنان به نام هاى نوح (ع )، ابراهيم (ع )، موسى(ع )، عيسى (ع ) و محمّد بن عبداللّه (ص ) به گواهى قرآن به عنوان پيشوايان بزرگ دينى -الهى و به اصطلاح پيامبرن (اولوالعزم ) صاحبان رسالت بزرگ و جهانى – معرّفى شده اند، كه داراى كتب آسمانى ، برنامه ها، شرايع و اديان مستقل الهى بوده اند.(14)
قرآن كريم براى حضرت نوح (ع ) كتاب آسمانى ، معرّفى نمى كند و از كتاب حضرت ابراهيم(ع ) تنها (صحف ابراهيم ) (15) را نام مى برد، اما براى سه پيامبر بزرگ ديگريعنى موسى (ع )، عيسى (ع ) و محمد (ص ) كتاب هايى به نام هاى (تورات )،(انجيل ) و (قرآن ) بر مى شمارد، و بارها از تورات وانجيل نام برده ، و پيروان اديان يهودى و مسيحى را(اهل كتاب ) مى داند، (16) كه اين از اهميت دو دين ياد شده و نيز از اعتبار و ارزش كتب آسمانى آن ها نزد قرآن ، و مسئوليّت هاى سنگينى كه متوّجه پيروان آن ها مى باشد حكايت مىكند.(17)
به عنوان نمونه ، دو آيه زير، ذكر مى شود:
إِنَّا اءَنْزَلْنَا التَّوْرَاةَ فِيهَا هُدىً وَنُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ اءَسْلَمُوا لِلَّذِينَ هَادُوا وَ الرَّبَّانِيُّونَ وَالْأَحْبَارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِن كِتَابِ اللّهِ وَكَانُوا عَلَيْهِ شُهَدَاءَ… وَقَفَّيْنَا عَلَى اَّثَارِهِم بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَاَّتَيْنَاهُ الْإِنْجِي لَ فِيهِ هُدىً وَنُورٌ وَمُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَهُدىً وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِين . وَاءَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِناً عَلَيْهِ..) (18)
ورات را نازل كرديم در حالى كه در آن ، هدايت و نور بود؛ و پيامبران ، كه در برابرفرمان خدا تسليم بودند، با آن براى يهود حكم مى كردند ؛ و (همچنين ) عالمان و دانشمندان ،به اين كتاب كه به آن ها سپرده شده و بر آن ، گواه بودند داورى مى كردند. و به دنبال آن ها (پيامبران پيشين )، عيسى بن مريم را فرستاديم در حالى كه كتاب تورات را كه پيش از او فرستاده شده بود تصديق كرد؛ و انجيل را به او داديم كه در آن ، هدايت و نور بود ؛و (اين كتاب آسمانى نيز) تورات را، كه قبل از آن بود، تصديق مى كرد؛ و هدايت و موعظه اىبراى پرهيزكاران بود. و اين كتاب ( قرآن ) را به حق بر تونازل كرديم ، در حالى كه كتب پيشين را تصديق مى كند، و حافظ و نگاهبان و نيز حاكم بر آنها مى باشد.
(إ نَّ الَّذينَ آمَنوُا وَ الَّذينَ هادوُا وَ الصّابِئينَ وَ النَّصارى وَ اْلَمجوُسَ وَ الَّذ ينَ اَشْرَكوُا اِنَّ اللّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ…) (19) كسانى كه ايمان آورده اند، و يهودو صائبان (20) و نصارا ومجوس و مشركان ، خداونددر ميان شان روز قيامت داورى مى كند (و حق را ازباطل جدا مى سازد).